شنبه, ۱۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 4 May, 2024
دین و دنیای جدید
آقای سروش در این گفتار به مسائل مهمی که چندان هم جدید نیستند، اشاره میکند. وی توجه به ریشههای مدرنیته، بهویژه علم تجربی جدید، و نیز توجه به آشپزخانه علم را که ممکن است ما را از استفاده از محصول علم بیزار کند، لازم میشمارد. به نظر ایشان علم و تکنولوژی جدید، اهداف و غایات خود را بر جهان تحمیل میکنند و بیرنگ و بیطرف نیستند. از این رو حضور دین در این دنیای جدید، حضوری پارادوکسیکال است.
● مقدمه
بر ما که از دل جامعهای دینی بیرون آمدهایم - خواه اعتقادات دینی محکمی داشته باشیم؛ خواه نداشته باشیم - ذهنیتی دینی حاکم است که نمیتوانیم آن را نادیده بگیریم. از طرف دیگر، آستین افشاندن و بیاعتنایی کردن به نزاع دنیای جدید و قدیم، بیش از آنکه علامت پختگی باشد، علامت خامی است.
مردم معمولاً از مدرنیته، به میوههای آن نظر دارند و ریشههای مدرنیته و جهان مدرن، کمتر مورد توجه قرار میگیرد. با نگاهی ژرفتر میتوانیم بگوییم آنچه میان جهان جدید و جهان قدیم فاصله میافکند و بین آنها خطکشی دقیقی انجام میدهد، بودن و نبودن علم مدرن است.
اما چه شد که علم مدرن به چنگ گذشتگان نیفتاد؛ اما به چنگ امروزیان و ساکنان عالم جدید افتاد؟ آیا در جهان جدید، اتفاقات مبارک و میمونی رخ داد که در گذشته رخ نداده بود؟ اگر کسی به این سؤال پاسخ مثبت بدهد و علم مدرن را محصول اتفاقاتی مبارک بداند، خطا کرده است؛ زیرا اتفاقات همیشه در کارند. جواب این سؤال برای عموم دانشمندان و فلاسفه مشکل بوده است. این سؤال، سؤال بسیار مهیبی است.
من تا بدین جا بر علم طبیعی تأکید میکردم که تکلیف و تعریف آن معلوم است؛ اما از علوم اجتماعی سخنی نگفتم. اینک میافزایم که نه تنها علوم تجربی - طبیعی، بلکه علوم اجتماعی نیز از فهرست عناصر و موجودات جهان گذشته غایب بودهاند. در جهان گذشته، جامعهشناسی، روانشناسی، علم اقتصاد، مردمشناسی و چیزهایی از این قبیل وجود نداشتند و حتی مقولهای که نزدیک به اینها باشد، نیز در آن جهان یافت نمیشد. ممکن است شنیده باشید که ابن خلدون، بنیانگذار جامعهشناسی اسلامی یا جامعهشناسی به طور کلی بوده است. ولی حقیقتاً این تعبیرات، تعبیرات مسامحهآمیزی است و شاید بیش از آنکه راهنمایی کند، گمراه کننده باشد.
حال باید ببینیم که علوم اجتماعی و علوم طبیعی - تجربی، روی هم چه چیزی را برای ما به ارمغان آوردهاند. من این ثمرات را در چهار مقوله دستهبندی میکنم. به بیان دیگر، مجموعه دستاوردهای علوم تجربی، اعم از اجتماعی و طبیعی، زیر چهار عنوان قرار میگیرد. این چهار عنوان به طور خلاصه و فهرستوار، عبارتند از: وسایل؛ غایات؛ مفاهیم؛ پیشفرضها. آدمی تنها موجودی است که عالمی متعلق به خود دارد. هر کدام از ما برای خودمان عالمی داریم. جهان بیرونی، جهانی است که حیوانات هم در آن زندگی میکنند. برای حیوانات، جهان، مدرن نشده است؛ ولو اینکه در جهانی زندگی میکنند که در و دیوارش نو و مدرن است و از کامپیوتر و راهآهن و الکتریسیته برخوردار است. هیچ کس نمیتواند بگوید که گوسفندها یا اسبها مدرن شدهاند؛ ولو اینکه در جهان مدرن زندگی میکنند. فقط آدمی است که جهان دارد و از این رو میتواند بگوید که جهان انسانی من، تازه و نو شده است؛ زیرا انسان در چهار چیزی که بر شمردم، با حیوانات تفاوت دارد.
