شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا

شوپنهاور و تلفیق فلسفه شرق و غرب


شوپنهاور و تلفیق فلسفه شرق و غرب

تحلیل پدیدارها برای درک واقعیت نهایی جهان

● شوپنهاور، «کانت» و عرفان شرق

«شوپنهاور» از آن دسته فیلسوفانی است که در زمان حیات خود، کمتر مورد توجه قرار می گیرند، ولی بعد از مرگشان نفوذ چشمگیری پیدا می کنند. این تأثیر در آغاز سده بیستم دوباره کم می شود، اما توجه به وی دوباره شروع شده است. از مهمترین دلایل این توجه تأثیری است که «ویتگنشتاین» از وی گرفته است.

مهمترین اثر شوپنهاور، کتابی است با عنوان «جهان همچون اراده و نمایش».

شوپنهاور به تفکر و فلسفه شرق نیز علاقه زیادی داشت و از معدود فیلسوفان مهم فلسفه غرب است که به شباهتهای فلسفه غرب و شرق اشاره کرده است. او همچنین تأملات ژرفی در مورد هنر دارد و به همین دلیل، نفوذ وی در هنرمندان بیش از نفوذ هر فیلسوف دیگری است.

شوپنهاور از «کانت» متأثر بود. او هم فکر می کرد ما جهان را از دریچه انسانی می بینیم و ذهن انسان به گونه ای برنامه ریزی شده که جهان را به گونه ای خاص ببیند. او هم تمایز میان بود و نمود را قبول داشت. بودها اموری هستند که ذاتاً وجود دارند و نمودها آنهایی هستند که بر ما عرضه می شوند. البته او هم مانند هگل از این ایده کانت که عقل نظری نمی تواند جهان بود را بشناسد، راضی و خشنود نبود. او معتقد بود، جهان بودها چند چیز نیست، تنها یک شیء است و تکثر را صورتهای حس ( زمان و مکان) و صورتهای فهم (دهگانه) نشان می دهند.

به تعبیر دیگر بیرون از جهان انسانی نمی توان از تغییر و تنوع سخن گفت. همین ایده است که شباهتهایی با دیدگاه های عرفانی موجود در فرهنگ شرق دارد. این عرفانها هم تنوعها و تکثرها را به ساحت پندار و تجربه نسبت می دهند و واقعیت را تنها یک امر معرفی می کنند. با این همه، شوپنهاور از تأمل فرهنگ شرق به این آرا نرسیده و کنکاش در تفکر غربی، او را بدین سمت سوق داده است. عده ای معتقدند، حتی می توان از فلسفه کانت این نتیجه را گرفت که اشیای فی نفسه در واقع یک شیء بیش نیستند، اما شوپنهاور امید داشت با تحلیل پدیدارها، بتواند در مورد واقعیت نهایی جهان چیزی بگوید.

● جهان و اراده

شوپنهاور معتقد بود اگر از طریق پدیدارهای جهان بیرونی نمی توان واقعیت اصلی را شناخت، از طریق شناخت انسان این امر ممکن است. به نظر وی بخش مهمی از درون ما برای ما ناشناخته مانده است. شوپنهاور سالها قبل از «فروید» از این نکته که ما بخش عمده ای از درونمان را نمی شناسیم یاد کرده است.

به نظر شوپنهاور، حرکت بدنی هرکس نمایانگر شوق یا خواهش یا سائقه در اوست. واژه ای که او در توصیف کلی این معنا به کار می برد «اراده» است. به نظر شوپنهاور، با اندیشه در مورد این اراده، می توانیم به امر واقع - که یکی است - برسیم.

به نظر وی بالاترین نیرو و یا انرژی اراده است. او معتقد بود اگر به موجودات و اشیای غیرانسانی توجه کنیم، این نکته را بهتر درک می کنیم. جهان، همه انرژی است و او حتی بعدها سعی می کند از قوانین بقای ماده و انرژی استفاده کند تا این نکته را اثبات نماید.

او می گوید، ذات مطلق جهان به صورت انرژی تجلی پیدا می کند. به نظر وی، این جهان حس و تجربه و علم، در نهایت همان انرژی است که به آن صورت تجلی پیدا می کند. پس اگر ما به ذات مطلق یا «نومن» دسترسی نداریم، اما این قدر درباره اش می دانیم که به صورت انرژی در جهان پدیدارها جلوه گر می شود.

عده ای از پژوهشگران معتقدند آنچه مدنظر شوپنهاور است، بیش از آنکه اراده باشد، انرژی است. به نظر آنها، تأکید بیش از اندازه بر مفهوم اراده، دستاوردهای ناخوشایند سیاسی و اجتماعی به بار آورده است. هرچند خود او این سوء برداشتها را پیش بینی کرده و برای پرهیز از آنها، هشدار داده بود.

او می گوید منظورش از اراده، حرکتی توأم با عمد و آگاهی یا مقاصد و اهداف نیست و همان طور که یک انسان اراده دارد، یک سنگ هم اراده دارد. همه اشیا دارای این اراده هستند. شاید دلیل آنکه وی این واژه را انتخاب کرده، آن است که عمیق ترین انگیزه انسانی، اراده بقا و زندگی است. البته او معتقد است هیچ لفظی نمی تواند معنای مورد توجه خود را بگوید. با این همه، برخی از پژوهشگران معتقدند انرژی مفهومی مناسب برای این معنا می تواند قلمداد شود. شاید دلیل آن نیز این باشد که از انرژی نمی توان بار ارزشی مثبت یا منفی برداشت کرد، درحالی که در مورد اراده، مطلب از این قرار نیست و این مفهوم موافقان و مخالفان بسیاری را با خود به همراه دارد.

● نگاه منفی نسبت به هستی و انسان

نگاه شوپنهاور به جهان پدیدارها و همچنین جهان نمودها، نگاهی ارزشگذارانه است. او جهان را جایی مخوف می پنداشت و کلاً دیدگاهی بدبینانه نسبت به هستی داشت. او تصور می کرد جهان از قساوت و ستم و بیماری و سرکوبی پر شده است.

زندگی انسانی لحظه به لحظه بدتر می شود و در زندگی حیوانات هم چیزی جز قدرت و خون حاکمیت ندارند. هر روز انسانهای زیادی از دنیا می روند و یا مورد ظلم و ستم قرار می گیرند. البته این مربوط به جهان پدیدارهاست که طبیعتاً باید از شری ناشی شود که در جهان «نومن» برقرار است. او بدین گونه و با توجه به این مقدمات، معتقد است بنیاد عالم بر شر استوار است. به همین دلیل، عده ای معتقدند او بدبین ترین فیلسوف در تاریخ بشری است.

اما او پیشنهادهایی هم برای خروج از این مشکلات ارائه می دهد. به عقیده وی، راه موقت خروج از این بحران، روی آوردن به هنر و آفرینش هنری است که دست کم تا حدودی خودخواهیها، حسرتها، عنادها و ستیزه جوییهای آدمی را آرام می کند.

شوپنهاور هم مانند کانت معتقد است میان پرداختن به کارهای شخصی با کارهای هنری تفاوتی است و گونه ای قصدیت بدون قصد در کار هنری موجود است. این مشی در توجه به هنر بعد از شوپنهاور از سوی نیچه هم دنبال شد. البته شوپنهاور نقشی شناختی و نه صرفاً احساسی برای هنر قایل است. به نظر وی، هنر ما را نسبت به سرشت واقعیت بینا می کند و همین ممکن است احساسات ما را با جدیت تحت تأثیر قرار دهد؛ یعنی هنر مستقیماً با احساسات سروکار ندارد، بلکه تأثیر معرفت شناسانه آن بر احساسات ما اثر می گذارد.

شوپنهاور در جای جای آثارش از سرشت سوگناک هستی و واقعیت سخن به میان می آورد و ما را هم با این سرشت در ارتباط می داند. وی معتقد است، انسان باید نسبت به همه انسانها و همچنین موجودات دیگر دلسوز باشد. به تعبیر دیگر، در این منظومه فکری ما با آسیب رساندن به دیگران، به خودمان آسیب رسانده ایم. با این همه، این پرسش در نظام فلسفی وی مطرح است که اگر واقعیت شر است، چگونه نمادهای این شر می توانند نسبت به هم شفقت ورزی داشته باشند. او حتی در برخی مواقع، فرمان دوری گزیدن از هستی و اراده را سر می دهد که تعدادی از مفسران این آموزه را به مفهوم «نیروانای بودایی» نزدیک دانسته اند.

● شوپنهاور و تفکر مدرن

تأثیرهای شوپنهاور بر هنرمندان و متفکران زیاد است. تأثیرات وی بر رمان نویسان چند سده اخیر چون «تورگنیف»، «توماس هاردی»، «جوزف کنراد»، «مارسل پروست» و «توماس مان» مشهود هستند. در حوزه موسیقی هم «واگنر» را از وی متأثر دانسته اند. در عالم فلسفه نیز او بر «نیچه»، «فروید» و «ویتگنشتاین» تأثیر گذاشته است.

به طور خاص، نیچه که خود تأثیری بسیار بر تفکر قرن بیستم گذاشته، از شوپنهاور تأثیرهای بسیاری گرفته است. نیچه بخصوص مواجهه سهمگین شوپنهاور با واقعیت را و اینکه سعی نکرده بی جهت خوشبین باشد، تأیید می کند. به نظر نیچه، شوپنهاور از شجاعت و شهامت و صداقت بی نظیری برخوردار است. او همچنین با تأکید شوپنهاور بر اراده موافق است و عقل و معرفت را نیز تابع این اراده معرفی می کند. هرچند وی معتقد است، شوپنهاور یک «نه» بزرگ به زندگی گفته است، در حالی که باید به زندگی «آری» گفت.

فروید هم بحث و مفهوم ضمیر ناخودآگاه را از شوپنهاور گرفته است. به نظر وی، اغلب انگیزه های ما بیرون از دایره خودآگاهی ما هستند و چون ما نمی خواهیم با آنها رو در رو شویم، آنها را سرکوب می کنیم و بخشی عمده از انرژی ما هم صرف سرکوب کردن این نیازها می شود.

ویتگنشتاین هم در جاهای بسیاری از شوپنهاور تأثیر پذیرفته که یکی از آنها، تمایز میان اراده نومنی و اراده فنومنی است که وی آن را در کتاب «رساله» گسترش داده است.

شیدا امینی



همچنین مشاهده کنید