جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

او یک آدم است


او یک آدم است

فیلم ساختن دربارهٔ آدم هائی که اسم و رسمی دارند و مخاطب آنها را می شناسد, چه زنده باشند و چه از رفتگان ـ به خودی خود ـ یعنی در افتادن با تصویر ذهنی بینندگان هر چه اسم بزرگ تر باشد, این تصویر پررنگ تر است و کار سخت تر در هر حال و در هر شکلی هم که فیلم ساخته شود, مخالفان و معترضانی خواهد داشت کمی و زیادی انتقادها هم بستگی دارد به نزدیکی یا دوری نگاه فیلم ساز از نگاه موافقان و مخالفان, و فاصله با تصور رایج و غالبی که از آن شخص وجود دارد

● فرمانده Comandante

نویسنده و کارگردان: الیوراستون. فیلم‌بردار: کارلوس مارکوویچ، رودریگو پریتو. تدوین: الیسا بونورا، آلکس مارکز. موسیقی: آلبرتو ایگلیسیاس، پل کلی. با حضور: فیدل کاسترو، الیور استون، خوانیتا ورا. مستند. محصول ۲۰۰۳ آمریکا و اسپانیا، ۹۹ دقیقه.

● فیلم‌ساختن دربارهٔ آدم‌هائی که اسم و رسمی دارند و مخاطب آنها را می‌شناسد، چه زنده باشند و چه از رفتگان ـ به‌خودی خود ـ یعنی در افتادن با تصویر ذهنی بینندگان. هر چه اسم بزرگ‌تر باشد، این تصویر پررنگ‌تر است و کار سخت‌تر. در هر حال و در هر شکلی هم که فیلم ساخته شود، مخالفان و معترضانی خواهد داشت. کمی و زیادی انتقادها هم بستگی دارد به نزدیکی یا دوری نگاه فیلم‌ساز از نگاه موافقان و مخالفان، و فاصله با تصور رایج و غالبی که از آن شخص وجود دارد. حالا اگر قرار باشد در چنین فیلمی به آثار این شخصیت هم اشاره شود و تصویرسازی‌ای صورت بگیرد، اگر نسبتی با هنر و ادبیات داشته باشد و در حوزهٔ علوم انسانی و ذهنی قرار بگیرد، دشواری بیش‌تر است. به‌ویژه دربارهٔ آثاری که قابلیت تأویل و تحلیل زیادی دارد. مثلاً تصور کنید تصویرسازی شعری از حافظ را، و همخوانی آن با نظر تک‌تک علاقه‌مندانی که پیش از این بارها و بارها آن‌را خوانده‌اند و برایش تصویر مورد علاقه‌شان را ساخته‌اند. این مسئله هر چند در سینمای داستانی هم وجود دارد، ولی در عرصهٔ مستند بیشتر خودش را نشان می‌دهد، و مخاطبان وقتی فارغ از داستان‌پردازی راوی، با عنوان ”واقعی“ روبه‌رو می‌شوند بیشتر به‌خود حق می‌دهند تا اظهارنظر کنند و در قیاس با آنچه در ذهن ساخته‌اند به داوری بنشینند. به‌همین دلیل، پرداختن به شخصیت‌های کم‌تر آشنا چنین پیامدهائی ندارد و بینندگان به‌عنوان اولین تصویر آن‌را می‌پذیرند. وقتی پای یک شخصیت مهم به میان می‌آید، فیلم‌ساز برای روایت حقیقی و اطلاع‌رسانی درست، باید قبل از هر چیز آن لایه‌های پیرامونی ـ اسطوره‌ای یا هر چیز دیگر ـ را کنار بزند و شخصیت موردنظر را از آن دور از دسترس بودن خارج کند و او را به‌عنوان یک ”انسان“ دارای گوشت و پوست و استخوان و در جایگاه ”آدمی قابل لمس“ روایت کند، مگر این‌که اساساً از ابتدا قصد دیگری داشته باشد.

فرمانده دربارهٔ یکی از مشهورترین چهره‌های سیاسی جهان در چند دههٔ گذشته است. حجم خبرها و گستردگی حضور فیدل کاسترو در رسانه‌های مختلف باعث شده اغلب مردم عادی کشورهای دنیا هم او را بشناسند. مردی با لباس سبز نظامی و ریش انبوه، که عموماً با هیجان خاصی پشت میکروفن فریاد می‌زند، و سال‌هاست در مقابل آمریکا ایستاده. این تصویری است که در ذهن‌ها ثبت شده و نام کاسترو که می‌آید، این تصویر راه هم با خودش می‌آورد. اما فرمانده سنخیتی با این تصویر ندارد و الیور استون چهرهٔ دیگری از این سیاستمدار ارائه می‌دهد؛ چهره‌ای که اتفاقاً ربطی به سیاست ندارند. در واقع این فیلم ”شخصیت‌محور“ براساس شخصیت حقیقی او بنا شده نه شخصیت حقوقی‌اش. فیلم‌ساز او را به‌عنوان یک ”انسان“ جلوی دوربین می‌آورد و با حذف فاصله‌ها، با او به گفت‌وگو می‌نشیند. خودش هم کنار او قرار می‌گیرد و در موقعیتی برابر و اصلاً بی‌توجه به جایگاه یک سیاستمدار کهنه‌کار لحظه‌های صمیمانه‌ای فراهم می‌کند تا کاسترو را در حد و اندازه‌های یک آدم معمولی ببینیم که سرگرم سیاست است و کشوری را اداره می‌کند. پس طبیعی است که همه، فیم را با ذهنیات خودشان دربارهٔ موضوع بسنجند و این نگاه، پررنگ‌تر از مواجهه با آثار داستانی ”شخصیت‌محور“ پیشین استون، JFK و نیکسن و اسکندر است. در حالی‌که در متولد چهارم ژوئیه، کم‌تر کسی به شخصیت واقعی آدمی که فیلم براساس زندگی او ساخته شده بود، کار داشت.

جالب این‌جاست که این تصویر خودمانی و صمیمانه نه مثلاً در خانهٔ کاسترو یا در یک سفر تفریحی، که در محل کار او و در کسوت همان سیاستمدار آشنا شکل می‌گیرد. یعنی کارگردان شخصیت حقیقی او را در دل شخصیت حقوقی‌اش نشان می‌دهد و می‌خواهد بگوید این مرد سیاست، اصلاً همین‌گونه است. به‌همین دلیل، در تمام تصویرهای گرفته شده، کاسترو همان یونیفرم نظامی را به تن دارد و حتی در نماهای آرشیوی هم جزء یک‌بار با کت و شلوار در دیدار با پاپ ژان پل دوم، و نمائی کوتاه از دوران جوانی با لباس راحتی خانه، او را در لباس دیگری نمی‌بینیم. فرمانده نه تنها بر کاستروی اهل سیاست متمرکز نیست، که اصلاً نمی‌خواهد از تولد تاکنون او را بازگو کند. فیلم شرح دیدار آدمی‌ست به نام الیور استون با آدمی به نام فیدل کاسترو کاری داریم و نه به مسائل شخصی و خانوادگی‌اش.

خانه و زندگی کنونی او را هم اصلاً نمی‌بینیم. حتی توقع اولیه دربارهٔ آشنائی با دیدگاه سیاسی او هم چندان برآورده نمی‌شود. و شاید به همین دلیل است که اغلب تماشاگران این‌جائی در مواجهه با چنین فیلمی اولین واکنش‌شان این است که آن‌چه را دیده‌اند، قبلاً خودشان می‌دانسته‌اند! در حالی‌که پی بردن به روحیات یک آدم، که در قید حیات است، مهم‌تر از چیزهای دیگر است. و اولیور استون به‌خوبی از پس این مسئله برآمده. طوری‌که پس از دیدن فیلم احساس می‌کنیم فیدل کاسترو را خوب می‌شناسیم و می‌دانیم چه‌ جور آدمی است. درست است که این شخصیت را از دریچهٔ نگاه فیلم‌ساز می‌بینیم و زاویهٔ دید ما را الیور استون انتخاب کرده، اما حتی اگر از تماشای فیلم قانع نشویم، این حس را هم نداریم که چیزی از شخصیت کاسترو نادیده گرفته شده. ولی مثلاً نگاه کنید به مستند شاملو شاعربزرگ آزادی، که کوچک‌ترین نشانی از روحیهٔ طناز و متلک‌گوی احمد شاملو را ـ که در همان دیدارهای نخست هم می‌شد به آن پی برد ـ ندارد و تنها به وجه متفکرانهٔ او می‌پردازد؛ و از پس آن نمی‌توان به شناخت کامل شاملو رسید. منظورم نپرداختن به دیگر وجوه کاری شاملو نیست که انتخاب فیلم‌ساز است و حق طبیعی او؛ وجه شخصی‌اش را می‌گویم که وقتی فیلم در خانهٔ شاملو می‌گذرد و در همنشینی با همسر و دوستان، انتظارش هست به تصویر کشیده شود.

نپرداختن به خانوادۀ کاسترو و عدم تمرکز بر زندگی خانوادگی او هم جوابش در خود فیلم هست. تقریباً بیش از دوسوم فیلم را می‌گذارد که الیور استون از کاسترو دربارهٔ همسرش می‌پرسد. او می‌گوید حامی‌اش بوده. مترجم این جمله را ترجمه می‌کند، و کاسترو با اشاره به مترجم در کنار این دو حضور داشته، همسر کنونی کاسترو است. در این‌جا چند عکس از همسر اول می‌بینیم و استون عکس‌های بیشتری می‌خواهد. کاسترو جواب می‌دهد: ”ندارم. همیشه سعی کرده‌ام زندگی خصوصی‌ام را در خانه بگذارم.“ بعد استون از زن‌های زندگی می‌پرسد و اسم‌هائی را پشت هم ردیف می‌کند که همسر فعلی از وجود بعضی‌هاشان بی‌خبر است. کاسترو می‌گوید بدون عشق، زندگی معنا ندارد و به عشق بزرگ زندگی‌اش اشاره می‌کند: ”سیلیا عشق واقعی‌ام بود. هیچ‌وقت فراموشش نمی‌کنم.“ چند لحظه‌ای تصویر زیبائی از سیلیا را که هم‌رزم کاسترو بوده در کنار او می‌بینیم و کاسترو ادامه می‌دهد: ”هیچ‌وقت سیلیا را بین مردم نیاوردم. همیشه خانواده‌ام را از سیاست جدا کرده‌ام. این‌که همسرم را زن اول جامعه بدانند، بسیار زشت است.“ بعد هم دربارهٔ فرزندانش می‌گوید: ”همهٔ وقت آزادم برای بچه‌ها بود. پدری احساساتی بودم و خیلی به آنها اهمیت می‌دادم.“ سپس تصویری چندثانیه‌ای از کاستروی جوان با پسرش در خانه، و بعد چند ثانیه‌ای از همان پسر که حالا بزرگ شده. و بعد هم قطع به بچه‌ مدرسه‌ای‌های امروز کوبا. و با این پیوند که اندیشه کاسترو را به همهٔ بچه‌های کوبا تعمیم می‌دهد، چند دقیقهٔ کوتاه مربوط به خانواده به پایان می‌رسد.

شکستن تصور قالبی‌ای که از یک سیاستمدار وجود دارد، حسن بزرگ فیلم است. پرداختن به علایق سینمائی کاسترو و این‌که از سوفیا لورن و چارلی‌چاپلین خوشش می‌آید، تنها یک‌سوی ماجراست. حتی وقتی سؤال‌های مهمی از او پرسیده می‌شود، باز هم در موقعیت یک انسان معمولی به آن جواب می‌دهد. منشأ پیدایش جهان چه چیزی‌ست؟ هدف زندگی آدم‌ها و اصولاً بودن آنها درک خودشان است؟ آیا شما خویشتن‌داری را تمرین می‌کنید؟ اصلاً هدف زندگی شما چیست؟ در پاسخ به همهٔ این سؤال‌ها، مردی را می‌بینیم که اصلاً می‌تواند آن چهرهٔ مشهوری که پیش از این می‌شناختیم نباشد. تأمل می‌کند، فکر می‌کند، با انگشت‌هایش بازی می‌کند، چیزهائی روی کاغذ می‌نویسد، و بعد حرف‌هائی می‌زند که هیچ ربطی به جایگاه سیاسی‌اش ندارد: برنامه‌ریزی برای خلقت جهان، رستاخیر، امکان ذاتی بشر، مدیتیشن و قدرت ذهن و... حتی جای هم که به حضور استون در جنگ ویتنام اشاره می‌شود، نگاه فیدل کاستروی امروز ضد جنگ است و انسانی، نه ضدامپریالیسم و مخالف کشوری خاص. در فضای خودمانی گفت‌وگو، کاسترو از الیور استون می‌پرسد: ”دوست‌داشتی مدال‌هائی را که برای جنگ ویتنام گرفتی، برای کاری‌که حالا داری می‌کنی بهت می‌دادند؟“

کاستروئی که در فیلم فرمانده می‌بینیم، می‌گوید، می‌خندد، خوش‌وبش می‌کند، با الیور استون به گالری نقاشی و به کلیسا می‌رود، در کافه می‌نشیند و می‌خورد و می‌نوشد و شوخی می‌کند و... در واقع همهٔ کارهائی که یک آدم انجام می‌دهد. هیچ اشکالی هم ندارد، چون کارهائی معمول و طبیعی است. اما اگر چنین اتفاقی در ایران بیفتد، آن‌وقت دیگر به دید معمولی و طبیعی به آن نگاه نمی‌کنند. نمونه‌اش یکی از فیلم‌های مربوط به انتخابات ریاست‌جمهوری امسال است که یکی از چهره‌های مشهور سیاسی را در خانه و زمان انجام برخی کارهای متداول شخصی می‌دیدیم. چند روز بعد در جائی اعتراض شد که شأن ایشان بالاتر از این بوده که به‌ خاطر رأی جمع‌کردن اجازه بدهند کوتاه کردن موی سرشان توسط سلمانی را در تلویزیون نشان بدهند. البته این هیچ ربطی به موقعیت سیاسی و ممنوعیت رسمی و این حرف‌ها ندارد. نوعی فرهنگ خاص در جامعهٔ ما هست که دوست نداریم آدم‌هائی را که دور از دسترس می‌بینیم و برای‌مان مهم هستند، به‌عنوان انسان‌های خاکی و معمولی نگاه کنیم.


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 2 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.