دوشنبه, ۲۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 13 May, 2024
مجله ویستا

آی عشق چهره آبی ات پیدا نیست


آی عشق چهره آبی ات پیدا نیست

آنچه از عشق و شکست عشقی نمی دانستید

عشق واژه‌ای غریب نیست و هر کس بنابر جایگاه خود تعریفی از آن دارد؛ از بچه‌ای ۶ ساله گرفته تا دختری نوجوان، ‌مردی کهنسال و زنی سالخورده هر کدام می‌توانند برای شما از عشق بگویند...

عشق همه‌جا هست؛ در ادبیات، شعر، داستان، بر صفحه تلویزیون، روی پرده سینما و سال‌هاست در علوم مختلف پزشکی، روان‌پزشکی و جامعه‌شناسی هم جای پا محکم کرده است. اما با این همه،‌‌گویی عشق همه‌جا هست و هیچ‌جا نیست، چهره‌اش یا پیدا نیست یا پیدا می‌شود و رنگ می‌بازد... سرخ و‌ سیاه می‌شود و شادی بودنش جای خود را به غم گم‌شدنش می‌دهد. بسیاری از مردم زندگی می‌کنند بدون اینکه عشق بورزند و بسیاری دیگر در مسیر عشق قدم برمی‌دارند اما به منزلی نمی‌رسند و حتی سر که برمی‌گردانند، می‌بینند نشانی را اشتباهی آمده‌اند و سرابی بیش در مقابل ندیده‌اند. چرا چنین اتفاقی می‌افتد؟ آیا مشکل از عشق است و اینکه رویایی بیش نیست یا مشکل از ماست؟ مسیر ناهموار است یا راه اشتباه؟

اریک فروم، نظریه‌پرداز حوزه روان‌شناسی در کتاب «هنر عشق ورزیدن» می‌گوید: «این طرز فکر که هیچ چیزی آسان‌تر از عشق ورزیدن نیست، گرچه هر روز شواهد بی‌شماری خلاف آن را ثابت می‌کند، همچنان بین مردم رایج است. هیچ فعالیتی، هیچ کار مهمی وجود ندارد که مانند عشق با چنین امیدها و آرزوهای فراوان شروع شود و بدین سان همواره به شکست بینجامد. اگر این وضع در کارهای دیگر پیش می‌آمد،‌ مردم مشتاقانه به دنبال دلایل شکست می‌رفتند و راه ترمیم آن را درمی‌یافتند یا اینکه کلا از آن صرف‌نظر می‌کردند. از آنجا که رفتن از راه دوم در مورد عشق غیرممکن است، پس برای غلبه بر شکست فقط یک راه باقی می‌ماند و آن مطالعه دقیق علت شکست و دریافتن واقعی عشق است.» مجال برای مطالعه دقیق این پدیده در اینجا نیست اما در «موضوع ویژه» این هفته سعی کردیم با طرح موضوعات مختلف و پرسش از کارشناسان این حوزه کمی گرد از چهره عشق که این روزها پیدا نیست برداریم. در تهیه این پرونده سمیرا امین، حمید دهقان و اقدس عارف همکاری داشته‌اند.

● عبور از این شکست می‌تواند شما را بالغ‌تر کند

از شکست عشقی نترسید!

دکتر سامرند سلیمی

روان‌پزشک، عضو کمیته آموزش انجمن روان‌پزشکان ایران

عشق ۲ تعریف دارد؛ یا حالت هیجانی است که در دوران نوجوانی انواع شدید آن را می‌بینیم و مجموعه‌ای از حالت‌های هیجانی، عاطفی و رفتاری است که نوجوان یا انسان بالغی نسبت به دیگری پیدا می‌کند. در این حالت عواطف خیلی شدید و معمولا به صورت ایده‌آل و آرمانی در نظر گرفتن طرف مقابل است یعنی او را خیلی جذاب‌تر، بی‌عیب‌تر و عالی‌تر از چیزی که واقعا است، می‌بیند. چنین عشق‌هایی تقریبا بین ۲ ماه تا حداکثر ۲ سال دوام دارند چون بعد از مدت کوتاهی به‌خصوص وقتی کم‌کم بیشتر با همدیگر آشنا می‌شوند، واقعیت‌های زمینی یکدیگر را می‌بینند، حس‌ها فروکش می‌کند و چشمشان به دیدن واقعیت‌ها باز می‌شود. بسیاری از روابط عاشقانه در این مرحله به پایان می‌رسند ولی خیلی از روابط وارد مرحله بعد می‌شوند؛ یعنی حتی وقتی شکل ایده‌آل و آرمانی‌شده طرف مقابل کمرنگ‌تر شد، باز هم فرد می‌بیند همین شکل واقعی او را هم دوست دارد. از اینجا به بعد، عشق به مفهوم بالغانه شروع می‌شود. برای عشقی که باعث می‌شود ۲ نفر سال‌ها با هم زندگی کنند، یعنی عشق بالغانه، دوطرفه، پایدار و معنی‌دار، تعریفی وجود دارد که تا همین چند سال پیش ۳ جزء مهم داشت و اخیرا جزء چهارمی هم به آن اضافه شده است، بنابراین تعریف عشق براساس مفهوم موردقبول در همه دنیا از نظر روان‌شناختی‌، دارای چهار جزء است.

● عشق چهار حرف دارد!

احترام متقابل، صمیمیت، تعهد و قدردانی اجزای تشکیل‌دهنده عشق هستند که در ادامه به اختصار به آنها اشاره خواهیم کرد:

۱) احترام متقابل: احترام متقابل شامل حفظ حقوق انسانی دو طرف است؛ یعنی در رابطه امنیت جانی و فیزیکی، جنسی و عاطفی هر دو طرف حفظ می‌شود. بخش دیگر و مهم این احترام که بسیار اهمیت دارد، این است که طرف مقابل را دقیقا همان‌گونه که هست، بپذیریم و یک عمر با بی‌احترامی کامل درصدد تغییر او به شکلی که دلمان می‌خواهد، نباشیم. این مشکل در روابط زیاد پیش می‌آید و خیلی از خانم‌ها و آقایان با هم ازدواج می‌کنند با این امید که از فردای ازدواج بتوانند طرف مقابل را تغییر دهند و او را به شکلی که دلشان می‌خواهد، درآورند. اعتماد دو طرفه هم بخشی از احترام است. کسانی که بدون شواهد کافی به طرف مقابلشان بی‌اعتماد هستند، هیچ‌گونه عشقی به او ندارند. متاسفانه در کشور ما به غلط پدیده تعصب حتی برای خود زن‌ها هم به عنوان نماد دوست‌داشتن مطرح است. منظور از تعصب، غیرت داشتن‌هایی است که در آن کمی بدبینی وجود دارد. در چنین غیرت‌ورزی‌هایی هیچ احترامی نیست. خیلی وقت‌ها می‌بینیم خانمی به شوهرش می‌گوید من می‌دانم تو خیلی مرد خوبی هستی ولی زن‌ها مکارند یا برعکس مردی به همسرش می‌گوید، من می‌دانم تو خیلی خوبی ولی مردها را نمی‌شناسی!

