چهارشنبه, ۱۰ بهمن, ۱۴۰۳ / 29 January, 2025
مجله ویستا

نمایش درون


نمایش درون

نگاهی به نمایش«طوفان» به نویسندگی«حسین فدایی حسین» و کارگردانی«آرش دادگر»

انسان همیشه آنچه می‌نماید، نیست؛ گاهی صرفا معطوف به دنیای درون خویش است و کشمکش‌ها و پرسش‌هایی در ذهنش هست که او را رها نمی‌کند و از طرفی، ایمان و اعتقادش به طور همزمان او را به ادامه راه وا می‌دارد. نمایش «طوفان» به نویسندگی «حسین فدایی حسین» و طراحی و کارگردانی «آرش دادگر» براساس چنین مضمونی شکل گرفته است.

موقعیت‌های بینابینی اساسا تعلیق‌زا و کنش‌مند هستند، چون ممکن است در آن بازگشتی به عقب اتفاق بیفتد و یا حرکتی به جلو شکل بگیرد؛ نتیجه نهایی موقعیت هر کدام از این دو باشد، حادثه‌ای پایانی تلقی می‌شود و غایت‌مندی و هدف از طراحی و شکل‌دهی چنین موقعیتی را نشان می‌دهد و البته، این در شرایطی است که همه تاکید روی همین موقعیت بینابینی باشد؛ در نمایش مذهبی «طوفان» به نویسندگی «حسین فدایی حسین» با چنین موقعیتی روبه‌رو هستیم. خود موقعیت، مشابهات و قرینه‌های زیادی در متون مذهبی دارد، اما شیوه طرح آن و نوع دیالوگ‌ها که نهایتا بر خود طرح هم تاثیر گذاشته است، به اجرا ویژگی خاصی داده است؛ ضمنا پرسوناژ هم از جایگاه نسبی مهمی برخوردارند و همزمان وجوه تماتیک اثر هم محوریت تعیین‌کننده‌ای دارد؛ به همین دلیل، اولین و اساسی‌ترین عامل برای درک و شناخت پرسوناژن‌ها هستند و همه چیز از طریق آنها برون نمایی می‌شود. این دیالوگ‌ها ضرورتا (مخصوصا در چنین متونی) باید کنش‌های درونی بین پرسوناژها را به خوبی برون‌نمایی کنند تا متن برای اجرای روی صحنه مناسبت کامل داشته باشد. دیالوگ‌های نمایش «طوفان» از چنین خصوصیتی برخوردارند و این دلائل معینی دارد: معمولا دیالوگ‌ها کنایی، گاهی تلویحی و ضمنا برون ریز و خطابی هستند. در آنها به تناسب موقعیت‌های ذهنی و روحی پرسوناژها پرسش و طلب استفسار نیز زیاد است: «بی وجودم اگر با وجود و قدم او قدم بردارم»، «توی سیاهی بیابان چه می‌بینی که ما نمی‌بینیم؟»، «بیشتر از طوفانی که در راه است، می‌ترسم»، «من تا این لحظه جز بندگی کاری نکرده‌ام»، «راه و مقصد کجاست و چگونه باید به کعبه آمال رسید؟»، «برای رفتن هیچ دلیلی لازم نیست، دلیل توئی!»، «اگر جسمت به راه بود، تا حالا به کوفه رسیده بودی!» و...

مضمون نمایش «طوفان» به طراحی و کارگردانی «آرش دادگر»، ایستگاهی و گردابه‌ای است: در مکان معینی عده‌ای از مسلمانان راه جسته و برخی راه گم کرده‌اند. آنها قصد سفر به کوفه دارند و همزمان به مجادلات و استفسارهای ذهنی می‌پردازند تا در این میان به آنچه در کوفه گذشته و یا می‌گذرد و نیز به حقیقتی واحد دست یابند. ضمنا گم شدگی تاویل‌آمیز و تلویحی آنها به تدریج به یک تحول درونی و روشنگری و نهایتا به یافتن راه و ذهنیت مطلوب منجر می‌شود؛ یعنی موقعیت بینابینی به جلو راه باز می‌کند و در ذهن برخی از افراد، هر گونه تردید و گمانه‌ای در رابطه با میزان ایمان و اعتقادشان، زایل می‌گردد.

از آن جایی که موقعیت مورد نظر با محوریت «گفت‌و گو» و رد و بدل کردن دیالوگ‌ها شکل گرفته، طراحی آن برای اجرا معمولا مشکل است، زیرا یک نمایش خوب و ایده‌آل براساس کنش‌های دراماتیک پیش می‌رود و اینجا با وحدت زمان و مکان هم روبه‌رو هستیم و حادثه مهمی هم روی نمی‌دهد. ضمنا هر آنچه به عنوان حادثه‌ای دراماتیک به تلقی و استنباط مخاطب در می‌آید، همان حادثه درونی است که باید خیلی خوب و به طور کامل برون‌نمایی و دراماتیزه شود. «آرش دادگر» برای اجرای چنین متنی ترفندهای هنرمندانه و هوشمندانه‌ای به کار برده است؛ او فضای خالی صحنه را تا حدی با یک نیمکت و متعاقبا با صندلی‌هایی پر کرده است، در حالی که در متن ظاهرا اشاره می‌شود که آنها در بیابان گم شده‌اند. در اولین صحنه، کاربری این ابزار تا حدی موجب تعجب و پرسش‌زایی ذهن تماشاگر می‌شود، اما به تدریج مشخص می‌گردد که این اساسا «یک روش تجربی و مدرن» برای اجرای چنین متنی به شمار می‌رود و از قبل هم طراحی شده است؛ کارگردان در فواصل زمانی معین، خودش تنها و یا همراه دیگران صندلی‌هایی را برای نشستن و کاربری پرسوناژها در اختیارشان می‌گذارد و به این ترتیب آنچه را که نامتجانس و نامناسب به نظر می‌رسد، به شکل خلاقانه‌ای به عنوان یک روش اجرا به تبیینی دراماتیک در می‌آورد و از این لحاظ به نمایش شاکله‌ای مدرن، گیرا و حتی تاویل‌آمیز می‌بخشد. «آرش دادگر» در حقیقت شیوه کارگردانی‌اش را هم برون‌نمایی و آشکار می‌کند و ذهنیت‌ها و کارکردهایش عملا جزو نمایش می‌شوند؛ او با این کار، روی صحنه از خودش به طور همزمان یک«کارگردان- بازیگر» می‌سازد. چنین ترفندی سبب شده که اجرای نمایش تا حدی همچون شیوه فاصله‌گذاری به نظر برسد؛ وقتی کارگردان، صندلی‌ها را در اختیار بازیگران می‌گذارد تا در جای معینی بنشینند، این به معنای میزانسن‌دهی به آنهاست و تماشاگر با آن که می‌فهمد هیچ‌ چیز واقعی نیست و آنچه اجرا می‌شود، صرفا یک نمایش است، اما با پرسوناژها و موضوع ارتباط برقرار می‌کند.

بازیگران همگی بازی‌های خوب و قابل قبولی ارائه می‌دهند؛ توانمندی، انرژی و انعطاف‌ بدنی و مخصوصا قدرت، حالت و شیوه بیان آنها در آغاز، وسط و قسمت‌های پایانی نمایش، هرگز نقصان نمی‌پذیرد و می‌توان بازی خوب بازیگرها را به اقتضای«درجایی» و«ایستگاهی» بودن موضوع متن، به گونه‌ای مکمل کارگردانی نمایش به حساب آورد.

این نمایش با آنکه ابزار صحنه بسیار مختصری دارد و از هیچ دکوری هم بهره نبرده است، اما بازی‌های خوب، مضمون دیالوگ‌ها و کاربری نور و موسیقی عملا به یک فضاسازی خاص شکل داده که القاکننده تنهایی و گم‌شدگی در مکان متروکه‌ای مثل بیابان است. در جاهایی«بلندگو»ی سالن تبدیل به صدای ذهن پرسوناژها می‌شود و مونولوگ‌های درونی آنان را برون‌نمایی می‌کند، که باز به کارگردانی خوب نمایش اشاره دارد. در وسط اجرا، برای لحظاتی سالن و صحنه کاملا تاریک و سپس زوزه‌ گرگ‌ها شنیده می‌شود و در نتیجه، به شکلی خلاقانه فضای سالن هم به فضای نمایشی صحنه اضافه می‌گردد. گاهی شکل‌دهی محض بازیگران خلاء بی‌حادثگی متن را جبران می‌کند. در همین رابطه سعی شده بازیگران متناسب با مضمون دیالوگ‌هایشان حرکات و حالات متفاوت و گوناگونی داشته باشند و کنش‌های«زبانی» و گفتاری آنان با حرکات همراه باشد. در جاهایی از اجرا«بازیگر»ها به طور همزمان هم«پرسوناژ» هستند و هم«متصدی نور»، آنها به کمک چراغ قوه‌هایی، ترفند نوردهی به حضور پرسوناژ مقابلشان را هم به عهده می‌گیرند که یکی از ویژگی‌های «اجرای» نمایش «طوفان» محسوب می‌شود. در این نمایش علاوه بر کارگردانی خوب و بازی شاخص و تاثیرگذار بازیگران، طراحی و کاربری موسیقی و نور که به ترتیب توسط «ژوبین عسگریه» و «رضاخضرائی» انجام می‌شود، حائز اهمیت است؛ موسیقی زنده نمایش به تناسب شرایط ذهنی و عاطفی پرسوناژ‌ها و نیز در رابطه با موقعیت مکانی آنها از هر دو رتیم آرام، تندوگاه منقطع کمک می‌گیرد و مضمون دیالوگ‌ها و چگونگی حالات پرسوناژ‌ها را در ذهن تماشاگر، درونی‌تر می‌کند. نور نیز به ذهنیت‌ها و چگونگی حضور پرسوناژ تشخص و تمایز می‌بخشد؛ مخصوصا استفاده زیاد از «نور موضعی» به تناسب پرسوناژ‌های نسبتا زیادی که هرکدام کشمکش‌های ذهنی و درونی خاصی دارند، کاربری نمایشی‌تری پیدا کرده و خودش عملا به یک کنش دراماتیک تبدیل شده است. نمایش، بیش از آن که انتظار می‌رود، ادامه نمی‌یابد و مدت زمان اجرا تناسبی نسبی با محتوا و موضوع اثر دارد. باید یادآور شد که اگر موضوع ادامه می‌یافت، بنا به الزام «کنش دراماتیک» متن و اجرا، حدوث یک حادثه مهم و اثرگذار در بیرون از ذهن پرسوناژها ضروری بود. لازم به یادآوری است که لباس و ظاهر همه پرسوناژ‌ها تقریبا همسان وهمرنگ هستند و رنگ سیاه برفضای بی‌دکور صحنه غالب شده و این تا حدی شاکله اجرای نمایش را «کارگاهی» جلوه می‌دهد که در اصل نوعی «نقص» به حساب می‌آید، زیرا پرسوناژ‌ها اغلب در تناقض و تقابل با هم هستند و این حقیقت به یکسان و همسان نبودن فضای عاطفی و ذهنی آنها اشاره دارد؛ چنین تفاوتی به اقتضای یکنواخت بودن نمایه کلی صحنه، باید آشکار و تا حدی در ظاهر پرسوناژ‌ها هم خود را نشان می‌داد. با همه اینها، نمایش «طوفان» به نویسندگی «حسین فدایی حسین» و طراحی و کارگردانی «آرش دادگر» از نظر دیالوگ نویسی و از لحاظ بازیگری، کاربری نور و موسیقی و طراحی صحنه و کارگردانی،نمایشی دیدنی و قابل تامل است.

نویسنده : حسن پارسایی