یکشنبه, ۳۰ دی, ۱۴۰۳ / 19 January, 2025
راه و رسم راستین رستگاری از چشم یک نویسنده
یکی از نویسندگان یهودیتبار آمریکا که هیچگاه به صهیونیسم روی خوش نداد و سخت مورد احترام روشنفکران مسیحی، مسلمان، سوسیالیست، سیاهپوست و حتی کمونیست و راستگرای جهان بود، برنارد مالامورد بود که در ۱۹۱۴ به دنیا آمد و در ۱۹۸۶ از دنیا رفت. در یکی از مصاحبههایش خواندم که کار من وقف انسان است و این، شرط اصلی هر اثر هنری است. اگر به انسان احترام نمیگذارید، به کار من هم نمیتوانید احترام بگذارید.
وقتی این گفته با داستان کوتاه او بهنام بشکه جادو - که در کشور ما در کتاب مرگ در جنگل و بیست و پنج داستان دیگر به چاپ رسید - کنار هم گذاشته میشوند، خواننده نهتنها تا مدتها تحت داستان قرار میگیرد، بلکه پیمیبرد که این نویسنده کمادعا و آرام، شعار نداده است و او بهراستی یک انسان نوعدوست بوده و معیارش در ارزشگذاری انسانها فردیت آنها بوده است نه شعارهای مذهبی و سیاسیشان. داستان دستیار(The Assistant)که بهنام فروشنده ترجمه شده است، و یکی از مطرحترین آثار اوست، باز در چیستی زندگی، همین معنا را دنبال میکند.
این رمان اثری است که در آن وجوه متفاوت شخصیتها، کشاکش درونی این وجوه و غالب شدن یکی از آنها بهعنوان وجه تمایز، روایت میشود. موریس مردی یهودی، مهربان، درستکار، دلسوز و رازدار است که با همسرش آیدا در طبقه بالای مغازه خوار و بارفروشیاش زندگی میکند. کنار مغازهاش یک مشروبفروشی و یک شیرینیفروشی هست که هر دو به دو یهودی بهنامهای کارپ و پرل تعلق دارند. موریس و آیدا، دختر بیست و سه ساله زیبایی بهنام هلن دارند. کارپ هم پسری به اسم نت دارد که با هلن دوست است.
کاسبی موریس از رونق میافتد. آیدا اصرار دارد موریس مغازه را بفروشد. ولی مغازه خریدار ندارد. هلن دوست دارد در دانشگاه تحصیل کند، ولی بهخاطر پدر و مادرش مشغول کار میشود و حقوقش را به پدرش میدهد. وقتی خریداری برای مغازه پیدا میشود، موریس صادقانه به او میگوید که مغازه فروش خوبی ندارد.
در همان زمان موریس متوجه میشود که صبحها یک شیشه شیر و دو نان ناپدید میشوند. میفهمد جوانی به اسم فرانک که بیکار و گرسنه است، شبها به انبار میآمد و صبحها شیر و نان را میبرداشت. موریس دلش میسوزد، او را به مغازه میآورد، قهوه، نان و ساندویچ به او میدهد. یکبار که موریس به دستور پزشک مجبور به استراحت میشود، فرانک مغازه را رو به راه میکند و مشغول فروشندگی میشود و با درایت مشتریها را راه میاندازد.
آیدا میفهمد درآمد مغازه افزایش پیدا کرده است و مشتریهای بیشتری به آنجا میآیند؛ پس حقوق ناچیزی برای او در نظر میگیرد. بعد از بهبودی موریس و بازگشت او به مغازه، این حقوق افزایش پیدا میکند و موریس تا آنحد از کار فرانک راضی میشود که انبار را برای خواب و استراحت به او میدهد. فرانک که خود را درستکار معرفی کرده بود، پیشتر از مغازه موریس دزدی کرده بود و حالا دچار عذاب وجدان است، ولی همچنان به دزدیهای کوچکش از صندوق ادامه میدهد.
بهرغم عذاب وجدان مانند بعضی از شخصیتهای داستایفسکی از پستی خود لذت می برد. او پولهایی را که میدزدد، یادداشت میکند تا بعداً به صندوق برگرداند. موریس و آیدا از اینکه فروشنده خوبی نصیبشان شده است، خوشحالند و به او اعتماد نشان میدهند. همین نکته و امکاناتی که آنها در اختیار فرانک میگذارند، عذاب وجدانش را بیشتر میکند.