چنین افرادی بدبینی‌های خودشان را با این جمله‌ها توجیه می‌کنند بدون اینکه حتی خودشان بدانند. معمولا احترامی در باطن چنین رابطه‌هایی نیست چون پشت این عبارت‌ها این است که اگر حواسم نباشد، تو آدمی هستی که ممکن است کاری که نباید، انجام دهی. افرادی که چنین تفکراتی دارند، نمی‌توانند ادعا کنند حس‌هایشان به خاطر عشق است. علت این حس‌ها، ناامنی شخصی فرد است که باید درمان شود و معمولا ریشه در کودکی یا ریشه‌های فرهنگی دارد.

۲) صمیمیت و عشق‌ورزی: دو آدم کنار هم در یک رابطه صمیمانه باید خوش بگذرانند، از اینکه کنار هم هستند، ‌خوشحال باشند، از اینکه با هم به رستوران یا مسافرت می‌روند، لذت ببرند و به آنها خوش بگذرد و در عین حال عشق‌ورزی و ابراز داشته باشند یعنی هم در عمل و هم در کلام، عاشقانه با هم رفتار کنند.

۳) تعهد: تعهد، معنای گسترده‌ای دارد؛ یعنی من حواسم به تو هست، تو هم حواست به من باشد، من حواسم به حس‌های تو هست، تو هم حواست به حس‌های من باشد، من کاری نمی‌کنم یا حرفی نمی‌زنم که در تو حس‌های بد ایجاد شود و تو هم کاری نکن یا حرفی نزن که در من حس‌های بد ایجاد شود و ناراحت، عصبانی و غمگین شوم. یعنی سختی‌های تو، ‌سختی‌های من هم است.

۴) قدردانی: رأس چهارم عشق، قدردانی است و قدردانی یعنی اینکه خیلی ممنون که عاشق منی! در این دنیا ۷ میلیارد زن و مرد وجود دارد؛ تقریبا ۵/۳ میلیون مرد و ۵/۳ میلیون زن، ممنون که از بین ۵/۳ میلیون مرد یا زن، مرا انتخاب کردی.

متاسفانه در فرهنگ ما وقتی کسی دیگری را دوست دارد، طرف مقابل می‌گوید خب تو که هستی، پس بمان، من بروم سراغ بقیه! در حالی که باید قدردان کسی که ما را دوست دارد باشیم و مسوولیت‌هایی در قبالش بپذیریم.

● لزوم تجربه شکست عشقی

عشق‌هایی که بالغانه شروع می‌شوند، حتی اگر خوب ادامه پیدا کنند، می‌توانند بالغانه تمام شوند و این از نظر من شکست تلقی نمی‌شود. بیشتر شکست‌های عشقی در روابطی رخ می‌دهد که از نوع اول هستند؛ یعنی عشق آتشین دوران نوجوانی که طرفین شکل آرمانی طرف مقابل را دوست دارند و وقتی با شکل واقعی او مواجه می‌شوند، رابطه را قطع می‌کنند و دوره سوگواری شروع می‌شود که نام آن شکست عشقی است. البته گاهی این اتفاق در روابط بالغانه هم می‌افتد، یعنی آدمی دیگری را واقعا بالغانه دوست دارد ولی طرف مقابل دیگر او را دوست ندارد یا دلش جای دیگری است. قطع چنین رابطه‌ای هم به طور طبیعی احساس شکست را در فرد ایجاد می‌کند. از نظر روان‌پزشکان اگر کسی بخواهد ازدواج کند، باید ۳ مرحله بلوغ را طی کرده باشد؛ بلوغ جنسی، بلوغ فکری (که معمولا در ۲۳-۲۲ سالگی رخ می‌دهد) و بلوغ عاطفی (که در دنیای جدید در دختران در ۲۷ سالگی و در پسران بین ۳?-?۰ سالگی شکل می‌گیرد).

برای اینکه آدم‌ها به بلوغ عاطفی برسند، باید حتما شکست عشقی را تجربه کنند. کسانی که این تجربه را نداشته‌اند، ممکن است به بلوغ لازم برای زندگی نرسیده باشند. در قدیم سیستم سنتی چارچوبی را فراهم می‌کرد که تکلیف زن و شوهرها در آن معلوم بود و بر مبنای این چارچوب و نظام سنتی حرکت می‌کردند و خیلی در تکالیفشان ابهام وجود نداشت اما در سال‌های اخیر، ما از چارچوب‌های سنتی فاصله گرفته‌ایم و دیگر تعریف واحدی وجود ندارد.

خیلی از کسانی که با این تجربه به روان‌پزشکان مراجعه می‌کنند، دنبال راه درمان می‌گردند ولی متاسفانه یا خوشبختانه هیچ راه‌حل و درمانی غیر از گذشت زمان ندارد چون واکنش کاملا طبیعی انسانی است در مقابل چیزی که از دست داده است. من این دوره را به پوست انداختن تعبیر می‌کنم زیرا در آن هم درد وجود دارد و هم بزرگ شدن؛ دردی است توام با بلوغ. در اولین شکست عاطفی معمولا دوره سوگ حتی تا ۶ ماه هم ادامه پیدا می‌کند ولی به‌طور معمول ۳-۲ماهه به پایان می‌رسد. نکته بسیار مهم این است که تا به حال هیچ‌کس از این شکست عاطفی و سوگ پس از آن نمرده است اما خیلی از افرادی که می‌ترسند وارد این دوره سوگ شوند و هرگونه رابطه‌ای را تحمل می‌کنند، این نکته را نمی‌دانند. حتی متوجه نیستند ورود به چنین دوره‌ای، فقط تخریب روان را در پی ندارد و منافع زیادی برای بلوغشان در آینده خواهدداشت.

● ممنوعیت‌های سوگ عاطفی

اینکه در این دوره چه کارهایی انجام نشود خیلی مهم است. خیلی اعتیادها ممکن است در دوره سوگ شروع شود یا فرد نخواهد با درد آن مواجه شود و پناه ببرد به الکل یا قرص‌های مخدر و آرام‌بخش‌ها. پیامد چنین رفتارهایی این است؛ آدمی که باید صبر می‌کرد تا دوره طبیعی سوگ سپری شود، معتاد شده است! این آدم‌ها فکر می‌کنند عاشق هستند ولی وادار کردن طرف مقابل به چیزی که دلش نمی‌خواهد، فرسنگ‌ها با عشق فاصله دارد. واکنش دیگری که در این سال‌ها می‌بینیم و نوعی ناهنجاری محسوب می‌شود، پدیده‌هایی مثل برخورد خشونت‌آمیز بعد از شکست عاطفی یا حتی اسیدپاشی است. کسانی که حتی چنین چیزی از ذهنشان می‌گذرد، یقینا باید بدانند فقط عاشق خودشان هستند و هیچ عشقی به طرف مقابل ندارند. در هیچ عشقی، هیچ عاشقی حتی یک ثانیه به این فکر نمی‌کند که می‌تواند به معشوقش صدمه بزند؛ چه برسد به اینکه با اقدامی سال‌‌ها او را از زندگی عادی محروم کند.

