سه شنبه, ۱۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 30 April, 2024
مجله ویستا

فردگرایی لیبرال


فردگرایی لیبرال

لیبرال ها در مقابل مارکسیست ها که شعار اصالت جامعه و تقدم منافع اجتماعی بر منافع فردی را سر می دهند, به گونه ای افراطی به اصالت فرد و رجحان مصالح فردی می اندیشند

در دنیای جدید، برخی از مکتب‏های سیاسی همچون لیبرالیسم، شعارهایی را مطرح می‏سازند که گاه پاره‏ای از آنها با ره‏آورد ادیان در تعارض قرار می‏گیرد. بررسی جنبه‏های گوناگون این مکاتب و میزان سازگاری آنها با ادیان آسمانی، به ویژه دین مبین اسلام، یکی از مسائل مهم دین‏پژوهی است. در این نوشتار، نویسنده یکی از آموزه‏های‏مشترک لیبرال‏ها (فردگرایی) را مطرح‏می‏سازد و به بررسی انتقادی عناصر چهارگانه آن می‏پردازد.

لیبرال‏ها در مقابل مارکسیست‏ها که شعار اصالت جامعه و تقدم منافع اجتماعی بر منافع فردی را سر می‏دهند، به گونه‏ای افراطی به اصالت فرد و رجحان مصالح فردی می‏اندیشند. از آن جا که این تفکر، فرد انسانی و خواسته‏های او را بر همه چیز - حتی بر خدا و دستورات دینی - غالب و حاکم می‏داند، در این مقاله در صددیم با معرفی این نگرش از زبان محققان غربی، به بررسی و نقد آموزه‏های آن بپردازیم; اما پیش از ورود به بحث لازم است مختصری درباره تعریف لیبرالیسم، پیشینه تاریخی آن و عقاید مشترک لیبرالیست‏ها بدانیم.

لیبرالیسم، فلسفه‏ای سیاسی است که معتقد است‏سازمان‏های سیاسی باید از طریق نقشی که برای علایق افراد ایجاد می‏کنند توجیه شوند; علایقی که جدای از مفهوم جامعه، قابل درک هستند; فرهنگ‏ها، اجتماعات و دولت‏ها فی نفسه هدف نیستند و سازمان‏های سیاسی و اجتماعی نباید در اندیشه مسخ یا تکامل طبیعت انسانی باشند; زیرا مردم در این که در زندگی اقتصادی و معنوی خود چه هدفی را دنبال کنند آزادند. اما از آن جا که اهداف و مقاصد همه مردم به طور طبیعی با یکدیگر هماهنگ نیستند، ساختاری از قواعد لازم است تا از طریق آن افراد بتوانند میان اهداف خود و دیگران توافق و تسالم برقرار سازند. (۱)

● پیشینه تاریخی لیبرالیسم

هر چند اصطلاح لیبرالیسم به عنوان نامی برای تعدادی از برنامه‏های حزبی مختلف و ایدئولوژی‏های سیاسی بی‏ثبات، در اوایل قرن نوزدهم در اروپای غربی مطرح شد; اما اندیشمندان لیبرال کوشیده‏اند تا ریشه‏های فکری این نظریه را در نوشته‏های متفکران پیشین جستجو نمایند. از این رو معمولا، متفکرانی چون:

۱) مونتسکیو (۱۷۵۵- ۱۶۸۹)،

۲) ولتر (۱۷۷۸- ۱۶۹۴)،

۳) آدام اسمیت (۱۷۹۰- ۱۷۲۳)،

۴) ایمانوئل کانت (۱۸۰۴- ۱۷۲۴)،

۵) توماس هابز (۱۶۷۹- ۱۵۸۸)،

۶) جان میلتون (۱۶۷۴- ۱۶۰۸)،

۷) جان لاک (۱۷۰۴- ۱۶۳۲)،

۸) کالون (۱۵۶۴- ۱۵۰۹)

۹) مارتین لوتر (۱۵۴۶- ۱۴۸۳)

را از پیشگامان اندیشه لیبرالیسم معرفی کرده‏اند. افزون بر این، برخی کوشیده‏اند تا رگه‏هایی از عناصر لیبرالیسم را در سخنان سقراط و ارسطو نیز پیدا کنند. (۲)

