یکشنبه, ۳۰ دی, ۱۴۰۳ / 19 January, 2025
مجله ویستا

یادداشتی شخصی از رابرت دنیرو


یادداشتی شخصی از رابرت دنیرو

گفت وگو با رابرت دنیرو درباره آخرین فیلمش «چوپان خوب»

وقتی نوجوان بودم در یك كارگاه بازیگری شركت كردم. خیلی های دیگر در این كارگاه بودند. راد استریگر، هری بلافونته و بازیگرانی متعلق به نسل پیش از من. به این كارگاه رفتم و كارگردانی از من پرسید: «به عشق بازیگری اینجاها پیدات شده؟» نمی دانستم چطور جواب او را بدهم در نتیجه چیزی نگرفتم اما او ادامه داد: « یه حرفی بزن!» و من گفتم :«آره. آره. همین طوره كه شما میگید.»

عادت داشتیم با اسكیت برد بازی كنیم. البته نه با این اسكیت بردهای آبكی امروزی. با اسكیت بردهای درست و حسابی و توپی شكل. كامیون ها كه رد می شدند می پریدیم پشت آنها و چند بلوكی می رفتیم تا این كه چراغی قرمز می شد و كامیون می ایستاد. بعد یه روزی چراغ قرمز ها را دستكاری كرده بودند و ما خبر نداشتیم. چراغ قرمز ها طوری زمان بندی شده بودند تا ماشین ها بتوانند بیست تا سی بلوكی را بدون توقف بروند. یك دفعه، یكی از همین روزها پشت یكی از همین كامیون گیر افتادم و بعد از رد شدن از جلوی چهار بلوك متوجه شدم چراغی قرمز نمی شود و حالا حالاها نمی توانم پیاده شوم. راننده هم خبر نداشت كه كسی آن پشت است. چاره ای نداشتم جز آن كه با او بروم تا شاید چراغی قرمز شود و من بتوانم بیرون بپرم. كارهایی هست كه انجام می دهی و وقتی بزرگتر و عاقل تر می شوی می فهمی چقدر احمقانه بودند.

بعضی ها می گویند: «نیویورك به درد سفر می خورد اما نه به درد زندگی كردن» من هم همین حرف را در مورد خیلی جاهای دیگر می زنم.

خبر ندارید كه خیلی سال بعد مردم در خیابان ها شما را می شناسند و داد می زنند «داری با من حرف می زنی؟» فیلمنامه اصلی را به خاطر نمی آورم، اما فكر نمی كنم این دیالوگ توی آن باشد، بنا به دلایلی به آدم برمی خورد. این چیزها اتفاق می افتند.

مارتین اسكورسیزی آدم حرف گوش كنی است. او با آغوش باز از چیزهای غیرمنتظره استقبال می كند. او ایده ها را می پذیرد و از امتحان كردن آن ها هراسی ندارد.

به نظرم «نترس بودن» و از چیزی نترسیدن وجود ندارد.

پول زندگی را راحت تر می كند. اگر خوش شانسید كه آن را داشته باشید پس واقعاً خوش شانسید. درست بعد از این كه مركز تجارت جهانی را زدند از یك جلسه بیرون آمدم. به آپارتمانم كه مشرف به جنوب است رفتم و از پنجره به بیرون نگاه كردم. می توانستم رد آتش را در برج شمالی ببینم. همان موقع دوربین چشمی و دوربین فیلمبرداری را هم با خودم داشتم اگرچه واقعاً نمی خواستم از صحنه بیرون فیلمبرداری كنم. چند نفری را دیدم كه از آن بالا می پریدند. بعد یك دفعه فروپاشی یكی از برج های دوقلو را با چشمم دیدم. این اتفاق آن قدر دور از واقعیت بود كه باید با نگاه كردن به صفحه روشن تلویزیون آن را به خودم می قبولاندم. سی ان ان روشن بود. این تنها راه برای واقعیت بخشیدن به همه چیز بود. پسرم گفت: «درست مثل این بود كه افتادن ماه از آسمان را به چشم می دیدی.»

در این مقطع از زندگی حرفه ای ام دیگر لازم نیست با سرخوردگی و جواب منفی تست های بازیگری كنار بیایم. سرخوردگی ام از بابت چیزهای دیگری است. بچه هایم می توانند مرا سرخورده كنند. بچه ها می توانند شما را خاكی خاكی كنند.

این واقعیت دارد: «موقع فیلمبرداری Bloody Mama» ناهار را در قبر صرف كردم. وقتی جوان تر و خام تر هستید حس می كنید باید این كارها را انجام دهید تا در شخصیت تان حلول كنید. وقتی مسن تر می شوید اعتماد به نفس بیشتری پیدا می كنید و وسواستان را از دست می دهید و جالب آن كه می توانید به همان نتیجه ها برسید. حتی اگر این دغدغه های ذهنی را از دست دهید نتیجه بهتری می گیرید چون آرامش خاطر دارید. این كلید موفقیت در همه چیز است. وقتی اعتماد به نفس و آرامش خاطر داشته باشید نتایج خوبی گیرتان می آید.

سخت ترین چیز در مورد مشهور بودن، این است كه آدم ها همیشه با شما خوبند. در یك گفت وگوی جمعی هستید و وقتی حرف می زنید همه با شما موافقند، حتی اگر پرت و پلا بگویید. همیشه به آدم هایی نیاز دارید كه حرف هایی به گوش شما برسانند كه دوست ندارید آنها را بشنوید.

كار در سینما سخت است. مردم معمولاً این را نمی بینند. منتقدان هم همین طور اما سینما كار سخت و سنگینی است. واقعاً سنگین.

