پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

جناب سعدی, شما چند نفری


جناب سعدی, شما چند نفری

سخن عشق تو بی آن که برآید به زبانم
رنگ رخساره خبر می دهد از حال نهانم

«سخن عشق تو بی‌آن که برآید به زبانم

رنگ رخساره خبر می‌دهد از حال نهانم

گاه گویم که بنالم ز پریشانی حالم

بازگویم که عیان است، چه حاجت به بیانم»

شاعر همین ابیات در جایی دیگر می‌نویسد:

«جوانی خردمند از فنون فضایل حظی وافر داشت و طبعی نافر. چندان که در محافل دانشمندان نشستی، زبان سخن ببستی. باری پدرش گفت: ای پسر تو نیز آنچه می‌دانی بگوی. گفت: ترسم که بپرسند از آنچه ندانم و شرمساری برم.

نگفته، ندارد کسی با تو کار

ولیکن چو گفتی دلیلش بیار»

راوی در ۲ بیت اول و جوان خردمند در متن دوم هردو سکوت می‌کنند، اما یکی دانه فلفل و یکی خال مه‌رویان!

«هرچه زآن آن تلخ‌تر اندر همه عالم نبود

گو بگو از لب شیرین که لطیف است و لذیذ»

و همین شاعر در کتاب دیگرش گفته است:

«تا نیک ندانی که سخن عین صواب است

باید که به گفتن دهن از هم نگشایی

گر راست سخن گویی و در بند بمانی

به ز آن که دروغت دهد از بند رهایی»

● چرا توصیه‌های این شاعر، این گونه تبعیض‌آمیز و متناقض جلوه می‌کند؟

«گر یار با جوانان خواهد نشست و رندان

ما نیز توبه کردیم از زاهدی و پیری»

همین قلم در ابیات دیگرش چنین اندرز می‌دهد:

«چون پیر شدی ز کودکی دست بدار

بازی و ظرافت به جوانان بگذار»

● مخاطب با کدام یک از سازهای ایشان باید به حرکات موزون بپردازد؟

«هرکه نصیحت نشنود، سر ملامت شنیدن دارد.

چون نیاید نصیحتت در گوش

اگرت سرزنش کنم، خاموش»

همین اندرزگوی نصیحت نیوش در ابیات دیگرش سروده است:

«باز مانی دیگر انداز، ای که پندم می‌دهی

کاین زمانم گوش بر چنگ است و دل در چنگ نیست»

یا:

«مرا هوشی نماند از عشق و، گوشی

که پند هوشمندان کار بندم»

● چرا این پندگوی بزرگوار خود نصیحت و پند نمی‌پذیرد؟!

«نه هر که به صورت نیکوست، سیرت زیبا در اوست. کار، اندرون دارد نه پوست»

و همین نظر پوش سیرت‌بین با خویش چنین زمزمه می‌کند:

«سعدیا! دیده نگه داشتن از صورت خوب

نه چنان است که دل دادن و جان پروردن»

● جناب سعدی شما چند نفری؟!!

باید پذیرفت انسان یک موجود یکپارچه نیست. او وجودی شقه‌شقه دارد و در موقعیت‌های متفاوت، وجوه مختلفی از شخصیت‌ خود را بروز می‌دهد. این به معنی تزلزل شخصیت نیست؛ بلکه قابلیت وجودی انسان است که او را در موقعیت‌های گوناگون بهنگام و به‌روز می‌نماید.

این توان، زندگی را برای او ساده‌تر می‌کند و از سوی دیگر به او امکان می‌دهد تا حریم شخصی‌اش را حفظ کند و فردیت متشخص را از دید و قضاوت دیگران محفوظ بدارد. همچنین تعادل موقعیت به این شیوه حفظ می‌شود و آرامش موجود به هم نمی‌خورد.

درک بهتر این موضوع مستلزم شناخت بافت موقعیتی است. بافت معنادهنده است و بدون بافت اصولا هیچ چیز معنایی ندارد. بافت را می‌توان به عنوان زمینه شناسایی اجزای بافت معرفی کرد. در بافت‌های مختلف گاه اجزای مشترک معانی متفاوتی پیدا می‌کنند.

زندگی هر انسان از بافت‌هایی گوناگون تشکیل شده است. هر بافت به او معنا (در اینجا شخصیت)‌ و نقش تازه‌‌ای می‌بخشد. نقش انسان در یک بافت با نقش او در بافتی دیگر هرگز یکسان نیست. یک معلم در بافت کلاس با همین معلم در دفتر مدیر و این هر دو با هم، متفاوت هستند. این اقتضای بافت است و نه بیماری چند شخصیتی این معلم گرامی!

زبان هم در حکم یک بافت عمل می‌کند. کلمات در این بافت است که معنا می‌یابند. تغییر بافت، هویت کلمه را عوض می‌کند. این رابطه کاملا قراردادی و تصادفی بین دال‌ها و مدلول‌هایشان را نیز ثابت می‌کند. متن‌های هنری چون شعر از نوع این رابطه استفاده می‌کنند و هویت می‌یابند.

هنری بودن متن، خود یک بافت را به وجود می‌آورد و کلمه را از پیشینه‌اش جدا می‌کند یا سعی دارد، جدا کند. پس «سرد» در مفهوم فیزیکی‌اش با «سرد» در شعر «زمستان» شاعری چون اخوان ثالث بس متفاوت است.

ژانر متن هم یک بافت محسوب می‌شود. ژانربندی متن البته به شیوه‌های مختلف صورت می‌گیرد. در رده‌بندی موضوعی تقریبا هنوز هم ژانربندی ارسطو قابل احترام است.

اما در رده‌بندی متکی بر نوع کاربرد زبانی متن به طور مثال می‌توان به ژانرهایی چون ژانر گفتگو، خطابه، مونولوگ، نامه‌نگاری و اقسامی از این دست اشاره کرد.

بالاخره در رده‌بندی متکی بر نوع برخورد با زبان و نقش‌های زبانی می‌توان به اَبَر ژانرهایی چون نثر، شعر و انواع ادبی و قوالب ادبی هر کدام از این ابر ژانرها اشاره کرد.

بافت ژانر از هر نوع که باشد بر زبان و کلمات تاثیر گذاشته و معنی آن را متحول می‌کند. اگر به موضوع ژانر، هنری بودن متن را هم اضافه کنیم آن گاه به کلمات حق خواهیم داد معنای ثابت خود را به کل فراموش کنند و در بافت‌های موقعیتی متفاوت در متن‌های مختلف مفهومی متفاوت را به ذهن مخاطب متبادر کنند. به این ترتیب بافت زبان و ژانر همچون عاملی مقتدر در نوع معناپذیری متن عمل می‌کند و شاعر را نیز خواه ناخواه تحت سیطره خود می‌گیرد. او ناخودآگاه در متن هنری از شگردهای هنری بهره می‌جوید یا ناخودآگاه شگردهای هنری را به کار می‌گیرد تا متن، هویتی هنری بیابد و همین شگردها خود به مثابه بافت عمل می‌کند.

سعدی پیش و بیش از هر چیز، در نوشته‌ها و سروده‌های خود یک ادیب است. ادبیات مهم‌ترین هدف او در تمام آثار اوست، حتی در حکمی‌ترین و تعلیمی‌ترین‌شان. پس نثر مسجع را به عنوان متنی که زبان در آن دارای بیشترین صراحت معنایی است اما در عین حال، دارای قاعده افزایی‌ها و آرایه‌های صوری آشکار است برای بیان مطالب حکیمانه، پندآمیز و اخلاقی برمی‌گزیند. در این مواقع، کلمات به معنای عرفی و آشنا و به اصطلاح لغتنامه‌ای خود متمایل می‌شوند. طیف مخاطبان این متن‌ها به خاطر صراحت معنایی و نیز وجه آموزشی و پرورشی آن، وسیع می‌گردد و در عین حال این مخاطبان با نوعی ادبیت هم روبه‌رو می‌شوند و از حظی هنری هم بی‌بهره نمی‌مانند؛ حظی که تاثیر آموزش و پرورش را دوچندان می‌کند و اطفال‌ گریزپا را جمعه‌ها نیز به مکتب می‌آورد. چرا که نصیحت مستقیم جای خود را به بیانی شیرین و غیرمستقیم داده است و تلخی تدریس عتاب‌آمیز و موعظه‌ای تهدیدگر جای خود را به توصیه‌ای مهربانانه و لاقیدانه بخشیده است.

بوستان و بویژه گلستان آثاری هستند که ادبیات غایت‌گرا و هدفمند، با غایت و هدفی خارج از ادبیات را ارائه می‌کنند، پس به‌رغم قاعده‌افزایی‌های خود و با وجود رعایت برخی معاییر زیباشناختی، ماهیتی غیرادبی دارند.

اما در غزلیات سعدی، ژانر زبانی اساسا هنری و چندوجهی است. این ژانر، متن را از غایت و هدفی خارج از ادبیات خالی می‌کند و به همین دلیل کلمات از مفهوم عرفی و لغتنامه‌ای خود دور و دورتر می‌شوند. بافت زبان غزل‌ خواه ناخواه کلمات را استحاله می‌کند. سعدی در رودخانه غزل همراه با جریان کلمات پیش می‌رود و از خود مقاومتی نشان نمی‌دهد. همچنان که در بوستان و گلستان در برابر عرف معنایی کلمات در محضر اخلاق انسانی مقاومتی نمی‌کند. به عبارت دیگر، سعدی شاعر و نویسنده نوگرا و ساختارشکنی نیست و حد اعلای نوگرایی او را می‌توان در سهل نمودن زبان نثر مسجع جستجو کرد؛ نثری که پیش از او و حتی پس از او در مه‌آلودگی و رمز و راز معانی عرفانی، تقریبا معناگریز می‌نمود.

این قلم بر آن بود که در این مقاله کوتاه تهمت چندشخصیتی بودن را از دامان سعدی پاک کند. سعدی مثل تمام انسان‌ها طبعا وجوه متفاوت شخصیتی دارد که در بافت‌های موقعیتی مختلف بروز می‌یابند. این بافت‌ها برای انسانی ادیب چون سعدی، ژانرهای زبانی و انواع ادبی است؛ این ژانرها هستند که در مواقع و بافت‌های گوناگون، اقتضائات خاص خود را دارند و بر ذهنیت و زبان سعدی ناخودآگاه تاثیر می‌گذارند.

از این منظر، می‌توان حتی مولوی حکیم مثنوی سرا را از مولوی شاعر غزلسرا بازشناخت و حکیم عمر خیام دانشمند و روحانی حجت الحق را از خیام شاعر رباعی‌سرا تشخیص داد و مانع خلط مباحث متفاوت با یکدیگر شد تا درباره شخصیت شاعران و هنرمندان، قضاوتی نادرست و غیرمنصفانه صورت نگیرد. در نهایت می‌توان فارغ از عوامل برون متنی درباره متون ادبی به تحلیل و بررسی نشست. عواملی چون تاریخ و زندگینامه شاعر که دیگر مدت‌هاست اعتبار خود را در نقد ادبی از دست داده است.

حمیدرضا شکارسری