ما انسانها همان جهانی را میبینیم که حیوانات میبینند؛ اما آن را زیرمفاهیم مختلف میبریم و این از همه مهمتر است. دنیا، به تعبیر فیزیکدانها، تنها آن چیزی نیست که به چشم آدمی میآید. ما باید مقوله و مفهومی را بر دنیا بیفکنیم تا آن را قابل فهم کنیم. اینها تفاوتهایی است که ما با جانوران دیگر داریم و از اینجاست که دنیای ما از دنیای آنها جدا میشود.
گفتیم که دنیای جدید چهار مقوله تازه با خود آورده است. ملموسترین این مقولات، تفاوتی است که در وسایل رخ داده است. این تفاوت در وسایل، همان است که هر کسی برای اشاره به نو شدن جهان، نخست به آن اشاره میکند و بر آن انگشت مینهد. در جهان گذشته به کمک حیوانات سفر میکردیم و اکنون به وسیله اتوبوس، هواپیما یا راهآهن سفر میکنیم.
میان هدف و وسیله رابطهای وجود دارد و دست کم باید بپذیریم که با هر وسیلهای به هر هدفی نمیتوان رسید. گمان میکنم در این نکته با هم اشتراک نظر داشته باشیم. قدر متیقّنی که در اینجا وجود دارد، این است که هر وسیلهای، آدمی را به هر هدف نمیرساند. با قبول این سخن، اینک به جهان جدید نظر میکنیم.
جهان جدید، وسیلههای بسیار متنوعی را پدید آورده است. اصلاً کار تکنولوژی، وسیله اندیشی است. اما و هزار اما این وسایل، غایاتی را هم با خود به همراه میآورند. در این وضعیت، شما نمیتوانید بگویید که هدف ما از زندگی معلوم است؛ لذا برای اینکه به اهدافمان در زندگی برسیم، این وسیلهها را به کار میگیریم. این طور نیست. این وسیلهها به خودی خود هدفساز نیز هستند. از این وسایل، کارهای خاصی بر میآید. آنها تواناییهای معینی دارند و شما را با انتخابهای بسیار عجیب و عظیمی روبهرو میکنند و از این رو، خود به خود، بر هدفگیری حیاتی شما هم تأثیر میگذارند و معنی و هدف زندگی را برای شما عوض میکنند.
این همان نکتهای است که بسیاری بر آن انگشت گذاشتهاند و گفتهاند که نباید تصور کرد که تکنولوژی موضعگیری ندارد و به طور خام و خنثی و بیطرف، برهوار و آرام و ساکت در اختیار شما قرار میگیرد و این شما هستید که به آن موضعگیری میدهید؛ چنین نیست. مارکس جمله بسیار هوشمندانهای دارد. او درباره بورژوازی میگوید: «بورژوازی، همه جهان را بر صورت خویش ساخت». او این سخن را در قرن نوزدهم بیان کرده بود. اگر این سخن در باب بورژوازی صادق باشد، قطعاً در باب تکنولوژی صادقتر است.
من در حال حاضر، فقط به یک شاخصه تکنولوژی نظر دارم که همان غایتآفرینی است. ماشین و تکنولوژی، هدف ما را از زندگی عوض کردهاند. ما در عالم جدید، هدفهای تازهای را برای زندگی بر گرفتهایم. این هدفهای تازه، برای ما بسیار طبیعی شدهاند؛ به طوری که گمان میکنیم همیشه باید همین هدفها را داشته باشیم. بدون آنکه قصد داوری ارزشی داشته باشیم، باید بگویم گرایش ما عموماً این است که در هر وضعیتی که زندگی میکنیم، آن را بدیهی میپنداریم.
هر دورانی بدیهیاتی دارد که در آنها چون و چرا و پرسش نمیکند و اصلاً به همین دلیل هم آنها را بدیهی میپندارد. به تعبیر دیگر، هر دوران، عقلانیت خاص خود را داراست که آن را مسلم، پذیرفته شده و غیر قابل چون و چرا میانگارد.