وقتی در حال كارگردانی یك صحنه مهم و حساس هستم، بخشی از وجودم می گوید: «خدا را شكر كه مجبور نیستم این كار را بكنم.» و این به خاطر این است كه می دانم بازیگری چه كار دشواری است. نصفه شب است. هوا یخبندان است. باید این سكانس را كلید بزنید. باید صبح زود بیدار شوید تا كار پیش برود و تازه به عنوان یك كارگردان هم باید بازیگران را پیش ببرید. در هر دو حال سخت است.

وقتی پدر یا مادرتان را از دست می دهید، واقعاً حس می كنید به پایان خط رسیده اید. همیشه می خواستم تاریخ خانوادگی ام را به تصویر بكشم و با مادرم شروع كنم. او همیشه به این ایده علاقه مند بود. می خواستم چند نفر با مادرم درباره این مسأله صحبت كنند اما او همیشه كمی تردید داشت. می دانم كه بالاخره قبول می كرد. پدرم هم همین طور اما خودم هم زیاد اصرار نكردم و پیگر این مسأله نبودم. از این بابت واقعاً پشیمانم.

وقتی پا به سن می گذارید همه چیز پیچیده تر می شود و انجام دادن كارهای ساده با بچه ها مثل یك فرایند درمانی است. اگر آن را تجربه نكنید هرگز متوجه نخواهید شد.

او راننده تاكسی بوده است، یك خلافكار سابق با آرزوی انتقام گیری، سركرده گنگسترها و حتی یك كوسه كارتونی . رابرت دنیرو نقش های به یادماندنی و درخشان بسیاری بازی كرده است و در زمره كهنه بازیگرانی است كه با دو تجربه فیلمسازی (داستان برونكس در سال ۱۹۹۳ و فیلم جدیدچوپان خوب) پشت دوربین هم قرار گرفته است.

«چوپان خوب» فیلم جدید دنیرو براساس فیلمنامه اریك راث، روایت تاریخ «سیا» در زمان جنگ جهانی دوم تا دست داشتن آن در ماجرای «خلیج خوك ها»ست. این فیلم با وجود اكیپ بازیگران درخشانش (مت دمون، آنجلینا جولی، ویلیام هرت و آلك بالدوین) برای دنیروی ۶۳ساله و شركت تهیه كننده اش «جین رازنتال» هشت سالی وقت گرفت و به عنوان یكی از موفق ترین تجربیات فیلمسازی دنیرو بر سر زبان ها افتاده است. مصاحبه كوتاهی كه در ادامه می خوانید حاصل گفت وگوی صمیمانه گزارشگر نشریه تایم با این چهره معروف سینمایی درباره صنعت سینما، علاقه او به بازی در نقش های كمدی و حس و حال رقابت او در اسكار با دوست قدیمی اش مارتین اسكورسیزی است.

● چه چیزی باعث علاقه شما به تاریخچه سیا و جنگ سرد شده است؟ ماهیت مرموز و سری آنها دلیل اصلی است یا چیز دیگر؟

به نوعی همه این چیزهایی كه به آن اشاره كردید. فیلم هایی كه دیده ام به جز فیلم های «جان لی كار» و در كل دیگر فیلم های جاسوسی هیچ وقت واقعاً همه چیز را پشت پرده نگه نمی دارند. دراین فیلم ها انگار همیشه كسی كشته خواهد شد و این تاوان كلیشه ای شده است. من به دنبال شیوه و راه های جدیدی برای به تصویركشیدن جزای عمل افراد در این گونه فیلم ها بودم. درست مثل بلایی كه چندوقت پیش سر جاسوس روس الكساندر لیتوی ننكو آمد كه مسموم شده بود .

● بازیگرانی كه درمقام كارگردان پشت دوربین قرار می گیرند معمولاً به دنبال فیلم های راحت تر، صمیمانه تر و بازیگر محورتر هستند اما این فیلم جدید شما اكشن زیادی دارد؟ آیا از تجربه كردن چنین فیلم متفاوتی نترسیدید؟

كارگردانی این فیلم سخت و دشوار بود و مسائل دیگر مرتبط با آن سخت تر. واقعاً گام به گام پیش می رفتیم و هر مرحله را با تأنی از پیش می بردیم . حالا كه فیلم ساخته شده واقعاً گاهی تعجب می كنم كه چطور چنین چیزی اتفاق افتاده است.

● تصور من این بود كه وقتی رابرت دنیرو بخواهد و اراده كند كه فیلمی را بسازد این اتفاق در یك چشم به هم زدن خواهد افتاد؟

كار به این راحتی ها نیست، بخصوص در مورد این فیلم. حضور مت دراین فیلم حیاتی بود . او گفته بود:«فیلمنامه را دوست دارم و واقعاً بدون هیچ دستمزدی هم آن را بازی خواهم داد.» و همین طور هم بود. البته نه كاملاً بی اجر و مزد ولی نسبی. غیر از این نمی شد. خیلی های دیگر هم كمتر دستمزد گرفتند. خود فیلم پرهزینه بود.

● آیا بازیگران از كار با مردی كه شخصیت هایی همچون تراویس بیكل (راننده تاكسی) و جیك لاموتا (گاو خشمگین) را جاودانه كرده بود هراسی نداشتند؟

فكر می كنم بازیگران به نوعی به بازیگران دیگر اعتماد دارند چون به ماهیت كار همدیگر واقفند. من نیز به نوعی دراین پروژه دخیل و سهیم بودم این مسأله اعتماد دوطرفه بود.

ترجمه: شیلا ساسانی نیا


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 2 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.