دزدی آغازین او به تشویق فردی بهنام وارد مینوک بود که پسر مطرود یک کارآگاه پلیس است. حالا فرانک احساس میکند حال کسی را دارد که چیزی بسیار گرانبها و دوستداشتنی را از دست داده است. (ص ۵۵)- امری که در مورد وارد اتفاق نمیافتد، زیرا او چنان گمگشته است که از تفکر درباره جمعبندی رفتار و کردار خود و واکنش همنوعانش غافل میشود. اصولاً بنیان فکری نویسنده این است که انسانها، حتی نوع بدشان، چنانچه اندکی از روزمرگیها فراغت یابند و به خود بیندیشند و کارنامهشان را با خوبها مقایسه و مقابله کنند، حتماً به سمت نیکی گرایش پیدا میکنند. فرانک مخفیانه اندام هلن را نگاه میکند و دست بهدزدی میزند، اما چون به نفس این چیزها و موجودی بهنام خدا فکر میکند، جنبه زشتکاری آنها را بیشتر میبیند.
بههمین نسبت هم کشمکش درونیاش نسبت به دیگران بیشتر است؛ هر چند باز به اعمال گذشتهاش ادامه دهد. بهدیگر سخن، مالامود زمانی انسان را بهطور مطلق از نیکی دور میکند که فرصت تفکر به او ندهد؛ مثل وارد مینوک که فرارش از این ارزیابیها سرانجام به کشتنش میدهد.
اینجا به لحاظ معنایی وجه مشترکی با کارهای داستایفسکی میبینیم، ولی در سطحی محدودتر و بههمان میزان یا شاید بیشتر عاری از عنصر تقدسگرایی نابگونهای که مطلوب نویسنده روس بود.
اولین اقدام کار فرانک پس از شروع به کار در مغازه موریس، بازگرداندن سهمیه پول دزدی خودش به صندوق است. فکر میکند که یکروز پیش موریس اعتراف خواهد کرد تا زندگیاش را از آلودگی نجات دهد. ولی این امر باعث نمیشود که حریصانه به هلن نگاه نکند.
هلن قبلاً با نت پرل دوست بود و اجازه داده بود که او تصاحبش کند، ولی بهتدریج از او زده شده و حالا حس میکند با نت تفاهم ندارد و نت او را برای اموری عادی میخواهد، درحالیکه او دوست دارد زندگیاش معنا داشته باشد و به جایگاهی والا برسد.
فکر میکند برای رسیدن به چنین جایگاهی باید به دانشگاه برود. تلخکامی در هر دو مورد و انجام کاری که به آن بیعلاقه است، افسردهاش میکند. فرانک حس میکند که او مانند خودش تنهاست. گرچه هلن به او اعتنا نمیکند، ولی فرانک بهخاطر همین بیاعتنایی و ممنوعیت عمدی آیدا برای ملاقات آن دو، در اشتیاق صحبت با هلن میسوزد. پس، دزدانه به او نگاه میکند.
طبق معمول در عین عذاب وجدان و آگاهی بر بد بودن کارش، لذت میبرد. اینجا نویسنده لذت ِ عمل منعشده را تصویر میکند تا از طریق آن نقاط ضعف انسان را - حتی شخصیتی را که ذاتاً به بدی گرایش ندارد، بازنمایی کند. بهراستی ساز و کار روانی این لذت و آن عذاب وجدان و جدال آنها در ناخودآگاه چگونه است؟ مالامود پاسخ به این پرسش را با رفتار نامتّعین و حالت دمدمیمزاجی فرانک نشان میدهد. فرانک به خود قول میدهد که دیگر این عمل را تکرار نکند، ولی نمیتواند.
این عدم توانایی در عدم تغییر منش فرانک نشان داده میشود. هلن کمکم با او سر مهر میآید. فرانک یکبار از قدیس فرانسیس آسیزی حرف میزند که شبی برفی، همسر و دو بچه برفی برای خود میسازد و بعد با آرامش به اتاقش میرود ولی زن و بچهاش بهزودی آب میشوند. این کار فرانسیس درواقع گذرا بودن امور دنیوی و دل نبستن به آنها را نمایان میکند.