در عصر ما یک رشته مسائل حقوقی درباره انسان، اعم از زن و مرد، به قدری بدیهی پنداشته میشود که آدمیان دوران ما تعجب میکنند که چرا گذشتگان به این حقوق بیتوجه بودهاند. اما این شیوه درستی در تحلیل تاریخ نیست. اگر ما بخواهیم تمام تاریخ را از دیدگاه زمان خود بررسی کنیم، کاملاً گمراه خواهیم شد و به هیچ وجه به درک ذهنیت گذشتگان نایل نخواهیم آمد. شما برای آنکه حوادث گذشته را بهتر بشناسید، باید عینک گذشتگان را داشته باشید؛ در غیر این صورت مجبورید به گذشتگان تهمت و برچسب بزنید و بگویید همه آنان در دوران طفولیت به سر میبردند؛ ولی امروز بشر بالغ و رشید شده و همه حرفهایش درست و بدیهی است.
در جهان جدید، هدف زندگی معنای دیگری پیدا کرده است و مردم، دل در گرو غایات دیگری دارند. غایاتی که ظواهر و رسانههای گروهی به مردم تلقین و در میان آنان ترویج میکنند، لذتجویی و خوشباشی است. خلاصه آنچه به عنوان هدف تبلیغ میشود، این است که خوش باشیم و بیشتر بخریم، بیشتر مصرف کنیم، بیشتر بپوشیم، بیشتر خوش بگذرانیم و بیشتر به غفلت بگذرانیم. یکی از عجایب جهان جدید این است که غفلت، از اصول زندگی شده است. این غفلت، امروزه یکی از محورهای زندگی است. اگر به عموم تفریحاتی که در جهان جدید پدید آمده است، توجه کنید، خواهید دید که تمامی آنها در پی این هستند که توجه ذهن ما را، ولو برای دمی، از چهره جدی و عبوس زندگی به چیز دیگری معطوف کنند. در جهان جدید، غفلتاندیشی به یکی از اساسیترین عناصر غایتاندیشی تبدیل شده است. در جهان جدید، بسیاری از سرگرمیهای آدمیان، کار کردنها، سخن گفتنها، و ورزشها نیز از جنس غفلتند و برای غفلتزایی به کار میآیند.
علم، امری بسیار عالی، شریف و نزیه است؛ اما آیا شما فکر میکنید هر وقت که علم بیاید، با خود خیر و برکت به دنبال میآورد؟ خیر! این مطلب از جمله هشدارهایی است که عرفا و اخلاقیون به ما دادهاند:
علمهای اهل دل، حمالشانعلمهای اهل تن، احمالشانعلم چون بر دل زند، یاری شودعلم چون بر تن زند، باری شود.(۱)
این هشدارها به این خاطر بوده است که علم، امری بیاثر نیست و هنگامی که آمد، علیرغم قداست و نزاهتی که دارد، آدمی را به کلی تغییر میدهد و بسا در بیشتر افراد، آثاری سوء به وجود آورد. حداقل اثر سوء آن، این است که ممکن است صاحب خود را خودپسند و متکبر سازد. تکنولوژی هم میتواند این طور باشد. نباید به تکنولوژی، به عنوان یک موجود خنثی نگاه کرد.
هر عصری پارهای نظریات را به عنوان بدیهیات مختص به خود دارد. آیا ممکن نیست بدیهیاتی وجود داشته باشد که فراتر از زمان و مکان باشد؟
البته من نمیخواهم بگویم که هیچ گونه بدیهی فوق زمان وجود ندارد. من خواستم بگویم که دست کم یک دسته از گزارهها وجود دارند که در یک دوران، بدیهی به نظر میرسند و در دوران دیگر، غیر بدیهی به نظر میآیند. لااقل بخشی و مجموعهای از افکار ما اینگونهاند. با قوت گرفتن مکتبهای پست مدرن، این پرسش هم درباره بدیهیات فوق مکان و زمان به این صورت مطرح میشود که آیا حقیقتاً میان دورانهای مختلف فکر و عقلانیت بشری، گسست وجود دارد یا پیوستگی؟ همانطور که میدانید، علی الاصول دو مکتب در باستانشناسی علم وجود دارد. یکی از این مکاتب، مبتنی بر نظریه گسست است که کسانی مثل فوکو و دیگران آوردهاند. مطابق این نظریه، هنگامی که از یک دوران به دوران دیگر میرویم، گویی از روی خندقی میپریم.