● تولد دوباره

فردی که سوگ را می‌پذیرد، دردش را تحمل می‌کند و به صورت طبیعی دوره شکست عاطفی را طی می‌کند، با آنچه قبلا بوده خیلی تفاوت دارد، در اغلب موارد انگار موجود جدیدی متولد شده؛ انسانی با بینش و تفکر جدید و بلوغ بسیار زیادی که طی این چند ماه، هم از درد کشیدن کسب کرده و هم از فکر کردن درباره رفتارهای خودش و چیزهایی که دوست داشته در رابطه‌اش باشد و نبوده و چیزهایی که دوست نداشته. پس لزوما شکست عشقی چیز بدی نیست و در بسیاری موارد باعث بزرگ‌تر شدن آدم‌ها می‌شود. مهم این است که چه رفتاری بعد از شکست عشقی و دوره سوگ پس از آن داشته باشیم.

● سوگ طولانی

اگر کسی نتوانست به صورت طبیعی این دوره را بگذراند و دوره سوگش بیش از ۶ ماه طول کشید، باید حتما به روانکاو مراجعه کند چون این نوع سوگ‌های طول کشیده خیلی وقت‌ها فقط سوگ نیستند و حس‌های دیگری هم وجود دارند که یا باعث می‌شوند این سوگ طولانی شود یا ناخودآگاه فرد ناکامی‌ها و سختی‌های دیگر زندگی را به این سوگ چسبانده است. گاهی هم اشتغال‌ ذهنی طولانی مدت با یک فرد یا رابطه از دست رفته، یک واکنش دفاعی است و فرد از آن استفاده می‌کند تا به چیزهای دردناک مهم‌تر زندگی‌اش مثل شکست تحصیلی فکر نکند. چنین افرادی ناخودآگاه ذهن خود را با این سوگ مشغول می‌کنند چون دردش کمتر از چیزهای دیگر مثل مسوولیت نپذیرفتن در زندگی، کار نکردن، تحصیل نکردن و زیر بار تعهدات نرفتن است. آنها ناخودآگاه ترجیح می‌دهند ذهنشان را مدت طولانی درگیر دختر یا پسری کنند تا به موضوعات مهم و اساسی بپردازند و چنین اشخاصی حتما باید به روان‌پزشک مراجعه کنند تا ریشه‌های مشکلشان پیدا شود.

● سن شکست عشقی

هر آدمی در هر سنی امکان دارد دچار شکست عشقی شود اما معمولا در شکست عاطفی اول، زمان سوگ طولانی‌تر است. اگر کسی مدام دچار شکست عشقی شد، باید به روانپزشک مراجعه کند چون یا الگوی انتخاب چنین افرادی ایراد دارد و ناخودآگاه جذب آدم‌هایی می‌شوند که توانایی ادامه رابطه‌های طولانی را ندارند یا خودشان دچار مشکلات شخصیتی‌ای هستند که به روابط بین فردی‌شان آسیب می‌زند.

● نشانگان قلب شکسته

قلبی که می‌شکند، تغییر شکل می‌دهد!

ممکن است با کسانی برخورد کرده باشید که به نوعی شکست عشقی خورده‌اند و دردی در قفسه سینه خود و دست چپ و شانه‌هایشان احساس می‌کنند. شاید خودتان هم این تجربه را داشته‌اید و فکر کرده‌اید در معرض آسیب‌های قلبی هستید و بعد به خودتان گفته‌اید: «نه! عصبی است.» زیاد جواب بیراهی به خودتان یا دیگری نداده‌اید چرا که پزشکان چند سالی است نشانگانی به نام «نشانگان قلب شکسته» را شناسایی کرده‌اند که در اغلب موارد به دلیل تشابه‌هایش با سکته قلبی اشتباه گرفته می‌شود.

نشانگان قلب شکسته با نام «نشانگان تاکوتسبو» هم شناخته می‌شود. تاکوتسبو در فرهنگ ژاپنی نام گلدانی است که با استفاده از آن موجودات مختلف دریایی را شکار می‌کردند، اما اینکه چرا این نام را به کسانی داده‌اند که دچار شکست در عشق شده‌اند، برمی‌گردد به تحقیقات پزشکان ژاپنی که طی بررسی‌های خود متوجه شدند شکل قلب این افراد تغییر می‌کند و بطن چپ قلبشان شبیه این گلدان –تاکوتسبو- می‌شود چرا که در زمانی که افراد دچار مشکلات شدید عاطفی می‌شوند، قلبشان نمی‌تواند با قدرت لازم خون را به بدن پمپاژ کند که اگر این حالت ادامه پیدا کند، می‌تواند باعث نارسایی قلبی شود و زندگی فرد را با خطر روبرو کند. علایم نشانگان قلب شکسته بسیار شبیه علایمی است که برای حمله‌های قلبی تشخیص داده می‌شود تا جایی که باعث می‌شود برخی پزشکان هم در تشخیص خود دچار مشکل شوند. درد قفسه‌سینه، تنگی‌نفس، درد شانه و عرق کردن از نشانه‌های مشترک حمله قلبی و نشانگان قلب شکسته است و طبیعی هم هست چرا که دلیل بسیاری از حمله‌های قلبی، استرس‌ها هستند، اما این موضوع نباید باعث شود که اگر دچار چنین علایمی شدید با خودتان بگویید: «چیزی نیست، حتما به خاطر دوره عاطفی است که در آن هستم.» بلکه باید حتما به پزشک مراجعه کنید و تحت معاینه قرار بگیرید.

می‌بینید که اوضاع پیچیده شد و سخت! شما شکست عشقی خورده‌اید و قلب درد دارید یا قلب درد دارید و در عین حال شکست عشقی هم خورده‌اید یا هیچ کدام؟ کلیدهایی برای تشخیص این دو حالت از هم وجود دارد که مهم‌ترین آنها سن و جنسیت است. ثابت شده بیشتر از ۹۰ درصد خانم‌هایی که چنین علایمی را داشته‌اند دچار نشانگان قلب شکسته بوده‌اند، نه بیماری قلبی، مخصوصا اگر بعد از دوران یائسگی دچار این حالت شده باشند. همچنین ۲ درصد از کل افراد با این نشانگان هم به نوعی جزو گروه نشانگان قلب شکسته بوده‌اند که این آمار در میان جمعیت خانم‌ها به بالای ۵ درصد می‌رسد. بنابر همین آمار است که پزشکان توصیه می‌کنند اگر دچار غم و اندوه عاطفی هستید یا به تازگی با یک ترومای عاطفی روبرو شده‌اید حتما هنگام مراجعه به پزشک، این موضوع را به او اطلاع دهید. آنها این نکته را هم اضافه می‌کنند که کسانی که دچار فشارخون هستند و تنگی‌نفس دارند ممکن است در صورت بروز چنین اتفاق‌هایی با مشکلات فیزیکی بیشتری روبرو شوند. آنژیوگرافی هم یکی از راه‌های تشخیص این دو درد قلبی است و بسیاری از پزشکان پیش از هر چیز از شما می‌خواهند تا آنژیوگرافی شوید چرا که با آنژیوگرافی مشخص می‌شود شما ناراحتی قلبی دارید و رگ‌هایتان مسدود شده یا هیچ ناراحتی‌ای ندارید و از نشانگان قلب شکسته رنج می‌برید.

