شنبه, ۱۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 4 May, 2024
مجله ویستا

دین و دنیای جدید


دین و دنیای جدید

آقای سروش در این گفتار به مسائل مهمی که چندان هم جدید نیستند, اشاره می کند

آقای سروش در این گفتار به مسائل مهمی که چندان هم جدید نیستند، اشاره می‏کند. وی توجه به ریشه‏های مدرنیته، به‏ویژه علم تجربی جدید، و نیز توجه به آشپزخانه علم را که ممکن است ما را از استفاده از محصول علم بیزار کند، لازم می‏شمارد. به نظر ایشان علم و تکنولوژی جدید، اهداف و غایات خود را بر جهان تحمیل می‏کنند و بی‏رنگ و بی‏طرف نیستند. از این رو حضور دین در این دنیای جدید، حضوری پارادوکسیکال است.

● مقدمه

بر ما که از دل جامعه‏ای دینی بیرون آمده‏ایم - خواه اعتقادات دینی محکمی داشته باشیم؛ خواه نداشته باشیم - ذهنیتی دینی حاکم است که نمی‏توانیم آن را نادیده بگیریم. از طرف دیگر، آستین افشاندن و بی‏اعتنایی کردن به نزاع دنیای جدید و قدیم، بیش از آن‏که علامت پختگی باشد، علامت خامی است.

مردم معمولاً از مدرنیته، به میوه‏های آن نظر دارند و ریشه‏های مدرنیته و جهان مدرن، کمتر مورد توجه قرار می‏گیرد. با نگاهی ژرف‏تر می‏توانیم بگوییم آنچه میان جهان جدید و جهان قدیم فاصله می‏افکند و بین آنها خطکشی دقیقی انجام می‏دهد، بودن و نبودن علم مدرن است.

اما چه شد که علم مدرن به چنگ گذشتگان نیفتاد؛ اما به چنگ امروزیان و ساکنان عالم جدید افتاد؟ آیا در جهان جدید، اتفاقات مبارک و میمونی رخ داد که در گذشته رخ نداده بود؟ اگر کسی به این سؤال پاسخ مثبت بدهد و علم مدرن را محصول اتفاقاتی مبارک بداند، خطا کرده است؛ زیرا اتفاقات همیشه در کارند. جواب این سؤال برای عموم دانشمندان و فلاسفه مشکل بوده است. این سؤال، سؤال بسیار مهیبی است.

من تا بدین جا بر علم طبیعی تأکید می‏کردم که تکلیف و تعریف آن معلوم است؛ اما از علوم اجتماعی سخنی نگفتم. اینک می‏افزایم که نه تنها علوم تجربی - طبیعی، بلکه علوم اجتماعی نیز از فهرست عناصر و موجودات جهان گذشته غایب بوده‏اند. در جهان گذشته، جامعه‏شناسی، روان‏شناسی، علم اقتصاد، مردم‏شناسی و چیزهایی از این قبیل وجود نداشتند و حتی مقوله‏ای که نزدیک به اینها باشد، نیز در آن جهان یافت نمی‏شد. ممکن است شنیده باشید که ابن خلدون، بنیان‏گذار جامعه‏شناسی اسلامی یا جامعه‏شناسی به طور کلی بوده است. ولی حقیقتاً این تعبیرات، تعبیرات مسامحه‏آمیزی است و شاید بیش از آن‏که راهنمایی کند، گمراه کننده باشد.

حال باید ببینیم که علوم اجتماعی و علوم طبیعی - تجربی، روی هم چه چیزی را برای ما به ارمغان آورده‏اند. من این ثمرات را در چهار مقوله دسته‏بندی می‏کنم. به بیان دیگر، مجموعه دستاوردهای علوم تجربی، اعم از اجتماعی و طبیعی، زیر چهار عنوان قرار می‏گیرد. این چهار عنوان به طور خلاصه و فهرست‏وار، عبارتند از: وسایل؛ غایات؛ مفاهیم؛ پیش‏فرض‏ها. آدمی تنها موجودی است که عالمی متعلق به خود دارد. هر کدام از ما برای خودمان عالمی داریم. جهان بیرونی، جهانی است که حیوانات هم در آن زندگی می‏کنند. برای حیوانات، جهان، مدرن نشده است؛ ولو این‏که در جهانی زندگی می‏کنند که در و دیوارش نو و مدرن است و از کامپیوتر و راه‏آهن و الکتریسیته برخوردار است. هیچ کس نمی‏تواند بگوید که گوسفندها یا اسب‏ها مدرن شده‏اند؛ ولو این‏که در جهان مدرن زندگی می‏کنند. فقط آدمی است که جهان دارد و از این رو می‏تواند بگوید که جهان انسانی من، تازه و نو شده است؛ زیرا انسان در چهار چیزی که بر شمردم، با حیوانات تفاوت دارد.

