یکشنبه, ۲۷ خرداد, ۱۴۰۳ / 16 June, 2024
مجله ویستا

خاورمیانه بدون آمریکا


خاورمیانه بدون آمریکا

تحولات اخیر دنیا و در راس همه آنها موج بیداری اسلامی در منطقه, معادلات جدیدی در روابط سیاسی کشورها رقم زده است به گونه ای که جایگاه امریکا به عنوان کشوری که ادعای ابرقدرتی جهان را داشته و دارد, دست خوش تغییرات قابل توجهی شده است

تحولات اخیر دنیا و در راس همه آنها موج بیداری اسلامی در منطقه، معادلات جدیدی در روابط سیاسی کشورها رقم زده است به گونه ای که جایگاه امریکا به عنوان کشوری که ادعای ابرقدرتی جهان را داشته و دارد، دست خوش تغییرات قابل توجهی شده است. این اتفاق قطعا ادامه حضور امریکا در منطقه خاورمیانه را با چالش های جدی روبرو می کند و این کشور ناگزیر از اعمال تغییرات اساسی در سیاست های خود نسبت به کشورهای خاورمیانه است. در این مقال به موج بیداری اسلامی، برخی مواضع اخیر امریکا و آینده حضور او در منطقه خاورمیانه نظری می اندازیم.

با نگاهی به تحلیل های چند ماه پیش، و درست زمانی که اولین جرقه های بروز و ظهور بیداری اسلامی در منطقه خورد، در می یابیم که عرف دیپلماتیک دنیا و حساب و کتاب های مکانیکی دولت های مستکبر، حقیقتا از تحلیل این قیام ها و پیش بینی آینده آن ها عاجز بوده و هستند. عدم توانایی آنان در تحلیل و تمایل عامدانه آن ها به عدم توجه به فصل مشترک تمامی این قیام ها، یعنی اسلام، باعث شد که علی رغم همه اقدامات پیشگیرانه و سرکوب گرانه آن ها، بیداری اسلامی روز به روز فراگیرتر شده، تا جایی که دیگر عملا کاری برای مهار این قیام ها از دست شان بر نمی آید.

در شرایط فعلی، تنها و تنها راه باقی مانده برای آن ها، توسل به قدرت نظامی برای سرکوب مطلق این اقدامات است که آن هم ادامه همان اشتباهات قبل ایشان در تحلیل هاست، چرا که مسلما این خون های ریخته شده، نه تنها سرعت پیشروی این موج بیداری را کم نمی کند، بلکه بر بیداری و هوشیاری قیام کنندگان خواهد افزود.

نکته ای که در تحلیل شرایط امروز دنیا از اهمیت بسیار بالایی برخوردار است، تعیین جبهه بندی این نبرد تمام عیار است. امروز دیگر بر همگان روشن شده است که این قیام ها، خیلی عظیم تر و عمیق تر از آن است که آن را صرفا برآمده از خودسوزی یک جوان تونسی بدانیم.

امروز دیگر همگان می دانند که عامل انگیزاننده قیام کنندگان، بسیار فراتر از مسائل اقتصادی است. امروز همه می دانند که مرگ بر مبارک، آل خلیفه، علی عبدالله صالح و...، در اصل مرگ بر امریکا و مرگ بر اسرائیل است. امروز دیگر کار سختی نیست که این قیام ها را ادامه همان خط استکبارستیزی، استقلال طلبی و اسلام خواهی انقلاب اسلامی ایران بدانیم. امروز دیگر سخت نیست که «نه» به دیکتاتوران وابسته را، «نه» به اربابان این دیکتاتورها بدانیم. امروز دیگر همه می دانند، درخت تناوری که این گونه خودنمایی و عرض اندام می کند و مردم در گوشه گوشه دنیا، دست دراز می کنند و از ثمرات و میوه هایش بهره می برند، همان نهال طیبی است که ۳۳سال پیش، مردم مسلمان ایران به رهبری امام خمینی(ره) کاشتند. این مبارزات ادامه همان مبارزاتی است که در سال ۴۲ آغاز شد و ادامه خواهد داشت و همان گونه که رهبری انقلاب فرمودند، باید منتظر ورود این جریان بیداری به خاک اروپا هم باشیم؛ کما اینکه در چند روز اخیر جرقه های آن به دامن اروپا هم رسیده است. این مبارزه، همان مبارزه است و جبهه بندی اش هم تغییری نکرده است و فقط رزمندگان تازه نفس تری به این جبهه افزوده شده اند و خط مقدمش هم کمی تفاوت کرده است.

مبارزه آن روز، نه فقط مبارزه بین امام(ره) و شاه ملعون و یا بین ایران و امریکا بود، بلکه جنگ بین دو جبهه بود که در یک سوی آن، مستضعفین عالم ایستاده بودند و در سوی دیگر آن، مستکبرین. جبهه بندی امروز هم همان جبهه بندی است و به نوعی می توان گفت این جنگ، جنگ بین مستکبرین دنیا به رهبری امریکا و مستضعفین عالم به رهبری ایران است. طبیعتا با این نگاه، ایران به عنوان رهبر جبهه مستضعفین و منبع اصلی الهام بخش به این قیام ها، جایگاه ویژه ای پیدا می کند. البته خود دولت های مستکبر هم این جبهه بندی را در عمل پذیرفته اند و از همین روست که تک تک حرکات و مواضع جمهوری اسلامی برای آنها حائز اهمیت ویژه ای است و نسبت به آن واکنش نشان می دهند.

پس از پیروزی انقلاب اسلامی- که به منزله اولین ضربه کاری بر پیکره امریکا بود- ایران همواره از موضع عزت و اقتدار با این کشورها برخورد کرده است و همیشه درهم شکننده هیمنه پوشالین دولت های استکباری بوده است و همین امر باعث شده است که به عنوان سردمدار مبارزه علیه مستکبرین شناخته شود. امروز ایران به عنوان یک قدرت بزرگ فرهنگی و حتی نظامی در دنیا شناخته می شود تا جایی که هزینه های هنگفتی صرف ضربه زدن و تضعیف ایران و همین طور تخریب چهره آن در دنیا می شود. جایگاه حمایتی خاص ایران از موج بیداری اسلامی و رهبری این جریان از یک سو، و قدرت نظامی اش از سوی دیگر، باعث شده است که علی رغم مواضع صریح ایران مبنی بر عدم مداخله نظامی در قیام های کشورهای منطقه، اینان همواره بیم این مداخله نظامی را داشته باشند و همین بیم آنان را واداشته است که تلاش کنند با تهدید و ارعاب مستقیم و غیرمستقیم، ایران را از این حمله باز دارند. صحبت هایی هم که اخیرا در مورد احتمال حمله نظامی آمریکا یا اسرائیل به ایران می شنویم، پیرو همان سیاست ارعاب ایران است و نشان از انفعال شدید این جریان دارد.

اما سابقه جمهوری اسلامی همواره نشان داده است که هیچ گاه قصد تحمیل عقیده و فکر خود با استفاده از ابزار نظامی را نداشته است و عرضه هویت فکری و فرهنگی خود به ملت ها را برای آگاهی بخشی و بیداری آن ها مکفی دانسته است و از این حیث، تفاوت زیادی با کشوری مانند امریکا دارد و اتفاقا همین تفاوت است که جایگاه امروز امریکا در منطقه را متزلزل کرده است.

امریکا کشوری است که در طی دو قرن اخیر، آغازگر بیشترین و خانمان سوزترین جنگ ها در گوشه گوشه این کره خاکی بوده است. غالبا هم دلایلی که برای شروع این جنگ ها ارائه کرده است، دلایلی واهی بوده اند. سوالاتی که سیاست های جنگی دولت امریکا در طی این زمان در اذهان ایجاد کرده است، کماکان بی پاسخ مانده اند. سلاح های کشتار جمعی که امریکا به بهانه یافتن آنها، پای به عراق گذاشت، هنوز پیدا نشده اند و اکنون که امریکا تا مدتی دیگر در حال ترک عراق است، این سوال مهم در اذهان باقی مانده است که این همه هزینه ای که از بودجه دولتی امریکا و برخی کشورهای دیگر صرف جنگ عراق شد، به جز تلی از جنایت و آدم کشی و خونریزی و تجاوز به زنان و دختران بی گناه و... چه دستاوردی حتی برای خود امریکا داشته است؟ امریکا در مورد مسائلی مانند جنگ عراق و افغانستان، حتی نتوانسته است پاسخ گویی افکار عمومی مردم خود ایالات متحده باشد.

فشاری که از سوی افکار عمومی مبنی بر توقف جنگ های بی حاصل در عراق و افغانستان بر دولت وارد می شود، دولت امریکا را بر آن داشته است تا آتش تهیه بنگاه های دروغ پراکنی خود را دوچندان کند تا بلکه بتواند اندکی از زیر بار این فشارها خارج شود. وقتی سوال تک تک شهروندان امریکایی، چیستی دلیل ادامه جنگ بی ثمر افغانستان و عراق است، طبیعی است که آمریکا مجبور می شود، سناریوی کشتن بن لادن را اجرا کرده تا اندکی هم که شده بتواند خود را در مقابل افکار عمومی آمریکا و دنیا تطهیر کند. جنگ نظامی یا حملات تروریستی آمریکا در نیکاراگوئه، هندوراس، پاناما، هائیتی، جمهوری دومینیکن، فیلیپین، کوبا، پورتوریکو، ژاپن (هیروشیما و ناکازاکی)، ایران (ماجرای طبس، جنگ تحمیلی، حمله به هواپیمای مسافربری ایرانی و...) کره شمالی، کویت، منطقه کارائیب، اندونزی، ویتنام، جزیره گرانادا، لبنان، سومالی، بالکان، صربستان، افغانستان، یمن، سودان، قتل عام تعداد زیادی از غیرنظامیان لیبیایی در لاکربی اسکاتلند و...، همه و همه مثالهایی از منطق متکی به قدرت و نظامی گری دولت آمریکا در دو قرن اخیر هستند که همواره با دلایل واهی جنگ را آغاز کرده است تا به اهدافش برسد و در نهایت هم که پوچ بودن ادعایش روشن شده است، تلاش کرده تا با در اختیار گرفتن رسانه های گروهی، افکار عمومی را به سمت و سویی که خود می خواهد سوق بدهد.

اما با این همه، روز به روز نارضایتی مردم آمریکا از این سیاست های جنگی دولت آمریکا بیشتر و بیشتر می شود. روز به روز بر سؤال متعددی که در گوشه و کنار دنیا در مورد ماهیت جنگی و متناقض دولت ایالات متحده پرسیده می شود، افزوده می شود. علت عدم تمکین مصرحانه دولت آمریکا از قوانین بین المللی مانند معاهده منع گسترش سلاح های اتمی و... یک سؤال جدی است که دولت آمریکا با قلدری هرچه تمام از پاسخ گویی به آن سرباز می زند. کلاهک های هسته ای آمریکا که قادرند ظرف چند دقیقه دنیا را به تلی از خاک تبدیل کنند، مورد سؤال جدی ملت هاست و چرا این توان هسته ای و اتمی آمریکا که سابقه استفاده شدن هم دارند، خطری برای جهان محسوب نمی شوند، اما تکنولوژی (و نه بمب) هسته ای، کشورهایی مانند ایران، به منزله تهدیدی جدی برای دنیا به حساب می آید. لزوم در اختیار داشتن جدیدترین و خطرناک ترین تسلیحات خوشه ای و هسته ای و ضدحقوق بشری آمریکا امروز مورد سؤال مردم جهان است. جنگ هایی که آمریکا به نام جنگ های بشردوستانه آغاز کرد و روند ادامه شان هیچ گاه مطابقتی با شعارهای داده شده اولیه نداشت، مورد پرسش جدی مردم دنیاست. لذا تا همین جا، گذشته سیاه آمریکا و همچنین امروز آن، پر از سؤالات و ابهاماتی است که این دولت آگاهانه از پاسخ دادن به آنها اجتناب می کند.

در کنار همه این تخلفات گسترده، آمریکا همواره سعی کرده است که از قدرت رسانه ای خود در توجیه این اقدامات بهره ببرد. به عبارتی رسانه های گروهی آمریکا و حتی ابزاری مانند هالیوود- که در انحصار اقلیتی یهودی و وابسته به دولت آمریکا هستند- همواره نقش توجیه گری افکار عمومی به نفع سیاست های دولت آمریکا و همچنین زمینه سازی برای جنایات آن را برعهده داشته اند. هجمه رسانه ای که پس از واقعه ۱۱ سپتامبر علیه اسلام توسط رسانه های آمریکایی آغاز شد و ادامه پیدا کرد، درصدد توجیه صددرصدی افکار عمومی مبنی بر لزوم حمله به افغانستان و بعدتر عراق بود. نوع خاص پوشش رسانه های آمریکایی از جنگ عراق، که با سانسور کشتارها، تجاوزها، قتل عام ها و خون ریزیها همراه بود و تنها چند تصویر بدون خشونت و جهت دار از جنگ که همه هم در جهت نشان دادن اقتدار نظامی آمریکا بود، سعی در خواباندن موج اعتراضات به جنگ داشت. این نوع پوشش رسانه ای به این دلیل بود که اگر تصاویر واقعی به دنیا مخابره می شد، قطعاً فشارهای شدیدی حتی از جانب خود مردم آمریکا بر دولت ایالات متحده وارد می شد. به عنوان مثال، تک عکسی که از حمله سربازان آمریکایی به یک بیمارستان در عراق منتشر شد و یا فجایع زندان ابوغریب و یا چند فیلمی که از تجاوز سربازان آمریکایی به زنان عراقی منتشر شد، یا اخباری که در مورد ایجاد محدودیت های شدید برای خبرنگاران جنگی در عراق مخابره شد، تا حدی افتضاح رسانه ای آمریکا را برملا کرد. لذا آمریکا همواره در تلاش بوده است تا از قدرت رسانه ها برای توجیه جنایاتش استفاده کند.

اما به نظر می رسد که دیگر حربه جنگ های رسانه ای هم خیلی پاسخ گو نیست و آمریکا روز به روز در منجلابی خودساخته بیش از پیش فرو می رود. آمریکا از پس از ماجرای ۱۱ سپتامبر، سیاست های القای اسلام ستیزی و اسلام هراسی را در راس فعالیت های رسانه ای خود قرار داده است، اما با این وجود می بینیم که موج اسلام گرایی، حتی در خود کشور آمریکا، دقیقه به دقیقه رو به افزایش است و مهر تأییدی بر این مسئله می زند که دیگر نمی توان مردم و افکار عمومی را به سادگی فریب داد. اگر نوع خاص پوشش خبری رسانه های آمریکایی از جنگ عراق باعث شد که مردم آمریکا خیلی از ماوقع مطلع نشوند و موضع گیری جدی نکنند، امروز دیگر بسیاری از چیزها برملا شده است و عملا دیگر حنای دولت آمریکا حتی در کشور خودش هم بسیار بی رنگ شده است.

در یک جمله می توان گفت که تزلزل جایگاه امروز آمریکا در میان ملت ها، به دلیل کنار رفتن پرده ها و روشن شدن چهره حقیقی آن، محقق شده است و هر قدر چهره حقیقی این دولت بیش تر روشن شود، تنفر ملت ها از آن هم بیشتر می شود. آن چیزی هم که امروز در منطقه و تحت عنوان بیداری اسلامی در حال رخ دادن است، اعلام برائت رسمی ملت ها و همچنین اعلام تنفر آنها از آمریکا و کاسه لیسانش و در یک کلام اعلام برائت و تنفر از جبهه مزور، فریب کار و ظالم مستکبرین و از طرفی اعلام بیعت رسمی با اسلام وجبهه مستضعفین است.

بحث حمله آمریکا به ایران هم چیزی بیش از یک بلوف بچگانه به منظور ارعاب ایران به نظر نمی رسد. با توجه به آن چه گفته شد، افکار عمومی آمریکا و دنیا اجازه شروع جنگ دیگری را به دولت آمریکا نمی دهد و دیگر عملا کاری از دست رسانه ها هم برنمی آید و از طرفی خود دولت آمریکا هم پتانسیل چنین اقدامی را ندارد. چرا که امروز زمین جدید بازی را نه آمریکا، که مردم منطقه تعریف کرده اند و آمریکا هم در همین میدان درحال جنگیدن است و طبیعتا منفعل است. موقعیت متزلزل آمریکا در افغانستان و عراق، وضعیت بن علی، مبارک، عبدالله صالح، بن عیسی، قذافی و... هر کدام ضربه ای بر پیکره آمریکا در منطقه وارد آورد و آمریکا آخرین دست و پاهایش را در منطقه می زند و کم کم باید منتظر تحقق خاورمیانه جدید که خاورمیانه اسلامی است باشیم. حال با این شرایط، و حتی اگر قدرت نظامی ایران را هم در نظر نگیریم، حمله به ایران از سمت آمریکا عملا یک خودکشی به تمام معنا برای آمریکا به حساب می آید. آمریکا به هیچ وجه قادر نخواهد بود، در جبهه ای به این وسعت که از عراق شروع می شود، به ایران می رسد و تا افغانستان ادامه می یابد، مبارزه کند و در آنها موفق باشد. این در حالی است که قدرت نظامی فوق العاده ایران و پیشرفت های نظامی ایران در سال های اخیر را در نظر نگیریم. آمریکا می داند که درگیری با ایران، تلفات مادی و جانی زیادی برایش به همراه خواهد داشت و همین مسئله موج اعتراضات مردمی علیه این دولت را بالا خواهد برد. هم در خود آمریکا و هم در سایر مناطق دنیا. بخصوص اینکه دولت آمریکا، تجربه جنگ ۳۳ روزه لبنان را از خاطر نبرده است و همچنین روحیه ایستادگی و مقاومت مردم ایران با دست خالی در جنگ ۸ ساله هنوز کابوس وحشتناک خواب های آن هاست.

لذا در حال حاضر، آغاز کردن یک جنگ نظامی از سوی آمریکا- فارغ از میزان توانایی مقابله کشور هدف- به هیچ وجه به صلاح این کشور نیست و هزینه های مادی و معنوی زیادی را بر این دولت تحمیل خواهد کرد. این هزینه ها، زمانی که کشور هدف، توانایی مقابله بالایی هم داشته باشد، به اوج خود می رسد. از این روی، با این وضعیت و در شرایطی که از طرفی به قول خود ایشان، بن لادن کشته شده است (و منطقا به دلیل پایان مأموریت، وقت خروج آن ها از افغانستان است) و از طرفی موعد خارج شدن نیروهای آمریکایی از عراق نزدیک است، و از سوی دیگر با ترکیب جدید سیاسی کشورهای منطقه، ادامه حضور نظامی آمریکا در منطقه امکان پذیر نخواهد بود.

البته دولت آمریکا بسیار مشتاق است که بدون نیاز به حضور نظامی و با مسلط کردن حاکمانی وابسته، اهداف خود در منطقه را به پیش ببرد تا عملا هیچ یک از هزینه های مذکور را نپردازد؛ دقیقاچیزی شبیه به آنچه که قبل از انقلاب اسلامی در مورد ایران و یا در سال های جنگ سرد، با مستقر کردن رژیم های دیکتاتور هم سو با سیاست های خود در کشورهایی مانند شیلی، گواتمالا، اندونزی و...، انجام داده بود. تلاش هایی که اخیرا آمریکا با اتخاذ مواضع چندپهلو برای راضی نگهداشتن همه می کند یا جایگزین هایی برای دیکتاتوران منطقه پیشنهاد می کند و...، مؤید قصد آمریکا بر تسلط غیرمستقیم بر این کشورها را دارد. اما رخ دادن چنین اتفاقی نیز بعید و حتی محال به نظر می رسد، چرا که این طرز تفکر ناشی از سطحی بینی و ساده انگاری آمریکا دارد و مردم منطقه، به خوبی آمریکا را شناخته اند و دیگر به هیچ وجه حاضر نیستند تن به چنین وابستگی ای بدهند. این اعتقاد، در میان شعارهای اصلی معترضین و قیام کنندگان به وضوح قابل مشاهده است.

لذا ادامه حضور آمریکا در منطقه، چه به صورت نظامی و چه به صورت غیرنظامی، چیزی جز رسوایی برای این دولت به همراه نخواهد داشت چرا که اراده جمعی خاورمیانه به سمت آمریکازدایی پیش می رود. البته آمریکا دیگر کم کم باید راه خود را مشخص کند که بالاخره ماندنی است یا رفتنی. اگر منطقی برخورد کند و رفتن را انتخاب بکند، از این به بعد باید پاسخگوی گذشته خود در افکار عمومی دنیا باشد. چون رخدادهای اخیر منطقه، بسیاری از مسائل را روشن کرد و بسیاری از سؤالات فراموش شده در مورد سوابق و اقدامات آمریکا را نیز در اذهان زنده کرد. اگر هم علی رغم موج خواسته های مردمی، تصمیم به ماندن بگیرد، باید خود را آماده پرداخت تمامی هزینه های آن بکند. هزینه هایی که قطعا شرایط را به جایی می رسانند که راه اول (یعنی رفتن) را به این دولت تحمیل خواهد کرد. در آن صورت دیگر این دولت مجبور است در انفعال تمام، مانند چیزی که سال ۵۷ در ایران رقم خورد، منطقه را ترک کند. آنچه مسلم است در آینده ای نزدیک، خاورمیانه ای بدون آمریکا و خاورمیانه ای اسلامی خواهیم داشت و قطع یقین پیروز نهایی این جنگ، مستضعفین خواهند بود.

حسین شاهمرادی