یکشنبه, ۲۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 12 May, 2024
مجله ویستا

۳ مجموعه ۳ نگاه


۳ مجموعه ۳ نگاه

بعد از مدت ها مجموعه ای به نمایش درآمده که همراهی عاطفی بیننده با قهرمان داستان را به دست آورده است

● ستایش

بعد از مدت‌ها مجموعه‌ای به نمایش درآمده که همراهی عاطفی بیننده با قهرمان داستان را به دست آورده است. در مجموعه «ستایش»، داستان مطابق اصل آشنای بشری که همان تقابل خیر و شر است، به جلو برده می‌شود. نویسنده و کارگردان، قهرمان مثبت و خیرخواه را در برابر حوادث گوناگون به آزمایش گذاشته و او را آبدیده می‌کنند.

این استواری به‌تدریج در ستایش شکل می‌گیرد. اگرچه او را در خانواده‌ای بزرگ کردیم که در برابر مصایب، صبوری از خود نشان می‌دهند مگر پسر خانواده که مشخص نشد چرا از این زمینه خانوادگی، بن‌مایه‌ای در او دیده نشد و با برداشتی نادرست از وقایع جنگ و به نیت فرار از کشور، به قربانگاه فرستاده شد تا داستانی تدارک دیده شود که عناصر شر آن، بیشتر از عناصر خیر، به جلو می‌آیند و طرف مثبت روایت، به شکلی برابر تصویر نمی‌شود. حشمت فردوس در این روایت، نمادی است که نویسنده و کارگردان، از زبان وی به همه تاریخ و همه استنباط‌های درست و نادرست، نظر افکنده و پیوسته آنچه را در باب مظلومیت زن مطرح است، در دهان وی تکرار می‌کنند و البته بیش از تکرار کلامی، قدرتی عملی برای این اندیشه‌های نادرست درباره اولویت مرد به زن و جستن اصالت خانوادگی در مرد، به او می‌بخشند.

داستان در زمان جنگ آغاز می‌شود. دوره‌ای که وقایع عجیبی را در خود داشت. دوره‌ای که ظاهر اجتماع و البته تا اندازه بسیاری، باطن اجتماع، به همگرایی و دوستی و مودت و حمایت و در یک کلام، به همراهی گرایش داشت و این گرایش را به انحای مختلف نشان داد. در زمان جنگ، فارغ از روابط نسبی، این روابط سببی بود که به دلیل بروز رویداد عظیم انقلاب اسلامی و دستاوردهای فرهنگی آن، موجب گشت تا آحاد اجتماع به همدیگر اعتماد کنند و گرایشی به تعالی بروز دهند. دوره جنگ و اصولاً آنچه تا پایان جنگ و ۱۰ سال نخست عمر جمهوری اسلامی، شاهد بودیم، همگی بر حقانیت باوری صحه گذاشت که متأسفانه از آن در این روایت، تصویر متقن و محکمی بیان نمی‌شود. روایت همراهی نیروی مردمی در جنگ و همگامی با نیروی رسمی نظامی و البته، یاری و پشتیبانی از یکدیگر، در این داستان محو شده است. نشانی از نیروی مردمی چه در جنگ و چه پس از جنگ دیده نمی‌شود. تنها با نشان دادن همزمانی مقطع پذیرش قطعنامه ۵۹۸ با تولد نوزاد پسر داستان، نوید دوران جدید بدون هیچ بازتابی در قهرمانان داستان را دادند. پس از آن نیز قهرمان مثبت روایت با مصیبت‌های بسیار روبه‌رو گشت.

قرار نیست که به حقانیت آنچه در زندگی بشری و انسانی که روح الهی را در خود نهفته دارد، شک کنیم و قدرت مادی را برتر انگاریم. قطعاً چنین نیست، اما این گونه روایت‌پردازی هم انصاف نیست!

● نابرده رنج

داستان جنگ و چگونگی حضور افراد در آن، سال‌های سال است که دستمایه روایت‌پردازی‌های بسیاری قرار گرفته است. این نکته آشکار است که دوران جنگ، دوران ساختن افراد استوار بوده، دوره فراموش کردن همه طبقات نابرابر و نادرست اجتماعی بوده، دوره اولویت‌های متعالی‌تری بوده است. در همه فرهنگ‌های بشری آمده و در زندگی روزمره هم دیده‌ایم که «بادآورده را باد می‌برد» یا «نابرده رنج، گنج میسر نمی‌شود» و... . این داستان نیز با گردآوردن افرادی با باورهای گونه‌گون، از گرایش به اعلی علیین گرفته تا تظاهر به اسفل‌السافلین، می‌کوشد تا حقانیت دفاع از آب و خاک و اندیشه و افراد را گنجی مهم بداند که بر گنج‌های نهفته در خاک، برتری غیرقابل انکاری دارد. راوی داستان، قهرمانان را به تلاش برای بهترشدن واداشته است؛ از آنها که از زندان گریخته و البته گرایشی به سالم شدن دارند تا کسانی که به صورت قراردادی برای حفظ سلامت جامعه می‌جنگند و خلافکاران را دستگیر می‌کنند، همه و همه را کنار هم می‌گذارد تا بیننده خود به باوری از آن دوران برسد.

این گونه قهرمانان، بسیار معمولی و دست‌یافتنی‌تر از قهرمانانی هستند که در بسیاری از آثار سینما و تلویزیون جنگ دیده شده و آنچنان متعالی و خداگونه و دست‌نیافتنی می‌نمودند که بیننده به‌جای آنکه آرزوی رسیدن به این موقعیت را داشته باشد، آن را محال برمی‌شمرد و دوری می‌جست و شد آنچه نباید بشود و ناگهان سینمای جنگ، با بی‌مهری تماشاگر روبه‌رو شد چون ملموس نمی‌نمود. برای ما که در آن دوران بودیم و حی و حاضر در صحنه، بعضی از وقایع با واقعیت و حقیقت جنگ جور درنمی‌آید و اصطلاحاً در بیشتر جزئیات، اختلاف قابل توجهی می‌بینیم. اما این روایت قرار نیست تاریخ جنگ را بازگو کند و به همین علت، از ضوابط حاکم بر جنگ فاصله می‌گیرد تا قهرمانش را بسازد و بیننده را به این اندیشه نزدیک کند که از رویدادهای زندگی‌اش به سادگی عبور نکند و اصولاً خلقت بشر را عبث نپنداشته و حکمتی را نهفته در آن بداند.

اما داستان در موازی پیش بردن داستان شهر و جبهه، تعادل کاملی ندارد. در شهر، بی دلیل نشان داده شده، خانواده اسد را رازدار چیزی نشان داده‌اند که گویا برای جامعه‌ای دیگر است. اینکه حتی تا آخرین لحظه اعزام جابر به جبهه، بازهم به او کمک نکردند تا راحت‌تر به نقطه هدف برسد، اینکه او را محرم ندانستند، اینکه مادر و دختر را در دنیایی انتزاعی قرارشان دادند که با همه چیز، با نگاه نه‌چندان سلامت برخورد کرده و همه را دشمن خود می‌پندارند، تناسب خوبی با مادری که به صورتی مثبت به رویدادها نگاه می‌کند، ندارد. هر دو مادر، معتقد هستند اما دنیای‌شان از هم فاصله دارد و این فاصله، ناگهان و صرفاً با یک فشار روانی بر مادر جابر، در حال برطرف شدن است. قابل اعتماد دانستن جابر از سوی اسد نیز، خیلی سریع رخ می‌دهد. صرف ماندن چند ساعته کنار هم زیر آتش دشمن در روستای اشغال‌شده، برای پذیرفتن اینکه جابر می‌تواند همسر خوبی برای مرضیه شود، کم بود. این روایت آدم را به یاد صحنه‌ای در «ستایش» می‌اندازد که محمد در مرز ترکیه و لحظاتی پیش از کشته‌شدن، می‌پذیرد که طاهر با ستایش ازدواج کند. هر دو، داستان در نقطه خطر، این پذیرش را بروز می‌دهند. انگار امر ساده‌ای است. اصل قهرمانان حدود چهل قسمت طول کشید تا به راه آیند اما در بعضی صحنه‌ها در کمتر از نیم قسمت. در مجموع روایت شیرینی بود. این مجموعه به پایان رسید و ما تا اندازه‌ای دلمان برای اسد و عماد تنگ می‌شود، دلتنگی‌ای که اصلاً برای قهرمانان «اخراجی‌ها» نداریم که هر دو به ظاهر شبیه هم هستند اما اصلا اسد با مجید سوزوکی زمین تا آسمان متفاوت است و الخ!

● سراب

موضوع ندانم‌کاری‌هایی که موجب از دست رفتن اندیشه‌ها و جوانانمان می‌شود، بویژه در حوزه علم و دانش و بحث فرار مغزها، موضوعی آشناست که مکرر شاهد آن بوده‌ایم. جوانی کردن و غرور داشتن، هیجانی بودن و شور و شوق داشتن، شتاب و گریز از آهستگی، حرکت و تندروی‌های قابل اغماض و خیلی چیزهای دیگر را می‌توان به دوره جوانی و اصطلاحاً دانشجویی نسبت داد.

اشکال داستان از حضور شخصیت‌هایی چون «محمد‌علی» دانشجوی خارجی و نیز افسر پلیس و حتی نینا و نازنین است که اقداماتشان بسیار ضعیف و گنگ تصویر می‌شود. به عبارتی، جنبه پلیسی این مجموعه، خوب از آب درنیامده است. پلیس موردنظر به تنهایی اقدام می‌کند و ما از دیگر عناصر تحقیق و کشف پلیسی فقط صداهایی را در تلفن می‌شنویم. خیلی از کشف روابط‌ها تصادفی رخ داده است. زنجیره وقایع چفت‌های محکمی ندارد. رابطه ریحانه و فرید، سست ترسیم شده و البته رابطه محکم حمید و نگار خیلی زود از هم پاشیده می‌شود. حتی از خواهر لیلا، دانشجوی کشته ‌شده در ابتدای داستان، پیشینه محکمی نشان داده نمی‌شود تا بفهمیم کجای رسانه‌های سیاسی است که پلیس به خواهش، از وی می‌طلبد که ماجرا را سیاسی نکند و او نیز متقابلاً می‌گوید شما نیز ماجرا را شخصی نکنید و هر دو می‌پذیرند. بالاخره یا سیاسی بوده به نیت ایجاد اغتشاش و انحراف اذهان عمومی یا شخصی بوده و مانند بعضی قتل‌های الان، انتقامگیری شخصی. نمی‌شود نه این باشد و نه آن. حتی ماجرای کاراکتری چون نازنین هم مشخص نیست. تنها منشی رئیس دانشکده درست تعریف شده که چرا وارد این ماجرا می‌شود یا دکتر جابری که حب مقام دارد. رئیس دانشکده هم نوسانات رفتاری‌اش تعریف ندارد و با یک تلنگر عقب‌نشینی می‌کند، اگر چنین شخصیتی است که داستان به گونه‌ای دیگر جمع می‌شد.

سراب، سراب چه رؤیایی است؟ پیشرفت در خارج سراب است، قبول. اما آنقدر که رسیدن به خارج، سهل تصویر شد، توفیق در داخل چنین نبود و با کشته‌شدن و اخراج از کار و درس و از هم پاشیدن خانواده، همراه شد. این تناسب و وقایع طراحی شده، نمی‌تواند نگاه مثبتی به بیننده القا کند.