ما انسان‏ها همان جهانی را می‏بینیم که حیوانات می‏بینند؛ اما آن را زیرمفاهیم مختلف می‏بریم و این از همه مهم‏تر است. دنیا، به تعبیر فیزیک‏دان‏ها، تنها آن چیزی نیست که به چشم آدمی می‏آید. ما باید مقوله و مفهومی را بر دنیا بیفکنیم تا آن را قابل فهم کنیم. اینها تفاوت‏هایی است که ما با جانوران دیگر داریم و از این‏جاست که دنیای ما از دنیای آنها جدا می‏شود.

گفتیم که دنیای جدید چهار مقوله تازه با خود آورده است. ملموس‏ترین این مقولات، تفاوتی است که در وسایل رخ داده است. این تفاوت در وسایل، همان است که هر کسی برای اشاره به نو شدن جهان، نخست به آن اشاره می‏کند و بر آن انگشت می‏نهد. در جهان گذشته به کمک حیوانات سفر می‏کردیم و اکنون به وسیله اتوبوس، هواپیما یا راه‏آهن سفر می‏کنیم.

میان هدف و وسیله رابطه‏ای وجود دارد و دست کم باید بپذیریم که با هر وسیله‏ای به هر هدفی نمی‏توان رسید. گمان می‏کنم در این نکته با هم اشتراک نظر داشته باشیم. قدر متیقّنی که در این‏جا وجود دارد، این است که هر وسیله‏ای، آدمی را به هر هدف نمی‏رساند. با قبول این سخن، اینک به جهان جدید نظر می‏کنیم.

جهان جدید، وسیله‏های بسیار متنوعی را پدید آورده است. اصلاً کار تکنولوژی، وسیله اندیشی است. اما و هزار اما این وسایل، غایاتی را هم با خود به همراه می‏آورند. در این وضعیت، شما نمی‏توانید بگویید که هدف ما از زندگی معلوم است؛ لذا برای این‏که به اهدافمان در زندگی برسیم، این وسیله‏ها را به کار می‏گیریم. این طور نیست. این وسیله‏ها به خودی خود هدف‏ساز نیز هستند. از این وسایل، کارهای خاصی بر می‏آید. آنها توانایی‏های معینی دارند و شما را با انتخاب‏های بسیار عجیب و عظیمی روبه‏رو می‏کنند و از این رو، خود به خود، بر هدف‏گیری حیاتی شما هم تأثیر می‏گذارند و معنی و هدف زندگی را برای شما عوض می‏کنند.

این همان نکته‏ای است که بسیاری بر آن انگشت گذاشته‏اند و گفته‏اند که نباید تصور کرد که تکنولوژی موضع‏گیری ندارد و به طور خام و خنثی و بی‏طرف، بره‏وار و آرام و ساکت در اختیار شما قرار می‏گیرد و این شما هستید که به آن موضع‏گیری می‏دهید؛ چنین نیست. مارکس جمله بسیار هوشمندانه‏ای دارد. او درباره بورژوازی می‏گوید: «بورژوازی، همه جهان را بر صورت خویش ساخت». او این سخن را در قرن نوزدهم بیان کرده بود. اگر این سخن در باب بورژوازی صادق باشد، قطعاً در باب تکنولوژی صادق‏تر است.

من در حال حاضر، فقط به یک شاخصه تکنولوژی نظر دارم که همان غایت‏آفرینی است. ماشین و تکنولوژی، هدف ما را از زندگی عوض کرده‏اند. ما در عالم جدید، هدف‏های تازه‏ای را برای زندگی بر گرفته‏ایم. این هدف‏های تازه، برای ما بسیار طبیعی شده‏اند؛ به طوری که گمان می‏کنیم همیشه باید همین هدف‏ها را داشته باشیم. بدون آن‏که قصد داوری ارزشی داشته باشیم، باید بگویم گرایش ما عموماً این است که در هر وضعیتی که زندگی می‏کنیم، آن را بدیهی می‏پنداریم.