● عقاید مشترک لیبرال‏ها

علی رغم تفاوت‏ها و اختلافاتی که میان لیبرال‏ها مشاهده می‏شود، همه آن‏ها بر عناصری چون آزادی دینی، احترام به فکر، عقیده و سلیقه افراد، آزادی اندیشه، بیان و عمل، احترام به استقلال و حقانیت فرد و تمرکز زدایی، تاکید می‏ورزند. (۳)

تک تک عقاید و عناصر یاد شده از دیدگاه اسلامی جای تامل و نقد دارند که بررسی آن‏ها مجال دیگری را می‏طلبد و ما در این نوشتار، تنها در صدد بررسی و نقد فردگرایی لیبرال هستیم که نظریه‏پردازان لیبرال خود را عمیقا نسبت‏به این پیش فرض، متعهد می‏دانند.(با این که سیاست‏بازان غربی چندان تعهد عملی نسبت‏به هیچ اصلی از خود نشان نمی‏دهند)

● عناصر فردگرایی لیبرال

چنان که برخی نویسندگان غربی بیان می‏کنند، فردگرایی لیبرال دارای چها جزء یا عنصر است:

عنصر اول، این است که لیبرال‏ها معتقدند در ارزشیابی‏های سیاسی و اجتماعی، این فرد است که باید به عنوان مساله اصلی مد نظر قرار گیرد، و مسایل دیگر، از قبیل فرهنگ ملی و سرنوشت آن، زبان، اجتماع یا ملت همیشه به عنوان مسایلی فرعی و ثانوی مورد توجه قرار می‏گیرند.

در این که مبنا و دلیل این نوع فردگرایی چیست، لیبرال‏ها توافق چندانی با هم ندارند; مثلا جان لاک در قرن هفدهم دلیل آن را چنین بیان می‏کرد که چون هر فرد، ساخته و مملوک خداوند است و رابطه او با خداوند رابطه‏ای مستقیم و بلا واسطه است، پس در واقع تصمیماتی که هر فرد برای خود می‏گیرد، تصمیمات خداوند است. و بنابراین حقوق افراد نسبت‏به یکدیگر از اعتباری بنیادین برخوردار است که این اعتبار و ارزش، نیازی به پیش فرض گرفتن ساختارهای اجتماعی بزرگ‏تر ندارد.

لیکن لیبرالیسم جدید، از زمان لاک به بعد همواره کوشیده است تا فردگرایی را بدون توسل به مفهوم خدا بنیان نهد. و بدین جهت‏برای توجیه فردگرایی به اصل سود یا وظیفه تمسک می‏جوید. و به این ترتیب لیبرال‏ها بسته به دلیلی که برای فردگرایی می‏آورند به دو دسته سودگرایان و وظیفه گرایان تقسیم می‏شوند. سودگرایان مفهوم ارزش را به لحاظ تحلیل با مفهوم خواست و میل فرد پیوند می‏زنند و از این حقیقت که خواستن یا میل داشتن، صفاتی فردی هستند نتیجه می‏گیرند که اصول ارزش نیز باید فردی باشد; و از این رو ارزش اخلاقی برابر است‏با تامین امیال و خواسته‏های شخصی فرد. (۴)

در مقابل، وظیفه گرایان مبنای فردگرایی را در نظریه وظیفه گرایی اخلاقی کانت جستجو می‏کنند و معتقدند ارزش نهایی در پاسخ گویی فرد به ندای وجدان و وظیفه شخصی خودش شناخته می‏شود; و نتیجه می‏گیرند که هر شخصی به عنوان فاعل اخلاقی، این استحقاق را دارد که خودش را هدفی مستقل لحاظ کند; نه صرفا وسیله‏ای برای رسیدن به اهداف اجتماعی وسیع‏تر. (۵)

عنصر دوم فردگرایی لیبرال اعتماد به استعداد و توانایی افراد در ترتیب و تنظیم زندگی مورد پسند و علاقه خویش است. و روی همین مبنا است که لیبرال‏ها اهمیت زیادی برای آزادی قایل می‏شوند. و معتقدند اگر افراد آزاد و رها گذاشته شوند، خود به خود و بدون نیاز به تحمیل از خارج، روابط انسانی مورد علاقه خود در زندگی اجتماعی را به وجود می‏آورند. (۶)

عنصر سوم، تعهد به مساوات است; «مساوات‏» به منزله یک اصل زیربنایی در ارزش اساسی و به عنوان منطق اصلی نظریه لیبرال‏ها است و آنان خواهان مساوات در ارزش بنیادین هستند. و نظریه لیبرال در واقع عدالت اجتماعی را به معنی مساوات می‏داند و شعارش این است که مردان و زنان در استعدادهای سیاسی، اخلاقی و نیز در اعطای این استعدادها به آنان، مساوی هستند. (۷)

عنصر چهارم در فردگرایی لیبرال، عبارت است از عقل‏گرایی افراطی، که در آن بر عقل فردی و حقوق ناشی از آن تاکید می‏شود. لیبرالیسم معتقد است عقل فردی نه تنها در عرصه آزادی اندیشه بایستی مورد احترام باشد، بلکه اساسا در زندگی سیاسی و اجتماعی، همه قوانین اجتماعی باید در دادگاه عقل هر فرد، قابل دفاع بوده باشند.

● نقد فردگرایی لیبرال

۱) نقد عنصر اول

سه دسته اشکال می‏توان بر این عنصر فردگرایی وارد کرد: دسته اول مربوط می‏شود به اصل مفهوم فرد و ارزش بودن آن، که اساسا مفهوم فرد، مفهومی مبهم و نامتعین است; وانگهی اگر فرد را نهایی‏ترین ارزش بدانیم، به هنگام تزاحم حقوق و منافع و سلایق فردی (که لاجرم در زندگی اجتماعی پیش می‏آید) دچار مشکل جدی می‏شویم. گذشته از این که در این ارزش‏یابی، از سرشت اجتماعی انسان و روحیه نوع دوستی و فداکاری او به طور کلی غفلت‏شده که این غفلت، پیامدهای مخربی مثل قدرت‏طلبی، منفعت‏طلبی و تنازعات و کشمکش‏های اجتماعی و غیره را به دنبال دارد.

علاوه بر این که ارزش‏یابی فردگرایانه لیبرالیسم، این مکتب را دچار نسبیت‏گرایی در اخلاق نموده است; تا جایی که ژان پل سارتر می‏نویسد: «هیچ قانون کلی اخلاقی وجود ندارد که بتواند به شما نشان بدهد چه باید بکنید. در این جهان، هیچ نشان پذیرفته شده‏ای وجود ندارد.» (۸) پذیرفتن نسبیت در اخلاق، راه هر گونه نقد اخلاقی، حتی نسبت‏به دیدگاههای متعارض را می‏بندد و اخلاق را تا حد سلیقه، و اختلاف در مسایل ارزشی اخلاقی را تا حد اختلاف در سلیقه‏های فردی، تنزل می‏دهد. و آن گاه است که دیگر ملاکی برای تفکیک رفتار ظالمانه و خائنانه از رفتار عادلانه و خیرخواهانه وجود نخواهد داشت. (۹)

اشکال دیگر آن است که این گونه ارزش‏گذاری، به نظریه جدایی «هست‏» از «باید» ، آن هم به معنی خالی بودن جهان از ارزش اخلاقی واقعی می‏انجامد. چنان که مک اینتایر با ارجاع به هیوم می‏نویسد: «... در عصر فردگرایی همچنان که آرمان‏های مشترک و کارکردهای پذیرفته شده کنار گذاشته می‏شود; احکام اخلاقی نیز پشتوانه خود را بیش از پیش از دست می‏دهد. پایان این فرایند با ظهور عبارت «شما باید...» همراه است که فاقد پشتوانه منطقی بوده و قوانین اخلاقی سنتی را قوانینی فاقد هر گونه غایتمندی و در خلا اعلام می‏کند و طبقه نامحدودی از اشخاص را مخاطب قرار می‏دهد.» (۱۰) و این در حالی است که در نظر نگرفتن هیچ گونه واقعیتی به عنوان پشتوانه اخلاق و محدود کردن واقعیت ارزشی به فرد و تمایلات و خواسته‏های او، به هدم اخلاق و ارزش‏های متعالی اخلاقی انسان می‏انجامد. و پوچ انگاری جهان و انسان را نتیجه می‏دهد; در صورتی که در بینش توحیدی اسلام:

