چهارشنبه, ۱۰ بهمن, ۱۴۰۳ / 29 January, 2025
توان ها و کم توانی ها در ۳۰ سال مدیریت جمهوری اسلامی ایران
مدیریت از آغاز زندگی اجتماعی و تمدن بشری کاربرد داشته و اختراع قرن بیستم نیست. تعاریف زیادی برای مدیریت وجود دارد که شما برحسب اهداف خود میتوانید یکی را انتخاب کنید. کوتاهترین تعریف در مدیریت عبارت است از: «تمهید انجام شدن کارها»...
تمهید از نظر لغوی دو معنی بسیار جالب دارد:
۱) زور زدن
۲) نیکو گسترانیدن کار که توجه به معنی آن نیز مهم است. اصل اساسی در این تعریف «التزام به نیل به مقصود» است؛ یعنی تعهد، اقدام «هدفدار» است نه به خاطر خود اقدام. بلکه برای تاکید بر مفهوم «قصد» یا «هدف». به عبارت دیگر مدیریت اول اهدافی را تعیین میکند و آنها را صراحتا بیان میدارد و سپس تلاش میکند تا بر آنها نایل گردد. این هدف همه چیز میتواند باشد، از یک خدمت کوچک به یک انسان تا نجات همه انسانها. در هر مورد نیل به مقصود باشد یا ادای تکلیف برای جلب رضایت حق تعالی به هر حال در این تعریف اصولی شرط اول مدیریت، داشتن هدف مشخص است و شرط اساسی مدیر شناخت درست از این هدف است، اما مهم این است که این هدف از کجا آمده است؟ و چگونه شکل گرفته است؟ اهداف مدیریتی در سطوح مختلف آن متفاوت خواهند بود. قطعا اهدافی که برای یک خردمند در جایگاه مدیریتی وجود دارد با آنچه برای یک کارشناس تعریف میشود فرق خواهد کرد. علم امروز مدیریت را در سه سطح متفاوت طراحی میکند. سطح اول محل حضورخردمندان است، سطح دوم موضع حضور متخصصان و سطح سوم محل کارشناسان و مجریان است. اگر بخواهیم جامعیت مدیریت در ساختار هر توسعهای رعایت شود، این سه جایگاه باید تبیین و تعریف شده باشند. هدفی بیهوده حاصل نمیشود مگر جایگاه هر سه سطح مدیریتی بین جایگاه خردمندان، متخصصان و کارشناسان و مجریان برای نیل به آن معلوم باشد. اما این سه سطح باید مختصاتی نیز داشته باشند، هر کس نمیتواند در صف خردمندان و یا متخصصان و مجریان و کارشناسان قرار گیرد مگر علم و مختصات آن سطح را داشته باشد. سه مولفه اصلی برای این سه سطح مدیریتی ضروری است، اما در میزان و نحوه بهرهگیری از آنان تفاوت وجود دارد.
▪ مولفه اول: ادراک و یا فهم به مطلب است که با شناخت عمیق از هدف، خردمندان راهبری عملکرد را در حوزه مدیریتی به عهده میگیرند. این ادراک مختص خردمندان نیست، بلکه مجریان کارشناس هم باید شناخت درستی از هدف داشته باشند، اما با میزانی کمتر از آنچه برای یک رهبر و یا خردمند ضروری است. فهم با تخصص و هوش متفاوت است. چه بسیارند افرادی که شناخت عمیقی از هدف دارند در حالی که تخصص علمی آن را کمتر دارند.
▪ مولفه دوم: تخصص و علم است که در هر مدیریتی ویژه عملکرد آن مدیر الزامی است. بدون علم مدیر در هر سطحی که باشد، نمیتواند موفق شود، اما این علم برای هر سطح مدیریت متفاوت است. شناخت مسایل فنی در سطح خردمندان لازم است، اما به آن اندازه ضروری نیست که کارشناسان مجری به آن نیاز دارند. مجریان در آخرین سطح مدیریتی نیازمند علم بیشتری برای عملی کردن اهداف هستند، در حالی که متخصصان و خردمندان به این حد نیازمند آگاهی از ریزهکاریهای فنی هدف نیستند.