هر دورانی بدیهیاتی دارد که در آنها چون و چرا و پرسش نمی‏کند و اصلاً به همین دلیل هم آنها را بدیهی می‏پندارد. به تعبیر دیگر، هر دوران، عقلانیت خاص خود را داراست که آن را مسلم، پذیرفته شده و غیر قابل چون و چرا می‏انگارد.

در عصر ما یک رشته مسائل حقوقی درباره انسان، اعم از زن و مرد، به قدری بدیهی پنداشته می‏شود که آدمیان دوران ما تعجب می‏کنند که چرا گذشتگان به این حقوق بی‏توجه بوده‏اند. اما این شیوه درستی در تحلیل تاریخ نیست. اگر ما بخواهیم تمام تاریخ را از دیدگاه زمان خود بررسی کنیم، کاملاً گمراه خواهیم شد و به هیچ وجه به درک ذهنیت گذشتگان نایل نخواهیم آمد. شما برای آن‏که حوادث گذشته را بهتر بشناسید، باید عینک گذشتگان را داشته باشید؛ در غیر این صورت مجبورید به گذشتگان تهمت و برچسب بزنید و بگویید همه آنان در دوران طفولیت به سر می‏بردند؛ ولی امروز بشر بالغ و رشید شده و همه حرف‏هایش درست و بدیهی است.

در جهان جدید، هدف زندگی معنای دیگری پیدا کرده است و مردم، دل در گرو غایات دیگری دارند. غایاتی که ظواهر و رسانه‏های گروهی به مردم تلقین و در میان آنان ترویج می‏کنند، لذت‏جویی و خوش‏باشی است. خلاصه آنچه به عنوان هدف تبلیغ می‏شود، این است که خوش باشیم و بیشتر بخریم، بیشتر مصرف کنیم، بیشتر بپوشیم، بیشتر خوش بگذرانیم و بیشتر به غفلت بگذرانیم. یکی از عجایب جهان جدید این است که غفلت، از اصول زندگی شده است. این غفلت، امروزه یکی از محورهای زندگی است. اگر به عموم تفریحاتی که در جهان جدید پدید آمده است، توجه کنید، خواهید دید که تمامی آنها در پی این هستند که توجه ذهن ما را، ولو برای دمی، از چهره جدی و عبوس زندگی به چیز دیگری معطوف کنند. در جهان جدید، غفلت‏اندیشی به یکی از اساسی‏ترین عناصر غایت‏اندیشی تبدیل شده است. در جهان جدید، بسیاری از سرگرمی‏های آدمیان، کار کردن‏ها، سخن گفتن‏ها، و ورزش‏ها نیز از جنس غفلتند و برای غفلت‏زایی به کار می‏آیند.

علم، امری بسیار عالی، شریف و نزیه است؛ اما آیا شما فکر می‏کنید هر وقت که علم بیاید، با خود خیر و برکت به دنبال می‏آورد؟ خیر! این مطلب از جمله هشدارهایی است که عرفا و اخلاقیون به ما داده‏اند:

علم‏های اهل دل، حمالشان‏علم‏های اهل تن، احمالشان‏علم چون بر دل زند، یاری شودعلم چون بر تن زند، باری شود.(۱)

این هشدارها به این خاطر بوده است که علم، امری بی‏اثر نیست و هنگامی که آمد، علی‏رغم قداست و نزاهتی که دارد، آدمی را به کلی تغییر می‏دهد و بسا در بیشتر افراد، آثاری سوء به وجود آورد. حداقل اثر سوء آن، این است که ممکن است صاحب خود را خودپسند و متکبر سازد. تکنولوژی هم می‏تواند این طور باشد. نباید به تکنولوژی، به عنوان یک موجود خنثی نگاه کرد.

هر عصری پاره‏ای نظریات را به عنوان بدیهیات مختص به خود دارد. آیا ممکن نیست بدیهیاتی وجود داشته باشد که فراتر از زمان و مکان باشد؟

البته من نمی‏خواهم بگویم که هیچ گونه بدیهی فوق زمان وجود ندارد. من خواستم بگویم که دست کم یک دسته از گزاره‏ها وجود دارند که در یک دوران، بدیهی به نظر می‏رسند و در دوران دیگر، غیر بدیهی به نظر می‏آیند. لااقل بخشی و مجموعه‏ای از افکار ما این‏گونه‏اند. با قوت گرفتن مکتب‏های پست مدرن، این پرسش هم درباره بدیهیات فوق مکان و زمان به این صورت مطرح می‏شود که آیا حقیقتاً میان دوران‏های مختلف فکر و عقلانیت بشری، گسست وجود دارد یا پیوستگی؟ همان‏طور که می‏دانید، علی الاصول دو مکتب در باستان‏شناسی علم وجود دارد. یکی از این مکاتب، مبتنی بر نظریه گسست است که کسانی مثل فوکو و دیگران آورده‏اند. مطابق این نظریه، هنگامی که از یک دوران به دوران دیگر می‏رویم، گویی از روی خندقی می‏پریم.

