یکشنبه, ۱۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 5 May, 2024
مجله ویستا

سوژه ی دکارتی در قرن بیستم


سوژه ی دکارتی در قرن بیستم

اندرو آراتو مقاله ای دارد تحت عنوان دفاع نو ایده آلیستی از سوبژکتیویته وی در این مقاله در تلاش است که از کسانی چون وبر, زیمل و ریکرت و البته هوسرل از سوژه در برابر پوزتیویسم, ناتورالیسم و علم زدگی جهان صنعتی دفاع کند اما صد سال بعد و از قضا در جهان پساصنعتی سوژه ی دکارتی از راه های متعدد و متضاد به نقد بی رحمانه کشیده شده است

"ای کلام، کلامی که من ندارم"

پایان اپرای موسی و هارون اثر آرنولد شوئنبرگ

اندرو آراتو مقاله ای دارد تحت عنوان "دفاع نو ایده آلیستی از سوبژکتیویته". وی در این مقاله در تلاش است که از کسانی چون وبر، زیمل و ریکرت و البته هوسرل از سوژه در برابر پوزتیویسم، ناتورالیسم و علم زدگی جهان صنعتی دفاع کند. اما صد سال بعد و از قضا در جهان پساصنعتی سوژه ی دکارتی از راه های متعدد و متضاد به نقد بی رحمانه کشیده شده است. اسلاوی ژیژک در یکی از کتاب هایش تحت عنوان The Ticklish Subject در سال ۱۹۹۹ در مورد شبحی دکارتی که امروزه حضور خوفناکش در همه ی دانشگاه های مغرب زمین موجب هراس همگان شده نوشته است: "همه ی قدرت های آکادمیک به اتحادی مقدس پیوسته اند تا سحر این شبح را باطل و آن را از تن دانشگاه خارج کنند: تاریک اندیشان زمانه ی نو (که می خواهند "سرمشق دکارتی" را به نفع یک رهیافت کمال گرایانه ی جدید کنار بگذارند) و واسازی گرایان پست مدرن (که نزد ایشان سوژه ی دکارتی افسانه ای گفتمانی و جلوه ای از مکانیسم های متنی مرکز زدوده است)؛ ...

نظریه پردازان هابرماسی ارتباطات (که بر گذر از ذهنیت یا سوبژکتیویته ی تک سخن به بین الاذهان گفتمانی تأکید می گذارند) و هوادارن هایدگری اندیشه ی وجود (که برنیاز به "رد شدن" از سوبژکتیویته ی مدرن که نقطه ی اوجش نیهیلیسم مدرن است، پافشاری می کنند)؛ دانشمندان علوم شناختی (که می کوشند به لحاظ تجربی اثبات کنند که هیچ عرصه ی یکتایی برای نفس وجود ندارد و ما صرفاً با آش درهم جوشی از نیروهای رقیب سروکار داریم) و شیفتگان اکولوژی راستین (که ماتریالیسم مکانیکی دکارتی را به عنوان بنیان فلسفی استثمار بی رحمانه ی طبیعت مقصر می شمارند)؛ (پسا)مارکسیست های انتقادی (که مُصرانه معتقدند آزادی موهوم سوژه ی دکارتی ریشه در تقسیم طبقاتی دارد) و فمنیست هایی که تأکید می کندد «فکر می کنم» (cogito) به اصطلاح فاقد جنسیت دکارتی به واقع صورت بندی خاصی از پدرسالاری مردانه است. آن چه ژیژک از قلم انداخته است خیل زیادی از دشمنان این سوژه در قرن بیستم است، بیش از همه نقادی های رادیکال نیچه از سوژه ی دکارتی (و مخصوصاً سوژه ی کانتی)، اندیشه های ویتگنشتاینِ دوره دوم و سنت ساختارگرایی (ژرار ژنت و ژولیا کریستوا و لوی استراوس) و پیش از این ها فرمالست های روس (نیای شرقی ساختارگرایی فرانسوی) و البته سنت هرمنوتیک مدرن! گادامری و ریکوری (هرچند بی رحمی آن دو گروه را هرگز نداشتند) و البته حلقه ی کنستانس (آراء افراطی آیزرویاس در زمینه ی هرمنوتیک) و شالوده شکنی آمریکایی (مخصوصاً پل دومان و جفری هارتمن) و شاید از مسیری متفاوت روان کاوی فروید و پس از آن لکان (که البته خودشیفتگی منحصر به فرد سوژه ی دکارتی را محمل نقد قرار داده بودند، به یاد بیاوریم فوکو، روان کاوی فروید را واپسین ضربه به خودشیفتگی سوژه دکارتی می دانست) و... همگی با درجات متفاوت در پی نقد این سوژه برآمدند.

