پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

شتر را ننشان


شتر را ننشان

در باب «شخصیت نامتعارف» و انسداد در خلاقیت

مدتی است حرفی که در این نوشته می‌خواهم بزنم بیخ گلویم را گرفته. مترصد فراغتی بودم روی صفحه‌ بیاورم. حرفم این است: جای «شخصیت نامتعارف» در ادبیات داستانی و فیلمنامه‌های ایران امروز خالی است. شخصیت نامتعارف برای انسان‌ها حکم «آب» را دارد. بی‌رسیدن آب، مخاطبان تشنگان‌اند و از تشنگی به مرده‌گی خواهند رسید و گویا رسیده‌اند. مرادم از «آب» چیزی است که انسان‌ها را باهوش‌تر می‌کند و اگر نباشد مردم خرفت می‌شوند. شخصیت نامتعارف در فیلم یا داستان، مخاطب را به «تشبه» می‌خواند. یعنی ندا می‌دهد که شبیه من شو و این میل به تشبه، انگیزه برای باهوش‌تر‌شدن مخاطب می‌شود و تشنگی و اشتیاق می‌آورد برای آموختن و مهر ورزیدن بیشتر. برای اینکه جا بیندازم مرادم از شخصیت نامتعارف چیست، مجبورم مقدمه‌ای اندک طولانی بیاورم:

«روشنایی روز، برخی‌اش از برخی دیگر روشن‌تر است.» این جمله‌ای است که امام حسن در آستانه وفات به برادرش محمد حنفیه گفت و در کافی، در باب «الاشاره و النص علی الحسین بن علی علیه السلام» آمده است. انگیزه امام ترسی بود که از حسد‌ورزی آینده برادرش به امام حسین علیه‌السلام داشت. چه بر اساس آنچه در «کتاب» مقرر شده بود، امامِ پس از امام حسن، برادر وی امام حسین بود نه محمد حنفیه. امام حسن پیش از گفتن جمله بالا گفت: «بنشین، آدمی چون تو غایب نمی‌ماند از شنیدن سخنی که مردگان را زنده می‌کند و زندگان را می‌میراند.» و این سخن که مردگان را زنده می‌کند (جلوتر خواهیم گفت چرا) در فلسفه اسلامی تا روزگار سهروردی یعنی تا قرن ششم هجری وارد نشد. آنچه امام گفت و در سه سده نخست یعنی حتی تا روزگار غیبت امام دوازدهم در اندیشه غالب مسلمانان به رسمیت شناخته نشد. بعدها در فلسفه اسلامی شناخته شد و به مثابه یک اصل، عنوان «تشکیک در ذات» به خود گرفت و اگر اصل تشکیک در ذات، زنده‌‌کننده مردگان است می‌توان گفت فلسفه اسلامی که تا پیش از سهروردی و به پافشاری شیخ‌الرییس سر در انکار تشکیک در ماهیت داشت، فلسفه مردگان بود. فلسفه‌‌ای بی‌حضور روشنایی که برخی از برخی روشن‌ترند.

