یکشنبه, ۱۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 5 May, 2024
«خمینی», نامی است که در خلوت او, خُم ها با آهنگ نی می جوشند
«خمینی»، راز تردی است که هیچ معشوق، از پرده آن بیرون نیامد و پیوسته عاشق را در تب و تاب نگه داشت. خمینی(ره) نام سبز عاطفهها است؛ سرود بیرنگ رایحهها است.
جهان بی تو، بیرنگ و بوست.
بی تو این مزرعه
خواب یک گرگ آواره در دشتِِ خسته است
جهان بی تو، بی رنگ و بوست.
وقتی تو رفتی،
رنگ من، بوی من
هر دو خاکستر شد
مجال حضور تو در دشت عاطفهها، دیرگاهی است که گردی به لطافت آب انگیخته است.
تو بعثت دوباره مکه و منا بودی.
مدینه، شهر پیغمبر، چندی غربت خود را در غریبستان ما فراموش کرده بود؛ آیا در حوصله سبزینههای کویر، گوشهای برای تو پیدا نمیشد؟
پارهای از زمانِ ما را در میان دو انگشت خود گرفتی.
معبود ما آن بود که تو میپرستیدی و موعود ما در قابِ وعدههای تو لبخند میزد. نام آن سفر کرده بازگشتنی، بر لبهای تو، مرغی را میماند که آشیان خود را میان هزار دانه و دام یافته است.
خانه انتظار ما، فروغی به گرمی برق چشم تو نداشت.
جمعههای دلتنگ، بعد از دامان تو، سربر سنگ آسیاب قدر گذاشتهاند و دیگر هیچ دستی را نوازشگر تنهاییهای خویش نمیبینند.
سطر سطر ندبۀ فراق، از سفر به لبهای تو، آسمان آسمان خاطره دارد.
گرمای حضور موعود، سرمای غیبت را مات میکرد؛ وقتی تو سربازهایش را به راه میانداختی و بر زمین، بیرق انتظار میافراشتی.
ای امام! خانه تو اجارۀ آخرین حرفهای باران بود. هرگاه که نگاهی به سوی تو میلغزید، به سوی او برمیگرداندی و چه شبهایی که ما صدای او را در سیمای تو مینوشیدیم!
نگاه تو، آسمان را میبلعید.
وقتی دست نوازش تو بالا میرفت، من به یتیمی خود میبالیدم.
کاش خدا مرا نقاش آفریده بود! میدانستم آن گاه که چه خطی را باید در حاشیه نگاه تو کشید. هیچ هنگامهای را به شکوهمندی نگاه تو ندیدیم. آتشی را که خاکستر سرد خاموشی پوشانده بود، چنان برافروختی که «هر چه جز معشوق، باقی جمله سوخت».
کرشمههای ذهن بدخواهان، همان قلکهایی که پول سیاه، چشمشان را بر همه سپیدیها شاد بسته است، هیچ دلی را نتوانست از یاد خالی کند و ما که مهبط پیام تو بودیم، در این فترت بیانتها، چه تنها ماندهایم!
در هیچ فلسفهای، تفسیری از این همه خالی بودن جهان، نیست.
کدام عرفان، چراغی توانست پیش پای ناباوران برافروزد؟
آیا منطقی است که ما بیدل و جان، بار تن کشیم و بی سر و گردن، دست و پا به رقص آوریم؟
جهان را چنان از خود پر کرده بودی که اندیشه بیتو بودن، بختکهای نیمه شب را نیز هراسان میکرد. امروز، ماییم که از یاد تو سرشاریم.
ما درس موعود را در وعدهگاه تو آموختیم و گریه و خنده ما، چاکران کمترین روزمره توأند:
چشمان تو از سحر، سحرخیزتر است
نی چیست؟ کلام تو دلاویزتر است
با خنده تو، غنچه ما نیز شکفت
از گریه تو، دیده ما نیز تر است
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
تعمیر جک پارکینگ
خرید بلیط هواپیما
ایران شورای نگهبان انتخابات دولت حسین امیرعبداللهیان امیرعبداللهیان حجاب مجلس شورای اسلامی دولت سیزدهم جنگ حسن روحانی انتخابات مجلس دوازدهم
تهران شهرداری تهران شورای شهر تهران سیل هواشناسی فضای مجازی سازمان هواشناسی سامانه بارشی باران هلال احمر یسنا آتش سوزی
قیمت دلار قیمت طلا یارانه خودرو دلار قیمت خودرو مسکن بانک مرکزی تورم بازار خودرو حقوق بازنشستگان ایران خودرو
مسعود اسکویی نمایشگاه کتاب دفاع مقدس تلویزیون صدا و سیما رهبر انقلاب مهران غفوریان سینمای ایران صداوسیما موسیقی سریال سریال پایتخت
فسیل
اسرائیل رژیم صهیونیستی غزه فلسطین جنگ غزه حماس روسیه نوار غزه اوکراین انگلیس یمن ایالات متحده آمریکا
فوتبال استقلال پرسپولیس رئال مادرید سپاهان مهدی طارمی لیگ برتر جواد نکونام بارسلونا باشگاه استقلال علی خطیر بازی
هوش مصنوعی اینستاگرام اپل آیفون گوگل پهپاد تبلیغات ناسا عکاسی
کاهش وزن دیابت استرس چای توت فرنگی اعتماد به نفس جامعه پزشکی چاقی آلرژی