یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا

جهان معاصر و فرهنگ مک دونالدی


جهان معاصر و فرهنگ مک دونالدی

اثرات جهانی شدن بر سیاست و فرهنگ

جهانی‌ شدن بسرعت به صورت شعار دهه ۱۹۹۰ در‌آمد و همه را درگیر مباحث مربوط به خود کرد؛ اما هر‌چه بیشتر از این اصطلاح استفاده شد، معنا و دلالت‌های آن تغییر کرد و متحول شد. اکنون آثاری که مستقیم و غیرمستقیم به مساله جهانی ‌شدن می‌پردازند بسیار زیاد شده و احتمالا یکی از مهم‌ترین موضوعات در انتشار کتاب و مقالات است. جهانی ‌شدن بر جنبه‌های مختلفی از زندگی انسان تاثیر دارد، در این نوشتار اثرات جهانی‌ شدن بر عرصه‌های سیاست و فرهنگ بررسی می‌شود.

تعریف ما از جهانی‌ شدن، بسته به آن‌که هدف و منظورمان از آن، حالت فعلی یا اسمی باشد، تفاوت می‌کند. در حالت فعلی، جهانی ‌شدن به مجموعه‌ای از روندهای اقتصادی، سیاسی و فرهنگی که به وابستگی‌های مکانی و دنیایی می‌افزایند، اطلاق می‌شود. در حالت اسمی، آن ‌را می‌توان نتیجه روندهای مزبور دانست؛ اما تلقی جهانی‌شدن به مثابه نتیجه، واجد این مشکل است که تحولات جاری را قطعی و محتوم می‌پندارد و احیانا ماهیت پویای تغییرات جهانی را نادیده می‌گیرد. از همین ‌رو، بسیاری از نظریه‌پردازان ترجیح می‌دهند جهانی ‌شدن را به مثابه رشته‌ای از روندها تعریف کنند.

● اثرات جهانی ‌شدن بر سیاست‌

یکی از مهم‌ترین پرسش‌ها در بحث سیاست و جهانی ‌شدن این است که دولت ملی تا چه اندازه روندهای جهانی‌ شدن را به پیش برده است؟ حامیان تاکید دارند دولت ملی قربانی بیمار و ناتوان جهانی ‌شدن بوده و بواقع کار چندانی برای پیشگیری از افول خود از دستش ساخته نبوده است؛ اما منتقدان این دیدگاه تاکید می‌کنند که جهانی ‌شدن عمدتا پیامد تا حدودی برنامه‌‌ریزی شده و تا حدودی غیرعمدی، نیرومندترین دولت‌های ملی محسوب می‌شود که تلاش می‌کنند قدرت خود را از طریق آزادسازی مالی تحکیم بخشند.

پرسش بعدی که اساسی و مهم به نظر می‌رسد این است که حاکمیت ملی به سبب برآمدن دنیای بی‌مرز در مرحله افولی مرگبار است. برای مثال، در قرن بیستم فقط ۲۰ تا ۳۰ سازمان بین‌دولتی و کمتر از ۲۰۰ سازمان بین‌المللی غیردولتی وجود داشت، در صورتی ‌که در پایان قرن بیستم تعداد سازمان‌های مزبور، به ترتیب به ۳۰۰ و ۵۵۰۰ افزایش یافت. این سخن به این معناست که تصمیم‌گیری سیاسی در حال حاضر از هر زمان در گذشته تمرکز به مراتب کمتری دارد و به همین دلیل دولت ملی اکنون صرفا به یکی از بازیگران سیاسی در عرصه بین‌المللی که هر دم شلوغ‌تر می‌شود، تبدیل شده است.

منتقدان این نظر بعکس ادعا می‌کنند که هرچند حاکمیت سیاسی ممکن است متحول شده باشد، تحول به معنای افول نیست. اکنون تصمیم‌گیری بر پایه مذاکره و تفاهم با‌ رشته‌ای از طرف‌های ذی‌نفع صورت می‌گیرد و در واقع باید بگوییم جهانی ‌شدن باعث افزایش قدرت دولت‌های ملی شده است. مثلا سازمان تجارت‌ جهانی، محصول چندین سال مذاکرات دقیق بین دولت‌هایی است که مشتاق بهره‌برداری از مزایای جهانی ‌شدنی بودند که خود برانگیخته بودند.