تفاوت کسی که قلبش شکسته با کسی که دچار مشکل قلبی است این است که فرد اول در روز یکشنبه روی تخت افتاده –حتی تخت بیمارستان- و روز سه‌شنبه سالم و سرحال به کارهایش می‌رسد اما فرد دوم به این زودی‌ها نمی‌تواند به زندگی کاملا طبیعی خود بازگردد. ماهیچه‌های قلب فرد اول به زودی به حال اولیه خود برمی‌گردند اما فرد دوم که دچار بیماری قلبی است، ممکن است هیچ وقت سلامت قلب خود را باز نیابد. اما راه‌حل دارویی و شاید بهتر بتوان گفت مسکنی که برای درمان درد قلب شکسته‌ها تجویز می‌شود، داروهای خانواده بتا هستند که یکی از معروف‌ترین آنها پروپرانولول است که هورمون استرس را تنظیم می‌کند و ضربان قلب را کاهش می‌دهد.منبع: مایوکلینیک

● جدایی بالغانه

آنچه تا به اینجا گفتم، حاصل تجربه برخورد با حداقل ۵۰۰ مراجعه‌‌کننده‌ای است که با این مشکل به من مراجعه کرده‌اند. تمام این داستان‌ها تقریبا شبیه هم هستند اما بهترین خاطره‌ام مربوط به زوجی بود که هر دو طرف تحصیلات بالایی داشتند.

نوع شغل آقا به گونه‌‌ای بود که فاصله فیزیکی زیادی داشتند و این باعث شده بود خانم از زندگی‌اش رضایت نداشته باشد و به این نتیجه برسد که دیگر نمی‌خواهد به زندگی ‌مشترکش ادامه دهد. جالب این بود که مرد با اینکه خیلی همسرش را دوست داشت، به عقیده‌اش احترام ‌گذاشت و جدا شدن را پذیرفت.

جالب‌تر این‌ بود که جلسات متعددی مراجعه کردند که مطمئن شوند این جدایی برای طرف مقابلشان آسیب شدیدی در پی ندارد. آنها بالغانه و با پذیرش مسوولیت تصمیمشان و در حالی که به شدت حواسشان به هم بود، مشکلشان را مدیریت می‌کردند؛ برخلاف عقیده‌ای که در جامعه زیاد می‌بینیم مبنی بر اینکه اگر کسی‌ من را نخواهد، باید خشم خود را سر او خالی کنم چون حق چنین کاری را نداشته!

آنها تا لحظه آخر در کمال صمیمیت و حمایت با هم بودند و تا وقتی تکلیف مسکن هر دو معلوم نشد و خیالشان راحت نشد پدر و مادرشان موضوع را پذیرفته‌اند و اذیت نمی‌شوند، اقدام قانونی‌ای انجام ندادند. این یکی از قشنگ‌ترین مواردی بود که در این سال‌ها دیده‌ام و هرگز رفتار بالغانه این دو یادم نمی‌رود.

● قلب‌ شکسته‌تان را به ۱۰روش ترمیم کنید!

عاشق شدن ساده ولی رهایی از شکست عشقی دردآور است. ترمیم قلب شکسته اصلا آسان نیست و هیچ راهی وجود ندارد تا بتوانید خیلی‌سریع جراحت‌های قلبتان را بهبود ببخشید. ۱۰ نکته زیر برداشت‌هایی کارشناسی شده از تجربه‌های اشخاصی است که این مسیر را با موفقیت طی کرده‌اند:

۱) دور زدن ممنوع: ایستادن بعد از شکستن بسیار سخت است ولی این دقیقا کاری است که باید انجام دهید و با تمام درد و رنجی که دارید به زندگی ادامه دهید. هیچ راه میانبری وجود ندارد که قسمتی از مانع را در خود نداشته باشد، پس دنبال راه فرار از شکستتان نباشید. اگر بخواهیم مسایلی که از درون ما را تکه‌تکه می‌کنند دور بزنیم در مسیری دایره‌وار گرفتار خواهیم شد که راه به جایی نمی‌برد. با تمام درد و غمی که داریم باید از وسط راه پر مانع و تیغ بگذریم. یک واقعیت ساده وجود دارد؛ برای گذر کردن باید ناراحتی و سختی کشید. در این صورت بعد از گذشتن از این مسیر به فردی قوی‌تر تبدیل خواهیم شد و سختی‌هایی که کشیده‌ایم ما را آبدیده خواهند کرد.

۲) جدا شوید و از آزادی‌تان لذت ببرید: همه می‌خواهند از غم قبلی جدا شوند، اما چگونه؟ تلاش برای پر کردن خلاء درون خود بدون وارد شدن عجولانه به یک رابطه دیگر یا بیهوده تلاش کردن یک طرفه برای برگرداندن عشق از دست رفته، ‌تنها راه است. یکی از تعلیمات بودا این است؛ وابستگی باعث درد و رنج می‌شود و بهترین راه برای رسیدن به آرامش و شادی، رهایی از وابستگی‌هاست. یکی از افکاری که با آن می‌توانید خود را از غم و اندوه نجات دهید این است که با خود تکرار کنید: من برای شاد بودن به هیچ‌کس و هیچ‌چیز نیاز ندارم. بعد از یک شکست قلبی خیلی سخت است اعتماد‌کردن به اینکه می‌توان بدون آن شخص زندگی کرد و راه را ادامه داد و شاد بود ولی زندگی بارها به ما ثابت کرده که ما می‌توانیم! باید خلاقانه و با قدرتی که داریم خلاءهایمان را پر کنیم.

۳) نقاط قوت خود را بنویسید: یکی از تکنیک‌‌های خارج‌شدن از احساس شکست، لیست‌کردن نقاط قوت است. اینکه با سختی‌ها کنار آمده‌اید و هنوز ایستادگی می‌کنید، اینکه با وجود افسردگی شدید و افکار منفی تا حد خودکشی که گاهی ذهنتان را پر می‌کند هنوز زنده هستید از نقاط قوت شماست. اینکه حتی باوجود درد و رنج لب به سیگار نزده‌اید، به دیگران ضربه نزده‌اید، به سمت دروغ و دغل نرفته‌اید از قدرت شماست. پس این موارد را بنویسید و به خودتان گوشزد کنید.

۴) خرس سفید: اگر تلاش می‌کنید به خاطراتتان فکر نکنید و می‌خواهید دور خود حصار بکشید تا مانع ورود آنها شوید و با خودتان مدام تکرار می‌کنید: نباید به او فکر کنم، نباید درباره او خیالبافی کنم، نباید لحظه‌های با هم بودنمان را به یاد بیاورم مطمئن باشید اوضاع را بد و بدتر خواهید کرد. در یک مطالعه مشهور و روان‌شناسی که در سال ۱۹۸۰ صورت گرفت از افراد خواسته شد در مورد همه‌چیز فکر کنند ولی حق ندارند درباره خرس سفید فکر کنند. حدس می‌زنید همه آنها درباره چه چیزی فکر کردند؟ خرس سفید! پس نجنگید و نه خود را به سمت خاطرات هل بدهید و نه به زور بخواهید یک شبه یا یک ماهه همه‌چیز را فراموش کنید.

۵) کمک کنید: احساساتتان را جمع‌آوری، بسته‌بندی و سعی کنید برای استفاده از آنها راهی پیدا کنید، اما بهترین راه، کمک کردن به یک شخص دیگر است، به‌خصوص اگر آن شخص دچار دردی شبیه شما باشد. این کار شما را از دردها و رنج‌هایتان دور خواهد کرد و برای لحظاتی خود را فراموش خواهید کرد و این یعنی معجزه! حتی می‌توانید جذب بنگاه‌های خیریه شوید به‌خصوص جاهایی که از بچه‌ها حمایت می‌کنند.

۶) خنده و گریه: همان‌طور که خنده در خیلی از مراحل بهبودبخش است، گریه هم می‌تواند شفادهنده باشد. آیا فکر می‌کنید بعد از یک گریه خوب، اتفاقی حالتان بهتر می‌شود؟ نخیر، کلی دلایل فیزیولوژیک وجود دارد که قدرت شفابخش بودن اشک را ثابت می‌کند. برخی از آنها توسط ویلیام فری، کسی که برای ۱۵ سال رییس تیم تحقیقاتی مطالعه روی اشک بوده، به ثبت رسیده است. در میان یافته‌های آنها به اشک‌های عاطفی [در مقابل اشک‌هایی که برای جراحت‌های فیزیکی ریخته می‌شود] اشاره می‌شود که با خود مواد سمی خاصی را دفع می‌کنند و استرس غم و اندوه را کاهش می‌دهند پس جلوی اشک خود را نگیرید.

۷) لیست خوب‌ها و بدها: باید مشخص کنید کدام فعالیت‌ها حال شما را خوب می‌کنند و کدامشان باعث طغیان احساسات بد می‌شوند و برای اینکه دقیقا بفهمید باید آنها را امتحان کنید و بعد در لیست فعالیت‌هایی که باید انجام دهید یا فعالیت‌هایی که نباید انجام دهید، قرار دهید ولی کارهایی مثل چک کردن صفحه شخصی در اینترنت، سایت و دیدن روابط جدید یا کارهایی که قرار است انجام دهید قطعا جزو فعالیت‌هایی نیست که شما را خوشحال کند. پس از همین لحظه و بدون آنکه تجربه کنید آن را در لیست کارهای ممنوعه قرار دهید و اما در لیست خوب‌ها احتمالا می‌توانید حذف کردن تمام پیامک‌ها، ایمیل‌ها و پیام‌های صوتی او را قرار دهید. فروختن هدیه‌های گران‌قیمتی که او برایتان خریده است مثل جواهرات را هم در لیستتان بگنجانید. پولش را صرف یک سفر عالی کنید!

۸) ورزش کنید: با دویدن، شنا، نرمش، پیاده‌روی یا کیک‌بوکسینگ غم و اندوه را به معنای واقعی از خود بیرون بریزید. ورزش فعالیت سروتونین را افزایش می‌دهد و مغز را مجبور می‌کند برای رشد و بازسازی سلول‌های عصبی، موادشیمیایی ترشح کند. به علاوه شما با هماهنگ‌کردن ذهن و بدنتان کنترل اوضاع را به دست می‌گیرید. هنوز کم است؟ او را در صورت حریفتان تصور کنید و حسابی با مشت و لگد از خجالتش دربیایید. حال بهتر نشد؟

۹) دنیای جدیدی بسازید: دوستان مشترک و فعالیت‌های مشترک نمی‌گذارد به طول کامل از او جدا شوید پس دنیایی از دوستان جدید و فعالیت‌های جدید برای خود بسازید.

۱۰) امید داشته باشید: می‌گویند: «حسی قوی‌تر از ترس وجود دارد و آن بخشش است.» اما برای اینکه بتوان بخشید باید از گذشته گذر کرد و برای گذر کردن از گذشته، باید امید داشت به روزهای بهتری که در راه است و به وجود داشتن جاها و موقعیت‌های بهتر. امید به اینکه این درد و پوچ بودن که در میان فعالیت‌هایتان گردنتان را می‌گیرد، همیشه با شما نخواهد ماند. امید، یعنی ایمان داشتن به اینکه روزی غم‌هایتان بخار می‌شوند و تا همیشه لبخندهایتان زورکی و بی‌رنگ نخواهد بود.منبع: psychocentral

● چگونه به کسی که دچار شکست عشقی شده کمک کنیم؟

آنالیز شکست عشقی

دکتر حامد محمدی کنگرانی

روان‌پزشک، عضو کمیته روان‌درمانی و رسانه انجمن روان‌پزشکان ایران

در زندگی هر انسانی فقدان‌هایی وجود دارد که باعث سوگواری می‌شود. این فقدان ممکن است از دست دادن شغل، مرگ نزدیکان یا حتی رابطه عاطفی باشد. چنین وقایعی باعث بروز واکنش‌هایی می‌شود که یکی از آنها اختلال انطباقی است. هرکس با توجه به نوع شخصیتش، مکانیسم‌های دفاعی، مهارت‌های زندگی و میزان مهارت‌ کنترل استرس، به این موارد واکنش نشان می‌دهد ولی معمولا الگوی همه یکسان است.

● مراحل شکست عشقی

انکار، خشم، چانه‌زنی، افسردگی و پذیرش مراحلی هستند که معمولا در شکست عشقی از آنها عبور می‌کنیم:

انکار: اولین عکس‌العمل پس از شکست‌های عشقی، انکار است. یعنی فرد نمی‌تواند باور کند چنین اتفاقی برایش افتاده و آن را انکار می‌کند. در چنین حالتی اطرافیان نباید خیلی با او بحث کنند؛ مثلا مدام بگویند: «دیدی ولت کرد؟»، «چشم‌هایت را باز کن! ببین، گذاشته رفته» و... این مرحله معمولا یکی، دو روز طول می‌کشد و دوران آن محدود است و وظیفه اطرافیان فقط حمایت است و اینکه مراقب باشند فرد دست به کارهای غیرمنطقی مثل خودکشی نزند.

خشم: در مرحله بعد، فرد دچار شکست عاطفی، خشم را تجربه می‌کند. امکان دارد داد و بیداد راه بیندازد و مدام بپرسد چرا این‌طور شد؟ بیشترین درگیری‌ها هم معمولا با خانواده است چون معمولا در جریان اتفاقی که افتاده نیستند و از اینکه ناگهان فرزندشان پرخاشگر شده و بلافاصله با کوچک‌ترین تحریکی عصبانی می‌شود، بهت زده‌اند. حتی گاهی پدر و مادرها شک می‌کنند مبادا دختر یا پسرشان درگیر اعتیاد به موادمخدر شده باشد. در این مرحله هم والدین با وجود اینکه نگران هستند، تا جای ممکن نباید خیلی پاپی جوانشان شوند و مدام بپرسند چه شده است. آنها فقط باید بگویند: «عزیزم! ما می‌دانیم تو ناراحتی ولی نمی‌دانیم چرا. اگر مشکلی هست که فکر می‌کنی می‌توانیم در حل آن کمکت کنیم، می‌‌توانی روی ما حساب کنی.» اگر مدام بپرسند چه شده، ممکن است فرزندشان که مرحله خشم را می‌گذراند و دنبال بهانه‌ای می‌گردد تا خشمش را تخلیه کند، این کار را در مورد پدر یا مادر انجام دهد که باعث بروز بحث و ناراحتی‌های بیشتر و مخدوش شدن روابط فرزند و والدین خواهد شد. معمولا دوستان در چنین زمانی بهتر می‌توانند کمک کنند.

چانه‌زنی: این مرحله در تمام شکست‌خورده‌های رابطه‌های عشقی دیده نمی‌شود ولی خیلی‌ها آن را تجربه می‌کنند. آنها مدام برای برگشت فرد مقابل و از سرگرفته شدن رابطه نذر و نیاز و دعا می‌کنند و چون این حالت بیشتر درونی است، کسی متوجه آن نمی‌شود.

افسردگی: افسردگی، شروع روند بهبود است چون دیگر فرد پذیرفته رابطه تمام شده و در غم آن به سر می‌برد. در این مرحله، معمولا افراد گوشه‌گیر می‌شوند، گریه می‌کنند و... اگر والدین در مرحله خشم متوجه مشکل فرزندشان نشده باشند، حالا دیگر متوجه می‌شوند و خیلی وقت‌ها برای کمک گرفتن به روان‌پزشک مراجعه می‌کنند و معمولا می‌گویند نمی‌دانیم چرا مدتی دختر یا پسرمان عصبی بود و حالا گوشه‌گیر و غمگین شده است!

اشتباه بزرگی که معمولا اطرافیانی که می‌‌دانند چه اتفاقی برای فرد افتاده (غیر از والدین) مرتکب می‌شوند، این است که به او توصیه می‌کنند برای فراموش‌کردن طرف مقابلش و درآمدن از این حالت افسردگی، رابطه جدیدی را آغاز کند در حالی که هرگز تا وقتی مراحل سوگ کاملا طی نشده است، نباید وارد رابطه دیگری شد. وقتی کسی که در فکر دیگری و آرام‌آرام در حال پذیرش از دست دادن او است، ارتباط جدیدی را شروع می‌کند، مدام در حال مقایسه فرد جدید با قبلی خواهد بود و حتی امکان دارد معیارش انتخاب کسی باشد که خصوصیات نفر قبل را نداشته باشد. از سوی دیگر، از آنجا که نیاز شدیدی به حمایت و محبت دارد، ممکن است اولین کسی که سرراهش قرار می‌گیرد، به‌عنوان حامی بپذیرد ولی بعد از اینکه دوره افسردگی‌اش تمام شد، تازه بفهمد انتخاب مناسبی نداشته است و مقایسه‌ها خیلی شدیدتر از قبل شروع می‌شود. یکی از اشتباه‌های رایج والدینی که رابطه عاطفی، نامزدی یا عقد فرزندشان به هم می‌خورد، این است که فکر می‌کنند اگر به سرعت شخص دیگری جایگزین شود، بهتر است و اقدام به پذیرفتن خواستگار یا خواستگاری رفتن می‌کنند. دوستان هم مدام در این میان کسانی را پیشنهاد می‌دهند ولی معمولا چون او چیزی نیست که می‌خواسته، نمی‌تواند نیازهایش را برطرف کند و رابطه سازنده و عاطفی‌ای بین آنها برقرار نخواهد شد.

پذیرش: در این مرحله، فرد واقعیت را می‌پذیرد و می‌تواند اگر خودش تمایل داشت، رابطه جدیدی را شروع کند و اگر نخواست، نه.

● نبایدهای پس از شکست عشقی

اگر یکی از نزدیکانتان شکست عشقی خورده، با پرهیز از موارد زیر می‌توانید به او کمک کنید:

نصیحت و سرزنش: به طور کلی، اطرافیان در تمام این مراحل که نباید از ۶ ماه بیشتر طول بکشد، تنها کاری که باید انجام دهند، «حمایت» است ولی خیلی‌‌ها آن را با «نصیحت» اشتباه می‌گیرند یا با بیان جمله‌هایی مثل «تقصیر خودت بوده»، «چرا این کار را کردی؟» فرد را سرزنش می‌کنند اما کسی که دچار شکست عشقی شده، مخصوصا در دوران افسردگی و خشم، به کسی نیاز دارد که بتواند با او صحبت کند و خیالش راحت باشد در موردش قضاوت نمی‌کند، تقصیرها را گردنش نمی‌اندازد یا حرف‌هایش را علیه خودش به کار نمی‌برد. حتی بیان جمله‌هایی مانند تو حیف بودی و او لیاقت تو را نداشت، باعث آزردگی‌اش می‌شود چون می‌فهمد اغراق است و دیگران برای اینکه دل او را خوش کنند، این حرف‌ها را می‌زنند. در این شرایط، فقط یک شنونده خوب نیاز است، کسی که نخواهد راه‌حل بدهد؛ وقتی رابطه‌ای تمام شده، اصولا راه‌حلی وجود ندارد که بخواهد ارائه شود.

توصیه به ترک رابطه: متاسفانه گاهی به شخصی که شکست عشقی داشته توصیه می‌شود دیگر هرگز رابطه‌ای را شروع نکند و حتی قید ازدواج را هم بزند در حالی که درست این است که فرد دوره سوگواری را با حمایت اطرافیان بگذراند و بعد خود در مورد اینکه می‌خواهد رابطه‌ای را شروع کند یا نه، تصمیم بگیرد و هیچ‌کس، حتی مشاور، نباید و نمی‌تواند به او بگوید چه کند یا نکند. البته اگر شدت اختلال در فرد به حدی باشد که دچار پرخاشگری، اضطراب یا افسردگی شدید شود، گاهی به درمان‌های دارویی، حمایتی و مشاوره هم نیاز است تا فرد صحبت کند، تخلیه شود، خودش به اشتباه‌هایش اعتراف کند و بدون قضاوت، حرف‌هایش شنیده شود.

امر و نهی: هرکس براساس تجربه‌های خود، دیگران را راهنمایی می‌کند. گاهی رابطه تمام‌شده ولی فرد اصلا علت آن را نمی‌داند بنابراین اشکالی ندارد اگر برای برقراری دوباره آن تلاش کند یا اگر اشتباهی مرتکب‌شده، برای عذرخواهی پا پیش بگذارد و اطرافیان نباید مانع او شوند. در این موارد معمولا خواهش‌های بیش از حد فایده‌ای ندارد و اگر هم داشته باشد، موقتی است و دوباره امکان گسستن روابط وجود دارد ولی خواهش و تمنا در صورتی که آگاهی کامل در مورد رابطه باشد، فرد را کوچک نمی‌کند. در غیر این صورت، علاوه بر فشار ناشی از قطع رابطه، این ناراحتی که چرا خودش را کوچک کرده، به مشکلاتش افزوده می‌شود. در چنین شرایطی توصیه‌هایی مثل خودت را کنترل کن و پیامک نده، تماس نگیر و حتی توصیه برای رفتن به مسافرت برای دور شدن از محیط و فراموش‌کردن اتفاق‌ها نیز تاثیر چندانی ندارد چون شخص آنقدر به هم ریخته است که نمی‌تواند به آنها عمل کند. فقط حضور یک دوست در کنارش می‌‌تواند تاثیر مثبتی داشته باشد تا هر وقت احساس کرد می‌خواهد با طرف مقابلش تماس بگیرد، اول با او صحبت کند؛ به شرط اینکه این دوست دخالت نکند یا پیشنهادهای نادرست مثل شروع رابطه با دیگری ندهد. حتی اگر شخص با طرف مقابل تماس گرفت، اطرافیان نباید او را سرزنش کنند چون کاری است که انجام شده و در شرایطی قرارداشته که این کار را انجام داده است. فقط می‌توان گفت اگر این کار را انجام دهی، ممکن است طرف برخورد درستی نداشته باشد و نباید ناراحت شوی و احساس کوچک شدن کنی.

واسطه شدن: اینکه اطرافیان بپذیرند به‌عنوان واسطه عمل کنند، غیر از موارد خاص که سوءتفاهم ایجاد شده‌باشد، اصلا توصیه نمی‌شود بنابراین نه خود آنها باید چنین پیشنهادی را مطرح کنند و نه بپذیرند چنین کاری را انجام دهند.

توصیه بدتر از بد: بدتر از همه اینها، توصیه برخی افراد است که به شخص دچار شکست عشقی می‌گویند اگر می‌خواهی رابطه‌ات را قطع کنی و آسیب نبینی، اول یک نفر دیگر را پیدا کن و بعد رابطه‌ات را قطع کن. این بدتر از آن است که در دوره سوگ کسی را برای فرد پیدا می‌کنند. متاسفانه خیلی وقت‌ها فرد با پشت‌گرمی کسی که پیدا کرده، رابطه‌ قبلی‌اش را تمام می‌کند و طرف مقابل هم به هر دلیلی رابطه را به هم می‌زند و اینجاست که دوطرفه احساس شکست خواهد کرد و بیشتر صدمه می‌بیند.

● پرسشی از دکتر سیامک طهماسبی روان‌شناس بالینی

عشق‌درمانی حقیقت دارد؟

چندی پیش در دانشگاه علوم بهزیستی و توانبخشی موضوعی با عنوان «عشق‌درمانی» به‌وسیله دکتر سیامک طهماسبی، روان‌شناس بالینی و عضو هیات علمی این دانشگاه، مطرح شد. ضمن گفت‌وگو با ایشان درباره اینکه چگونه یک عشق می‌تواند درمانگر باشد، درباره انواع عشق، عشق کامل، چگونگی درمانگر بودن و اهمیت آن با ایشان گفت‌وگو کردیم:

▪ درباره طرح «درمان با عشق» و اینکه چه شد اصلا به فکر چنین موضوعی افتادید، کمی توضیح می‌دهید؟

در حقیقت «درمان با عشق» آموزشی به دانشجویان دختر خوابگاه‌ها بود که البته من شروع‌کننده آن نبودم. قبلا با عناوین و محتواهای مشابه چنین کارهایی انجام شده بود که اساس بیشتر آنها هم نظریه اشتنبرگ در مورد عشق بود. همان‌طور که می‌دانید، طبق نظریه او یک عشق کامل ۳ مولفه «وفاداری، صمیمیت و هوس» دارد و کسی عاشق است که هر ۳ مولفه عشق را به اندازه کافی در وجودش پرورش داده باشد اما من بر اساس تجربه‌ام وجه شیء - موضوع یا آبجکت- را هم به آن اضافه کردم. زیرا در یک رابطه عاشقانه، شور و هیجان، تعهد و صمیمیت در ارتباط با یک شیء، موضوع یا فرد شکل می‌گیرد که نقش بسیار مهمی در تعیین نوع عشق بازی می‌کند و اگر قابلیت داشته باشد علاقه به‌وجودآمده می‌تواند به «عشق کامل» تبدیل شود. اگر چنین اتفاقی بیفتد، درمان رخ می‌دهد، اما شکل گرفتن این نوع عشق، ملزومات و تمهیداتی می‌طلبد؛ از جمله اینکه باید انتخاب مناسبی انجام شود. طبیعتا عشق ما به یک اتومبیل نمی‌تواند عشق کاملی باشد زیرا ما شور و هیجان را در مقابل آن تجربه می‌کنیم اما نمی‌توانیم صمیمیت داشته باشیم. این مثال را می‌توانید بسط بدهید به برخی روابط افراد.

▪ در این عشق شاهد چه رفتارهایی از طرفین هستیم؟

در عشق کامل، از کنار فرد بودن احساس امنیت می‌کنیم، آرزو می‌کنیم همچنان در کنارمان باشد، از لحاظ بعد شناختی، به عشقمان متعهد هستیم و از بعد صمیمیت و رفتاری، کارهایی می‌کنیم که باعث خوشحالی و رضایت او می‌شود. باز هم باید تکرار کنم در صورتی چنین فضایی به‌وجود می‌آید که انتخابی آگاهانه انجام شود و فرد هم در مورد خودش به آگاهی رسیده باشد و درگیر عوامل منفی و عقده‌هایی که در گذشته داشته، نباشد. مثلا برخی دنبال فردی نوازشگر می‌گردند چون پدری تنبیه‌گر داشته‌اند و الان می‌خواهند فردی در کنارشان باشد که نوازشگر باشد و بسیار به آنها محبت کند.

▪ عیب این خواسته کجاست؟ مگر نه اینکه باعث التیام درد و عقده‌ می‌شود؟

عیبش اینجاست که در بیشتر موارد چنین اتفاقی نمی‌افتد و به چشم فردی که پدرش نوازشش نکرده، کوچک‌ترین توجهی بزرگ و برجسته می‌آید، آنقدر که دیگر بعدهای رفتاری فرد مقابل را نمی‌بیند و انتخاب اشتباهی می‌کند.

▪ پس اولین قدم در رسیدن به عشق کامل، شناخت خودمان و کمبودها و عقده‌هایمان است؟

بله، وقتی از مشکلاتمان آگاه شویم، آنها را از انتخاب‌هایمان جدا کنیم و فقط درصدد فرونشاندن عقده‌هایمان نباشیم، می‌توانیم انتخاب درستی داشته باشیم و زمینه‌ساز یک عشق کامل در زندگی‌مان باشیم.