اینک سوال این است: چرا تا پیش از سهروردی شدت و ضعف در خود ذات شی روا نبود؟

واقعیت این است که امر مجرد که در فلسفه اسلامی از آن با اصطلاح «مفارق» یاد می‌شد، پیش از سهروردی شناخته شده و بر سر آن چون‌وچرا شده بود. دو قسم از جواهر در حکمت مشا مجردند: عقل و نفس. فارابی رساله‌ای در اثبات مفارقات نوشته و شیخ‌الرییس در ابتدای نمط رابع از کتاب الاشارات و التنبیهات در اثبات مجردات قلم زده است، اما به نظر می‌رسد با سهروردی بود که «امر مفارق» به عنوان «موضوع» فلسفه مطرح شد و در صدر تفکر فلسفی جای گرفت. به بیان دیگر، تا پیش از سهروردی «مفارقات» و احکام‌شان در فلسفه اسلامی «مساله‌»ای بود از مسایل اما با سهروردی بود که مفارقات «موضوع» فلسفه شد. ابن‌سینا در ابتدای الهیات ‌الشفا آنجاکه در مورد موضوع فلسفه سخن می‌گوید به این اشاره دارد که نمی‌توان چیزی را که در آن علم اثبات می‌شود (مانند واجب‌الوجود) به عنوان موضوع فلسفه یاد کرد. چرا که موضوع یک علم در آن علم اثبات نمی‌شود بلکه مسلم گرفته می‌شود. بنابراین اگر در فلسفه‌ای، فصلی به اثبات مفارقات اختصاص یافت، معنایش این است که مفارقات موضوع آن فلسفه نیست. ابن‌سینا طبق این قاعده نمی‌توانست فلسفه را علم به احکام مفارقات بداند. اما سهروردی چنین نیست. وی مفارقات را مسلم فرض گرفت چرا که فلسفه‌اش پس از شهود مفارقات آغاز می‌شد. در مطارحات می‌نویسد: «و مرد را حکیم فیلسوف نمی‌خوانند مگر به معرفت مفارقات و احکام آنها.» (مجموعه آثار، ۱: ۱۹۸) و «پس هرگاه فلسفه گفته می‌شود مراد از آن معرفت مفارقات است و اسم حکیم جز بر کسی که توان مشاهده امور علوی و چشیدن این اشیا را دارد اطلاق نمی‌شود.» (مجموعه، ۱: ۱۹۹) بنابراین سهروردی را می‌توان نقطه عطفی در سیر تفکر فلسفی اسلامی خواند. در واقع مطالعه امر مفارق با سهروردی آغاز شد و در فلسفه‌ای که صرفا به مفارقات می‌پردازد، امکان ندارد اصلی به عنوان «تشکیک در ذات» پذیرفته نشود. آنکه به شهود مفارقات نایل شده شدت و ضعف را بالوجدان در مشهودات خویش درمی‌یابد. چه تنها مصحح «کثرت» در جهان مفارقات، تشکیک در ذات است. چون مفارقات اموری بسیط‌ هستند و دو امر بسیط برای تکثر، گریزی از شدت و ضعف‌شان‌ نیست. سهروردی در کتاب حکمه الاشراق می‌گوید: «سخن مشاییان در مورد اشد و اضعف (که در جوهر روا نیست) مبنی بر تحکم است، نزد ایشان یک حیوان نمی‌تواند اشد از حیوانی دیگر باشد.» (شرح قطب: ۲۳۰) سپس با تحلیل معنای حیوان خطای مشاییان را برملا می‌کند و می‌گوید: مشاییان حیوان را این‌گونه تعریف می‌کنند: «جسم دارای نفس حساس متحرک بالاراده» پس یکی از عناصر حد، «نفس» است. در این صورت طبیعی است که آنکه نفسش اقوی بر حس و تحریک است حیوانیتش نیز اشد است. (همان: ۲۳۱) چنان‌که پیداست سهروردی برای اثبات تشکیک در جوهر، در میان عناصر تعریف، انگشت بر «امر مفارق» می‌گذارد یعنی نفس. وی در مطارحات می‌گوید: مذهب افلاطون و اقدمین همین بود. وی مجاز می‌دانستند که نفسی از نفسی دیگر در جوهر خویش قوی‌تر باشد. (مجموعه، ۱: ۳۰۲) می‌بینیم که توجه جدی به امر مفارق چگونه اصل تشکیک در ذات را وارد فلسفه سهروردی کرد. اگر ذات اشیا بهره‌مند از امر مفارق ‌است و مفارقات برای تکثر، گریزی از شدت و ضعف ندارند پس اشیا در ذات خویش دچار شدت و ضعف‌ هستند.

اما چرا باید این مساله تشکیک در ذات باعث زنده‌شدن مردگان شود؟ دو موجود با هم‌دیگر هم می‌توانند رابطه و تعامل عرضی داشته باشند و هم می‌توانند رابطه طولی داشته باشند. دو نفس انسانی در فلسفه مشا با هم فقط رابطه عرضی دارند. چه هردو، فردِ ماهیت انسان‌ هستند و شدت در ماهیت انسان روا نیست. اما اگر تشدید در ذات برقرار باشد امکان رابطه طولی بین دو فرد از انسان می‌تواند مطرح شود. یعنی یکی از افراد انسان اشرف و اقوی از فرد دیگر قرار گیرد و این یعنی بین دو فرد از افراد انسان می‌تواند رابطه‌‌ای برقرار شود که یکی بشود نور و دیگری پرتو. یکی بشود نور و دیگری سایه نور و از دو موجود در طول هم، آنکه در پایین قرار گرفته همه کمالات و صفاتش به بالایی بستگی پیدا کند و از آن فرو بریزد. و به این‌ترتیب پذیرش اینکه «برخی روشنان روشن‌تر از برخی دیگرند» به این منتهی می‌شود که آنکه کم‌تر روشن است برای زنده‌تر‌شدن به آنکه بیشتر روشن است بیاویزد و به اینکه آنکه کم‌تر روشن است موضعش در قبال آنکه بیشتر روشن است «توسل» باشد نه حسد و حسد چیزی جز شر نمی‌انگیزد.