جهان به باطل و بازی و عبث آفریده نشده است; هدف‏های حکیمانه در خلقت جهان و انسان در کار است; هیچ چیزی نابجا و خالی از حکمت و فایده آفریده نشده است. نظام موجود، نظام احسن و اکمل است. جهان به عدل و به حق بر پاست. نظام عالم بر اساس اسباب و مسببات برقرار شده است و هر نتیجه‏ای را از مقدمه و سبب مخصوص خودش باید جستجو کرد... قضا و قدر الهی بر همه جهان حاکم است و انسان به حکم قضا و قدر، آزاد و مختار و مسئول و حاکم بر سرنوشت‏خویش است. انسان دارای شرافت و کرامت ذاتی و شایسته خلافت الهی است. (۱۱)

دسته دوم اشکالاتی است که بر ملاک‏هایی که برای فردگرایی ذکر شده وارد است:

در مورد ملاکی که از قول جان لاک نقل شد باید گفت مخلوق الهی بودن انسان، گر چه ارزشمند است، اما ارزش اخلاقی (آن هم ارزش نهایی اخلاقی)، نمی‏تواند باشد. ارزش نهایی اخلاقی وقتی حاصل است که انسان در پرتو عمل به دستورات الهی به ورانیت‏حقیقی برسد; دستوراتی که از سوی مبدا متعالی صادر شده است که با علم کامل و تام نسبت‏به استعدادها و ظرفیت‏های جهان و نیز نسبت‏به مصالح و مفاسد واقعی و حقیقی انسان، او را به راهی هدایت می‏کند که خیر حقیقی و سعادت ابدی او، و به عبارتی خیر دنیا و آخرت او در آن است. صرف این که انسان، مخلوق خداوند است مستلزم آن نیست که همه تصمیم‏های او نیز مورد تایید خدا باشد. هم چنین این پندار که اگر انسان به حال خود واگذاشته شود، در نهایت‏باتعدیل خواسته‏ها و تمنیات خود به تصمیم‏های خدا پسندانه می‏رسد، خیالی واهی است; و دلیل واهی بودن آن، این همه قلدرمآبی‏ها و ظلم و ستم‏ها و خودکامگی‏ها و فریب کاری‏هایی است که انسان همواره با آن مواجه بوده است.

و اما در مورد ملاک سودگرایی ایرادهای زیادی می‏توان ذکر کرد. از جمله این که اندیشمندان فلسفه اخلاق غرب که مخالف سودگرایی هستند، دو ایراد عمده به این نظریه گرفته‏اند:

▪ اول این که در قلمرو امور اخلاقی، که قلمرو ارزش‏ها و امور غیر مادی است، منفعت مادی نمی‏تواند «معیار» و «میزان‏» مناسبی باشد.

▪ دوم این که «عمل واحد» ممکن است در زمان‏های مختلف، نتایج متفاوتی در پی داشته باشد; به این ترتیب برای یک عمل، واحد نمی‏توان یک نتیجه مشخص و معلوم تعیین نمود، و این امکان وجود دارد که عملی که در زمان کنونی، نتیجه منفعت‏آمیز دارد، در درازمدت، نتیجه‏ای مغایر با نتیجه اولی پدید آورد. از این رو می‏توان گفت معیارها و موازین سودگرایانه به تشتت و سردرگمی اخلاقی می‏انجامد. (۱۲)

اشکال دیگر سودگرایی اخلاقی این است که این بینش، فلسفه زندگی انسانی را به ارزش‏های حسی و مادی محدود ساخته، خواسته‏ها و ارزش‏های معنوی و متعالی انسان را به غفلت می‏سپارد. و چنین اخلاقی خلا ناشی از نیازهای معنوی و روحانی آدمی را پر نخواهد کرد.

اشکال دیگر این که اگر مثلا در اقتصاد، همواره به دنبال «حداکثر سود» باشیم، هدف سودگرایی اخلاقی، یعنی بیشترین غلبه ممکن خیر بر شر در کل جهان، حاصل نمی‏شود. چه محصول چنین اقتصادی، تولید «برای کسب سود بیشتر» و نه «برای رفع نیاز مردم‏» خواهد بود و لذا به مصرف‏گرایی توده مردم و ثروت اندوزی و قدرت‏طلبی تولیدکنندگان خواهد انجامید. نتیجه این نظام اقتصادی را امروزه در روابط اقتصادی دنیا شاهدیم که چگونه هشتاد درصد ثروت دنیا در دست اقلیت‏بیست درصدی قرار گرفته است. اگر مبنای اقتصاد لیبرالیستی، سودگرایی اخلاقی باشد چگونه می‏تواند ادعا کند که به «مطلوبیت کل‏» مورد نظر خود دست‏یافته است؟ !

و اما ملاک‏های وظیفه گرایانه که عمدتا به مکتب اخلاقی کانت ارجاع داده می‏شوند، با بررسی و نقد نظریه اخلاقی کانت مورد نقد قرار می‏گیرند: مطابق نظر کانت، عملی ارزشمند است که فقط و فقط به نیت انجام وظیفه قانونی انجام پذیرد. (۱۳) و وظیفه قانونی با حکم عقل عملی به این که «چنان عمل کن که گویی بناست که آیین رفتار تو، به اراده تو یکی از قوانین عام طبیعت‏شود (۱۴) » ، تعیین می‏شود. کانت این حکم را از احکام بدیهی عقل عملی دانسته و آن را از این معیار کلی به دست می‏آورد که: هر فعلی که بتوان آن را بدون تناقض به صورت قانون عام و کلی تصور کرد، دارای ارزش اخلاقی است. (۱۵)

از آن جا که در آن حکم کلی عقلی که کانت مطرح می‏کند، هدفی خارج از فرد و عقل فردی لحاظ نشده، لیبرال‏های وظیفه‏گرا نظریه او را با عقیده خود مطابق دیده‏اند و اظهار می‏دارند براساس وظیفه‏گرایی کانت نیز انسان وظیفه‏ای جز پاسخ‏گویی به ندای عقل عملی فردی خویش، که همان ندای اراده، وجدان و احساس وظیفه شخصی است ندارد. (۱۶) و از این جا مبنایی برای فردگرایی خود فراهم نموده‏اند.

برای رد این نظریه کافی است که مبنای کانتی را به دلیل اشکال‏های عمده‏ای که دارد، مردود بدانیم. برخی از این اشکال‏ها عبارتند از:

۱) کانت میان واقعیت و ارزش ارتباطی نمی‏بیند، زیرا بر طبق معرفت‏شناسی او، درک هست‏ها و نیست‏ها (واقعیت‏ها) کار عقل نظری است که حوزه‏ای کاملا جدای از حوزه عقل عملی که کارش درک خوبی‏ها و بدی‏ها و باید و نبایدهای اخلاقی است، دارد. این مبنای معرفت‏شناختی کانت مردود است و میان واقعیت و ارزش، ارتباط وجود دارد; نمی‏توان بدون در نظر گرفتن نتیجه واقعی عمل، ارزش اخلاقی آن را سنجید. تفکیک میان این دو حوزه کانت را دچار تناقض گویی‏هایی کرده است که منتقدان نظریه او این تناقض گویی‏ها را به عنوان اشکال عمده مطرح کرده‏اند، مثلا گفته‏اند کانت از طرفی می‏کوشد تا ثابت کند ارزش اخلاقی یک عمل، فقط و فقط به انگیزه آن بستگی دارد و از طرف دیگر ملاحظاتی را درباره نتیجه عمل و نقش آن در تعیین درستی و نادرستی عمل در نظر می‏گیرد. و مثلا در مقام مثال از عناوینی که ممکن نیست‏بدون تناقض به صورت قانون کلی و عام در آیند، دروغ‏گویی را ذکر می‏کند و با استشهاد به چنین مثالی به نتایج دروغ‏گویی اشاره می‏کند، و این نشان آن است که او به ادعای اصلی خود که تنها با انگیزه عمل سر و کار دارد پای بند نمانده است. (۱۷)

۲) از موارد تزاحم میان دو یا چند تکلیف، بحث نکرده است. مثلا در مورد تزاحم تکلیف حفظ اسرار نظامی با تکلیف راست‏گویی چه باید بکنیم؟ مبنای اخلاقی کانت در این موارد جواب نمی‏دهد. (۱۸)

۳) کانت مدعی است که نیت‏خیر همان نیت ادای تکلیف عقلی است; و در مورد دلیل این ادعا توضیحی نمی‏دهد و گویا آن را بدیهی می‏پندارد. در حالی که این سؤال همچنان باقی است که «چرا باید به وظیفه و تکلیف عقلی خود عمل کنیم؟» صرف این که «چون عقل گفته است‏» پاسخ را تمام نمی‏کند. باید میان انگیزه عمل و سعادت و کمال انسانی ارتباط واقعی و حقیقی در نظر گرفته شود.