مکتب دیگر، قائل به تداوم معرفتشناختی است. بر مبنای این نظریه، میان دورانهای معرفت بشری چنان گسستی نیست؛ بلکه ما با گذشتگان، خطوط مشترکی داریم و کم و بیش در یک جاده حرکت میکنیم.
بنده شخصاً از قائلین به تداوم معرفتشناختی میباشم و نمیتوانم یک گسست مطلق و کامل معرفتشناختی را بپذیرم؛ زیرا این نظر، مشکلات بسیاری پدید میآورد که آدمی از عهده حل آنها بر نمیآید. یکی از آن مشکلات، همین سؤالی است که شما مطرح میکنید؛ یعنی یونیورسالها را به طور کامل از دست ما میگیرد و برای هر دوره، قائل به یونیورسالهای خاصی میشود که در دورانهای بعد، از یونیورسال بودن میافتند و لغو و باطل میشوند و در خاک گذشته مدفون میمانند. این امر باعث پدید آمدن مشکلاتی در بسیاری از مسائل، از جمله در مسائل مربوط به انسان و حقوق انسان میشود.
قائلان به گسست معرفتشناختی، این بحث را منحصر به دورههای تاریخی نمیکنند؛ بلکه آن را به فرهنگها هم تعمیم میدهند. به عنوان مثال، از دیدگاه آنها، فرهنگ ما مسلمانها و به طور کلی شرقیها بدیهیات و کلیاتی دارد و فرهنگ غربی، از بدیهیات و کلیات دیگری برخوردار است و میان این دو فرهنگ، گسست مطلق برقرار است. در چنین دیدگاهی تقریباً هیچ جای دفاعی از حقوق انسان باقی نمیماند؛ یعنی هر کسی میتواند هر کاری را میتواند در فرهنگ خود انجام دهد و قائل باشد که آن کار در آن فرهنگ، خوب و پسندیده است؛ هرچند در فرهنگی دیگر بد تلقی شود.
هیک میگوید: وقتی که به تاریخ مسیحیت مراجعه میکنیم، میبینیم بدعتهای یک دوران، بعدها تبدیل به امور مقدس شدهاند. یعنی ابتدا کسی را به نام بدعتگذار مورد حمله و تهدید و تکفیر قرار دادهاند؛ ولی بعدها او را تجلیل کردهاند. اگر این پدیده را از دید فرهنگشناسی نگاه کنیم، تقریباً نتیجه، همان است. آنچه روزگاری برای عدهای بدیهی بود که بدعت و کفر و ضد دین است، در دوران دیگری بدیهی شد که عین ایمان و دیانت و دینورزی است. از این قبیل اتفاقها در تاریخ ادیان بسیار رخ داده است و همین است که ما را وا میدارد در بدیهیات دوران خود تأمل بیشتری کنیم و به محض آنکه نکتهای به نظرمان روشن، بدیهی و بیچون و چرا رسید، دیگران را متهم نکنیم؛ بلکه بیندیشیم که شاید ریشههای عمیقتری در آن وجود داشته باشد.
طبق اطلاعاتی که من دارم و با توجه به بحثهایی که در تاریخ علم مطرح بوده و هست، مورخان و فیلسوفان علم تقریباً به این نتیجه رسیدهاند که هیچ عقلانیت و روند منطقی در رشد تاریخ علم وجود نداشته است. من همیشه به شاگردانی که نزد من تاریخ و فلسفه علم میخواندند، میگفتم که وضعیت شما در این درسهایی که در دانشگاه میخوانید، مثل وضعیت و حالت یک مشتری است که به یک رستوران رفته است. شما به رستوران میروید و غذا سفارش میدهید. یک گارسون تمیز، غذا را در بشقابی تمیز به همراه دستمالی تمیز برای شما میآورد و شما آن را صرف میکنید و میروید؛ اما هیچگاه به داخل آشپزخانه نمیروید. چه بسا اگر به داخل آشپزخانه بروید، دیگر آن غذا را نخورید یا در هر حال، اطلاعاتتان از غذا بسیار بیشتر شود. شاید غذایی را که جلو شما آوردهاند، قبلاً دو دفعه سوزانده باشند یا به زمین افتاده باشد. تاریخ علم چنین است. تئوریهای تمیز و شیکی که در دانشگاه به شما میدهند، مثل غذاهای رستوران است. برای اینکه به آشپزخانه علم سر بزنید، باید به سراغ تاریخ علم بروید. در آنجا خواهید دید که پشت بعضی از تئوریها، تقلب و عددسازی و حتی دزدی بوده است. تاریخ علم، تاریخ عجیب و غریبی است و اصلاً آن طور که به ظاهر نشان داده میشود، نیست.
زمانی این جمله را از ماکسول، فیزیکدان مشهور انگلیسی، ترجمه میکردم: «علم، محصول عالیترین بعد وجود انسان، یعنی بعد عقلانیت اوست. آدمی ابعاد گوناگونی دارد؛ اما هنگامی که وارد علم میشود، تنها با بعد علمی - عقلانی محض وارد میشود». تمام بررسیهای یک قرن اخیر در تاریخ علم، در واقع جواب ردی به این جمله ماکسول بود. دانشمندان ما وقتی وارد عرصه علم میشوند، نه فقط با مغز خویش، بلکه با تمام وجود وارد میشوند. از همین رو اگر طمع، هوس یا میل به تقلب دارند، تمایلات خود را در علم دخیل میکنند. تاریخ علم، صحنه تمامعیار شخصیت جامع آدمی است. اصلاً چنین نیست که مغز انسان در تاریخ علم به صورت سرطانی متورم و بزرگ شده باشد. این مطلب را میتوان به راحتی در علم نشان داد. پارهای از مورخان علم، حتی در مورد نیوتن نوشتهاند که این آدم برای اینکه فرمول خود را به دست آورد، عددسازی میکرد! ممکن است شما تعجب کنید؛ ولی بزرگان این کار را کردهاند. البته من این شیوه را به شما تجویز نمیکنم.
میگویند علم اصلاً لوکوموتیو نیست؛ یعنی انباشته شدن معلومات بر یکدیگر، علم را به وجود نمیآورد. علم همیشه در پرتو یک نظریه مادر پدید میآید. اگر نظریههای مادر وجود نداشته باشند، آزمایشها و یافتههای خُرد، پراکندهاند و مجموعهای را تشکیل نمیدهند. نقش مهم نظریههای مادر، این است که به تمام یافتههای خرد و پراکنده، جان و جایگاه میدهند و آنها را خویشاوند میکنند و زیر یک چتر گرد میآورند. به همین دلیل، رشد علم را رشد انباشتنی نمیدانند. من پیشاپیش میگویم که هیچ داوری در این باب ندارم و عقل من به این مطلب نمیرسد که جهان جدید بهتر از جهان قدیم است یا جهان قدیم بهتر از جهان جدید. من در اینجا انصافاً قائل به گسست معرفتشناختی هستم. یک فراتاریخ هم وجود ندارد که آدمی به آنجا برود و از آن دیدگاه بگوید که کدام یک از اینها بهتر است. بر این اندیشه، پلورالیسم حاکم است. در گذشته دنیایی بوده است که با ستونها و مصالحی ساخته شده بود. امروز هم دنیایی هست که با مصالح دیگری ساخته شده است. هوس بازگشت به دنیای گذشته را نباید کرد؛ زیرا ظاهراً نشدنی است و دلیلی هم برای چنین بازگشتی وجود ندارد. هیچ کس نمیتواند اثبات کند که جهان گذشته و معیشت پیشینیان، لزوماً و اخلاقاً، بهتر از جهان جدید بوده است. لااقل بنده علیرغم آنکه کاوشهای زیادی در این باب کردهام، اگر به چنین دلیلی برمیخوردم، حتماً دنبالش را میگرفتم و مدافعش میشدم؛ چون اگر دلیلی داشت، آن را ذکر میکردیم و بر آن میایستادیم. دست کم من هیچ برتری میان این دو جهان قائل نیستم. در این میان، یک نکته مهم وجود دارد که سؤال اصلی مباحث ماست. عنصر بسیار بزرگی از دنیای گذشته که همان دین باشد، در حال حاضر با تمام قامت و قوت در زندگی جدید وجود دارد؛ ایستاده و دلهای زیادی را هم به خود جذب کرده است. دین با حضور خود، پارادوکسها و معضلاتی برای زندگی ما در دنیای جدید میآفریند. از طرفی، دین برای دینداران، یک محبوب دوستداشتنی است که نمیخواهند به راحتی آن را بر زمین بگذارند.