بر این اساس، جهانی ‌شدن سیاست می‌تواند برای تحلیلگران مختلف، معانی متفاوتی داشته باشد. برای حامیان، به معنای چیزی نیست بجز مقررات‌گذاری بر بازارهای جهانی از طریق مراقبت مالی صندوق بین‌المللی پول و سازمان تجارات جهانی، در حالی ‌که برای دیگران به معنای ایجاد یک نظام برتن وودز‌ جدید است، تا کنترل سرمایه جهانی دوباره ممکن شود. در میان این دو موضع، کسانی هم هستند که خواهان استقرار یک نظام سیاسی جهان‌ وطنی‌ جدیدند.

از نظر د. هلد، چنین نظامی باید جانشین این الگوهای موجود شود:

الف) الگوی وستفالی که از قرن هفدهم تا جنگ جهانی دوم بر روابط بین‌المللی حاکم بود و حاکمیت دولت‌ها را در قبال مداخلات خارجی تضمین می‌کرد

ب) الگوی سازمان ملل متحد که بر الگوی وستفالی شمول یافت و حاکمیت ملی و حقوق بشر، هر دو را تضمین می‌کند.

هلد استدلال می‌کند که الگوی سازمان ملل متحد، عمدتا به سبب آن ‌که روپوشی برای منافع ایالات ‌متحده است در پاسخگویی مناسب به بحران‌های اقتصادی و سیاسی جهان فرومانده است و به همین دلیل یک آیین جهان ‌وطنی باید جانشین آن شود.

چنین آیینی مظهر تنوع جهانی قدرت خواهد بود. یک نظام پایدار حقوقی با دادگاه‌های بین‌المللی و عوامل قضایی نیرومند حافظ آن خواهند بود و اصولی چون عدالت اجتماعی، خیر عمومی و شهروندی جهانی را ترویج خواهد کرد.

هلد معتقد است برای مردم باید آسان‌تر باشد تا دولت‌های ملی را در موارد تخلف از حقوق بین‌المللی تحت تعقیب قرار دهند و توصیه می‌کند که پارلمان‌های منطقه‌ای نظیر پارلمان اروپا تجدید شود. رفراندوم‌های فراملی برگزار شود و یک قوه مقننه جهانی به طریق دموکراتیک انتخاب شود که یا جانشین سازمان ملل کنونی شود یا آن‌ را تکمیل کند.

● اثرات جهانی‌شدن بر فرهنگ‌

در بحث اثرات جهانی شدن بر فرهنگ، با ۲ پرسش اساسی روبه‌روییم که عبارتند از: آیا یک فرهنگ جهانی واحد وجود دارد و آیا همه فرهنگ‌ها اکنون موقعیت و امکان آن‌ را دارند که بر صحنه جهانی ظاهر شوند؟ به این پرسش‌ عمدتا ۴ پاسخ داده شده است که در ادامه بیان و بررسی می‌شود.

برخی از پسامدرنیست‌ها بررسی کرده‌اند که فرهنگ‌ها چگونه ناهمگن و متنوع شده‌اند، در شرایطی که بر عصر مدرن ثبات و عدم تحرک فرهنگی غالب بود. آمیزش‌های جهان‌ وطنی حکایت از آن دارد که به جامعه‌ای پسامدرن گام نهاده‌ایم. نسل‌های جوان اکنون گشودگی بسیار بیشتری از پدران و پدربزرگ‌های خود نسبت به نفوذهای بین‌المللی و چند قومی دارند. یکی از پیامدهای این موضوع آن است که هدایت‌های اجتماعی اکنون در قیاس با گذشته بسیار سیال‌تر و ترکیبی‌تر شده است: کیفیت زندگی و مسیر حیاتمان را ما اکنون از طریق تلاش و تجربه‌اندوزی می‌سازیم، نه آن‌ که از راه بسته‌های از پیش‌ساخته ‌شده اجتماعی یا مذهبی یا ملی به ما عطا شود. بنابراین، بسیاری از پسامدرنیست‌ها از جهانی شدن فرهنگ به عنوان نیرویی آزادیبخش که سلطه مدرنیسم را بر هم می‌زند، استقبال می‌کنند. آنها در این معنا، حامیانی هستند که تکثر و چندگونگی منطق تداخل فرهنگی را قبول دارند. بنابراین هرچند فرهنگ واحد جهانی وجود ندارد، صحنه‌ای جهانی موجود است که همه فرهنگ‌ها می‌توانند بر آن گام گذارند.در انتهای طیف، معترضان را مشاهده می‌کنیم که اعتقاد دارند این ناهمگنی فقط وجهی سطحی از فرهنگ اجتماعی است و در زیر این سطح می‌توانیم ببینیم که منطق فرهنگی واحدی دست‌‌اندرکار است.