مکتب دیگر، قائل به تداوم معرفت‏شناختی است. بر مبنای این نظریه، میان دوران‏های معرفت بشری چنان گسستی نیست؛ بلکه ما با گذشتگان، خطوط مشترکی داریم و کم و بیش در یک جاده حرکت می‏کنیم.

بنده شخصاً از قائلین به تداوم معرفت‏شناختی می‏باشم و نمی‏توانم یک گسست مطلق و کامل معرفت‏شناختی را بپذیرم؛ زیرا این نظر، مشکلات بسیاری پدید می‏آورد که آدمی از عهده حل آنها بر نمی‏آید. یکی از آن مشکلات، همین سؤالی است که شما مطرح می‏کنید؛ یعنی یونیورسال‏ها را به طور کامل از دست ما می‏گیرد و برای هر دوره، قائل به یونیورسال‏های خاصی می‏شود که در دوران‏های بعد، از یونیورسال بودن می‏افتند و لغو و باطل می‏شوند و در خاک گذشته مدفون می‏مانند. این امر باعث پدید آمدن مشکلاتی در بسیاری از مسائل، از جمله در مسائل مربوط به انسان و حقوق انسان می‏شود.

قائلان به گسست معرفت‏شناختی، این بحث را منحصر به دوره‏های تاریخی نمی‏کنند؛ بلکه آن را به فرهنگ‏ها هم تعمیم می‏دهند. به عنوان مثال، از دیدگاه آنها، فرهنگ ما مسلمان‏ها و به طور کلی شرقی‏ها بدیهیات و کلیاتی دارد و فرهنگ غربی، از بدیهیات و کلیات دیگری برخوردار است و میان این دو فرهنگ، گسست مطلق برقرار است. در چنین دیدگاهی تقریباً هیچ جای دفاعی از حقوق انسان باقی نمی‏ماند؛ یعنی هر کسی می‏تواند هر کاری را می‏تواند در فرهنگ خود انجام دهد و قائل باشد که آن کار در آن فرهنگ، خوب و پسندیده است؛ هرچند در فرهنگی دیگر بد تلقی شود.

هیک می‏گوید: وقتی که به تاریخ مسیحیت مراجعه می‏کنیم، می‏بینیم بدعت‏های یک دوران، بعدها تبدیل به امور مقدس شده‏اند. یعنی ابتدا کسی را به نام بدعت‏گذار مورد حمله و تهدید و تکفیر قرار داده‏اند؛ ولی بعدها او را تجلیل کرده‏اند. اگر این پدیده را از دید فرهنگ‏شناسی نگاه کنیم، تقریباً نتیجه، همان است. آنچه روزگاری برای عده‏ای بدیهی بود که بدعت و کفر و ضد دین است، در دوران دیگری بدیهی شد که عین ایمان و دیانت و دین‏ورزی است. از این قبیل اتفاق‏ها در تاریخ ادیان بسیار رخ داده است و همین است که ما را وا می‏دارد در بدیهیات دوران خود تأمل بیشتری کنیم و به محض آن‏که نکته‏ای به نظرمان روشن، بدیهی و بی‏چون و چرا رسید، دیگران را متهم نکنیم؛ بلکه بیندیشیم که شاید ریشه‏های عمیق‏تری در آن وجود داشته باشد.