در این بین شاید حمله ی مارکسیست های انتقادی و پسامدرن ها به سوژه ی دکارتی با شدتی هماره بیشتر، آن سوژه را با زخم هایی التیام ناپذیر مواجه ساخته است. شاید آشنایی اجمالی با نحوه ی نقد این سوژه توسط نسل اول حلقه ی فرانکفورت، که مشخصاً با کتاب دیالکتیک روشنگری، تألیف مشترک دو فیلسوف آلمانی جمهوری وایمار یعنی تئودور ویزنگروند آدرنو و ماکس هورکهایمر، بتوان آن تقدس یکتای سوژه را برایمان شکننده و میرا گرداند، چونان حیات حبابی انسان مدرن.

هورکهایمر با همکاری آدرنو پروژه ی دیالکتیک روشنگری را به انجام رساندند. این کتاب با استعاره ای از اولیس شروع می شود. پرسش اصلی این دو، این است که آیا روشنگری و خردباوری ویرانگر هم نیست اند؟ و اساساً چرا بشریت به جای ورود به دوران برابری وارد بربریتی تازه شده است؟آدرنو بی رحمانه می گوید:

"تاریخ جهانی باید ساخته و انکار شود. پس از فاجعه هایی که روی دادند و در برابر آن همه فاجعه که در راه اند، وقیحانه خواهد بود که بگوئیم طرحی برای جهان بهتر در تاریخ وجود دارد...تاریخ جهانی حرکتی از وحشیگرایی به سوی انسان گرایی نیست، بل حرکتی است از تیر و کمان به بمب مگاتنی"...

این جمله به نحوی تکان دهنده یادآور گزین گویه ی شوپنهاور است:"جهان جایگاه فاجعه است مداوم" شاید همین تلخ اندیشی ها بود که آدرنو را اواخر عمر یک شوپنهاوری کرده بود. شوپنهاوری که از نظر لوکاچ نماینده ی آلمان مرتجع است.

آدرنو و هورکهایمر در ادامه مدعی می شوند که ادعای روشنگری این بوده است که اسطوره های دینی و مقدس را از بین ببرند. (همان که ماکس وبر -که نقادی های دیالیکتیک روشنگری وام دار وی است- افسون زدایی مدرنیته می نامید) و به جایش حاکمیت عقل را ایجاد کنند: حاکمیت سوژه. از نظر اینان نتیجه ی بر اریکه ی قدرت نشستن این سوژه ی خرد محور ایجاد خرد ابزاری بوده است. چون این سوژه ی دکارتی بنابر اصطلاح خود دکارت قرار بود :" حاکم و مالک بر طبیعت گردد."تنها دلیل این هدف، بهره وری هرچه بیشتر این سوژه است. حال که این سوژه به گونه ای انتزاعی مرکز این جهان است پس همه چیز باید در خدمتش باشد. از همین جا بود که نقطه ی عقل منفعت طلب ایجاد شد: خرد ابزاری. پس از نظر اینان نتیجه ی مستقیم ایجاد این سوژه ی دکارتی و خردباوری حاصل از آن تنها خرد ابزاری است. خردی که تنها به منفعت خودش می اندیشد : منفعت سوژه. برای این سوژه هر "دیگری" ای در حکم ابزاری در آمد که باید از آن بهره وری کرد.

و این " دیگری" فقط طبیعت نبود بلکه سوژه های دیگر انسانی را نیز چونان ابژه هایی در نظر می گرفت که باید در خدمت من باشند. بی اخلاقی مفرط بورژوایی عصر صنعتی در راستای روح سوژه گرا و عقل باور حاکم بر آن دوران براستی قابل درک است. از این جاست که به حکم تکان دهنده و بر انگیزاننده ی آدرنو می رسیم: اساساً سوبژکتیویسم و خرد گرایی شکلی از فاشیسم است یا به عبارت بهتر ذاتاً فاشیستی است اما براستی چرا؟ قاعده ی زندگی مدرن این است: زندگی برای یک هدف. همه چیز در راستای این بهره وری سوژه گرایانه، خردمندانه است. همگان دن کیشوت را دیوانه می پندارند، چون در راه عشق حرکت می کرد و نه بهره وری. از همین جاست که به قول فوکو تقابل عقل /جنون در گفتمان مدرنیته شکل گرفت. این هدف وقتی به کنشی اجتماعی تبدیل شود منجر به ایجاد جامعه ای اداری شده و به تعبیر وبر دیوان سالارانه می شود.