▪ مولفه سوم: شناخت کرامت انسانی است. آگاهی از این مولفه یک ضرورت تمام برای همه سطوح مدیریتی است، اعم از اینکه در سطح راهبردی باشند یا در سطح مجریان و میزان این مولفه برای همه سطوح یکسان است. یعنی خردمند و رهبر یک عملیات همانقدر باید به کرامت انسانی مستلزم باشد که مجری آن عملیات. گرفتاری زمانی پیش میآید که متخصص ما به کرامت انسانی و عزت او توجه نکند و همه چیز را بخواهد با کارد تخصص «قمه» کند. این معضل است که اگر امروز به آن توجه نکنیم، چالش بزرگ حوزه سلامت در آینده خواهد بود.
ضرورت انجام هر کاری شناخت فهیمانه از هدف، داشتن علم لازم و آگاهی چگونگی عمل برای نیل به آن میباشد. حالا سوال اساسی آن است که در جمهوریاسلامی در ۲۲ بهمن ۱۳۵۷، مدیران مرتبط با نظام جدید در چه سطحی از علم و اجرا بودند و چگونه اهداف عملیاتی را تبیین میکردند. آیا آنها کلاسهای تخصص مدیریت را در رشته مربوطه دیده بودند و یا تجربه مدیریت را در زمینهای که بر عهده گرفته بودند، داشتند؟ مصداقهای متعددی وجود دارد که درصد بسیاری از مدیران تازه به میدان آمده تجربه عملی و یا علمی شغل جدید خود را نداشتند، اما به شهادت شاخصها توفیقات زیادی نصیب آنها شد که بعضا قابل ارایه در نظامهای مدیریتی جهان است. آنچه را که میخواهم بیان کنم همین مبناهاست. مطمئنا در نظام مدیریت سلامت کشور در ۳۰ سال گذشته کارهای بزرگی انجام شده، اما این کارها به نحو مطلوبتری در سایر کشورها و به دست افراد با تجربه دیگری نیز عملی شده است. ما به شبکه ارایه خدمات بهداشتی و درمانی کشورمان افتخار میکنیم و درست هم هست، اما انگلیسیها و استرالیاییها و کاناداییها و کشورهای نوردیک و امروزه بسیاری دیگر از کشورهای صنعتی شبکههای سطحبندی شده موفقی دارند. ما تعداد زیادی دارو را فرموله کردهایم و بسیاری از بیماریها را کنترل کردهایم. ما طول عمر مردم کشورمان را از حدود ۵۶ سال به حدود ۷۴ سال رساندهایم. اما همه اینها در بسیاری از نقاط دنیا اتفاق افتاده است. بالندگی ما به چیست و خطر انحطاط ما به کدام است؟ ما در سالهای اول انقلاب چه سرمایهای داشتیم که توانست نقصانهای علمی و عملی ما را جبران کند و امروز که صاحب علم و تجربهایم، اگر به کدام سرمایه توجه نکنیم، منحرف میشویم؟
آنچه مدیران ما در اوایل انقلاب داشتند و امروز هم باید مبنای بالندگی آنها باشد، شناخت عمیق از اهدافی است که انقلاب برای آنها ترسیم کرده و این رمز پیروزی در مدیریت سلامت در ۳۰ ساله جمهوری اسلامی بوده است. یعنی شناخت درست از انقلاب اسلامی و اهداف مترقی آن. مدیران ما در هر سطحی از مدیریت بودهاند فهیمانه و خردمندانه به اهداف آشنایی داشتند و با شناختی که از انقلاب داشتند جبران نقصانهای عملی و تجربی را میکردند، اما حال وضعیت فرق کرده یا حداقل تصور میشود که فرق کرده است. بسیاری صاحب علم در زمینههای مختلف مدیریت شدهاند و تعداد زیادی کارشناس عملیاتی اهدافی شدهاند که در برنامههای مختلف کشور برای آنها طراحی شده است. از طرف دیگر ۳۰ سال از روزهای پیروزی انقلاب فاصله گرفتهایم و این ممکن است اهداف انقلاب را حداقل در ذهن نسل دوم و حتی سوم کمرنگتر کرده باشد. حالا در حکومت دینی چگونه میتوانیم هم از آن سرمایه بزرگ مدیریتی یعنی شناخت عالمانه اهداف انقلاب اسلامی بهره ببریم و هم از علم و تخصص کارشناسان و مجریان.