فرانک که این قصه را در یتیمخانه شنیده بود، نمیگوید که خود او بهعنوان مبّلغ فرانسیس عاجز از اصلاح خود است.
در عین حال او پیمیبرد که یکی از موانع وصالش، یهودی نبودن است، پس یکبار از موریس میپرسد یهودی واقعی کیست؟ و موریس جواب میدهد که پدرم میگفت برای اینکه یه یهودی باشی کافیه قلب صافی داشته باشی. (ص ۱۶۴) فرانک میگوید تو گوشت خوک، یعنی آنچه را که دین یهود حرام کرده است میخوری، نماز نمیخوانی و به کنیسه هم نمیروی پس چگونه یهودیای هستی؟ موریس هیچیک از این امور ظاهری را ملاک یهودی بودن نمیداند، بلکه درستکاری، صداقت، سختکوشی و غیره را مبنای یهودیت واقعی میداند. اما موضوع به تفاوت دین محدود نمیشود، بلکه به منش و منّیت این دو انسان مربوط میشود.
موریس انسانی است که مثل شخصیتهای داستایفسکی رنج میکشد و مثل شخصیتهای مجبوب داستایفسکی میخواهد با رنج به سعادت و آرامش معنوی دست یابد، حال آنکه فرانک، که از نسلی دیگر است، چنین نیست.
او از موریس میپرسد: چرا اینقدر رنج میبری؟ و موریس در جواب میگوید: بهخاطر تو رنج میبرم. و فرانک که دهنش درد گرفته، میگوید: منظورت چیه؟ که موریس میگوید: منظورم اینه که تو بهخاطر من رنج میبری. این نوع گفتگوها ما را یاد کشیش زوسیما و نیز آلکسی(آلیوشا) کارامازوفِ رمان داستایفسکی میاندازد. باری، فرانک که شیفته سجایای اخلاقی موریس میشود، و وجوه مشترک زیادی بین تیرهبختی خود و او میبیند، فکر میکند اگر یهودی شود، از شر خیلی چیزها خلاص خواهد شد، حال آنکه عامل بازدارنده او در رسیدن به فضیلت مطلوب، خودخواهیها و حرص و آز مالی، و شهوانی است و او بهطور به تغییر معنوی نیاز دارد تا تغییر ظاهری دین و مذهب.
این موضوع که اتفاقاً در فلسفه باروخ (بندیکت) اسپینوزا، فیلسوف یهودی ِ طردشده از جامعه یهود، بهویژه در رساله اخلاق او تحلیل میشود، وجه اشترک بینش مالامود را با اسپینوزا نشان میدهد. فرانک گرچه دارد مراحل این تغییر را پشت سر میگذارد، ولی هنوز در آغاز راه است و هنوز ناتوان از غلبه بر امیال خود. بیدلیل نیست که بهرغم تأثیر نیروی عشق به هلن در این دگرگونی و تحول، روزی که هلن برای دیدنش به پارک میرود، فران در عالم مستی او را به گوشهای میبرد و بهزور هلن را تصاحب میکند - طوریکه هلن با کلماتی اهانتبار او را از خود میراند.
به این ترتیب آنچه را فرانک به دست آورده بود، از دست میدهد. گریه میکند و نعره میزند، چند روز در اتاقش میماند و از شدت عذاب به خودکشی فکر میکند، ولی این فورانهای بیرونی نمیتواند آرامش را به او بازگرداند. مشکل او در درون است: این خلافکار سابق در آغاز راه است. باری، موریس دچار گازگرفتگی میشود و فرانک در مغازه کار میکند. آیدا هم به حضور او رضایت میدهد. فرانک دستمزد کار شبانهاش و پولهایی را که دزدیده بود در صندوق میگذارد.
او پشیمان از عمل خود، سعی در عذرخواهی دارد، ولی هلن با احساسی از تنفر به او بیاعتنا میماند. هلن مدام خود را بهخاطر رابطه با فرانک، ملامت میکند و دوباره تنها و افسرده میشود. فرانک چنان عذاب میکشد که با وجود دلتنگی برای هلن فقط او را از پشت ویترین تماشا کند.
با مرگ موریس، فرانک دستمزد کار شبانه را همراه با یازده دلار کرایه مغازه را به آیدا میدهد. سپس تصمیم میگیرد غذای گرم به مشتریها بفروشد. درآمد خوبی کسب میکند. تمام تلاش او صرف خدمت به خانواده موریس میشود و تصمیم میگیرد بهخاطر جبران اشتباهش چیز ارزشمندی به هلن بدهد؛ مثلاً هزینه تحصیلات دانشگاهی را. به این منظور ماهی نود دلار کرایه به آیدا میدهد. وضع مغازه دوباره خراب میشود، ولی فرانک نود دلار ماهیانه را پرداخت میکند.
البته از کلاه گذاشتن سر مشتریها خودداری نمیکند، اما کمکم بر اثر مطالعه کتاب مقدس و یادآوردی درستکاری موریس، یا دقیقتر بگوییم خودکاوی مستمر، راه خطا را کنار میگذارد. او که از تختهای گُل رز زیبایی میسازد، آن را در کاغذ میپیچد و در صندوق پستی هلن جای میدهد، اما فردا آن را در سطل آشغال پیدا میکند.
صبح که نت پرل حرفهایی رکیک به هلن میزند و هلن به او سیلی میزند، هلن میبیند سن فرانسیس جلو بقالی ایستاد، دستش را توی سطل زباله فروبرد و گُل چوبی را از داخل آن بیرون آورد و به هوا میاندازد، گُلچوبی به گُلواقعی تبدیل میشود و سن فرانسیس آن را توی هوا با دستهایش میگیرد و بعد با تعظیم، آن را به هلن تقدیم میکند و میگوید: خواهر کوچکم، این گُل رز را بگیرید. گل با عشق و بهترین آرزوها از طرف فرانک تقدیم شد و هلن آن را گرفت. (ص ۳۰۸) اشارات نویسنده به سن فرانسیس آسیزی در چند جای داستان، فرانک را بهعنوان سن فرانسیس دیگری معرفی میکند؛ زیرا فرانسیس اصلی نیز با پشت سر گذاشتن وسوسههای مختلف - پول، زن و مقام- سن فرانسیس شد.
این موضوع حتی شامل حال خود هلن هم میشود؛ منتها از منظری دیگر.
او یک شب برای دیدن فرانک به پارک میرود. در پارک مردی را دید که روی نیمکتی چمباتمه زده و به پرندگان غذا میدهد... وقتی مرد بلند شد، پرندگان نیز همراه او به هوا پر کشیدند. تعدادی از آنها روی بازوان و شانههای او فرود آمدند، یکی از کبوترها روی انگشتهایش نشست و از کف دستش که به صورت کاسهای درآمده بود، دانه چید. (ص ۱۵۶ و ۱۵۷) هلن متوجه میشود آن مرد فرانک است.
تحول مثبت فرانک باعث میشود که هلن بهخاطر دیدن او به کتابخانه برود. فرانک نیز از تحول نگاه هلن به خود، دستخوش دگرگونی میشود و مجموعه آثار شکسپیر را همراه با یک شال به هلن هدیه میکند؛ هدیهای که بیانگر تعالیگرایی اوست. هلن که در رابطه با فرانک به سطح انسانیتری از دیگرخواهی رسیده است، بهخاطر ارزشمندی هدیهها بسیار خوشحال میشود، اما فکر میکند با توجه به تمایل فرانک برای تحصیل در دانشگاه، نباید هدایا را قبول کند. از فرانک خواهش میکند که آنها را پس بدهد و پولش را نگهدارد. احساسات فرانک بهحدی جریحهدار میشود که هدایا را در سطل آشغال میریزد. (البته هلن که از اسراف بیزار است آنها را برمیدارد.) به همانقسم نیز، هلن با مطالعه کتابهای اهدایی فرانک، گویی با او صحبت میکند و هرجا که میرود او را میبیند - اکنون او نسبت به فرانک احساس محبت میکرد، میخواست کنارش باشد. با خود میگفت در جریان تلاش برای تغییر فرانک، خودش نیز تغییر کرده است.
