جمعه, ۲۵ خرداد, ۱۴۰۳ / 14 June, 2024
آهسته که آسمان نداند ... .
یکی بود یکی نبود . مرد تنهایی بود که همه ی کارهایش را خود می کرد ؛ پختن غذا ، شستن ظرفها و لباس ها ... او کنار رودخانه لباس هایش را می شست و روی طناب خشک می کرد . اما مدتی بود که تا تصمیم می گرفت لباس بشوید باران می بارید و لباس ها خشک نمی شد . لباس های کثیفش رفته رفته زیاد شد . او فکر می کرد که آسمان با او لج کرده است که تا می آید رخت بشوید باران می بارد .
روزی هوا آفتابی شد و او تصمیم گرفت تا بارانی نشده به بقالی رفته و صابونی بخرد . در راه با خود گفت ، کاش آسمان نفهمد که من می خواهم لباس بشویم وگرنه با من لج می کند . به بقّالی که رسید ، در حالیکه به صابون اشاره می کرد به بقال گفت : یکی از آن بده مرد بقال نفهمید روغن را نشان داد ، مرد گفت : نه ! لوبیا را نشان داد ، مرد گفت نه . خلاصه مرد با دستش صابون را برداشت و گفت ازین ، بقال گفت : پس صابون می خواهی .
مرد آهی کشید و گفت کاش اسمش را نمی بردی الان باز آسمان می فهمد و هوا ابری می شود .
از آن روز به بعد وقتی بخواهند به کسی بگویند که این حرف یک راز است و نباید جایی مطرح شود می گویند : آهسته که آسمان نداند
پیچ و مهره پارس سهند
تعمیر جک پارکینگ
خرید بلیط هواپیما
دورههای مدیریتی دانشگاه تهران
ویزای تضمینی ایتالیا کانادا
انتخابات ریاست جمهوری انتخابات انتخابات ریاست جمهوری 1403 مسعود پزشکیان سعید جلیلی ایران انتخابات ریاست جمهوری چهاردهم علیرضا زاکانی ریاست جمهوری دولت سیزدهم محمدباقر قالیباف قالیباف
سیل جاده چالوس سیلاب هواشناسی تهران طوفان سلامت قتل پلیس آتش سوزی شهرداری تهران قوه قضاییه
قیمت خودرو یارانه قیمت طلا خودرو تورم یارانه نقدی چین حقوق بازنشستگان مسکن قیمت دلار همستر کامبت سایپا
تلویزیون رسانه ملی جواد عزتی سریال صنایع دستی سینما همایون شجریان سینمای ایران فیلم کتاب پیمان جبلی موسیقی
هوش مصنوعی دانشگاه آزاد اسلامی دانش بنیان
غزه رژیم صهیونیستی روسیه آمریکا جنگ غزه اوکراین عراق حماس علی باقری کنی لبنان فرانسه ترکیه
فوتبال پرسپولیس استقلال یورو 2024 فدراسیون فوتبال لیگ برتر باشگاه پرسپولیس جواد نکونام اوسمار ویرا تیم ملی فوتبال ایران تیم ملی ایران تیم ملی
پهپاد ایلان ماسک سرطان واردات خودرو اپل گوگل سامسونگ خودروهای وارداتی بسته اینترنت ناسا
آلزایمر قهوه پیری گرمازدگی رژیم غذایی سیگار