حرف سختی است و ممکن است چالشبرانگیز باشد، اما سی سال تجربه با همه آنچه فکر میکنم از مدیریت یاد گرفتهام، میگویند که حرف درستی است. در حکومت دینی آن هم در نظام جمهوریاسلامی، مبنای ادراکی حکومت، اهدافی است که انقلاب اسلامی طراحی کرده است. انقلاب مولفههایی دارد و اسلام هم مولفههایی، بسیاری از مدیران دیروز و امروز مولفههای انقلاب را دیده و شناخته و یا شنیدهاند، اما عده خاصی مولفههای حکومت اسلامی را درک کردهاند. میخواهم بگویم که هنوز همان سطوح مدیریت سه گانه حاکمیت عملیاتی دارد، اما باید جایگاه رهبران مدیریتی و یا رهبران حکومتی به کسانی سپرده شود که اهداف اسلامی انقلاب را درک کردهاند. این یک جایگاه ادراکی است نه عملیاتی. طبیعتاً در دو سطح دیگر مشکل کمتر است، اما چگونه این سه سطح با هم کار کنند؟ بدیهی است علم را از ضروریات مدیریت میشناسیم و کارشناسی هم به روش آسان برای استفاده از سرمایه بزرگ خرد اسلامی انقلاب درگیر کردن متخصصان اسلام انقلابی در انقلاب اسلامی برای تبیین اهداف مدیریتی است. هیهات اگر این استفاده درست و مناسب عملی نشود.
متخصصان و کارشناسان باید حضور معنیدار داشته باشند. آنها هستند که با بهرهگیری از علم و عمل خود چارچوبهای مدیریت را طراحی کند و سپس به مجتهد اسلام انقلابی بسپارد تا آنها را با شاخصهای ادراکی انقلاب محک بزند و حکم صادر کند. بیان مصداقهای ملموس ابعاد این موضوع را روشن میکند:
سالهاست که در کشورمان بیمه کردن بیماران روی تخت بیمارستان عملی میشد، این موضوع حتما کمک به بیماران خواهد بود ولی با هیچ مولفهای از صنعت بیمه همخوانی ندارد و هزینهای که این بیماران به بیمه تحمیل میکردند، از جیب سایر بیمهشدگان تأمین میگردید. همچنین این روزها فرمان بیمه کردن همه ایرانیان به گوش میرسد. طبیعتاً کار خوبی است و بیمه یکی از مناسبترین روشهای اجرای عدالت در سلامت است، اما چرا سرانه متفاوت است؟ اگر دفترچهای که از یک سازمان بیمهگری دست یک کارمند دولت و یا معلم است، مشابه همان دفترچهای باشد که با سرانه کمتر به فرد دیگری سپرده شده است یا در مورد اول نیز از حقوق همین افراد کسر میشود، چه کسی زیان میکند؟ آیا این حق کارمند معلم نیست که به شخص دیگری که در هر سطح اجتماعی که باشد، سپرده میشود؟ آیا این حقالناس نیست که ضایع میشود؟ و آیا این امر با مولفههای اسلامی انقلاب همخوانی دارد؟
در گزارشی از یک دانشگاه علوم پزشکی متوجه شدیم که دانشجوی رتبه چهارم کنکور در کنار دانشجو با رتبه بیش از ۴۰ هزار کنکور نشسته و یا دانشجوی با رتبه ۲۱ در کنکور در رشته مورد علاقهاش وارد نشده، چون سهمیه بومی بودن در سالهای اخیر افزایش یافته. واقعیت این است که تعیین سهمیه برای مناطق محروم در کنکور توفیقی است برای نیل به عدالت اجتماعی، اما سوال نکته دیگری است. آیا یک جایگاه آموزشی در یک دانشگاه یک سرمایه اجتماعی نیست و نباید به مناسبترین فرد کشور سپرده شود؟ و آیا این مولفه که مورد تایید کارشناسان بوده با مولفههای اسلامی همخوانی دارد؟
در حکومت دینی، این همخوانی باید موید به مهر اسلامی مجتهد مربوط باشد. این مثالها ضرورت سطحبندی مدیریت را در امور اجرایی مملکت الزامی میکند و هیچ پروژه و عملکرد و بخشنامهای را برای استفاده از سه گروه خردمندان، متخصصان و کارشناسان مستثنا نمیداند.آنچه در سالهای اول انقلاب پشتوانه مدیریت در جمهوری اسلامی بود، رعایت همان مولفههای اسلامی انقلاب بود که از مجتهد و یا مجتهدان مرتبط صادر میشود و نه آنچه تنها از ذهن کارشناس محترم صادر میگردید. بدیهی است که سوال اصلی باید توسط کارشناس تهیه شود و همه مبانی علمی و عملی برای آن آماده شود. سپس سوال به آنکه متخصص به اسلام انقلابی است منعکس شود تا جواب دهد.
در مثالهای بالا متخصص امور اجتماعی و عامل به صنعت بیمه باید با هدف پوشش عمومی بیمه و توانمند کردن بیمه در پاسخ به نیازهای سلامتی همه مولفهها را آماده کند. سپس سوال مرتبط با نحوه تامین منابع مالی با رعایت حقالناس را مطرح کند و همچنین در مورد سوال دوم موضوع توجه به مناطق محروم از مولفههای عدالت اجتماعی است و جایگاههای آموزشی هم از سرمایههای اجتماعی و دلایل حضور در این جایگاها از مثالهای حقالناس است. اینک تکلیف را پس از تعریف جامع توسط کارشناس، مجتهد آشنا به اصول انقلابی اسلام روشن میکند. امروز که صاحب کارشناس برای علوم مختلف سلامت و آموزش و امنیت هستیم، این مثالها مصداق پیدا میکند، اما در اوایل انقلاب که حداقل در حوزه سلامت از متخصصان مدیریتی بهره مناسب را نداشتیم، وضع فرق میکرد و باید با بهرهگیری بیشتر از فهم انقلابی و با پشتوانه اسلامی جبران نقصانهای کارشناسی را بکنیم و با همین دیدگاه بود که مدیران با استفاده از این سرمایه بزرگ فردی و اجتماعی، مصداق آیه شریفه «ان الله لایغیر ما بقوم حتی یغیر ما بانفسهم» شدند و قومی را تغییر دادند و بر ساختارهای اجرایی فایق آمده و توان اقدام جدی را پیدا کردهاند. آرزوی همه ما این است که امروز هم که توان تخصصی و کارشناسی در مدیریت داریم، هرگز از این سرمایه عظیم که فهم و شناخت درست از موازین و مفاهیم اسلامی انقلاب است، غفلت نکنیم.
نکته پایانی موضوع شخصیت و موقعیت در مدیریت است که دستکم گرفته نشود. در علم مدیریت این موضوع به اثبات رسیده که فرآیند عملکردی هرکس مدیون دو قدرت متفاوت است؛ اول: شخصیت و دوم: موقعیت.
▪ شخصیت: جمع همه مولفههایی است که در یک انسان پیدا میشود و همان است که در آیه شریفه فوق برای ساخت انسانها ضروری شناخته شده است. این شخصیت به هر شکل که باشد صاحب قدرتی است که ویژه اوست.
▪ موقعیت: جایگاهی است که جامعه به او میسپارد و توان معنیداری برای خدمت پیدا میکند که بدون آن جایگاه نداشته است. قدرت حاصل از موقعیت میتواند برآیندهای گوناگونی ایجاد کند؛ حالا تلفیق این دو مولفه شکلهای گوناگونی به خود میگیرد و قدرتهای متفاوتی دارد: ۱) شخصیت مناسب و بالا در موقعیت مناسب و بالا، در این صورت فرآیند عملکرد ممتاز خواهد بود، ۲) شخصیت مناسب در موقعیت نامناسب، در این صورت هم عملکرد مطلوب و قابل قبول خواهد بود و ۳) شخصیت نامناسب در موقعیت مناسب و بالا، در این صورت فاجعهای اتفاق میافتد و این مدیر به دلیل عدم تطابق شخصیت و موقعیت ناچار است دیکتاتور شود و مصدرهای او جز فرمانهای دیکتاتوری که بسیاری از آنها قابلیت اجرایی ندارند، نخواهد بود.
اگر انسان فهیم و باادراکی در جایگاه متخصص و کارشناس بنشیند کارها زیان نمیبیند، اگرچه استفاده درستی از سرمایه نبردهایم، اما اگر کارشناس در جایگاه رفیع فهم و ادراک بنشیند، حتما بهره کافی از خدمت او نخواهیم برد.
دکتر محمداسماعیل اکبری
استاد دانشگاه علوم پزشکی شهید بهشتی
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست