پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

چگونه به این دام افتادیم


چگونه به این دام افتادیم

زمانی که اقتصاد امریکا وارد رکود می شود کارشناسان غالباً به این بحث می پردازند که آیا این رکود V شکل است کوتاه مدت و تند یا U شکل طولانی مدت تر اما ملایم اما امروزه اقتصاد امریکا ممکن است وارد رکودی شده باشد که بهتر است آن را L شکل بنامند یعنی خیلی شدید که به احتمال زیاد برای مدت طولانی تری هم باقی می ماند

زمانی که اقتصاد امریکا وارد رکود می شود کارشناسان غالباً به این بحث می پردازند که آیا این رکود V شکل است (کوتاه مدت و تند) یا U شکل (طولانی مدت تر اما ملایم). اما امروزه اقتصاد امریکا ممکن است وارد رکودی شده باشد که بهتر است آن را L شکل بنامند. یعنی خیلی شدید که به احتمال زیاد برای مدت طولانی تری هم باقی می ماند.

به نظر تمام شاخص ها ناامیدکننده هستند. نرخ تورم سالانه به ۶ درصد رسیده که بالاترین نرخ در ۱۷ سال اخیر است. نرخ بیکاری هم در سطح ۶ درصد ایستاده و تقریباً یک سال است که در بخش خصوصی رشد خالص اشتغال روی نداده است. تا آنجا هم که به یاد داریم شدت کاهش قیمت مسکن تا به این حد نبوده است. این افت فقط در کالیفرنیا و فلوریدا بیش از ۳۰ درصد است. گزارش بانک ها از زیان خبر می دهند، این زیان هم بعد از زمانی بوده که مدیران بانک ها پس از گرفتن پاداش های کلان رفته اند. جرج بوش اداره کشور را با ۱۲۸ میلیارد دلار مازاد بودجه در دست گرفت اما امسال دولت فدرال از دومین کسری بزرگ بودجه تاریخ امریکا خبر داده است.

دولت بوش طی ۸ سال گذشته بدهی ملی را تقریباً به ۱۰ هزار میلیارد دلار رسانده که ۶۵ درصد رشد را در این مدت نشان می دهد که البته بر اساس دفتر بودجه کنگره باید بدهی های «فردی مک» و «فانی مایی» را به آن اضافه کرد. در همین حال با هزینه های دو جنگ هم مواجه هستیم که بنا بر تخمین من هزینه جنگ عراق به تنهایی بیش از سه هزار میلیارد دلار است.

گره کور این مشکلات را به سختی می توان باز کرد. نسخه های استاندارد موجود برای زمانی که اقتصاد با نرخ تورم بالا مواجه است، بالا بردن نرخ بهره است که مشابه این نسخه برای رکود، کاهش این نرخ است. شما چگونه می توانید در یک زمان هر دو این کار را با هم انجام دهید؟ البته نه به همین طریقی که برخی از سیاستگذاران مد نظر دارند. برای مثال در حالی که قیمت بنزین به بالاترین سطح خود رسیده است جان مک کین خواستار کاهش مالیات بر بنزین شده است. این اتفاق سبب خواهد شد مصرف بنزین بیشتر شود، قیمت آتی آن بالاتر برود، وابستگی ما به نفت خارجی و کسری بازرگانی بیشتر شود. این کسری حجیم به نوبه خود به ایالات متحده فشار خواهد آورد تا از خارج قرض بگیرد؛ اتفاقی که ما را مقروض تر خواهد کرد. در همان حال هم واردات نفت و فرآورده های نفتی منجر به تضعیف دلار و فشارهای تورمی خواهد شد.

هم اکنون میلیون ها امریکایی خانه شان را از دست داده اند (تقریباً ۶/۳ میلیون خانواده از زمان شروع بحران مسکن). پیامد بحران اجتماعی آن تاثیرات منفی و شدید اقتصادی است. عملکرد بانک ها و دیگر نهادهای مالی که وام های رهنی را در اختیار دارند به شدت منفی شده است، تعداد کمی هم مثل «بیر استرنز» تقریباً ناامید شده اند. کنگره برای اینکه مانع دعاوی ۵۲۰۰ میلیارد دلاری علیه وام دهندگان خرید خانه - فانی مایی و فردی مک - شود، یک چک سفید برای پوشش زیان شان امضا کرده است. اما این مشارکت هم نتوانست مانع تداوم بحران شود. هم اکنون دولت کنترل کامل این دو نهاد مالی را در اختیار گرفته است؛ یک حرکت اعجاب آور از سوی یک رژیم بازارمحور. این طرح های مالی کمکی در کوتاه مدت کسری را بالا می برد و در درازمدت هم انگیزه ها را. اقتصاد های بازار فقط در زمانی کار می کنند که سیستم پاسخگو است، اما در حالی که از مالیات دهندگان امریکایی خواسته می شود این بار را بردارند، مدیران عامل نهادهای مالی، سرمایه گذاران و اعتباردهندگان با میلیاردها دلار خود را کنار کشیده اند. (در سال ۲۰۰۷، ریچارد سیرون رئیس فردی مک و دانیل مود مدیرعامل فانی مایی به ترتیب ۵/۱۴ میلیون دلار و ۲/۱۴ میلیون دلار به دست آوردند.) ما شکل جدیدی از همکاری عمومی - خصوصی را نظاره گر هستیم که در آن کمر مردم زیر بدهی ها خم شده و در عین حال بخش خصوصی تمام سودها را می برد و در همین حال دولت بوش مسوولیت پذیری را وعظ می کند که به نظر می آید مخاطب این کلمات فقط تعداد کمی از ثروتمندان هستند. دولت فقط از تاثیر «خطر اخلاقی» روی فقیران «دلالی» که پول قرض گرفته اند و فراتر از توانایی پرداخت خانه خریده اند، سخن می گوید.

● چگونه به این دام افتاده ایم

مجموعه بی نظیری از ایدئولوژی، فشارهای ویژه بهره یی، سیاست های عوامفریبانه، اقتصاد بد و بی کفایتی کامل، ما را وارد شرایط فعلی کرده است.

ایدئولوژی مدعی است بازارها همیشه خوب و دولت ها همیشه بد هستند. این در حالی است که جرج بوش هر آنچه را در چنته داشت بیرون ریخت تا اطمینان دهد دولت هم آوازه خوبی دارد - این همان حوزه یی است که او فراتر از قدرتش کار کرده - و اما حقیقت هم این است که مشکلات کلیدی که جامعه ما با آن مواجه است را نمی توان بدون دخالت یک دولت موثر حل کرد، حال می خواهد این مشکل کلیدی ما نگهداری امنیت ملی باشد یا حفاظت از محیط زیست. اقتصاد ما در فناوری مانند اینترنت بر سرمایه گذاری عمومی استوار است. در حالی که ایدئولوژی بوش او را به این سمت هدایت کرد تا اهمیت دولت غدر اقتصادف را ناچیز بشمرد، همان طور هم او را به این سمت برد تا محدودیت های بازار را درست تخمین نزند. ما از رکود بزرگ آموخته ایم که بازارها «خودتطبیقی» نیستند حداقل نه در مواردی که به زندگی مردم مرتبط هستند. امروزه هر فردی - حتی خود رئیس جمهور - لزوم سیاستگذاری کلان اقتصادی از سوی دولت که اقتصاد را نزدیک اشتغال کامل نگه دارد، قبول کرده است. اما از سوی دیگر، اقتصاددانان طرفدار بازار آزاد، این ایده را تقویت کرده بودند که زمانی که اقتصاد به حالت اشتغال کامل رسید، بازار همیشه منابع را به طور کارآمد تخصیص می دهد. از نگاه آنها بهترین مقررات، نبود مقررات بود و اگر مقبول واقع نمی شد در این صورت «خودتنظیمی» بهترین مقررات به شمار می رفت.

اما آنچه رخ داد بر خلاف ایده برجسته و واقعی است که روبه روی آن قرار داشت؛ شکست بازار فقط در اندازه های کلان رخ داد، در شکل رونق و رکودی که به طور متناوب برای چندصد سال است که گریبانگیر اقتصادهای سرمایه داری شده است. بنابراین آیا منطقی نیست فرض کنیم این شکست در حال حاضر نوک کوه یخی را نشان می دهد؟ اجازه دهید در این باره از بیولوژی کمک بگیرم. بیمار در شرایط بسیار بدی به بیمارستان می رسد. ممکن است این مریض به یکی از آن ضعف های جدی گرفتار شده باشد که هر از گاهی به آن دچار می شود و می توان او را با تجویز دوزهای بالای آنتی بیوتیکی درمان کرد. در این حالت ما یک مشکل کلان با یک راه حل کلان داریم. اما فرض کنید به جای این بیمار ما بیماری داشته باشیم که حدود ۱۰ سال است از ناراحتی های شدیدی مثل سیگار کشیدن، مشروب خواری، اسراف در خوردن، ورزش نکردن و در عین حال از علاقه شدید به داروهای اشتهاآور، رنج می برد. در این حالت نه فقط خطر مرگ وجود دارد بلکه احتمال هر گونه بروز عفونت هم می رود. به بیان دیگر این بیمار مجموعه یی از مشکلات خرد دارد که منجر به مشکلات کلان شده است و هیچ درمانی بدون در نظر گرفتن موارد مخفی مانده امکان پذیر نیست. اقتصاد امروز امریکا از همان مریض نوع دوم است.

ما از لحاظ مقیاسی در میانه شکست اقتصاد خرد هستیم. بازارهای مالی خسارات عظیمی را که حدود ۳۰ درصد سود تمام شرکت ها است، به این نیت دریافت می کنند که دو وظیفه حیاتی تخصیص پس اندازها و مدیریت ریسک را به اجرا درآورند. اما سقوط بازارهای مالی به این دو وظیفه می خندد. پرداخت صدها میلیارد دلار وام خرید خانه که فراتر از توان پرداخت امریکایی ها بود به جای آنکه ریسک را مدیریت کند، بازارهای مالی را دچار ریسک بیشتری کرد.

اکنون سقوط نظام مالی ما از لحاظ تخریبی به گونه یی است که سقوط بحران بزرگ نزد آن به حساب نمی آید.

از مدت ها پیش فرضیه های اقتصادی و تجربیات تاریخی ثابت کرده اند بازارهای مالی نیاز به مقررات دارند اما از زمان ریاست جمهوری ریگان مقررات زدایی یک آیین برتر بود. مهم نیست که چندین بار «بانکداری آزاد» امتحان شده باشد - که آخرین بار در شیلی دوره پینوشه بود که تحت تاثیر میلتون فریدمن تئوریسین بازار آزاد به اجرا درآمد - مهم این است که این تجربه با فلاکت پایان یافت. شیلی هنوز که هنوز است دارد بدهی های سوء ماجراهای آن موقع را می پردازد. هر فردی با توجه به مشکلات بی شماری که در سال های ۱۹۸۷ (جمعه سیاه که شاخص بورس ۲۵ درصد افتاد)، ۱۹۸۹ ( سقوط کامل پس انداز - وام)، ۱۹۹۷ (بحران آسیای جنوب شرقی )، ۱۹۹۸ (طرح نجات مدیریت درازمدت سرمایه) و ۲۰۰۲- ۲۰۰۱ ( سقوط انرون و دات کام) رخ داد، این حق را دارد که نسبت به این عقل که بازار را به حال خودش رها کند، شک کند.

شعار جدید عوامفریبانه جناح راست - که مالیات دهندگان را تشویق می کند که مردم عادی بهتر از دولت می دانند چگونه پول را خرج کنند و وعده دنیای جدید بدون انقباض بودجه یی را می دهند که هر کاهش مالیاتی درآمد بیشتری را به وجود می آورد - هیچ کمکی نکرده است. از ترکیب عوامفریبی و ایدئولوژی بازار آزاد، منافع ویژه یی حاصل شده است. آنها همچنین قواعد را متناسب با خودشان تنظیم کرده اند. تعاونی ها و ثروتمندان بحث می کنند که پایین آوردن نرخ های مالیاتی شان منجر به پس انداز بیشتر می شود، آنها موفق شدند نرخ مالیات را بشکنند، اما نرخ پس انداز خانوارهای امریکایی نه فقط بالا نرفت بلکه به پایین ترین سطح در ۷۵ سال گذشته رسید. دولت بوش از قدرت بازار آزاد بیش از اندازه تعریف کرد اما برای حمایت از فولادسازان تعرفه ها را بالا برد و برای کشاورزان هم بیش از تمایل شان یارانه اختصاص داد. این اواخر هم، همچنان که دیدیم، به نظر آمد یک چک سفید برای کمک به دوستان شان در وال استریت کشیدند. در هر کدام از اینها، برندگان و بازندگان کاملاً مشخص هستند.

جوزف استیگلیتز

ترجمه؛ منصور بیطرف