از سوی دیگر، دینداران در دنیای جدید، به معنای انسانی و نه حیوانی زندگی میکنند و در عین استفاده از ابزارهای جدید، مفاهیم و غایات جدید زندگی نیز برایشان مطرح است و اینها گاه با اندیشههای کهن دینی تعارض پیدا میکند. همنشین و سازگار کردن اینها یک کار بزرگ فکری است که باید به آن اندیشید. همه سخنان ما مقدمهای برای رسیدن به این بحث است.
● اشاره
آقای سروش در این گفتار، نکاتی نیک در مسأله رابطه عالم جدید و قدیم و هویت این دو عالم دارد و نکاتی را نیز ناگفته رها کرده است. لحن کلام وی در این گفتار، منصفانهتر و عالمانهتر از گفتارهایی است که در ایران داشته است. شاید تغییر مخاطبان و فضای القای مطالب و دور شدن از فضای درگیری ایشان با قشرهای سنتی داخلی، این فرصت را برای ایشان فراهم آورده باشد تا با فراغت بیشتری سخن بگوید و پختگی بیشتری در کلام وی هویدا شود. این نکته را به فال نیک میگیریم و نظری کوتاه به پارهای مطالب مطرح شده در این گفتار میاندازیم:
۱) این، سخن کاملاً درستی است که باید به ریشههای مدرنیته نگاه کرد؛ نه به ثمرات آن. ایشان در ریشهیابی مدرنیته به علم جدید میرسد که این نیز درست است. اما در پاسخ به این سؤال که «چه شد که علم مدرن به چنگ گذشتگان نیفتاد و به چنگ امروزیان و ساکنان عالم جدید افتاد؟» چیزی نمیگوید و اشاره میکند که جواب این سؤال برای عموم دانشمندان مشکل بوده است. فرضیهپردازی در پاسخ به این سؤال امکانپذیر است؛ اما به تأیید رساندن فرضیه و تحکیم آن، دشوار. یکی از فرضیههای قابل طرح، فرضیه «افاضه» است. اگر علم، موهبتی الهی باشد و در دستگاه آفرینش الهی، حکمت او بر نوعی سیر تکاملی تدریجی یا دفعی برای بشر قرار گرفته باشد، میتوان گفت که تقدیر الهی بر این بوده است که در برهه زمانی خاصی، بشر به علم تجربی جدید دست یابد. اما بلافاصله باید گفت که این پاسخ، به هر پرسش دیگری نیز میتواند داده شود. هر وضع دیگری نیز که پیش میآمد، مشمول تقدیر الهی بود. بنابراین نمیتوان این پاسخ را قانع کننده به حساب آورد. به علاوه، مگر حکمت الهی بر این نیست که کارها را از طریق اسباب و علل انجام دهد. پس باید در جستوجوی اسباب و علل نیز برآمد. اینجاست که کار دشوار میشود و نیاز به فرضیههایی دیگر است.
از اینجا باید به مسائلی همچون گسترش سفرهای دریایی در اواخر قرون وسطی، اطلاع یافتن اروپاییان از علوم تجربی مسلمانان، برچیده شدن بساط تعصب بر نگرشهایی خاص در علم و امکان پژوهش در عرصههایی که بیدلیل ممنوع شمرده شده بودند، اشاره کرد. هنگامی که اروپاییان، خود را از فشار و منع چند صد ساله کلیسایی آزاد دیدند و با روشهای تجربی مسلمانان نیز آشنا شدند، همان شیوه را پیش گرفتند و بیمحدودیت به کاوش علمی پرداختند و با گذشت چند قرن، بشر به نقطه امروزی رسید.
همچنین ما امروز از پس گذر قرنها به مقایسه علم امروزی و علم صدها سال پیش مینشینیم و شکافی عمیق میان آنها میبینیم. اما اگر به سیر تاریخی و رشد و توسعه کمی و کیفی تدریجی دانش بشر توجه کنیم، تبیین این تحول سهلتر میشود.
۲) آقای سروش به تأکید میگوید که تکنولوژی، جهان را به گونه خویش میسازد و به هر جا که وارد میشود، اهداف و غایات خویش را نیز وارد میکند. درباره علم نیز همین نکته به طریق اولی گفتنی است؛ زیرا تکنولوژی، محصول علم است و آقای سروش، خود این مطلب را قبول دارد. از طرفی آقای سروش، حضور دین را در دنیای علمزده کنونی، حضوری پارادوکسیکال (متناقض) میبیند. این نکته به دینداران چنین هشدار میدهد: «اگر خواهان دین خود هستید، باید مراقب اهداف و احوال علم و تکنولوژی جدید باشید و با خامی و نسنجیدگی با آن روبهرو نشوید؛ وگرنه دل و دینتان را میرباید». از این نکته، نه علمستیزی، که علمشناسی برمیآید؛ یعنی باید ماهیت علم جدید و جهت یافتگی آن را دانست؛ آنگاه در تلاش برآمد تا علمی با اهداف و غایات مورد نظر دینداران پدید آورد؛ این کار هم ممکن است، هم لازم.
این کار ممکن است؛ زیرا بر پیشانی علم، مهر الحاد ننهادهاند و میتوان علمی الهی تولید کرد؛ علمی که با اهداف و غایات کل هستی در سازگاری افتد. به نظر میرسد دستیابی به چنین علمی، به شرط تلاش در راه آن، سهلتر باشد؛ زیرا آنچه در هماهنگی با خالق هستی و خود هستی باشد، به یقین دست یافتنیتر خواهد بود تا آنچه در جهتی مخالف آن.
این کار لازم است؛ زیرا اولاً از نظر فرد دیندار، هستی او در گرو پیمودن مسیری است که به سوی خداوند کشیده شده باشد. در جهانی که هستیم، بدون علم نمیتوان این مسیر را پیمود. بنابراین ضرورت دارد که علمی در خور داشته باشیم. ثانیاً برای انسان، چنین علمی به یقین کارآمدتر و مفیدتر خواهد بود؛ زیرا هماهنگ با همه عرصههای حیات میشود. ثالثاً این علم، به از خودبیگانگی انسان یا دوپارگی شخصیت وی نمیانجامد. علمی که در جهت اهداف و غایات دینی باشد، تضاد و تعارضی در شخصیت فرد دیندار نمیآفریند؛ بر خلاف علمی که در جهت اهداف و غایات دنیوی باشد. علم سکولار برای انسان مؤمن تناقضآفرین است.
۳) آقای سروش میگوید: «دانشمندان ما وقتی وارد عرصه علم میشوند، نه فقط با مغزشان، بلکه با تمام وجودشان وارد میشوند. از همین رو اگر طمع، هوس یا میل به تقلب دارند، تمایلات خود را در علم دخیل میکنند...». ظاهراً در نظر آقای سروش، جهتداری علم، تنها مربوط به تمایلات شخصی عالمان و هوسهای آنهاست؛ گویا آنان در نتیجه برخی تمایلات، به عددسازی و تقلب روی میآورند تا به هر صورت ممکن، فرضیههای خود را به اثبات رسانند. اما به نظر میرسد مسأله، جدیتر و عمیقتر از این باشد. جهتدار شدن علم، تنها از تمایلات عالمان ناشی نمیشود؛ بلکه از جهتگیری روشهای علمی نیز نشأت میگیرد و این دومی، مسأله مهمتری است که در جای خود باید به آن پرداخت و در اینجا تنها میتوان اشارهای به این مطلب داشت. فلسفهای که پشتوانه روش تجربی علوم نوین است، یک فلسفه مادینگر پوزیتویستی(۲) است. از این فلسفه مادینگر نمیتوان انتظار داشت که علمی تولید کند که در جهت الهی جریان یابد. فلسفه، به یک معنا، عینک علم است. اگر فلسفه خود را تغییر دهید، عینکی با رنگ دیگر بر چشم علم میگذارید یا به تعبیر دقیقتر، عقل است که حواس را به خدمت خود میگیرد و به آنها نحوه دیدن، شنیدن، لمس کردن، بوییدن و چشیدن واقعیتها را میآموزد. عقل، عینک حس است و ما از طریق عقلانیت خود، جهان را مینگریم. نظارهگری همواره نیازمند ابزار است. ابزار حس کردن واقعیتها، انگارههایی است که از عقل میجوشد.
در مرتبهای عمیقتر، احساس و عاطفه و قلب است که به عقل و حس جهت میدهد. اینجاست که ایمان انسانها، چه ایمان مذهبی و چه ایمان الحادی و مادهپرستانه، بر چشم عقل و حس انسان، عینک میگذارد و آنها را به رنگ خود میبیند. عقلانیت انتقادی که پارادایم اندیشه این روزگار است، به ما میگوید که نمیتوانید بدون عینک به جهان بنگرید. این سخن در کلیت خود، دست کم در بخشی از معرفتهای بشری درست است. حال باید دید که عینک را از کجا برمیگیریم. میتوان آن را از دین گرفت یا میتوان آن را از لادینی اخذ کرد. اینجاست که راه و روش مؤمنان از راه و روش ملحدان در پیمودن جاده علم جدا میشود.
۴) آقای سروش برای رفع تعارضهای دنیای جدید با دین، به دنبال یافتن راه حلی است. گمان میرود که با نوع نگاه ایشان به علم نتوان به راه حلی معقول دست یافت؛ زیرا ایشان عمق جهت یافتگی علم جدید را، آنچنان که اشاره شد، اذعان نکرده است. تنها راه حل این معضل، آن است که در فلسفه و روش علم تجدید نظر شود و در صدد تولید دانشی برآمد که عینک نظاره واقعیتها را از دین و فلسفه الهی گرفته باشد؛ نه از الحاد و فلسفه مادی. تنها در این صورت است که میتوان امید داشت دنیایی بسازیم که فضا را بر دین تنگ نسازد و علمی کارآمد به دست آوریم که دین را بیگانهای مزاحم نداند؛ بلکه پدری دلسوز و هدایتگر و معلمی دانا و مهربان به حساب آورد.
۵) به خوانندگان توصیه میشود مقاله «سکولاریسم» را، که در همین شماره از بازتاب اندیشه تلخیص و نقد شده است، مطالعه فرمایند. آقای سروش در مقاله مذکور به توضیح ریشهها و میوههای سکولاریسم پرداخته و آن را نوعی دینساختگی میداند که میخواهد ادیان رسمی را از صحنه خارج سازد و خود بر جای آنها تکیه زند. میتوان گفت آقای سروش در هر دو مقاله به نوعی بازنگری در افکار خویش دست زده است و بازگشت به خلوص اندیشه دینی را به گونهای تجربه میکند؛ هرچند تا رسیدن به مقصدی روشن، راه درازی در پیش دارد. مطالعه تلخیص و نقد مقاله «یورگن هابرماس» در همین شماره نیز میتواند منظری دیگر را در موضوع مورد بحث، پیشاروی خوانندگان فرهیخته بگشاید.
(۱) مثنوی، دفتر اول، ابیات ۳ - ۳۴۵۲
(۲) مراد از فلسفه پوزیتیویستی، صرفاً پوزیتیویسم منطقی نیست؛ بلکه هر نوع فلسفهای که اعتبار علمی را تنها برای تجربه حسی قائل است و دین و فلسفه متافیزیک را معرفتبخش به حساب نمیآورد.
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
تعمیر جک پارکینگ
خرید بلیط هواپیما
دولت سیستان و بلوچستان شورای نگهبان انتخابات مجلس شورای اسلامی جنگ حسن روحانی دولت سیزدهم بنیامین نتانیاهو مجلس نیکا شاکرمی جمهوری اسلامی ایران
سیل ایران تهران هواشناسی شهرداری تهران باران آتش سوزی سازمان هواشناسی یسنا پلیس زلزله فضای مجازی
خودرو قیمت خودرو قیمت طلا مسکن تورم چین حقوق بازنشستگان قیمت دلار بازار خودرو دلار بانک مرکزی ارز
صدا و سیما سوئد ایتالیا مهران غفوریان رضا عطاران ساواک تلویزیون موسیقی صداوسیما سریال سینمای ایران سازمان صدا و سیما
رژیم صهیونیستی غزه جنگ غزه اسرائیل فلسطین روسیه آمریکا ترکیه حماس اوکراین نوار غزه انگلیس
پرسپولیس فوتبال استقلال سپاهان لیگ برتر باشگاه پرسپولیس علی خطیر باشگاه استقلال جواد نکونام تراکتور بازی لیگ قهرمانان اروپا
آیفون اپل ناسا گوگل صاعقه اینستاگرام عکاسی تلفن همراه
کبد چرب فشار خون چای