پنجشنبه, ۱۴ تیر, ۱۴۰۳ / 4 July, 2024
مجله ویستا

هنر و شکلات


هنر و شکلات

به همان نسبت که شکلات در عادی ترین اوقات روزانه ما نقش آفرینی می کند, هنر نیز از این خوراکی خوشمزه و همه گیر به دور نبوده است

به همان نسبت که شکلات در عادی‌ترین اوقات روزانه ما نقش‌آفرینی می‌کند، هنر نیز از این خوراکی خوشمزه و همه‌گیر به دور نبوده است.

سال هاست رشته های مختلف هنری شکلات را دستمایه ایجاد آثار بسیار متنوعی قرار داده اند. استفاده از موضوع شکلات بیشتر در هنر مربوط به کودکان رواج داشته و دارد و آثار مختلف ادبی و تصویری حول آن ساخته شده است. در موسیقی نیز شکلات دست کم در نامگذاری کنایه آمیز آثار خودنمایی کرده است. در همین حال، هنرهای تجسمی چون نقاشی و مجسمه سازی از گذشته تا امروز نگاهی گویا و تیزبین به شکلات برای خمیرمایه هنری داشته و آثاری زیبا و خوشمزه نیز آفریده است. با این حال فضای این پرونده امکان پرداختن کامل و عمقی به موضوع هنر و شکلات را نمی دهد و بنابراین به گزیده ای بسیار کوتاه از این رابطه در دو عرصه پرطرفدار ادبیات و سینما اکتفا می کنیم. اگر به حافظه تان فشار بیاورید شاید آنچه می خوانید در دوران کودکی تان برایتان آشنا بوده باشد.

هانسل و گرتل (خانه شکلاتی ـ ادبیات)

هانسل و گرتل فرزندان یک هیزم شکن هستند. در سالی که قحطی بزرگی روی می دهد، همسر هیزم شکن (که نامادری هانسل و گرتل است) برای آن که غذای بیشتری برای او و شوهرش باقی بماند، نقشه ای می کشد و به هیزم شکن می گوید تصمیم دارد بچه ها را به جنگل ببرد و در آنجا رهایشان کند تا از گرسنگی بمیرند. هیزم شکن که با این نقشه مخالف است سرانجام با اکراه تسلیم همسرش می شود. اما آن دو نمی دانند هانسل و گرتل نیز صحبت های آنها را در اتاق خوابشان شنیده اند. دو کودک پس از آن که والدینشان به خواب می روند از خانه بیرون می زنند و تا آنجا که می توانند سنگریزه های سفید جمع آوری می کنند و به اتاقشان بازمی گردند.

فردا صبح آنها همراه پدرومادرشان به جنگل می روند و ردی از سنگریزه های سفید را دنبال خود می ریزند. پس از آن که والدینشان رهایشان می کنند، آنها منتظر رسیدن شب و بالا آمدن ماه می شوند و رد سنگریزه ها را که اینک در زیر نور ماه می درخشند دنبال می کنند و به خانه بازمی گردند. یک هفته بعد و شاید هم بیشتر، همسر هیزم شکن با عصبانیت به شوهرش می گوید بچه ها را تا آنجا که می تواند به اعماق جنگل ببرد و رهایشان کند تا بمیرند. هانسل و گرتل با فهمیدن این موضوع تصمیم به جمع کردن سنگریزه های سفید بیشتری می گیرند، اما با در قفل شده خانه مواجه شده و نمی توانند خارج شوند.

صبح روز بعد پدرشان آن دو را به اعماق جنگل می برد و هانسل با خرد کردن تکه نانی که همراه خود برداشته اقدام به گذاشتن ردی برای بازگشتشان به خانه می کند. اما پس از رها شدن در جنگل می بینند پرندگان تمام خرده های نان را خورده اند. هانسل و گرتل که اینک واقعا گم شده اند پس از چند روز سرگردانی در جنگل با دنبال کردن کبوتر سفید زیبایی به خانه ای که از کیک، آب نبات و نان زنجبیلی درست شده می رسند. دو کودک که چیزی نخورده اند با حرص شروع به خوردن سقف خانه می کنند که ناگهان در خانه باز شده و عجوزه زشتی در آستانه در ظاهر می شود. او بچه ها را با وعده تختخواب نرم و خوراک های خوشمزه به درون خانه اش می کشد، اما هانسل و گرتل نمی دانند او درواقع جادوگر آدمخواری است که با ساخت خانه ای اینچنینی بچه ها را به دام می اندازد تا آنها را بخورد.

جادوگر هانسل را در قفسی آهنی زندانی کرده و گرتل را مجبور به خدمتکاری می کند. او هر روز به هانسل غذا می دهد تا چاق شود و او را بخورد، اما هانسل با هوشیاری استخوانی را که درون قفس یافته نشان جادوگر می دهد. جادوگر که نابیناست با لمس استخوان گمان می برد آن انگشت لاغر هانسل است و هنوز آن​قدر پروار نشده تا غذای جادوگر شود. چند هفته می گذرد و جادوگر که دیگر کاسه صبرش لبریز شده، تصمیم می گیرد هانسل را بخورد حال می خواهد چاق باشد یا لاغر.

جادوگر اجاق را برای پختن هانسل روشن می کند، اما چون حسابی گرسنه شده است تصمیم می گیرد گرتل را هم بخورد. پس گرتل را نزدیک آن می آورد و از او می خواهد ببیند آیا شعله ها به اندازه کافی بلند است یا نه. گرتل که از نیت جادوگر آگاه شده تظاهر می کند که منظور او را نمی فهمد. جادوگر که عصبانی شده به گرتل نشان می دهد چه باید بکند و همین که سرش را درون اجاق می کند، گرتل او را به درون اجاق هل می دهد، در آن را می بندد و با زیاد کردن حرارت جادوگر را در آتش می سوزاند. او سپس برادرش را از قفس آزاد می کند و آن دو صندوقچه ای پر از جواهرات، طلا و الماس را در آن خانه می یابند. بچه ها آن گنجینه را درون کیسه ای ریخته و موفق می شوند مسیر بازگشت به خانه شان را بیابند. در این مدت همسر هیزم شکن به طرز مشکوکی مرده و هیزم شکن که هر روز خود را به خاطر از دست دادن فرزندانش سرزنش می کند با دیدن آنها شادمان می شود. آنها سپس تا آخر عمر با ثروت جادوگر به خوبی و خوشی با یکدیگر زندگی می کنند.

چارلی و کارخانه شکلات سازی (فیلم)

کارگردان: تیم برتون ـ بازیگران: جانی دپ، فردی هایمور، دیوید کلی و هلنا بونهام کارتر.

در لندن چارلی، پسری کوچک و فقیر با پدر و مادرش به همراه دو پدربزرگ و مادربزرگ پیر خود در کانون گرم خانوادگی زندگی می کند و فقر را احساس نمی کند. چارلی علاقه زیادی به شکلات دارد، ولی به حدی فقیر است که هر سال فقط می تواند یک شکلات بخورد.

در نزدیکی خانه او کارخانه بزرگ شکلات سازی قرار دارد که قبلا به دست فردی عجیب به نام ویلی وانکا اداره می شده است. او بهترین شکلات دنیا را می ساخت و آن را به تمام دنیا صادر می کرد، اما کم کم کارخانه داران دیگر به او حسودی کردند و اسرار شکلات سازی او را دزدیدند و شکلات هایی به همان خوبی ساختند. آقای وانکا روحیه خود را باخت و کارخانه را تعطیل کرد.

حالا بعد از سال ها این خبر به گوش می رسد ویلی وانکا پنج بلیت طلایی داخل پنج شکلات وانکا پنهان کرده است و می گوید پنج کودک خوش شانس از هر جایی در جهان می توانند از کارخانه او بازدید کنند. جهان به دنبال این پنج بلیت زیر و رو می شود و در آخر پنج کودک مشخص می شوند: گروپ؛ یک پسر چاق و شکموی حریص. وروکا سالت؛ دختری که والدین پولدارش او را لوس کرده اند. وایولت بورگارد؛ دختری که آدامس می جود، مایک تی وی؛ پسری دیوانه تلویزیون و در نهایت چارلی فقیر و خوشبخت. هر کدام از آنها با یکی از بستگانشان به کارخانه می آیند. این بازدید یک برنده خوش شانس دارد که جایزه ویژه ای می برد.

ویلی وانکا آدم بشدت عجیبی است که با گذشت سال ها هنوز تنها زندگی می کند . پدر دندانپزشک او شکلات را برای او ممنوع و در او عقده درست کرده بود. ویلی از خانه فرار می کند و تمام عمرش با همان ویژگی بچگانه زندگی می کند.

در آبشار شکلات موجودات کوچکی به نام اومپالومپا کار می کنند که در واقع کارمندان کارخانه هستند.

آگوستوس همان پسر حریص شکمو در آبشار می افتد و از بازدید حذف می شود؛ پس وایولت در اتاق اختراعات با یک آدامس باد می شود و او نیز حذف می شود. وروکا به قصد دست زدن به یکی از سنجاب ها مورد حمله آنها قرار می گیرد. مایک تی وی نیز در اتاق تلویزیون شکلاتی حذف می شود. در نهایت چارلی باقی می ماند و برنده می شود.

جایزه او خود کارخانه شکلات سازی است که آقای وانکا به او واگذار کرده است. اما وانکا پیشنهاد می کند چارلی بدون خانواده اش این کارخانه را اداره کند. چارلی جواب منفی می دهد و می گوید کارخانه و همه شکلات های دنیا را با خانواده اش عوض نمی کند. سرانجام آقای وانکا وارد خانواده چارلی می شود. او دوباره به چارلی پیشنهاد می دهد و چارلی قبول می کند.

چارلی یک کارخانه برنده شد، اما چیزی که آقای وانکا برنده شد خیلی بزرگ تر و با ارزش تر بود: یک خانواده... .