دوشنبه, ۱۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 6 May, 2024
مجله ویستا

سینما و سیاست


سینما و سیاست

«سیاست» تنها به عنوان یک سوژه و ژانر هنری با سینما ارتباط ندارد بلکه هژمونی ایدئولوژیکی برآن می یابد و به عنوان یک مؤلف در سایه و پنهان در نحوه تالیف اثر سینمایی تاثیر می گذارد

● به انگیزه جنجال های به وجود آمده درباره جشنواره فیلم فجر

بیست و پنجمین جشنواره فیلم فجر به یکی از جنجالی ترین و پرحاشیه ترین جشنواره های سال های اخیر بدل شده است و بی شک مهمترین علت آن را باید حضور پررنگ سیاست در وادی هنر دانست.

وقتی سایه سیاست بر فرهنگ، سنگینی می کند و به مداخله غیرحرفه یی، آمرانه و مبتنی بر سلطه قدرت می انجامد سینما و هر ژانر هنری دیگر از وضعیت تاریخی و هویت ماهوی خویش تهی می شود و هنر در خدمت اقتضای قدرت قرار می گیرد. جنجال های مسعود ده نمکی و اظهارات عماد افروغ درباره نظارت مجلس (نهاد قدرت) بر نحوه داوری جشنواره فیلم فجر(نهاد فرهنگ) بهانه یی شد تا در این نوشتار به تامل درباره رابطه سینما و سیاست بپردازم.

«سیاست» تنها به عنوان یک سوژه و ژانر هنری با سینما ارتباط ندارد بلکه هژمونی ایدئولوژیکی برآن می یابد و به عنوان یک مؤلف در سایه و پنهان در نحوه تالیف اثر سینمایی تاثیر می گذارد. این اثرگذاری به دو شکل جلوه می کند، یکی در ساختار بیرونی فیلم از طریق تعیین قوانین و مقررات برگرفته از منافع و مصالح سیاسی که خط قرمزهای رسمی و نهادینه شده قلمرو سینمایی را روشن می سازد و دیگری در ساختار درونی و محتوایی فیلم که تحت سلطه سیاست، معنا و روایت خاصی می یابد.

در اینجا سیاست درصدد تغییر انگاره ها و جهان بینی فیلمساز مبتنی بر خواسته های خـــویش است. او (سیاست) نگاه و اندیشه خود را بر سازندگان و آفرینندگان اثر هنری تحمیل می کند تا نتایج و آثار اجتماعی و فرهنگی آن را به نفع استراتژی های موردنظرش تغییر دهد. این امر به ویژه در فیلم هایی که رنگ و بوی سیاسی دارد یا داستان در یک بستر سیاسی اتفاق می افتد بیشتر مصداق دارد. البته سینما زمانی در چنبره قدرت سیاسی قرار می گیرد که یک ساختار ایدئولوژیک مسلط سیاسی - اجتماعی برآن حاکم باشد. در بطن این ساختار، سایه سنگین سیاست بر سینما حس می شود. این فشار مضاعف بر سینما، آن را به یک صنعت ورشکسته تبدیل می کند که هــویت هنری خود را از دست داده، گاهی در حد یک بیانیه سیاسی و مانیفست حزبی تقلیل می یابد.

رابطه میان سینما و سیاست با میزان دموکراتیک بودن یا نبودن ساختار سیاسی جامعه، قابل سنجش است به این معنی که هرچه دموکراسی در جامعه یی توسعه بیشتری یابد، سینما استقلال بیشتری نسبت به سیاست خواهد یافت.

«سیاست و سینما» از منظر ماهوی در تعارض ذاتی از هم قرار می گیرند. سینما بیشتر دارای یک هویت حسی - هنری است که در کالبد تکنیک قرار می گیرد و سیاست یک تدبیر و کنش عقلانی محاسبه گر است (این به معنی نفی وجهه عقلانی سینما نیست) که مبتنی بر منافع و مصالح فردی یا جمعی بنیان نهاده شده است.

این منافع و مصالح گاهی به وسیله سینما تامین می شود و گاه به خطر می افتد. لذا عقلانیت ابزاری سیاست اقتضا می کند که بر این پدیده هنری - اجتماعی نظارت داشته باشد. این دقیقاً با روح سینما و سینماگران در تضاد است. سینما و اصولاً هر هنری درصدد تجربه بی واسطه و بلامانع ساحت های مختلف تجربه بشری است. هنر روح سیاسی دارد که نمی توان در قالب مشخص محدود و مبتنی بر مقتضیات سیاست، هدایت کرد. (به ویژه سیاست ایدئولوژیک محور که بر سویه های اخلاقی و هدایت گر اثر هنری تاکید دارد) اساساً هنر، ساختارشکن و در طلب تجربه و فهمی جدید و مستقل از واقعیت است.

سرگذشت هنری - فکری کسانی مثل محسن مخملباف، ابراهیم حاتمی کیا، مجید مجیدی، رسول ملاقلی پور و... مرا یاد آن جمله معروف می اندازد که «انقلاب، فرزندان خود را می خورد» فیلمسازانی که برساخته این انقلاب و آرمان ها و ارزش هایش بودند و انگاره ها و مطلوب های آنان نزدیکی بیشتری با ساخت سیاسی جامعه داشت اینک با موانع سیاسی بیشتری در کار خود مواجه هستند و آتش سیاست بیشتر دامن آنان را می گیرد.

گویی آنان محکومند که هنر را از دریچه چشم سیاست رسمی بنگرند و عدول از آن جرم محسوب می شود. گویا آنان از تجربه یی متفاوت از پدیده ها و وقایع زندگی محرومند و باید در یک قالب معین و از پیش تعیین شده فیلم بسازند. از همین رو «ابراهیم حاتمی کیا» می خواهد نگاهی تراژیک به زندگی داشته باشد اما برداشتی حماسی از او انتظار دارند. در واقع تغییر و تحولات فکری و ذوقی یک هنرمند که به ساخت و تولید آثاری متفاوت از قبل در آنان می انجامد در نگاه ایدئولوژیک به هنر به طرد و حذف آن هنرمند از فضای فرهنگی جامعه منتهی می شود.

از سوی دیگر بسترسازی برای ورود افراد سیاسی به ویژه از نوع رادیکال آن به وادی هنر از جمله سینما، فرصت فراخ مند و آزادانه تجربه های واقعی و انسان گونه را از آن می گیرد و سینما را در قالب های تنگ و محدود و بعضاً ایدئولوژیک خویش تقلیل می دهد امری که با ذات هنر در تضادی هستی شناسانه و فلسفی است.

در واقع خط قرمزهای سیاسی، سینما را از تجربه ساحت های جدید فیلمسازی محروم می کند (هرچند گاهی همین محدودیت ها به شکوفایی جلوه های نمادین و سمبلیــــک از واقعیت در ساخت فیلم منجر می شود) و آن را از بستر واقعی خود دور می کند. بستر واقعی سینما، فرهنگ است نه سیاست و سینماگران کارگزاران فرهنگ اند نه سربازان سیاست.

سیدرضا صائمی