یکشنبه, ۱۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 5 May, 2024
مجله ویستا

ابزارها و مکانیزم سلطه استبداد در ایران


ابزارها و مکانیزم سلطه استبداد در ایران

با اینکه از انقلاب مشروطیت به این سو حکومت استبدادی در ایران رو به زوال و نابودی گذاشته و در دوره های کوتاهی از جمله در مجلس اول و دوره ی نخست وزیری دکتر مصدق جلوه هایی از دمکراسی سیاسی و نه حتی اجتماعی استقرار یافت اما تاریخ سیاسی ایران یکسره با حکومت استبدادی متعین می شود

با اینکه از انقلاب مشروطیت به این سو حکومت استبدادی در ایران رو به زوال و نابودی گذاشته و در دوره‌های کوتاهی از جمله در مجلس اول و دوره‌ی نخست وزیری دکتر مصدق جلوه‌هایی از دمکراسی سیاسی(و نه حتی اجتماعی)استقرار یافت اما تاریخ سیاسی ایران یکسره با حکومت استبدادی متعین می‌شود. در اشاره به خاستگاه مادی حکومت استبدادی در ایران باید گفت که به علل گوناگونی از سده‌های پیش از میلاد و تا دوران معاصر در ایران سه شیوه‌ی تولید و زندگی روستایی، ایلی و شهری در کنار یکدیگر تداوم داشته و زندگی اقتصادی و روبنای سیاسی- اجتماعی حاصل وحدت و تضاد این سه شیوه‌ی تولید و زندگی بوده است.

در مورد شیوه‌ی زندگی و تولید کشاورزی در جماعت‌های روستایی اشاره می‌شود که به علت کم آبی سرزمین ایران و نیز کمبود زمین‌های مناسب برای کشاورزی در اغلب قلمرو وسیع ایران این جماعت‌های روستایی به ناگزیر به صورت بسیار پراکنده و جدا از هم شکل گرفته‌اند.

این پراکندگی و جدایی با پائین بودن سطح مبادلات روستاها و شهرها که از جمله به رشد صنایع دستی در جماعت‌های روستایی ایران انجامیده‌بوده است باعث شد این جماعت‌ها تا حد بسیار بالا و برای مدت طولانی در خود بسنده‌گی به سر برند.

این امر، حکومت متمرکزی را ضروری می‌کرده است تا در قلمرو بسیار وسیعی علاوه بر وظیفه‌ی ایجاد و حفاظت و گسترش شبکه‌ی آبیاری مصنوعی و جمع‌آوری مازاد محصول و تنظیم استفاده از کار اضافی (بیگاری) روستائیان ، یا به کارگیری نیروی نظامی و بسیج آن از جمله با شرکت خود روستائیان، وظیفه‌ی حمایت از روستائیان در برابر تهاجم ایلات و قبایل خارجی (و داخلی) و نیز مسئولیت‌جنگ‌های کشور گشایانه برای غارت سرزمین‌های دیگر را به عهده گیرد.

شیوه‌ی به طبیعت وابسته‌ی زندگی ایلی – زندگی عمدتاً وابسته به مرتع و دام- آن هم در قلمرو خشکی مانند ایران، زندگی بسیار دشوار ایلی را با بی‌ثباتی و ناامنی متداومی درمی‌آمیخته است. امری که غارت و چپاول پیوسته‌ی ایالات دیگر، روستاها و شهرها را نه برای کسب قدرت بلکه به عنوان مبارزه‌ای برای بقا به یکی از شاخصهای اصلی زندگی ایلی – به ویژه در ایران- درآورده بوده است. بقا در چنین شرایط مخاطره‌ی مدام از جمله مستلزم وابستگی تام انسان ایلی به ایل خود و هم هویتی با آن بوده است، هویتی که در یک شخص یعنی ایلخان متجلی می‌شد.

به طور عمده، الزامات قدرت متمرکز دولتی از جمله نیاز به مراکز اساسی اداری برای تامین کنترل حکومت مرکزی به قلمرو وسیع امپراتوری‌های باستان باعث ایجاد و گسترش شهرها به عنوان محل زندگی و فرمانروایی شاهزادگان و امرای محلی می‌شده است. از پیش از میلاد مراودات تجاری بین شرق (چین و هند) و غرب (یونان و روم) گسترش یافت و بسیاری از کالاهای تجاری در مسیر شرق و غرب از ایران می‌گذشت. از این رو شهرهای مهم متعددی در مسیر این راه‌های تجاری به وجود آمده که علاوه بر سامان دهی مبادلات کالا بین شرق و غرب، کالاهای ایرانی نیز در آنها مبادله می‌شد. این امر یکی دیگر از الزامات قدرت متمرکز دولتی در ایران بوده است. زیرا چنین حکومتی بود که می‌توانست وظیفه‌ی راه و پل‌سازی و نیز گسترش و حفاظت مسیرهای بسیار طولانی تجاری و راه‌های ارتباطی میان نواحی مختلف امپراتوری را به عهده بگیرد. الزام بیگاری مردم برای ساختن این شبکه‌ی عظیم راه‌های ارتباطی و تجاری نیز از جمله عوامل زمینه‌ساز قدرت متمرکز بوده است.

این سه شیوه‌ی تولید و زندگی با توجه به شرایط خاص هر یک در ایران به عنوان زمینه‌ی اصلی حکومت متمرکز استبدادی باعث یک ویژه‌گی اساسی در جامعه‌ی ایران شده است: ادغام فرد در جماعت و یا فقدان هویت فرد در استقلال از جماعت وابستگی‌فرد به جماعت روستایی یا ایل یا محله‌ی شهری خود در حدی بوده است که نمی‌توان این وابستگی را با عضو جامعه بودن فرد توضیح داد. چه این وابستگی‌، بی‌واسطه بوده و بنابراین فرد جدا از این وابستگی‌اش اساساً تعینی نداشته است. مارکس در توضیح چگونگی تعین انسان در جوامع تحت مناسبات شیوه‌ی تولید آسیایی، فرد را عرض» و جماعت را جوهر» می‌داند.(گر و ند یسه،ما ر کس،۴۷۳ )و یا «فرد به عنوان عضو بلاواسطة جماعت که محو در جماعت است، نه متمایز از آن. چنین فردی تنها یک متصرف است.(هما ن،ص۴۷۷ )از این نقطه نظر،ایرانی هرگز نمی‌توانسته به عنوان عضو دارای هویتی در رابطه‌ی مشارکت آمیز اجتماعی قرار گیرد. او از خود درکی به عنوان عضوی از قشر یا طبقه‌ی اجتماعی خاصی نداشته است. این نوع رابطه‌ی فرد و جماعت در سازگاری تام با حکومت استبدادی بوده است.

● حکومت استبدادی پیش از اسلام:

تاریخ تشکیل حکومت متمرکز در ایران با دولتی آغاز می‌شود که از اتحاد ایلات یکجانشین شده‌ی ماد به وجود آمد. مهاجرت ایلاتی که اتحاد بخشی از آنها به تشکیل دولت ماد انجامید از مدت‌های بسیار پیش از آن به ایران شروع شده بود. در ایران باستان و تا هزاره‌ی دوم قبل از میلاد در بخش‌های کوهستانی ایران،در شمال غربی و شمال شرقی و نیز در دامنه‌های رشته کوه‌های زاگرس در کنار تمدن عیلامی که در مرحله‌ی تولید زراعی مبتنی بر آبیاری مصنوعی بود ایلات و عشایر کوچ‌نشین و نیمه‌کوچ نشین سکاها و کاسی‌ها زندگی می‌کردند. با سست شدن اتحاد ایلی مادها بخشی از اقوام مهاجر آریایی پارسی که تا پیش از زوال مادها از اقوام زیر نفوذ آنها بودند در اتحاد با اقوام دیگری علیه قدرت مادها شوریدند. اینان توانستند با کوروش دوم نخستین امپراتوری جهان را در ایران تاسیس کنند. این امپراتوری با داریوش اول، تثبیت و به اوج قدرت خود رسید. همچنان که با خشاریارشاه رو به افول گذاشت. از این پس در حفظ و اداره‌ی امپراتوری نه کردار آزاد منشانه‌ی کوروش وجود داشت و نه سیاست داریوش در سامان دهی قدرت متمرکز با تشدید گرایش استبدادی شاهنشاهان هخامنشی از خشاریاشاه به بعد و زوال قدرت در پی گسترش جنگ‌های تجاوز گرانه، پراکندگی اقوام تشکیل دهنده‌ی امپراتوری تسریع شد. همین امر با تشدید هرج و مرج ، قدرت متمرکز استیدادی را تضعیف کرد و فساد و توطئه – که از جمله در کشتارهای درباری برای دست به دست شدن قدرت بروز می‌یافت. بنیان سیاست در حفظ امپراتوری شد. در اواخر دوران هخامنشیان و به روزگار سلطنت اردشیر سوم و داریوش سوم دیگر فقط صورتی از اقتدار هخامنشیان باقی مانده بود. اگر که سرکوب استبدادی در قلمرو امپراتوری و نتیجه‌ی مستقیم آن یعنی فقدان مخاطره‌ی جدی درونی، زوال امپراتوری را مخفی می‌داشت اما وقوع مخاطره‌ای جدی از خارج از امپراتوری – حمله‌ی‌اسکندر – آن را به نابودی کشاند.

با اوج‌گیری قدرت هخامنشیان، شاه به عنوان قدرت یکه و برتر،تبلور وحدت امپراتوری شد. شاه بر قدرت تام تکیه و به واسطه‌ی آن عمده‌ی منابع مالی امپراتوری را در اختیار خود داشت. مالکیت بر زمین‌های زراعی بخشی از حق و اختیار مطلق و شخصی شاه شد. هم از این رو روند تولید بر مبنای تیولداری به عنوان شکل عمده‌ی زمینداری در ایران آغاز شد. در اساس ، تیول (که بعدا از اسلام به عنوان «اقطاع» تداوم یافت.) مالکیت مشروط یا حق تصرف زمین است. این چنین مالکیتی که در واقع حق انتفاع می‌باشد. از سوی شاه به هر کس که او اراده می‌کرد اعضای خانواده‌ی سلطنتی، سرامدان دیوانسالاری، فرماندهان نیروهای نظامی و روحانیون وابسته به قدرت مرکزی واگذار می‌شد و به اراده‌ی او نیز هر زمان ممکن بود این حق تصرف نقض شده و به دیگری واگذار شود.

در دوران حکومت هخامنشایان کارکرد دین به عنوان ابزار مهمی در سامان‌دهی جکومت متمرکز استبدادی به گسترش شناخته نمی‌شد. با این حال، هخامنشیان در توجیه قدرت تام و حاکامانه‌ی شاهان به مشروعیت بخشی دینی چنین قدرتی پرداختند. قدرت شاه یکسره از خدا منشاء گرفت و عطیه‌ی خدا شد به برگزیده و نماینده‌اش در زمین ، قدرت شاه، حق الهی» بود که که به شاهان دارندگان فره‌ی ایزدی – تفویض شده بود. از این رو قدرت، مقدس شد و اطاعت از آن واجب گردید و تعرض به آن، گناه دانسته شد. چه بروز قدرت، یعنی فرمان و اراده‌ی شاه، فرمان و اراده‌ی اهور مزدا بود.

در ایران (باستان) نظیر دیگر جاهای خاورمیانه، قدرت را موهبتی الهی می‌دانستند. پیامبران و شاهان را خداوند به پیامبری و شاهی منصوب می‌کرد و در هر دو مورد موافقت عقیدتی مردم دخالتی نداشت.. در آسیای غربی، پیامبران و شاهان وسیلة اصلی سامان بخشیدن حیات اجتماعی و سیاسی بودند.

با این حال،حکومت هخامنشیان را نمی‌توان همانند ساسانیان،استبدادی دانست. در حکومت هخامنشیان ویژه‌گیهای شخصی پادشاهان و وابستگی‌های خاندانی آنان در موفقیت آنها نقش مهمی داشت.دیوانسالاری حکومت به شدت زمان ساسانیان متمرکز نبود.نظام طبقاتی – اجتماعی ، ساخت کاستی نداشت. در این عصر، خدای واحدی با قدرت حاکمیت مطلق، وجود نداشت. همین امر بر تاسیس وحدت دین و قدرت سیاسی مرز می‌نهاد.هر چند از سوی پادشاهان هخامنشی تلاش می‌شد تا اهورا مزدا به عنوان خدای قادر مطلق به رسمیت شناخته شود.(مثلاًدرکتبیه‌های داریوش)

با بر آمدن اشکانیان، مظهر اتحاد ایلات و عشایر سکایی که در شمال شرقی ایران یکجا نشین شده بودند، از میزان تمرکز عصر هخامنشیان تا حدودی کاسته شد و نوعی نظام ملوک‌الطویفی مبتنی بر فرمانروایان محلی و منطقه‌ای نسبتا مستقل در ایران زمینه یافت. هر چند نظام ملوک الطوایفی نیز در اساس نظام مبتنی بر تیولداری است اما در این دوره، تیولدارانی که ملوک الطوایف بودند و به ویژه در فواصل دور از مرکز قدرت امپراتوری قرار داشتند توانستند استقلال نسبی از قدرت مرکزی و در راس آن، شاه به دست آورند. چنین استقلالی در عین حال که تامین خراج و مالیات و سرباز دهی مطابق نیازهای قدرت مرکزی را رفع نمی‌کرد اما به ملوک الطوایف امکان می‌داد کم و بیش نظارت مستقیم‌تری بر زمین‌های تحت تصرف خویش داشته،علاوه بر تلاش برای موروثی کردن مالکیت این سرزمین‌ها در توطئه‌های سیاسی مثلاً به منظور تغییر شاه شرکت کنند.

با بر افتادن اشکانیان و برآمدن ساسانیان، نظام حکومت متمرکز بار دیگر غلبه یافت. با به قدرت رسیدن ساسانیان «فرمانروایان محلی (دوره‌ی اشکانی) بر کنار (و مغلوب) گردیدند و جای ایشان به پسران شاهنشاه داده شد.(از این رو) نایب السطنة یک شهر نمایندة دولت مرکزی بود.

هر چند که به نظر می‌رسد اثرات نظام‌ملوک‌الطوایفی عصر اشکانی در به وجود آمدن طبقه‌ی «دهقانان» به عنوان مالکین خصوصی زمین در حکومت ساسانیان تداوم داشته است.در عین حال با ساسانیان متمرکز ترین قدرت دولتی در پیش از اسلام در ایران استقرار یافت. چنین تمرکزی از جمله با استقرار و تحکیم جامعه‌ای کاستی در ایران تقویت شد که یکی از نتایج آن، تقویت قشر روحانیون وابسته به حکومت و نیز فرماندهان نظامی به ضرر قشر«دهقانان»بود.در واقع شاهان ساسانی می‌کوشیدند با تضعیف دهقانان از رشد اشرافیتی مستقل از قدرت مرکزی جلوگیری کنند. این اشرافیت فئودالی به صورت یک الیگارشی می‌توانست فراگیری قدرت استبدادی را محدود کند.

اشراف ایران بازماندگان امرا و بزرگان محلی بودند که در عهد اشکانیان استقلال داخلی و خود مختاری داشتند و در دوران ساسانیان قدرت آنها محدود شد ولی دستشان به کلی کوتاه نگردید.چه وجودشان برای مملکت لزوم قطعی داشت و سواران سنگین اسحله از اتباع اینان تشکیل می‌شد و به همین سبب فرماندهی‌های مهم و بعضی مشاغل عالیة درباری در عده‌ای از این خانواده‌ها موروثی شده بود و مداخلات ایشان موجب زیان امپراتوری شده بود.در۶۲۸ بعد از آن که قباد دوم به بیماری طاعون درگذشت این اشراف آنقدر شاه عزل و نصب کردند که دو نفر از دختران خسرو دوم نیز به سلطنت رسیدند و حتی سپهسالار کشور که چند گاهی از حیث قدرت و نفوذ از دیگران پیش افتاده بود موفق نمی‌شد که اساس مملکت را که پیوسته رو به تزلزل می‌رفت ثابت و استوار سازد. بطوریکه در ۶۳۲ که یزدگرد آخرین شاهنشاه به تخت نشست اعراب جنگی را که منتهی به زوال استقلال ایران گردید شروع نموده بودند.

جنبه‌ی دیگر قدرت متمرکز استبدادی ساسانیان دراستفاده از دین به عنوان وسیله‌ای برای مشروعیت‌بخشیدن به حکومت و گستراندن صورت ایدئولوژیکی شده‌ای از دین زردتشتی بود.

(هنگامی که ساسانیان در راه ایجاد یک دولت مرکزی نیرومند می‌کوشیدند، دستگاه دینی در مسیر وصول به چنین مرکزیتی گام بر می‌داشت.و به عبارتی قدرت شاهنشاه و نیروی موبدان موبد دو ترجمان یک گرایش و دو بعد یک پدیده بود. خواستن تسلیم کورانه به قدرت،مرکز گرایی و انحصار طلبی دستگاه دینی ساسانی ترجمان رسای همان گرایشهایی بود که دست یافتن ساسانیان به قدرت را مسیر ساخته بود. (بر و کلما ن-۱۳۴۶-ص۵/۷۴)

در این هنگام دیگر، قابلیت‌های دین در این که به عنوان ابزاری جهت تحکیم و مشروعیت بخشی به حکومت استبدادی به کار گرفته شود شناخته شده بود. در نظریه‌ی سیاسی- دینی ساسانیان پادشاه به عنوان میانجی و حد واسط میان خدا و خلق پنداشته می‌شود.زیرا او پادشاه است و خداوند نیز فرمانروای هر دو عالم است و انسان نیز حاکم بر عالم کوچک خود است، که همانا عالم اصغر است. در میان این دو(= یعنی خداوند و انسان)پادشاه قرار گرفته است.(آر. سی زنر- ص ۴۹۵).

به ناگزیر رابطه‌ی توام با میانجی خدا و مردم، رابطه‌ی پادشاه و مردم را بی‌میانجی می‌کند. یعنی رابطه‌ای که معرف حکومت استبدادی است.

علاوه بر این، میانجی بودن پادشاه، فرامین و اراده‌ی او بر مردم را به مثابه‌ای فرامین و اراده‌ی خداوند جلوهمی‌داد و این امر متضمن اطاعت بی‌چون و چرای مردم از آن بود. چنین نظریه‌ی سیاسی دینی،که معرف دین ایدئولوژیکی شده و یا به تعبیر هگل«دین ایجابی»است، در اتحاد میان پادشاهان و موبد موبدان ممکن بود تا به صورت وحدت دین و پادشاهی تئوریزه شود. در نامه‌ی تنسر آمده است.

(و عجب مدار از حرص و رغبت من بصلاح دنیا برای استقامت قواعد احکام دین، چه دین و ملک هر دو به یک شکم زادند دو بنده (دو سیده= چسبیده) هرگز از یکدیگر جدا نشوند، و صلاح و فساد و صحت و سقم هر دو یک مزاج دارد. (مجتبی مینوی،۱۳۱۱ ،ص ۸)

ساسانیان برای حفظ وحدت امپراتوری استبدادی و الزامات مقابله با دشمنان خارجی و مهمتر از همه امپراتوری روم که به آئین مسیحیت درآمده بود.نیاز به سپر ایدئولوژیک داشتند که برای تامین آن می‌بایست صورت ایدئولوژیکی شده‌ای به دین زردشتی بدهند.تا چنین شود آنها به کمک قشری از روحانیت زردتشتی، فلسفقه‌ی زردشتی که معرف یکی از رفیع‌ترین قلل تفکر در جهان باستان است را به دین زردتشتی تقلیل داده و محدود کردند. روحانیت زردتشتی نیز تا این صورت جزمی و ایدئولوژیکی شده را تدوین و ترویج دهند (از جمله به وسیله‌«کرتیر» موبد موبدان) از غارت مردم و سرزمین‌های بیگانه سهم هر چه بیشتری می‌طلبیدند.در پی این غارتگری، اینان چنان قدرتی یافتند که گاه د راتحاد با بخشی از اشرافیت و الیگارشی نسبتاً مستقل از دربار ممکن بود قدرت شاهان ساسانی را به چالش بطلبند. آن چنان که ساسانیان گه گاه مثلاً در زمان شاپور و قباد به واکنش نسبت به چنین اتحادی دست می‌زدند. اما در نهایت این دو نیرو- نیروی سلطنت و روحانیت رسمی زردشتی به سازش با یکدیگر می‌پرداختند که «برادران توامان» بودند.در حکومت استبدادی تحت لوای این «برادری» دیگر هیچ گونه الزامی به قانون نبود. چرا که هر آنچه اراده‌ی شخصی دارنده‌ی فره ایزدی حکم می‌کرد به تایید روحانیت رسمی، اعتبار قانون مقدس الهی می‌یافت.ساسانیان وراث تمدنی بودند که برای قرن‌ها با تمدن‌های گوناگونی دادو ستد فرهنگی داشت.

اما اینان حتی یک کتاب قانون که سامان اجتماعی را متناسب با شرایط آن عصر تشخص و تعین دهد تدارک ندیدند. آنچه بود هنجارهای اخلاقی زردتشتی بود که گه به مثابه‌ی تکالیف لا یتغیر در خدمت منافع حکومت استبدادی قرار داشت. و خلاصه‌ی همه‌ی این هنجارها این اصل بود که مخالف اراده‌ی پادشاه، دشمن اهورا مزداست. چرا که شاهان جز به خواست و اراده‌ی اهورامزدا عمل نمی‌کنند و فرمان نمی‌دهند.مخالف اراده‌ی پادشاه در راه دروغ»راه کمک رسانیدن به اهریمن بود و باید که با خشونت تام سرکوب می‌شد.ضروری می‌نماید اشاره‌ای شود به گرایش معرفی حکومت استبدادی ایران پیش از اسلام در نظریه‌ی شاه آرمانی در اندیشه‌ی ایرانشهری (طباطبائی) و از این طریق تمایزگذاری آن با حکومت استبدادی بعد از اسلام که با نظریه‌ی سلطنت مطلقه‌ی استبدادی تبین می‌گردد. آن نظریه‌ی شاه آرمانی به عنوان آرمانخواهی ایرانیان در نظر گرفته شده و این نظریه‌ی سلطنت مطلقه همچون تمکین به واقعیت موجود، تا تمایز هر چه پر رنگ‌تری بین نظریه‌ی سیاسی در پیش و پس از اسلام توجیه شود. هر چند که حکومت استبدادی در تایخ طولانی‌اش تحولاتی به خود دیده باشد اما چنین تمایز گذاری تا حد دو نظریه‌ی سیاسی که در پیش و پس از اسلام در ایران مطرح بوده غلو آمیز به نظر می‌رسد.

گفته شده است که در مرکز نظریه‌ی حکومت مطلقه‌ی استبدادی، شاه خودکامه قرار دارد.( طباطبائی ، ۱۳۷۵ ص۶۴) در حالی که در نظریه‌ی شاه آرمانی، شاه به عنوان دارنده‌ی فره‌ی ایزدی در مرکز نظریه‌ی سیاسی است (همان ص ۱۳۲) باید پرسید مگر شاه به عنوان دارنده‌ی فره‌یا ایزدی نمی‌توانسته خود کامه بوده باشد؟ و اگر بود – که بود- پس تمایز این دو در چیست؟ گفته شده است:«در شاهی آرمانی ایرانیان، شاه نمایندة طبقات و اصناف مردم، تبلور نهادهای سیاسی و اجتماعی و ضامن بقای آنها بود.»(همان، ص۵۹). در حالی که همچنان که پیش از این نشان داده شد در حکومت استبدادی به طور عام، حاکم مستبد، نمایندگی اتباع خود را ندارد. به طور خاص نیز در حکومت استبدادی پیش از اسلام، شاه نه نماینده‌ی مردم که نماینده‌ی خدا بر زمین بوده است. او جدا از مردم و بر فراز جامعه بوده و بر جامعه به طور خودکامانه‌ای فرمان می‌رانده است. اما در مورد«نهادهای سیاسب و اجتماعی» در حکومت استبدادی بعداً توضیح داده می‌شود که:«در دورة باستان، پادشاه حافظ و نگهدار تعادل میان همة طبقات به شمار می‌آمد و از سوی دیگر، به سبب وجود خاندانهای بزرگ، تعادلی نیز میان پادشاه و این خاندانها به وجود آمده بود که به مثابه‌ی نهادی سیاسی در دوران جدید عمل می‌کرد.»(همان، ص۶۱).

باید گفت به طور کلی ایجاد تعادل در سامان اجتماعی در پیش و پس از اسلام اساساً به معنی«عدالت» بوده و این هیچ ربطی به«نهاد سیاسی- اجتماعی» به معنای امروزین آن ندارد. علاوه بر این باید پرسید آیا«حفظ تعادل همه طبقات» مثلاً در نظام کاستی ساسانی زمان خسرو اول- که از قضا به همین دلیل به لقب دادگر(عادل) خوانده شد- به معنای فقدان استبداد مطلقه در حکومت او بوده است و یا فقدان این تبادل در همان نظام در زمان قباد؟ و آیا در بعد از اسلام مثلاً در زمان عباس اول صفوی که چنین تعادلی وجود داشته، این چنین تعادلی تمایز کیفی با همین تعادل در پیش از اسلام داشته و مگر بنیان حکومت عباس اول سلطنت مطلقه‌ی استبدادی نبوده است؟ شاه چه پیش و چه پس از اسلام هرگز نماینده‌ی مردم نبوده بلکه به عنوان نماینده‌ی خدا،«شبان» نگهدار رمه‌ای بوده که مردم پنداشته می‌شده است. این چه نماینده‌ای بوده است که از مشورت با موکلین خود باز داشته می‌شده است.

وظیفه‌ی او(= شاه) حفاظت از رعایایش است و بهترین راه برای انجام این مهم البته مشورت و مشاوره با عوام نیست، که این خود راهی خطاست. بلکه باید تسلیم اداره‌ی کلی مقام سلطنت شد، اداره‌ی سلطنت خود به خرد سلطنت برمی‌گردد و آن نیز به خرد الهی برمی‌گردد که در به دین امری شناخته است.(آر،سی، زنز-.ص۴۹۳).

در منابع اوستایی اساساً اشاره‌ای به«شاه آرمانی» وجود ندارد بالطبع نمی‌باید گرایش آخرت شناسانه‌ای را که در دین زردشتی- و به ویژه روایت ایدئولوژیکی شده‌ی آن در زمان ساسانیان- وجود دارد را با آرمانخواهی ایرانیان اشتباه گرفت. این که با ظهور سوشیانس و تجلی جهانی دین زردشتی، شهریار ایران، پادشاه جهان خواهد شد فقط بروز آخرت شناسی اسطوره‌ای است. در بعد از اسلام نیز آخرت شناسی‌های گوناگونی- که در اساس با یکدیگر تمایز کیفی ندارد- مطرح بوده است. بینش سیاسی مبتنی بر آخرت شناسی در اوج قدرت استبدادی ساسانیان چنین توضیحی داده شده است.

شاه آئینه‌ی تمامی آدمیان است و همگان از او قدرت و نیرو می‌گیرند. بنابراین، تمامی رونق‌ها و شکوفایی‌ها از شاه جان می‌گیرد..... شهریار نمادی از حاکمیت جهانی اهو رامزاد بر روی زمین بود و دین نه تنها نماد بلکه صورت تجلی یافته‌ی خرد الهی نیز محسوب می‌شد و دولت و حکومت ایرانی خود نیز تجلی زمینی ذات ربوبی به حساب می‌آمد و آخرین تحلیل آنکه، اهداف شهریار همان اهداف به دین بود. به طوری آرمانی، امپراتوری ایرانی باید تمامی عالم را در برگیرد و شاه به شهریار جهان گفته می‌شود.(همان، ص۲/۴۹۱).

نکته‌ی دیگر تاکید گسترده‌ای است که بر عدالت خواهی پادشاهان پیش از اسلام می‌شود. گفته شد که مفهوم دادگری در ایران پیش از اسلام حامل چه معنایی بوده است. در اینجا نیز تاکید می‌شود که عدالت نه متاثر از مفهوم یونانی آن بلکه صرفاً به معنای استقرار، گستراندن و تداوم بخشیدن به نظم مقدسی میان خدایگان و بنده بوده است. سامانی که در ان، خدایگان، خدایگان بماند و بنده، بنده. این دریافت و معنی از عدالت در پیش و پس از اسلام به یکسان در ایران مطرح بوده و از این نقطه نظر نیز تمایزی میان نظریه‌ی سیاسی در پیش و پس از اسلام وجود نداشته است.

(اهرمزد) این دین را آفرید که آگاهی مطلق است، چونان درختی تنومند، با یک تکه‌ی اصلی، دو شاخه‌ی اصلی(= کلفت) و سه شاخه‌ی فرعی(= نازک) چهار میوه و پنج ریشه.... چهار میوه(= ثمره) چهار طبقه‌ی مذهبی‌اند که توسط آنها دین و زندگی دنیوی پا برجا می‌مانند(یعنی) طبقه‌ی موبدی، طبقه‌ی جنگاوران، طبقه‌ی کشاورزان و طبقه‌ی صنعتگران(= هنرمندان)..... و در عالم اصغر که انسان است(چهار چیز) مطابق با چهار طبقه‌ی زمینی دیده می‌شود: سر با موبدی، دست‌ها با طبقه‌ی جنگاور، شکم با طبقه‌ی کشاورزان و پاها با طبقه‌ی صنعتگران(= هنرمندان) {مطابق است}. به همین گونه است چهار فضیلت نهاده شده در انسان که عبارتند از خویشتن‌داری، تحمل، خرد و توان(= نیرو). موبدی با خویشتن‌داری مطابق است....(شکند گمانیک ویچارد(گزارش گمان شکن)، به نقل از«طلوع و غروب زردشتی‌گری» ص۴۷۴.)

همچنلن که دریافته می‌شود در این سامان اجتماعی که در تناظر با سامان طبیعی در نظر گرفته شده، سامانی که معرف«عدالت» می‌باشد، شاه جایی ندارد. شاه بر فراز چنین سامانی است. در بعد از اسلام همین درک از عدالت(و اتفاقاً در تناظر با همین سامان طبیعی) مطرح بوده است. امام محمد غزالی در کتاب«میزان العمل» می‌گوید:

وقتی در ادارة مملکت، تعادل پسندیده(ترتیب محموده) میان پادشاه، سپاهیان و رعیت برقرار شود به نحوی که اولی بصیر و قاهر باشد، دومی نیرومند و مطیع و سومی فرمانبردار، در این صورت می‌گویند عدالت برقرار شده است. حال اگر شرایط فوق بعضاً وجود داشته باشند، نمی‌توان گفت عدالت برقرار شده است.... عدالت در سیاست عبارتست از استقرار ترتیبی میان اعضای جامعه بسان ترتیبی که در اعضای بدن آدمی وجود دارد،به نوعی که جامعه از طریق ایجاد هم آهنگی و همکاری میان اعضای ترکیب دهنده‌اش بتواند به هدف اصلی(غرض مطلوب) خود یعنی به ساختن جامعه‌ای که بسان نظم و ترتیب بدن انسان کار کند موفق آید. بدین نسق، مردم به طبقاتی تقسیم می‌شوند طبقه‌ای که دیگران به آن خدمت کنند و اعضای آن طبقه خدمت کسی را نمی‌کنند، طبقه‌ای که فقط خدمت می‌کند و کسی به اعضای آن خدمت نمی‌کند و بالاخره طبقه دیگر که متقابلاً به یکدیگر خدمت می‌کنند.( لائوست- - ص۴/۱۰۳).

بروز این ادراک از«عدالت» در پیش از اسلام و به زمان اوج قدرت استبدادی ساسانیان- زمان حکومت خسرو اول- سرکوب بربرانه‌ی جنبش مزدکیان بود.جنبشی که سامان صلب نظام کاستی ساسانی را به چالش طلبیده بود و خسرو اول با قتل عام مزدکیان کوشید تا نظم صلب و ستمگرانه‌ی کاستی را با توسل به روحانیت زردشتی از نو بر جامعه مستقر کند.(تاریخ ایران (کمبریج). ص۲۵۷.)

همین نظم ستمگرانه‌ی استبدادی بود که ساسانیان را از اوج قدرت به سرعت به زوال سوق داد و در طی چند دهه به سرنگونی کشاند.

● حکومت استبدادی بعد از اسلام:

با برافتادن ساسانیان در پی تسخیر ایران از سوی اعراب و با تاسیس امپراتوری اسلامی دوران دیگری از حکومت استبدادی در ایران شروع شد. در آغاز این دوران و تا استقرار حکومت‌های نیمه مستقل ایرانی، حکومت استبدادی در نظریه‌ی«خلافت» مطرح شد. اما با روی کار آمدن حکومت‌های ایرانی طاهریان، صفاریان، آل زیار و به ویژه سامانیان و آل بویه و نیز در پی استقرار اقتدار ایلی در ایران از غزنویان به بعد، حکومت استبدادی با رجعتی به نظریه‌ی پادشاهی در ایران عصر ساسانی در نظریه‌ی«سلطنت مطلقه» ارائه شد و این نظریه از آن زمان به بعد بنیان حکومت در ایران قرار گرفت.

نظریه‌ی«خلافت» رویکرد دینی به حکومت داشته و حکومت اسلامی(دینی) را در نظر دارد. در چنین نظریه‌ای، حاکمیت غایی و سلطه از آن خداست. دین بر سیاست غلبه دارد، سیاست ابزار دین بوده و قدرت سیاسی در اختیار و زیر نفوذ مرجعیت دینی است، مرجعیتی که حاکمیت خدا و رسول‌اش به او تفویض می‌شود:

)از نظر اسلام هدف انسان عبادت خداست.... و نخستین هدف حکومت فراهم آوردن امکان عبادت است.... حکومت در اجرای وظیفه‌اش به منظور تضمین عبادت با سه نوع وظیفه روبروست:

الف) حمایت از امت اسلامی در برابر جهان غیر اسلامی. این حمایت معمولاً به معنای گسترش امت اسلامی است که به جهاد می‌انجامد. غلبه بر کفار بدین معنی موجب رضامندی پروردگار است.

ب) حمایت از امت اسلامی در برابر انشقاق و الحاد.

پ) تحمیل قید زندگی خوب منطبق با موازین شریعت.( لمبتون-.۱۳۵۹، ص۲/۱۱).

در نظریه‌ی خلافت، قدرت سیاسی این جهانی در واقع از انسان بر نیامده و حاصل تفویض قدرت به اوست. خلیفه به عنوان خلیفه‌ی خدا و سپس خلیفه‌ی رسول خدا اختیار و حق حاکمیت تام بر مردمی داشت که«امت» نامیده می‌شدند. امتی که اعضای آن به صرف این که همه مسلمان بودندیکسان در نظر گرفته می‌شدند. نظریه‌ی خلافت در اسلام از آغاز استقرار اسلام در حکومت مطرح نبود.(هر چند از همان اغاز مفهوم«خلافت» مطرح گشت). با تبدیل حکومت اسلامی به امپراتوری اسلامی در عهد امویان و سپس عباسیان و با به وجود آمدن اشرافیت سیاسی عرب ناشی از چنین تبدیلی، این نظریه متاثر از نظریه‌ی حکومت در امپراتوری ساسانی به مرور ساخته و پرداخته شد. همچنان که با تشکیل امپراتوری اسلامی، اعراب که از جمله به علت شیوه‌ی زندگی قبیله‌ای، هیچ گونه تجربه‌ی اداره‌ی حکومت متمرکز- آن هم در حد امپراتوری- را نداشتندبه ناگزیر به دیوانسالاران ایرانی- از جمله برمکیان- متوسل شده و حکومت خویش را با الگوبرداری از دیوانسالاری ساسانی- به ویژه در پی تثبیت خلافت عباسیان در زمان هارون و مامون- استوار داشتند. (تحت سلطه قرار گرفتن ایرانیان از سوی قوم بیگانه‌ای با فرهنگ و تمدن نازلتر از آن خود از جمله عوامل رشد مقابله‌جویی ایرانیان با سلطه‌ی اعراب شد.

 ایرانیان چه از نظر فرهنگی(شعوبیه و معتزله و....) چه از نظر مذهب(گرایشات گوناگون تشیع)، چه از نظر مبارزات اجتماعی(جنبش‌های متناوب علیه سلطه‌ی اعراب و بزرگترین آن، جنبش انقلابی خرمدینان) و چه حتی از نظر جمع‌آوری میراث فرهنگی پیش از اسلام خود، تا برآمدن حکومت‌های نیمه مستقل و مستقل ایرانی، دو قرن مقابله‌جویی همه جانبه‌ای را با سلطه‌ی اعراب پشت سر گذاشتند. ایرانیان نخستین قومی بودند. در قلمرو امپراتوری اسلامی که چه با مبارزه‌ی فرهنگی و چه با مبارزه‌ی سیاسی- اجتماعی توانستند جریان یکسان سازی اقوام و ادغام آنها در این امپراتوری را با شکست مواجه کنند.

طمع خلفای عرب به غارت هر چه بیشتر قلمروهای تسخیر شده و بنابراین تمایل آنها به جزیه گرفتن از اقوام غیر عرب. در کنار این مسئله که حکومت متمرکز چندان سازگاری با زندگی قبیله‌ای نداشت و بنابراین هنوز از استحکام لازم برخوردار نبود باعث می‌شد تا آن‌ها برخی از خاندان‌های ایرانی صاحب نفوذ از پیش از سلطه‌ی اعراب را به عنوان والیان خود برگزینند. این والیان که در مرحله‌ی نخست هم چون تیولداران عمل می‌کردند در مرحله‌ی بعد چونان فرمانروایان محلی از استقلال نسبی برخوردار شدند. این امر از جمله عوامل مهمی بود که باعث شد به ویژه در ایالت‌های شرقی ایران که از مرکز خلافت دور بود مالکیت خصوصی بر زمین بار دیگر تقویت شود.«دهقانان» که در اواخر دوره‌ی ساسانیان اقتدار سیاسی- اجتماعی خود را در تهاجم اتحاد سلطنت و روحانیون از دست داده بودند.(بارتولد.۱۳۶۶، ص۴۰۱).

در سازش با حکمرانان عرب به مرور اقتدار از دست رفته را باز می‌یافتند. قدرت و نفوذ هم اینان از جمله عوامل برآمدن حکومت‌های نیمه مستقل و مستقل طاهریان و سامانیان شد. در عین حال هر چند طاهریان با تایید خلفای عباسی به قدرت رسیدند اما صفاریان نخستین حکومت مستقل ایرانی بودند که به نیروی خویش قدرت را در اختیار گرفته و تفویض قدرت از سوی خلیفه به خود را به او تحمیل کردند. با برآمدن سه حکومت منطقه‌ای مستقل ایرانی، آل زیار، آل بویه و سامانیان به چالش طلبیدن اقتدار خلافت عربی از سوی ایرانیان ابعاد گسترده‌تری یافت.

سامانیان در آغاز متکی به«دهقانان» ایرانی، خود را به شاهان ساسانی منتسب می‌داشتند و عضدالدوله دیلمی نخستین شاه ایرانی پس از اسلام بود که خود را به رسم شاهان باستانی ایران،«شاهنشاه» نامید. آل زیار و آل بویه از نظر مذهبی نیز با دور شدن از مذهب رسمی تسنن دستگاه خلافت، به تشیع گرائیدند. معزالدوله‌ی دیلمی نیز نخستین حاکم ایرانی بود که به مرکز دستگاه خلافت- بغداد- یورش برد، آن را گشود و خلیفه‌ای را از خلافت عزل و خلیفه‌ی دیگری را منسوب کرد. حکومت‌های سامانی و آل بویه با هزینه کردن بخشی از خراج و مالیات در جهت گسترش و حفاظت شبکه‌ی آبیاری مصنوعی و زمین‌های کشاورزی از طریق ساختن قنوات، ایجاد سد بر رودخانه‌ها و اصلاح و گسترش کانال‌های آبیاری باعث رشد کشاورزی ایران شده و از این نقطه نظر حمایت ایرانیان را جلب کردند. چالش حکومت‌های ایرانی با دستگاه خلافت و نیز بیگانه بودن آن دستگاه به مرور باعث دوری و جدایی ایرانیان و حکومت‌های‌شان از مرجعیت دینی و نظریه‌ی خلافت می‌شد. با بی‌رنگ شدن نظریه‌ی خلافت در تفکر سیاسی- اجتماعی ایرانیان بار دیگر اندیشه‌ی سیاسی حکومت‌های ایرانی پیش از اسلام یعنی نظریه‌ی شاهی و سلطنت در ایران مطرح شد. این بار آن نظریه بر بنیان اصل«شاه سایه‌ی خدا» متاثر از فره‌ی ایزدی داشتن شاهنشاهان باستان، در ایران استقرار یافت. مطابق این نظریه، مرجعیت سیاسی، مستقیماً در ارتباط با خدا در نظر گرفته شد و از این نقطه نظر، مرجعیت دینی تحت الشعاع مرجع سیاسی قرار گرفت. پذیرش دوباره‌ی این نظریه که معرف مسئول بودن شاه در برابرخدا بود و نه در برابر خلیفه، از جمله، نشانگر مخالفت و ستیز ایرانیان بود با دستگاه خلافت. هر چند که همین امر گرایش استبدادی در حکومت ایران را تشدید می‌کرد.

طاهریان و سامانیان از لحاظ اصل و تبار اشرافی خویش و نظر به مقام و منزلتی که همچون نمایندگان رسمی دولت عربی واجد بوده‌اند قادر نبودند مانند ابومسلم و دیگر داعیان یعنی مبلغان شیعی، مبین تمایلات ملی و دموکراسی گردند. عهد سیادت هر دو دودمان را بهتر است عصر استبداد مطلقه و منوره بدانیم. طاهریان و سامانیان.... هیچ اصلاح شدید اجتماعی به عمل نمی‌آوردند و با عناصر ناآرام توده مردم سرسختانه مبارزه می‌کردند.( بارتولد. پیشین،ص۴۶۲).

رشد گرایش به قدرت متمرکز استبدادی در حکومت سامانیان، از جمله به دلیل تهدیدی که از سوی ایلات و عشایر ترک در ماوراء النهر و به ویژه قراختائیان متوجه حکومت اینان بود و نیز تضادهای خصومت‌آمیز اینان با سلسه‌های ایرانی به ویژه آل بویه و صفاریان که تحریک دستگاه خلافت در شعله‌ور کردن آن نقش داشت به زوال و تباهی سامانیان انجامید. اینان که برای تامین اعتبارات جنگی و حفظ قدرت استبدادی خویش دست به غارت هر چه بیشتر اتباع خویش یازیدند از یک سو در تعارض با«دهقانان» به عنوان تکیه‌گاه عمده‌ی خود قرار گرفتند و از سوی دیگر به واسطه‌ی از دست دادن پشتوانه‌های داخلی خود ناگزیر به غلامان بیگانه‌ی ترک متوسل شده و با سپردن هر چه بیشتر اختیار نیروی نظامی به این غلامان و به فرماندهی گماردن‌شان به عنوان «نگهبانان» به مرور مشروعیت سیاسی خویش را از دست دادند.

از خصایص دورة آخر دولت سامانی در ماوراءالنهر و خراسان، زوال طبقة دهقان بود. نه تنها ظهور ترکان از طریق نظام غلامان دربار، بلکه زوال مناطق روستایی نیز موجب فقر و بی‌نوایی دهقانان گردید.(تاریخ ایران(کمبریج)- جلد چهارم- ترجمه‌ی حسن انوشه.ص۱۳۳.)