▪ اگر این اتفاق نیفتد و زندگی معمولی‌ای مثل خیلی از افراد جامعه داشته باشیم، چه می‌شود؟ مشکلی پیش می‌آید؟

شاید به ظاهر مشکلی پیش نیاید اما به کمال و تعالی نمی‌رسیم و نمی‌توانیم فرد موفقی باشیم. مطمئنا شنیده‌اید و خوانده‌اید که بیشتر افراد موفق، در روابط نزدیکشان هم موفق بودند و کمتر پیش آمده بشنویم فردی در چند بعد از زندگی‌اش موفق اما در زندگی خصوصی‌اش دچار مشکل و در روابط صمیمی و نزدیکش شکست‌خورده باشد.

▪ در اول صحبت‌هایتان گفتید این طرح را با دختران آغاز کردید، چرا؟ آیا به نظرتان آسیب‌پذیری در موضوع عشق فقط مختص خانم‌هاست؟

نه، اما این مشکل در خانم‌ها بیشتر دیده و گزارش می‌شود و در مشاوره‌هایی که داریم، بیشتر بیان می‌شود. همچنین وقتی مشکلات دانشجویان دختر را اولویت‌بندی می‌کنیم، یکی از مهم‌ترین مشکلات آنها، موضوع عشق است که البته طبیعی است زیرا همه ما به عشق‌ورزی نیاز داریم اما چون از روی شناخت و آگاهی انتخاب نمی‌کنیم نه‌تنها نیازمان برآورده نمی‌شود که شکست هم می‌خوریم و در برخی موارد دچار بیماری و آسیب‌های جدی روانی و جسمی هم می‌شویم. عقده‌هایی هم در ما به‌وجود می‌آید و دقیقا به جای اینکه عشق باعث رفع نیازها و تعالی‌مان شود، سیر عکس آن رخ می‌دهد.

▪ چرا با توجه به اهمیت این موضوع، هیچ‌وقت شاهد آموزش جدی و گسترده در این رابطه نبوده‌ایم؟

اتفاقا عمر این آموزش‌های پیش از ازدواج به ۱۰ سال پیش می‌رسد و متولی آن هم سازمان بهزیستی است.

▪ منظورتان آموزش‌های پیش از ازدواجی است که در مراکز بهداشت به زوج‌ها می‌دهند؟

نه، کارشناسان بهزیستی در کارگاه‌ها، مراکز آموزشی، دانشگاه‌ها و کلینیک‌ها مهارت‌های زندگی را آموزش می‌دهند و سعی می‌کنند آگاهی افراد را نسبت به خودشان افزایش دهند تا از بسیاری از انتخاب‌های غلط جلوگیری شود.

▪ اما این کلاس‌ها خیلی شناخته‌شده نیستند.

تا حدودی بله، چون امکانات زیادی ندارند و محدود هستند.

▪ به فرض گسترده‌شدن این کلاس‌ها، فکر نمی‌کنید این آموزش‌ها خیلی دیر اتفاق می‌افتد؟

موافقم! هرچه آموزش‌ها زودتر شروع شود، بازدهی بهتری دارد و درست این است که از دوران مهد آغاز شود و به کودکانمان خودآگاهی را آموزش بدهیم که زمینه‌ساز ایجاد اعتماد‌به‌نفس و عزت‌‌نفس است تا در سنین نوجوانی و جوانی در تله‌های انتخابی نیفتند و انتخابشان برای پر کردن خلاء‌هایشان نباشد بلکه برای رشد و تعالی باشد. خیلی خوب می‌شد اگر به جای آموزش‌های رنگارنگی که در مهدها و مدارس به کودکان می‌دهند، جایی هم برای آموزش مهارت زندگی قرار می‌دادند تا بچه‌های امروز در زندگی فردایشان بتوانند رابطه‌ای صمیمی و عاشقانه با همسرشان داشته باشند، در حالی که هر نوع دورنمایی برای فرزندان ترسیم می‌شود جز یک زندگی عاشقانه! بیشتر والدین فقط دوست دارند فرزندشان دکتر یا مهندس شود، فردباهوشی باشد، به شهرت برسد و...

▪ البته ازدواج فرزندان هم برایشان مهم است اما نه به این شکلی که شما تصویر می‌کنید!

بله، بسیاری از آنها فقط می‌خواهند فرزندشان مشکلات امروز آنها را نداشته باشد و اصلا تصور صحیحی از زندگی عاشقانه ندارند، چون اصلا نمی‌دانند این زندگی چگونه است و چه نتیجه‌ای دارد. خیلی از مردم ما در چارچوب خانواده‌هایشان بدون هیچ علاقه و انگیزه‌ای زندگی می‌کنند تا اتفاق بدی نیفتد، کسی ناراحت نشود، فامیل حرفی درباره‌شان نزند. در حالی که هیچ شوقی برای در کنار هم بودن ندارند. انگیزه این افراد برای ادامه زندگی، فرادست و رشد‌دهنده نیست بلکه بسیار فرودست است، فرد به زندگی ادامه می‌دهد چون ترس از تنبیه دارد. افراد جامعه ما زندگی عاشقانه را نه در خانواده دیده‌اند، نه در تلویزیون و نه در رسانه‌ها و به جای آن شاهد روابط منفی، زود عصبانی شدن‌ها و طلاق گرفتن‌ها بوده‌اند.

▪ شاید یک وجه دیگر این قضیه هم به این موضوع برمی‌گردد که در فرهنگ ما «عشق» خیلی کلمه و حالت مطلوبی نیست.

متاسفانه این‌طور است و حتی در ادبیات ما هم بحث عشق خوب معرفی نشده و خلط مبحث صورت گرفته تا جایی که عشق را به‌عنوان ارتباط بدون عقلانیت در نظر می‌گیرند، در حالی که اتفاقا عشق کامل در بطن خودش عقلانیت دارد.

▪ با این تعریف، عشق یک طرفه هم شکلی از عشق ناقص محسوب می‌شود؟

بله، در واقع شما شور دارید، تعهد و صمیمیت هم نسبت به فرد مقابل دارید اما اشکال اینجاست که انتخاب درستی نداشته‌اید و عشقتان بازخورد ندارد و نمی‌تواند تداوم پیدا کند. البته بیشتر عشق‌های یک‌طرفه ناشی از کمبودها، حقارت و عقده‌های دوران کودکی است و دیر یا زود شکست می‌خورد و باعث افسردگی و حتی اقدام به خودکشی می‌شود.

▪ کسانی که زندگی عاشقانه?ای ندارند، آیا آسیبی هم برای اجتماع خودشان می‌توانند باشند؟

بله، چرا که همان‌طور که نفت و گاز سرمایه مادی هستند، مردم هم سرمایه معنوی جامعه ما هستند و اگر زندگی خوب و سالمی نداشته باشند، نمی‌توانند خوب کار کنند و تولید خلاقانه داشته باشند. اتفاقا یکی از علل خوب کار نکردن، به نظر من نارضایتی از زندگی شخصی است که به فرد و کل سیستم جامعه آسیب می‌زند، نه کمبود حقوق و دیگر مشکلات اقتصادی.

سیما روشن