اگر مردم می‌دانستند ممکن است کسی با آنها رابطه طولی داشته باشد، یعنی با ایشان رابطه «آب» داشته باشد، آبی که از آسمان می‌ریزد و مردگان را زنده می‌کند، از روی حسد علیه این دوازده آب علیهم‌السلام نمی‌شوریدند و انکارشان نمی‌کردند. حاصل چه شد جز اینکه آب‌ فرو رفت. «قل أرأیتم آن اصبح ماوکم غورا فمن یأتیکم بماء معین.» (الملک: ۳۰) امام موسای کاظم در تاویل همین آیه گفتند: «اگر امام شما از میانه غایب شد چه کسی امام جدید می‌آورد؟» (الکافی، کتاب الحجه، باب فی الغیبه، الحدیث ۱۴) و همین اصل تشکیک در ذات اگر در ذهن علمایی همچون شیخ صدوق می‌نشست هرگز معتقدان به عصمت پیامبر و امامان شیعه از سهو را به «غلو» متهم نمی‌کرد. غلو جایی است که از بین دو فرد ماهیت که از قرار باید در تمام صفات ذاتی مساوی باشند برای یکی‌شان فضیلت‌هایی افزون برشماریم. در کتاب کافی کتاب الحجه در باب «من ادعی الامامه و لیس لها بأهل و من جحد الأئمه او بعضهم و من أثبت الامامه لمن لیس لها بأهل» چند روایت وجود دارد که ذهنیت زمانه معاصر امامان را به خوبی نمایش می‌دهد. راوی از امام در مورد این آیه می‌پرسد که «و یوم القیامه‌تری الذین کذبوا علی الله وجوههم مسوده.» روز قیامت آنها که بر خدا دروغ بستند چهره‌هایشان را سیاه می‌بینی. امام پاسخ می‌دهد: اینها کسانی‌ هستند که امام نبودند اما ادعای امامت کرده‌اند. راوی می‌پرسد: حتی اگر علوی باشند؟ امام می‌فرماید: حتی اگر علوی باشند. راوی باز می‌پرسد: حتی اگر از فرزندان علی بن ابی‌طالب باشند؟ امام می‌فرماید: حتی اگر از فرزندان علی بن ابی‌طالب باشند. این دو سوالی که راوی می‌پرسد که خاستگاهی غیراز اصل تشکیک در ذات دارد و ناظر به «نسل» و «نسب» است معلوم می‌دارد برای مردم آن دوره این مساله روشن نبود که امام باید رابطه طولی با خلق داشته باشد نه یک رابطه نسبی یا سببی با امام قبلی. چکیده اینکه سهروردی با پنج قرن تاخیر ظهور کرد و با پافشاری بر اینکه در میان افراد یک ماهیت، تشکیک رواست، دری گشود که تا به آن روز بسته بود و چه جنگ‌ها و شرهای حسدورزانه بر سر این ماجرا به پا نشد.

حالا امروزه ذوقی ماتریالیست و شایع در طبقه متوسط، چیره شده است که می‌گوید هنگام شخصیت‌پردازی از انسان‌های عادی سخن بگو. از آنها که شبیه من هستند و فرقی با من ندارند. از آنها که توانایی‌شان و آگاهی‌شان در اندازه من است. نبوغی یا شهودی ندارند. می‌پرسم چرا. می‌گوید چون می‌خواهیم واقعیت همین جا و اکنون را ببینیم. می‌گویم مگر هنر کارگر واقعیت است؟ هنر کارگزار زیبایی است. از این گذشته، تو فراموش کرده‌ای که از طبقه فرودستانی که می‌خواهی آن را که از تو قوی‌تر و کامرواتر است، پایین بیاوری و در مرتبه ضیق و ناکام و مبتذل واقعیت خودت بنشانی. شخصیت نامتعارف قد رشید دارد و در جهانی والاتر و سر در ابرهایی درخشان‌تر، نفس می‌کشد. تو فراموش کردی که هنر چیزی است که از فراغت اشراف و روشنان پدید آمده و دست تو رسیده. همین ذوق اندک‌مایه تو حاصل آن نور است که اشراف نوشیده‌اند و تابانده‌اند و تو اکنون از یاد برده‌ای و بر آنها چون و چرا و تفاوت‌شان را انکار می‌کنی. تو که از متوسطانی برای بیان خویشتن متوسل به «مد» می‌شوی، به جریان رایج روز، حال آنکه آدم روشن به دنبال تشخص است اصلا بر محفل ایشان جز «تشخص» حاکم نیست و یقین بدان اگر کسی بخواهد سلیقه هنری امروز را دگرگون کند تو نیستی، همان روشنان‌ هستند.

همچو روشنی برای شما که تاریکی، حکم شتر را دارد که با هیاهو مجبورش می‌کنی زانو بزند و شکم به زمین بچسباند تا سوارش شوی و خیالت راحت شود. تمام جوایز ادبی و جشنواره‌ای امروزه حکم این طناب را دارند که با اصرار می‌کشند تا جناب هنرمند زانو بزند و ذوقش را به زمینی که پامال این فرودستان است بچسباند. درست‌تر این بود که دنبال نردبان بروی تا بر شتر در حالت ایستاده سوار شوی. نردبان برای چه؟ هنرمند مهربان‌تر از شتر است. بلکه فیل است که اگر خواهش کنی تو را بر خرطومش سوار می‌کند و بالا می‌برد. نمی‌خواهد بنشانی‌اش. نمی‌خواهد بنشانی‌اش! سوار شو و به عمق جنگل‌های فشرده معرفت و زیبایی بزن.

مرتضی کربلایی‌لو داستان‌نویس