همان دستگاه عظیم و طویلی که انسان ها را چونان جعبه ی ابزار می بیند. ساختمانهای سرد و خاکستری رنگ اداری با پرونده های قطور و هراس آوری که انسان را یاد فضای خفقان آور آثار کافکا می اندازد .(بیاد بیاوریم که آدرنو از ستایشگران آثار کافکا بود و از نطر وی هیچ کس هم چون کافکا نتوانسته بود از درون دستگاه خرد کننده ی اداری که سرمایه داری در راستای بهره وری ایجاد کرد را توصیف کند) وقتی جامعه به سمت اداری شدنِ فزاینده برود، پس به قول آدرنو منطق "یکسان ساز" سرمایه داری همگان را چونان ابزارهایی برای منافع خود می بیند. ( البته ذکر این نکته ضروری است که از نظر آدرنو مفهوم سوژه ی دکارتی کاملاً موهوم است. چون این سوژه پوشاننده ی ریشه های ظلم و تضاد طبقاتی در جامعه است. به عبارتی سوژه ی دکارتی حاکم در سویه ی نظر است و نه عمل. پرسونایی کاملاً مفهومی و تئوریک دارد. واقعیت اجتماعی این سوژه در فرد بوژوایی تجلی می کند که هر چه بخواهد می کند و بهره وری هم به معنای بهره وری انسان ها نیست بلکه به معنای بهره وری طبقه ی حاکم است) در همین جاست که فاشیسم سر بر می آورد. چون همه ی این ابزار ها در خدمت مدیری قرار می گیرد ( طبقه ی حاکم ) که ماهیتی فاشیستی دارد. البته همان گونه که نشان دادم سوژه ی دکارتی در سویه ی مفهومی خود نیز کاملاً فاشیستی است.

بصورت اجمالی یاد آور می شوم که آدرنو بیش از آن که سوژه را رد کند سوژه گرایی را رد می کند. به عبارتی ذهنی گرایی حاصل از تفکرات دکارت. و این بسیار متفاوت است با آنتی - سوژه بودن پسا مدرنیستی که هر کنشی را پیشاپیش حذف شده در گفتمان سرمایه داری می دانند و برگردان ترانه ی طرفداران آن ها همواره این است که :" هیچ کاری نمی شود کرد". بیاد بیاوریم که آدرنو معتقد بود باید ظرفیت های درونی سوبژکتیویته را علیه خود سوژه و جامعه ی شیء واره شده بکار گرفت. آیا می توان ادعا کرد آدرنو در پی دفاعی غیر ایدئالیستی از سوژه بود؟ بررسی این مسئله خود نیازمند تحقیقی جداگانه است. چون آن چه که من را از جواب مثبت دادن به این پرسش باز می دارد این است که چرا آدرنو نه تنها واقعیت انضمامی نتیجه شده از سوژه ی دکارتی را به چالش می کشد، بل خود پرسونای مفهومی سوژه ی دکارتی را به گونه ای ذات باورانه به چالش می کشد؟ آیا این گونه آدرنو دچار تناقض گویی نمی شود؟ با از بین رفتن سوژه، کنش خودانگیخته تبدیل به معضلی پروبلماتیک می شود که از آن نمی توان گذر کرد. در برابر معضل سوژه چه باید کرد؟ گویا این مسئله را نه تنها نباید از صحنه ی آکادمیک زدود بل باید به آن بیش از پیش پرداخت.

در پایان صحنه ی چهارم از اپرای موسی و هارون اثر آرنولد شوئنبرگ موسی روبه صحرا چنین فریاد می زند :" ای کلامی که من ندارم." و با این فریاد اپرا ناتمام رها می شود. شوئنبرگ هرچند متن ادبی پرده ی آخر را آماده داشت ولی در طول نوزده سال که پس از آن زنده بود ،موسیقی آن را نساخت. شاید فریاد اندوهگین موسی، اعتراف خود هنرمند باشد که دیگر نمی تواند کلام خویش را بیابد. آن هم در روزگار ما که مردمان گوش شنوایی برای شنیدن کلام مقدس سنت ها ندارند هرچند زمانی مدعی بودند که به هوش و خرد و سوژه باور آورده اند اما دیر زمانی نیست که به گفته های آنان نیز بی باورند. این گفته ی هنرمندیست که به قول تارکوفسکی:" بجای همه ی آن هایی حرف می زند که قادر به سخن گفتن نیستند". آیا هنوز کلامی برای پرداختن به مسئله ی سوژه برای ما باقی مانده است ؟!!!

منصوری

منابع :

- انرو آراتو، تفکر نوکانتی: حلقه ی مفقوده ی نظریه ی انتقادی، ترجمه: مراد فرهاد پور، انتشارات گام نو

- آدرنو – هورکهایمر، دیالکتیک روشنگری، ترجمه : مراد فرهاد پور و امید مهرگان، انتشارات گام نو

- تئودور آدرنو، علیه ایدئالیسم، ترجمه: مراد فرهاد پور، انتشارات گام نو

http://saayeh.mihanblog.com

توسط انجمن فرهنگی هنری سایه