در دوره‌ی افول سامانیان الپتکین که رئیس نگهبانان در زمان سلطنت عبدالملک سامانی بود و پس از او سبکتکین، در فروپاشی حکومت سامانی نقش موثر داشتند. هم چنان که تشدید تعارض دهقانان و تجار ایرانی با سامانیان به واسطه‌ی رشد هرج و مرج و ناامنی ناشی از تهاجمات اقوام بیگانه ، تخریب کشاورزی و تجارت و تعدی حکومت باعث شد تا اینان به همراه توده‌های مردمی که با خود می‌توانستند داشته باشند از حکومت جدا شده و سامانیان را در رویارویی با دشمنان بیگانه و ایرانی خود تنها گذراند.

با سرنگونی سامانیان عمدتاً به وسیله‌ی نگهبانان ترک خود که به نام «غزنویان» به جای آنها براریکه‌ی قدرت نشستند و به ویژه با به قدرت ‌رسیدن محمود غزنوی دورانی در تاریخ ایران پایه گذاشته شد که می‌توان از آن با عنوان دوران اقتدار ایلی یاد کرد. دورانی که با حکومت ایلات ترک (به جز ایل زند که فارس بودند.) مشخص می‌شود. اگر که محمود غزنوی آغاز گر این دوران بود، اقتدار ایلی با سلجوقیان در ایران تثبیت شد. اوج این دوران به زمان صفویان و در سلطنت عباس اول به وقوع پیوست. از آن پس اقتدار ایلی به افول و انحطاط افتاد. فروپاشی اقتدار ایلی به زمان قاجاریان روی داد و انقلاب مشروطه ناقوس مرگ اقتدار ایلی در ایران را نواخت. ناقوس مرگ دورانی که به تقریب هزار سال به درازا کشید و معرف سیاه‌ترین دوران حکومت استبدادی در ایران بود. تا استقرار و تثبیت چنین استبدادی می‌بایست که اقتدار ایلی بر دیوانسالاری متمرکزی متکی می‌شد و نیز مشروعیت دینی می‌یافت. در زمینه‌ی این دو مهمترین ارکان و ابزار حکومت استبدادی، تا اقتدار ایلی بتواند سلطنت سیاه مطلقه‌اش را بر ایران حاکم گرداند. ایرانیان در وحدت و تضاد با تسخیر گران خود، آنان را در برقراری چنین حکومتی یاری دادند. در اینجا لازم می‌نماید تا ا شا ر ه ا ی شود به دیوانسالاری حکومت و مشروعیت دینی آن در دوران هزار ساله‌ی اقتدار ایلی.

منابع:

- قا ضی مرا د ی،حسن،استبدا د در ایر ا ن-نا شر غر بی-تر جمه ی عبا س مخبر-نشر مر کز- اختر ا ن-۱۳۸۰

۲- آنتو نی آر بلا ستر-ظهو ر و سقو ط لیبر ا لیشم ۱۳۶۸

۳-کا ر ل ما ر کس-گر و ندریشه(مبا نی نقد ا قتصا د سیا سی)تر جمه ی با قر پر ها م واحمد تد ین-نشر آگا ه-۱۳۷۵

۴-تا ر یخ ایر ا ن (کمبر یج)-تر جمه ی حسن انو شه-جلد سو م-مقد مه ی ا حسا ن یا ر شا طر

۵-؟آر ،سی،زنر،طلو ع و غر و ب زر تشتی گر ی –تر جمه ی دکتر تیمو ر قا در ی- انتشا را ت فکر

۶-قا ضی مر ا دی(حسن)در پیر ا مو ن خو د مدا ر ی ایر ا نیا ن-نشر ا ختر ا ن-۱۳۷۸

۷-طبا طبا ئی(جو ا د)خو ا جه نظا م الملک-طر ح نو-۱۳۷۵

۸-لائو ست(ها نر ی)-سیا ست و غز ا لی(جلد اول)-تر جمه ی مهد ی مظفر ی-انتشا را ت بنیا د فر هنگ-۱۳۵۴

۹-لمبتو ن(آن)-نظر یهی حکو مت در اسلا م-تر جمه ی چنگیز پهلو ا ن-کتا ب آزا د-۱۳۵۹

۱۰با ر تو لد(و)-تر کستا ن نا مه_تر جمه ی کر یم کشا ورز-انتشا را ت آگا ه-۱۳۶۶

۱۱-میا ن (محمد شر یف)-تا ر یخ فلسف در ا سلا م-نشر دا نشگا هی-۱۳۶۵

۱۲-منسکیو(رو ح القو ا نین)-تر جمه ی کر یم مجتهد ی-انشا را ت امیر کبیر.

۱. اخلاق پروتستان وروحیه سرمایه داری، وبر، م.، ترجمه انصاری،ع.،۱۳۷۴ برای مطالعه منبع اصلی به آدرس زیرمراجعه نمایید:

http://www.ne.jp/asahi/moriyuki/abukuwa/world/ethnic/pro_eth_frame.html

۲. سروش،ع. ، دین وتوسعه، فرهنگ توسعه، ش.۲۵،۱۳۷۵، ص

۳.احادیث نبوی وامامان شیعه، بنگرید به آدرس زیر:

http://www.imamjawad.net/htm/far/library/akhlagh/ensan%۲۰bamohet/ghlo.html

۴. آزادگی وآزادی در شعر شیعی، بابا صفری،ع.، مندرج در خبرگزاری فارس:

http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=۸۵۰۲۰۵۰۰۲۳

۵. آدمیت، ف. وناطق،ه.،افکار سیاسی واجتماعی عصر قاجار، آگاه، ۱۳۵۶، ص ۱۶

۶. انصافپور،غ.، ایران وایرانی، زوار،۱۳۶۳، ص ۱۶۶

۷. الفاخوری،ح.، تاریخ فلسفه اسلامی، ترجمه آیتی،زمان،۱۳۵۸، ص

۸. طایفی،ع.، موانع فرهنگی توسعه تحقیق در ایران،آزاداندیشان،۱۳۸۰، ص۵۱

۹. آربری،ا.، میراث ایرانی،۱۳۴۶، ص ۴۴۸

۱۰. فشاهی،م.، سیرفلسفه در قرون وسطی، گوتنبرگ،۱۳۵۸، ص ۲۵

۱۱.رضاقلی،ع.، جامعه شناسی خودکامگی، نی،۱۳۷۰، ص۲۷

۱۲. طباطبایی،ج.، توسعه فرایند تجدد، فرهنگ توسعه،۱۳۷۱، ص۳۸


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 6 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.