(ص ۱۷۱)- متقابلاً و حتی در مرحلهای فراتر، فرانک با گذشتهای روحی از امور دنیوی خصوصاً پول، در انتهای کتاب بالاخره به رستگاری میرسد. عذاب وجدانهای فرانک، جدالهای درونی او با خودش، تلاش برای جبران سرقتی که مرتکب شده بود و در آخر تلاش برای از بین بردن ناراحتی هلن، صعود تدریجی او بهسوی کمال را نمایان میکند. در این میان آنچه سبب میشود با استقامت و استواری راه رستگاری را دنبال کند، مشاهده اخلاق و رفتار موریس است؛ یعنی مردی که بهخاطر نفع شخصی خود و خانوادهاش هیچگاه حاضر نمیشود دغلکاری کند و تحمل فقر و گرسنگی را بهتر از فریبکاری میداند. تأثیر موریس بر فرانک بهخوبی در پایانبندی داستان بازنمایی میشود؛ جاییکه درست همان کارهایی به فرانک نسبت داده میشود که قبلاً موریس در مغازه انجام داده بود.
در عین حال این امر که فرانک همیشه خود را مدیون موریس میداند، بهنوعی تعهد اخلاقی و روحی او را نسبت به موریس نشان میدهد، زیرا از لحاظ مالی فرانک نهتنها پولهای دزدی را به موریس برمیگرداند، بلکه برای رفاه موریس و خانوادهاش از دستمزد خود میگذرد.
سختکوشی و شبنخوابی فرانک بهخاطر آیدا و هلن نیز بیانگر ریاضتکشی برای رسیدن به مقامی روحانی و والا است؛ آنهم برای فردی که عادت کرده است بهخاطر چیزهایی که به دست میآورد جان بکَند و در عین حال به آنچه دست مییابد، دل نبندد. بازگرداندن پولهای دزدی توسط فرانک و درنهایت بخشش حاصل کار و کوشش خودش به آیدا و هلن به قیمت گرسنگی و بیخوابی خود، بهخوبی این امر را بهنمایش میگذارد.
اگر خوب به روابط شخصیتها دقت کنیم، متوجه میشویم که تحول مثبت این رابطههاست که موجب اعتلای رفتار و حتی منش طرف مقابل میشود؛ ضمن اینکه تحول در فراگردی دیگر به خود او باز میگردد و سبب ارتقا خودش هم میشود.
اصل رمان به زبان انگلیسی مانند ترجمهاش بسیار ساده و روان است و اثری از بازی زبانی در آن دیده نمیشود. او با همین زبان ساده، در پایان کتاب بهنحوی تمثیلی تبدیل شدن گُل رز چوبی به گُلی واقعی را توصیف میکند. اینوصف در عین حال بیانگر اوج شکوفایی شخصیت فرانک و تبدیل شدن گُل چوبی درون او به گُلی واقعی است؛ یعنی به روحی متعالی که تنها در اثر تغییر عمیق روحی او و غالب شدن وجه شریف او بر وجوه دیگر حاصل شده است.
اما به قول هایدگر این پایان راه نیست زیرا انسان تا زمانیکه زنده است، پیوسته در وضعیت کشاکش و مبارزه بین اصالت و از خودبیگانگی بهسر میبرد. بهطورکلی آنچه انسان را در طول زندگی دنیویاش انسان میکند، پیروز شدن مستمرش بر جنبههای غیراصیل و پرورش جنبههای اصیل است.
این کشاکش تمثیلی خیر و شر یا نور و ظلمت و غلبه گاهبهگاه یکی بر دیگری، بهخوبی در شخصیت فرانک تصویر شده است. نمیتوان انکار کرد که شرارت کمتر شده است، اما آیا این امر زاییده گرایش (جنبه ناخودآگاه) بشر به نیکی است یا تدوین قوانین یعنی سطح آگاهی و ارادهمند بشر؟ جواب هر چه باشد، به این حرف برشت میرسیم که بهرغم اشتباهات پرشمار سیاسی-اجتماعیاش گفته بود: بههر حال نیروی نیکی مهیب است.
مالامود که هم مسلمان و یهودی است و هم مسیحی و بودایی و زرتشتی، و هم پیرو فلسفه وجدان کانت و اخلاق اسپینوزا، میخواهد همین را نشان دهد؛ زیرا مرکزثقل هستی هنری او در انسان خلاصه میشود.
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست