پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

چرا آزادیخواهان باید منتقد جنگ باشند


چرا آزادیخواهان باید منتقد جنگ باشند

نقدی بر سیاست های جنگ طلبانه دولت ها

متن زیر گزیده‌ای از سخنرانی دیوید.آر.هندرسون در گردهمایی جمعیت آزادیخواهان(لیبرتارین‌های) کالیفرنیا می‌‌‌‌باشد. شایان ذکر است که ایشان به عنوان محقق، عضو موسسه هوور و استاد اقتصاد در دانشکده نیروی دریای در مونتری هستند.

دانشجویان بنده افسران نظامی‌‌‌‌هستند. پس از پانزده سال تدریس در این دانشکده به ذهنم خطور کرد که پیرامون آنچه دانشجویانم انجام می‌‌‌‌دهند، یا به عبارتی به جنگ بیاندیشم. دولت باید در کدام جنگ‌ها وارد شود؟ سیاست خارجی ایالات متحده چه باید باشد؟

مطمئن هستم که بسیاری از شما با کوتاهترین آزمون سیاسی جهان آشنا هستید. بگذارید سوالی بپرسیم: این آزمون حاوی چند سوال پیرامون سیاست خارجی است؟

یکی از حضار در این جلسه سخنرانی پاسخ داد: هیچی. ما آزادیخواهان اصول خود را بسط و توسعه داده‌ایم و آنها را کلمه به کلمه در مورد صد‌ها مساله سیاست داخلی بکار برده‌ایم. کار بسیار بزرگی انجام داده‌ایم. عمق ادراک ما از چگونگی بکاربردن اصول‌مان در این مسائل و اهمیت صلح وامنیت در داخل کشور واقعا از آن دسته مواردی است که می‌‌‌‌توانیم به آن افتخار کنیم. اما این میزان دقت را در مورد بررسی سیاست خارجی به کار نگرفته‌ایم.

حتی زبان ما حالت نسبتا بدوی تفکر آزادیخواهان پیرامون جنگ و سیاست خارجی را منعکس می‌‌‌‌کند. من آزادیخواهان زیادی را نمی‌‌‌‌شناسم که در مورد افزایش مالیات‌ها در دوران کلینتون گفته باشند که مالیات‌ها را افزایش دادیم. بلکه بیشتر مایل بودند که بگویند‌: کلینتون و کنگره مالیات‌ها را افزایش دادند. به عبارت دیگر مسوولیت را به دوش کسانی که کار را انجام داده‌اند می‌‌‌‌اندازند. اما من بارها به آزادیخواهانی برخورد کرده‌‌ام که بدون کمترین گوشه و کنایه‌ای می‌‌‌‌گویند ما ناکازاکی را بمباران کردیم یا ما به جنگ عراق رفتیم. به بیان دیگر آنها زبان خود را از یک زبان فرد‌محور واضح و آشکار که در بحث‌های سیاست داخلی مورد استفاده قرار می‌‌‌‌دهند، به یک زبان جمع‌محور نامشخص و مبهم در مباحث سیاست خارجی تغییر می‌‌‌‌دهند. اما اصول مشخصی در کنش‌های دولت مورد استفاده قرار می‌‌‌‌گیرد و آن اصول در برخورد دولت با مردم دیگر کشورها بی ارتباط نیستند. مثلا اینکه دولت مردم بی‌گناه را به قتل نمی‌‌‌‌رساند، خواه این مردم در کشوری باشند که دولت درآن حکومت می‌‌‌‌کند و یا در کشوری دیگر. در این مورد بعدا بیشتر صحبت خواهم کرد و حال می‌‌‌‌خواهم به مواردی دیگری اشاره کنم.

بگذارید به اقتصاد سیاست خارجی بنگریم و سیاست خارجی را همانگونه که اقتصاد‌دانان سیاست داخلی را تحلیل می‌‌‌‌کنند، تحلیل کنیم. در نظر بگیرید که ما اقتصاددانان چگونه کنترل قیمت بنزین را تحلیل می‌‌‌‌کنیم.

اعتقاد ما این است که حتی اگر دولت‌هایی که کنترل قیمتی بر بنزین اعمال می‌‌‌‌کنند نخواهند باعث ایجاد کمبود در بنزین شوند، به هر حال نتیجه اعمال کنترل یک قیمت پایین‌تر از قیمت بازار آزاد، کمبود بنزین و متعاقبا صف‌های طولانی برای آن خواهد بود.

ما در درک آثار کنترل قیمتی توجهی به مقاصد مقامات رسمی‌‌‌‌دولت نداریم و اهداف و مقاصد آنها ارتباطی به درک این آثار ندارد. در واقع اقتصاددانان متوجه می‌‌‌‌شوند که سیاست‌های گوناگون پیامد‌های غیرعمدی منفی را به بار خواهد آورد. همانطور که در کتاب خود ده رکن معرفت اقتصادی اشاره کرده‌ام، رکن شماره ششم این است که هر عملی پیامد‌های ناخواسته خواهد داشت.

مشابه در سیاست خارجی، دولت‌ها دست به اقدام‌هایی می‌‌‌‌زنند که پیامد‌های غیر عمدی خواهد داشت. مثلا خاورمیانه را در نظر بگیرید. تصرف سفارت آمریکا در تهران توسط تعدادی از ایرانیان در نوامبر ۱۹۷۹ بیشتر آمریکایی‌ها از جمله خود من را شگفت زده کرد. اما این به دلیل آن است که نه من و نه بقیه مردم کشور به آنچه که دولت آمریکا در آن نقطه از جهان انجام داده است توجه زیادی نکرده‌ایم.

در واقع رییس‌جمهور آمریکا در آن زمان، جیمی‌‌‌‌کارتر، فعالانه آمریکایی‌ها را از اندیشیدن به سیاست‌های گذشته دولت در قبال ایران باز می‌‌‌‌داشت و از آن با عنوان تاریخ باستان یاد می‌‌‌‌کرد.

اما تاریخ، باستانی نبود مگر اینکه کارتر به آن مقطع زمانی مانند کودکان نگریسته باشد. در ۱۹۵۳، کرمیت روزولت و نورمن شوارتزکوف از اعضای سیا، به سرنگونی محمد مصدق که به صورتی دموکراتیک انتخاب شده بود، کمک کردند. مصدق در آن زمان دیگر آدم خوبی به حساب نمی‌‌‌‌آمد؛ چراکه شرکت‌های نفتی را ملی کرده بود. اما آیا این کار سرنگونی این دولت را توجیه می‌‌‌‌کرد؟ در حالی‌که تعداد اندکی از آمریکایی‌ها از نقش سیا در سرنگونی یک دولت دموکراتیک مطلع بودند، بسیاری از ایرانی‌ها از این موضوع آگاه بودند، همانطور که اگر یک نماینده دولت ایران باعث سرنگونی دولت آمریکا شده بود همه آمریکایی‌ها آن را به خاطر داشتند. بنابراین تصرف سفارت آمریکا یک پیامد ناخواسته عملیات سیا در ۱۹۵۳ بود.

اما این پایان کار نبود. به خاطر مناقشات پیش آمده میان دولت آمریکا و ایران، آمریکا بیشتر از گذشته به صدام حسین نزدیک شد. اتفاقا صدام حسین در دو کودتا بر ضد دولت‌های عراقی حضور داشت و دولت آمریکا به هر دوی این کودتا‌ها کمک کرد.

وقتی که صدام حسین به ایران یعنی دشمن دولت آمریکا حمله کرد، آمریکا به او در این جنگ بر علیه ایران در دهه ۱۹۸۰ کمک کرد. پیامد ناخواسته این عمل- گرچه شاید عملی عمدی بود- قدرتمند‌تر شدن صدام حسین در خاور میانه بود که خواه عمدی یا غیر عمدی، پیامد بسیار نامطبوعی بود.

می‌‌‌‌توان به قضایای مشابه بسیاری پیرامون تنش‌های مهم در قرن بیستم اشاره کرد. پرزیدنت وودرو ویلسون آمریکا را درگیر جنگ جهانی اول کرد تا به قول خودش جهان را برای دموکراسی امن‌تر کند. هنگامی‌که ویلسون بیانیه چهارده ماده‌ای خود را ارائه کرد، آلمانی‌ها در اوایل نوامبر ۱۹۱۸ با ویلسون تماس گرفتند تا بپرسند که آیا واقعا در این کار مصر و پایبند است یا نه؟

یکی از مهمترین این مواد، ماده پنجم بود که بر اساس آن تضمین می‌‌‌‌شد که در تمام دعاوی مستعمراتی، تعدیلاتی کاملا غیر‌مغرضانه و با ذهنی باز و مبتنی بر رعایت اکید اصولی که در تعیین خواسته‌های حاکمیت که منافع مردم را در بردارد، وزنی برابر با دعاوی منصفانه از سوی دولتی تعیین شده خواهد داشت.

ویلسون به دولت آلمان اطمینان داد که پایبند به این قضیه است. بنابراین دولت آلمان تسلیم شد، ولو اینکه در آن زمان یک وجب از خاک آلمان را اشغال نکردند. اما ویلسون بر سر حرف خود نماند که شاید بخشی از آن به دلیل حضور بازیگرانی دیگر در کنفرانس ورسای و بخشی به دلیل بیماری خود ویلسون بود. ویلسون قادر نبود که جلوی کینه و خشم جورج کلمانسو، نخست وزیر فرانسه را بگیرد.

نتیجه معاهده تنبیهی ورسای بود که به ظهور هیتلر در آلمان کمک کرد. بنابراین هیتلر و طرف‌های اروپایی در جنگ جهانی دوم پیامد ناخواسته دخالت ویلسون در جنگ جهانی اول بود. این دیگر جهانی امن برای دموکراسی نبود.

حتی اگر شما بخواهید که دولت آمریکا به سرتاسر دنیا برود و کشور‌ها را آزاد کند، که به اعتقاد من جورج بوش و دونالند رامسفلد به دنبال آن بودند، باز هم این خواسته عملی نخواهد بود. باید از خود بپرسیم که آیا دولت آمریکا برای این کار صلاحیت دارد؟ چرا گروهی از ما فکر می‌‌‌‌کنیم که دولت آمریکا به طور خاص صلاحیت دارد که تعیین کند تا از کدام دولت خارجی، احزاب و گروه‌ها و حتی قبایل پشتیبانی کند؟ همه ما می‌‌‌‌دانیم که دولت پرونده سیاهی در اداره مدارس، تامین بیمه‌های درمانی و مسکن برای بی‌خانمان‌ها دارد. چگونه است که این دولت ناگهان در مسائل مربوط به یک کشور خارجی صاحب صلاحیت می‌‌‌‌شود؟

در حقیقت صلاحیتی نخواهد داشت چون مردمی ‌‌‌‌که دولت بر زندگیشان اثر می‌‌‌‌گذارد حق رای ندارند و متعاقبا دولت آمریکا در آن کشور‌ها با کمترین محدودیت‌های دموکراتیک مواجه است، اما در داخل با رای دهندگانی مثل ما مواجه می‌‌‌‌شود.

نهایتا اگر ما واقعا در جستجوی آزادی هستیم، باید به اثرات جنگ بر آزادی توجه کنیم. همانطور که رابرت هیگز در کتاب خود، بحران و لویاتان اشاره می‌‌‌‌کند، هر بار که دولت آمریکا وارد جنگ شده است قدرت را در دست گرفته و آزادی‌ها را کاهش داده و وقتی که جنگی پایان یافته، نه قدرت‌ها و نه آزادی‌ها، هیچ‌یک به جای خود بازنگشته‌اند.

برای مثال قبل از اینکه دولت آمریکا درگیر جنگ جهانی اول شود، بالاترین نرخ مالیات بر درآمد ۱۵ درصد بود. تا ۱۹۱۸ یعنی آخرین سال جنگ، این نرخ به ۷۷ درصد رسید. تا پایان دهه ۱۹۲۰ حتی پس از اینکه مشاور خزانه داری، اندرو ملون نرخ‌ها را کاهش می‌‌‌‌دهد، باز هم بالاترین نرخ ۲۴ درصد بود و هرگز پایین‌تر نرفت.

مشابه گونه‌ای از ممنوعیت الکل که در جنگ جهانی اول آغاز شد تا مسیر را برای ممنوعیت گسترده آن در ۱۹۲۰ هموار کند. و نیز ایده یک نیروی پلیس ملی با استدلال‌هایی که از آزادی داشت، گرچه در نزد

پایه‌گذاران آمریکا مانند جورج، واشنگتن بسیار منفور بود، اما از نتایج جنگ جهانی اول یک افزایش در تعداد افسران وظیفه در نیروی پلیس بود که تبدیل شد به اداره فدرال یا همان اف. بی .آی .

برای چند دهه این نهاد توسط یکی از تشنگان قدرت یعنی ادگار هوور اداره می‌‌‌‌شد، کسی‌که چندی پیش وال استریت ژورنال به دلیل نقض آزادی‌های مدنی به او حمله کرد. ویلسون همچنین در طول جنگ جهانی اول، راه آهن را ملی کرد و وقتی دوباره پس از جنگ آن را دولتی کردند دیگر هیچگاه کارآیی قبل به آن باز نگشت.

جنگ جهانی دوم حداکثر نرخ مالیاتی ۹۴ درصد را به ما تحمیل کرد و این نرخ تا ۱۹۶۴ که به ۷۰ درصد رسید، پایین نیامد. همچنین مالیات بر درآمد ماهانه هم وجود داشت و کنترل قیمتی در سطح ملی اعمال می‌‌‌‌شد و امروزه با تمام تبعات شان همچنان وجود دارند مانند کنترل اجاره‌ها در شهر نیویورک که روزی قرار بود موقتی باشد.

جنگ‌های بوش در حال حاضر سهم بسزایی را در کاهش آزادی‌ها، خصوصا آزادی‌ها مدنی، با ارائه طرح‌هایی مانند ۵USA PATRIOT و شنود مکالمات شهروندان آمریکایی توسط آژانس امنیت ملی ایفا کرده است.

کسانی‌که از آزادی دفاع می‌‌‌‌کنند باید یک نگاه جدی به جنگ‌هایی که دولت آمریکا در آن درگیر شده بیاندازند و مانند چشمی‌‌‌‌تیزبین مراقب این جنگ‌ها باشند درست مثل دیگر مداخلات دولت.

دیوید.آر.هندرسون

مترجم‌: محمد امین صادق زاده