مانند منطق مصرف‌گرایی بازار که در امریکا تمرکز دارد. مصرف‌کننده هر جا که می‌نگرد، نمادهایی را می‌یابد که خود را در برابر مصرف‌کنندگان تبلیغ می‌کنند، نمادهای فردگرایانه رفاه، سود، حرص و راحت‌طلبی خودخواهانه.

مصرف‌کنندگان ممکن است به عنوان مصرف‌کننده آزادی داشته باشند؛ اما مصرف صرفا مظهر شکلی محدود از آزادی است که به واسطه آن ما را به ورود در مسابقه سرمایه‌داری و کالایی‌شدن ترغیب و وسوسه می‌کنند.

جی. ریتزر، به مک‌دونالدی ‌شدن جامعه اشاره می‌کند، جامعه‌ای که به واسطه آن، ما را از طریق استاندارد کردن چیزها و کنترل ماهرانه فرهنگ غذای آماده به آسانی فریب می‌دهند.

برای پسامدرنیست‌های مارکسیستی نظیر اف. جیمسن، جهانی شدن فرهنگ چیزی بیشتر از منطق سرمایه‌داری پیشرفته نیست، منطقی که استثمار شدگان را وا می‌دارد تا کالاهایی را که خود تولید کرده‌اند، مثل بت بپرستند. بنابراین، معترضان بر این اعتقادند که یک فرهنگ واحد امریکایی‌ شده در کار است؛ اما جی. ال. تامیلینسن، استدلال می‌کند که نظریه امپریالیسم فرهنگ، حدود و دامنه آن انطباق و تغییری را که فرهنگ‌های محلی در تولیداتی رسانه‌ای که شرکت‌های امریکایی به سراسر گیتی انتقال می‌دهند صورت می‌دهند نادیده می‌گیرد.جماعت شکاکان و منکران فرهنگی دارای موضعی بین این دو قطب افراطی هستند. اینها به جای مطرح کردن ناهمگنی منطق‌های متکثر یا همگنی یک منطق واحد، ادعا می‌کنند که ما نیازمند طراحی منطق‌های مسلطی هستیم که در این عصر جهانی با یکدیگر مقابله کنند.

برای مثال «ب. باربر» در عین پذیرفتن این موضوع که فرهنگ امریکایی‌شده مردم‌پسند از لحاظ اقتصادی و فرهنگی تلاش کرده است به دنیا شکل دهد و به سنت‌ها، زبان‌ها و رسوم محلی لطمه زده است، عنوان می‌کند که این امر به برآمدن واکنش‌های متقابل در حوزه‌های ناسیونالیسم و مذهب دامن زده است. دنیای مک‌دونالد و دنیای اعتقادی غالبا با یکدیگر دشمن هستند، ولی در عین حال به هم وابسته‌اند و دو روی سکه واحد جهانی شدن فرهنگ هستند.

هانتینگتون، این تحلیل را به پیش می‌برد و معتقد است که دنیا اکنون بین چند فرهنگ تقسیم شده است که هیچکدام با دیگری موافق نیست و همه آنها درگیر مبارزه‌ای هستند که قدرت امریکا را کاهش می‌دهد و ممکن است صلح جهانی را به خطر اندازد.

سید حسین امامی‌



همچنین مشاهده کنید