طبق اطلاعاتی که من دارم و با توجه به بحث‏هایی که در تاریخ علم مطرح بوده و هست، مورخان و فیلسوفان علم تقریباً به این نتیجه رسیده‏اند که هیچ عقلانیت و روند منطقی در رشد تاریخ علم وجود نداشته است. من همیشه به شاگردانی که نزد من تاریخ و فلسفه علم می‏خواندند، می‏گفتم که وضعیت شما در این درس‏هایی که در دانشگاه می‏خوانید، مثل وضعیت و حالت یک مشتری است که به یک رستوران رفته است. شما به رستوران می‏روید و غذا سفارش می‏دهید. یک گارسون تمیز، غذا را در بشقابی تمیز به همراه دستمالی تمیز برای شما می‏آورد و شما آن را صرف می‏کنید و می‏روید؛ اما هیچ‏گاه به داخل آشپزخانه نمی‏روید. چه بسا اگر به داخل آشپزخانه بروید، دیگر آن غذا را نخورید یا در هر حال، اطلاعاتتان از غذا بسیار بیشتر شود. شاید غذایی را که جلو شما آورده‏اند، قبلاً دو دفعه سوزانده باشند یا به زمین افتاده باشد. تاریخ علم چنین است. تئوری‏های تمیز و شیکی که در دانشگاه به شما می‏دهند، مثل غذاهای رستوران است. برای این‏که به آشپزخانه علم سر بزنید، باید به سراغ تاریخ علم بروید. در آن‏جا خواهید دید که پشت بعضی از تئوری‏ها، تقلب و عددسازی و حتی دزدی بوده است. تاریخ علم، تاریخ عجیب و غریبی است و اصلاً آن طور که به ظاهر نشان داده می‏شود، نیست.

زمانی این جمله را از ماکسول، فیزیک‏دان مشهور انگلیسی، ترجمه می‏کردم: «علم، محصول عالی‏ترین بعد وجود انسان، یعنی بعد عقلانیت اوست. آدمی ابعاد گوناگونی دارد؛ اما هنگامی که وارد علم می‏شود، تنها با بعد علمی - عقلانی محض وارد می‏شود». تمام بررسی‏های یک قرن اخیر در تاریخ علم، در واقع جواب ردی به این جمله ماکسول بود. دانشمندان ما وقتی وارد عرصه علم می‏شوند، نه فقط با مغز خویش، بلکه با تمام وجود وارد می‏شوند. از همین رو اگر طمع، هوس یا میل به تقلب دارند، تمایلات خود را در علم دخیل می‏کنند. تاریخ علم، صحنه تمام‏عیار شخصیت جامع آدمی است. اصلاً چنین نیست که مغز انسان در تاریخ علم به صورت سرطانی متورم و بزرگ شده باشد. این مطلب را می‏توان به راحتی در علم نشان داد. پاره‏ای از مورخان علم، حتی در مورد نیوتن نوشته‏اند که این آدم برای این‏که فرمول خود را به دست آورد، عددسازی می‏کرد! ممکن است شما تعجب کنید؛ ولی بزرگان این کار را کرده‏اند. البته من این شیوه را به شما تجویز نمی‏کنم.

می‏گویند علم اصلاً لوکوموتیو نیست؛ یعنی انباشته شدن معلومات بر یکدیگر، علم را به وجود نمی‏آورد. علم همیشه در پرتو یک نظریه مادر پدید می‏آید. اگر نظریه‏های مادر وجود نداشته باشند، آزمایش‏ها و یافته‏های خُرد، پراکنده‏اند و مجموعه‏ای را تشکیل نمی‏دهند. نقش مهم نظریه‏های مادر، این است که به تمام یافته‏های خرد و پراکنده، جان و جایگاه می‏دهند و آنها را خویشاوند می‏کنند و زیر یک چتر گرد می‏آورند. به همین دلیل، رشد علم را رشد انباشتنی نمی‏دانند. من پیشاپیش می‏گویم که هیچ داوری در این باب ندارم و عقل من به این مطلب نمی‏رسد که جهان جدید بهتر از جهان قدیم است یا جهان قدیم بهتر از جهان جدید. من در این‏جا انصافاً قائل به گسست معرفت‏شناختی هستم. یک فراتاریخ هم وجود ندارد که آدمی به آن‏جا برود و از آن دیدگاه بگوید که کدام یک از اینها بهتر است. بر این اندیشه، پلورالیسم حاکم است. در گذشته دنیایی بوده است که با ستون‏ها و مصالحی ساخته شده بود. امروز هم دنیایی هست که با مصالح دیگری ساخته شده است. هوس بازگشت به دنیای گذشته را نباید کرد؛ زیرا ظاهراً نشدنی است و دلیلی هم برای چنین بازگشتی وجود ندارد. هیچ کس نمی‏تواند اثبات کند که جهان گذشته و معیشت پیشینیان، لزوماً و اخلاقاً، بهتر از جهان جدید بوده است. لااقل بنده علی‏رغم آن‏که کاوش‏های زیادی در این باب کرده‏ام، اگر به چنین دلیلی برمی‏خوردم، حتماً دنبالش را می‏گرفتم و مدافعش می‏شدم؛ چون اگر دلیلی داشت، آن را ذکر می‏کردیم و بر آن می‏ایستادیم. دست کم من هیچ برتری میان این دو جهان قائل نیستم. در این میان، یک نکته مهم وجود دارد که سؤال اصلی مباحث ماست. عنصر بسیار بزرگی از دنیای گذشته که همان دین باشد، در حال حاضر با تمام قامت و قوت در زندگی جدید وجود دارد؛ ایستاده و دل‏های زیادی را هم به خود جذب کرده است. دین با حضور خود، پارادوکس‏ها و معضلاتی برای زندگی ما در دنیای جدید می‏آفریند. از طرفی، دین برای دین‏داران، یک محبوب دوست‏داشتنی است که نمی‏خواهند به راحتی آن را بر زمین بگذارند.

از سوی دیگر، دین‏داران در دنیای جدید، به معنای انسانی و نه حیوانی زندگی می‏کنند و در عین استفاده از ابزارهای جدید، مفاهیم و غایات جدید زندگی نیز برایشان مطرح است و اینها گاه با اندیشه‏های کهن دینی تعارض پیدا می‏کند. همنشین و سازگار کردن اینها یک کار بزرگ فکری است که باید به آن اندیشید. همه سخنان ما مقدمه‏ای برای رسیدن به این بحث است.

● اشاره‏

آقای سروش در این گفتار، نکاتی نیک در مسأله رابطه عالم جدید و قدیم و هویت این دو عالم دارد و نکاتی را نیز ناگفته رها کرده است. لحن کلام وی در این گفتار، منصفانه‏تر و عالمانه‏تر از گفتارهایی است که در ایران داشته است. شاید تغییر مخاطبان و فضای القای مطالب و دور شدن از فضای درگیری ایشان با قشرهای سنتی داخلی، این فرصت را برای ایشان فراهم آورده باشد تا با فراغت بیشتری سخن بگوید و پختگی بیشتری در کلام وی هویدا شود. این نکته را به فال نیک می‏گیریم و نظری کوتاه به پاره‏ای مطالب مطرح شده در این گفتار می‏اندازیم:

۱) این، سخن کاملاً درستی است که باید به ریشه‏های مدرنیته نگاه کرد؛ نه به ثمرات آن. ایشان در ریشه‏یابی مدرنیته به علم جدید می‏رسد که این نیز درست است. اما در پاسخ به این سؤال که «چه شد که علم مدرن به چنگ گذشتگان نیفتاد و به چنگ امروزیان و ساکنان عالم جدید افتاد؟» چیزی نمی‏گوید و اشاره می‏کند که جواب این سؤال برای عموم دانشمندان مشکل بوده است. فرضیه‏پردازی در پاسخ به این سؤال امکان‏پذیر است؛ اما به تأیید رساندن فرضیه و تحکیم آن، دشوار. یکی از فرضیه‏های قابل طرح، فرضیه «افاضه» است. اگر علم، موهبتی الهی باشد و در دستگاه آفرینش الهی، حکمت او بر نوعی سیر تکاملی تدریجی یا دفعی برای بشر قرار گرفته باشد، می‏توان گفت که تقدیر الهی بر این بوده است که در برهه زمانی خاصی، بشر به علم تجربی جدید دست یابد. اما بلافاصله باید گفت که این پاسخ، به هر پرسش دیگری نیز می‏تواند داده شود. هر وضع دیگری نیز که پیش می‏آمد، مشمول تقدیر الهی بود. بنابراین نمی‏توان این پاسخ را قانع کننده به حساب آورد. به علاوه، مگر حکمت الهی بر این نیست که کارها را از طریق اسباب و علل انجام دهد. پس باید در جست‏وجوی اسباب و علل نیز برآمد. این‏جاست که کار دشوار می‏شود و نیاز به فرضیه‏هایی دیگر است.

از این‏جا باید به مسائلی همچون گسترش سفرهای دریایی در اواخر قرون وسطی، اطلاع یافتن اروپاییان از علوم تجربی مسلمانان، برچیده شدن بساط تعصب بر نگرش‏هایی خاص در علم و امکان پژوهش در عرصه‏هایی که بی‏دلیل ممنوع شمرده شده بودند، اشاره کرد. هنگامی که اروپاییان، خود را از فشار و منع چند صد ساله کلیسایی آزاد دیدند و با روش‏های تجربی مسلمانان نیز آشنا شدند، همان شیوه را پیش گرفتند و بی‏محدودیت به کاوش علمی پرداختند و با گذشت چند قرن، بشر به نقطه امروزی رسید.

همچنین ما امروز از پس گذر قرن‏ها به مقایسه علم امروزی و علم صدها سال پیش می‏نشینیم و شکافی عمیق میان آنها می‏بینیم. اما اگر به سیر تاریخی و رشد و توسعه کمی و کیفی تدریجی دانش بشر توجه کنیم، تبیین این تحول سهل‏تر می‏شود.

۲) آقای سروش به تأکید می‏گوید که تکنولوژی، جهان را به گونه خویش می‏سازد و به هر جا که وارد می‏شود، اهداف و غایات خویش را نیز وارد می‏کند. درباره علم نیز همین نکته به طریق اولی گفتنی است؛ زیرا تکنولوژی، محصول علم است و آقای سروش، خود این مطلب را قبول دارد. از طرفی آقای سروش، حضور دین را در دنیای علم‏زده کنونی، حضوری پارادوکسیکال (متناقض) می‏بیند. این نکته به دین‏داران چنین هشدار می‏دهد: «اگر خواهان دین خود هستید، باید مراقب اهداف و احوال علم و تکنولوژی جدید باشید و با خامی و نسنجیدگی با آن روبه‏رو نشوید؛ وگرنه دل و دینتان را می‏رباید». از این نکته، نه علم‏ستیزی، که علم‏شناسی برمی‏آید؛ یعنی باید ماهیت علم جدید و جهت یافتگی آن را دانست؛ آن‏گاه در تلاش برآمد تا علمی با اهداف و غایات مورد نظر دین‏داران پدید آورد؛ این کار هم ممکن است، هم لازم.

این کار ممکن است؛ زیرا بر پیشانی علم، مهر الحاد ننهاده‏اند و می‏توان علمی الهی تولید کرد؛ علمی که با اهداف و غایات کل هستی در سازگاری افتد. به نظر می‏رسد دست‏یابی به چنین علمی، به شرط تلاش در راه آن، سهل‏تر باشد؛ زیرا آنچه در هماهنگی با خالق هستی و خود هستی باشد، به یقین دست یافتنی‏تر خواهد بود تا آنچه در جهتی مخالف آن.

این کار لازم است؛ زیرا اولاً از نظر فرد دین‏دار، هستی او در گرو پیمودن مسیری است که به سوی خداوند کشیده شده باشد. در جهانی که هستیم، بدون علم نمی‏توان این مسیر را پیمود. بنابراین ضرورت دارد که علمی در خور داشته باشیم. ثانیاً برای انسان، چنین علمی به یقین کارآمدتر و مفیدتر خواهد بود؛ زیرا هماهنگ با همه عرصه‏های حیات می‏شود. ثالثاً این علم، به از خودبیگانگی انسان یا دوپارگی شخصیت وی نمی‏انجامد. علمی که در جهت اهداف و غایات دینی باشد، تضاد و تعارضی در شخصیت فرد دین‏دار نمی‏آفریند؛ بر خلاف علمی که در جهت اهداف و غایات دنیوی باشد. علم سکولار برای انسان مؤمن تناقض‏آفرین است.

۳) آقای سروش می‏گوید: «دانشمندان ما وقتی وارد عرصه علم می‏شوند، نه فقط با مغزشان، بلکه با تمام وجودشان وارد می‏شوند. از همین رو اگر طمع، هوس یا میل به تقلب دارند، تمایلات خود را در علم دخیل می‏کنند...». ظاهراً در نظر آقای سروش، جهت‏داری علم، تنها مربوط به تمایلات شخصی عالمان و هوس‏های آنهاست؛ گویا آنان در نتیجه برخی تمایلات، به عددسازی و تقلب روی می‏آورند تا به هر صورت ممکن، فرضیه‏های خود را به اثبات رسانند. اما به نظر می‏رسد مسأله، جدی‏تر و عمیق‏تر از این باشد. جهت‏دار شدن علم، تنها از تمایلات عالمان ناشی نمی‏شود؛ بلکه از جهت‏گیری روش‏های علمی نیز نشأت می‏گیرد و این دومی، مسأله مهم‏تری است که در جای خود باید به آن پرداخت و در این‏جا تنها می‏توان اشاره‏ای به این مطلب داشت. فلسفه‏ای که پشتوانه روش تجربی علوم نوین است، یک فلسفه مادی‏نگر پوزیتویستی(۲) است. از این فلسفه مادی‏نگر نمی‏توان انتظار داشت که علمی تولید کند که در جهت الهی جریان یابد. فلسفه، به یک معنا، عینک علم است. اگر فلسفه خود را تغییر دهید، عینکی با رنگ دیگر بر چشم علم می‏گذارید یا به تعبیر دقیق‏تر، عقل است که حواس را به خدمت خود می‏گیرد و به آنها نحوه دیدن، شنیدن، لمس کردن، بوییدن و چشیدن واقعیت‏ها را می‏آموزد. عقل، عینک حس است و ما از طریق عقلانیت خود، جهان را می‏نگریم. نظاره‏گری همواره نیازمند ابزار است. ابزار حس کردن واقعیت‏ها، انگاره‏هایی است که از عقل می‏جوشد.

در مرتبه‏ای عمیق‏تر، احساس و عاطفه و قلب است که به عقل و حس جهت می‏دهد. این‏جاست که ایمان انسان‏ها، چه ایمان مذهبی و چه ایمان الحادی و ماده‏پرستانه، بر چشم عقل و حس انسان، عینک می‏گذارد و آنها را به رنگ خود می‏بیند. عقلانیت انتقادی که پارادایم اندیشه این روزگار است، به ما می‏گوید که نمی‏توانید بدون عینک به جهان بنگرید. این سخن در کلیت خود، دست کم در بخشی از معرفت‏های بشری درست است. حال باید دید که عینک را از کجا برمی‏گیریم. می‏توان آن را از دین گرفت یا می‏توان آن را از لادینی اخذ کرد. این‏جاست که راه و روش مؤمنان از راه و روش ملحدان در پیمودن جاده علم جدا می‏شود.

۴) آقای سروش برای رفع تعارض‏های دنیای جدید با دین، به دنبال یافتن راه حلی است. گمان می‏رود که با نوع نگاه ایشان به علم نتوان به راه حلی معقول دست یافت؛ زیرا ایشان عمق جهت یافتگی علم جدید را، آن‏چنان که اشاره شد، اذعان نکرده است. تنها راه حل این معضل، آن است که در فلسفه و روش علم تجدید نظر شود و در صدد تولید دانشی برآمد که عینک نظاره واقعیت‏ها را از دین و فلسفه الهی گرفته باشد؛ نه از الحاد و فلسفه مادی. تنها در این صورت است که می‏توان امید داشت دنیایی بسازیم که فضا را بر دین تنگ نسازد و علمی کارآمد به دست آوریم که دین را بیگانه‏ای مزاحم نداند؛ بلکه پدری دل‏سوز و هدایت‏گر و معلمی دانا و مهربان به حساب آورد.

۵) به خوانندگان توصیه می‏شود مقاله «سکولاریسم» را، که در همین شماره از بازتاب اندیشه تلخیص و نقد شده است، مطالعه فرمایند. آقای سروش در مقاله مذکور به توضیح ریشه‏ها و میوه‏های سکولاریسم پرداخته و آن را نوعی دین‏ساختگی می‏داند که می‏خواهد ادیان رسمی را از صحنه خارج سازد و خود بر جای آنها تکیه زند. می‏توان گفت آقای سروش در هر دو مقاله به نوعی بازنگری در افکار خویش دست زده است و بازگشت به خلوص اندیشه دینی را به گونه‏ای تجربه می‏کند؛ هرچند تا رسیدن به مقصدی روشن، راه درازی در پیش دارد. مطالعه تلخیص و نقد مقاله «یورگن هابرماس» در همین شماره نیز می‏تواند منظری دیگر را در موضوع مورد بحث، پیشاروی خوانندگان فرهیخته بگشاید.

(۱) مثنوی، دفتر اول، ابیات ۳ - ۳۴۵۲

(۲) مراد از فلسفه پوزیتیویستی، صرفاً پوزیتیویسم منطقی نیست؛ بلکه هر نوع فلسفه‏ای که اعتبار علمی را تنها برای تجربه حسی قائل است و دین و فلسفه متافیزیک را معرفت‏بخش به حساب نمی‏آورد.