۴) در مواردی که انسان دارای خواسته‏ها و امیال متناقض است، مانند این که هم میل به راحت‏طلبی و خوش‏گذرانی دارد و هم میل به تحصیل علم و شکوفا کردن استعدادهای فردی، معیار کلی کانت [یعنی قابلیت تعمیم] نشان نمی‏دهد که به چه دلیل خواسته‏ای بر خواسته دیگر ترجیح داده می‏شود و مثلا چرا باید بخواهیم که شکوفایی استعدادها به صورت قانون عام درآید ولی میل به خوش گذرانی و راحت‏طلبی تعمیم نیابد؟ ! این جاست که باید دلیل دیگری را برای این ترجیح در نظر بگیریم که ریشه در ارتباط عمل با نتایج مطلوب انسانی دارد.

دسته سوم اشکالات فردگرایی برمی‏گردد به اصلی‏ترین پایه و مبنای فردگرایی لیبرالیسم که همان اومانیسم و انسان محوری است، که مبنای مردودی است. به جهت این که مقصود از اومانیسم چیست؟ آیا این مکتب، افراد انسان را محور ارزش می‏داند یا انسانیت انسان را. اگر فرد انسان محور باشد، لازم می‏آید که همه انسان‏ها خواه ظالم و خواه عادل، از ارزش یکسان برخوردار باشند و حتی جنایت‏کاران با مصلحان در یک ردیف مورد ارزش‏یابی قرار گیرند، و اگر انسانیت محور باشد، باید گفت ملاک این انسانیت چیست. پس برای ارزش‏یابی واقعی باید به واقعیتی ورای این مفهوم مراجعه کرد و صرف انسان بودن نمی‏تواند ملاک ارزش بوده باشد.

نویسنده: محمد تقی - اسلامی

پی‏نوشتها:

۱. Liberalism, in Routledge Encyclopedia of Philosophy, Routledge Inc. New York, ۱۹۹۸. V۵, P.۵۹۸.

۲. Liberalism, in Encyclopedia of Ethies, p. ۶۹۸.

۳. Ibid, p. ۷۰۰_۷۰۱.

۴. Ibid, p. ۷۰۱.

۵. Liberalism, in Routledge Encyclopedia of Philosophy, V.۵, p ۶۰۰.

۶. Ibid, p. ۶۰۰.

۷. Ibid, pp ۶۰۰-۶۰۱.

۸. Jean - Paul Sartre, Existentialism and Humanism, translated by Philip Mairet, Methuen, ۱۹۴۸, p. ۳۸.

۹) آن چه ذکر شد برخی از لوازم نسبیت گروی اخلاقی است. نقد مبنایی‏تر این نظریه، مجال بیشتری را می‏طلبد. ر. ک: محمدتقی مصباح یزدی، دروس فلسفه اخلاق، اطلاعات، تهران، ۱۳۷۳، ص ۵۷- ۵۳ و مرتضی مطهری، مجموعه آثار، صدرا، تهران، ۱۳۷۳، ج ۱۳، ص ۷۴۰- ۷۰۵.

۱۰. Alasdair Mac Intyre, A Short History of Ehics, Routledge, ۲nd edition, ۱۹۸۸, p. ۱۷۳.

۱۱) مرتضی مطهری، پیشین، ج ۲، ص ۸۵.

۱۲) ریچارد پاپکین و آو روم استرول، کلیات فلسفه، ترجمه و اضافات دکتر سیدجلال الدین مجتبوی، حکمت، تهران، ۱۳۷۴، ص ۵۴- ۵۳ (با تصرف و تلخیص.)

۱۳) برتراندراسل، تاریخ فلسفه غرب، ترجمه نجف دریا بندری، نشر پرواز، تهران، ۱۳۷۳، ص ۹۷۲.

۱۴) ایمانوئل کانت، بنیاد مابعدالطبیعه اخلاق، ترجمه حمید عنایت و علی قصیری، خوارزمی، تهران، ۱۳۶۹، ص ۶۱.

۱۵) همان، ص ۶۳ و ۶۴.

۱۶) پیش‏تر ص ۱۵.

۱۷) ریچارد پاپکین، پیشین، ص ۶۳- ۶۲.

۱۸) همان، ص ۶۴- ۶۳.

۱۹) سوره نحل، آیه ۹۷.

۲۰) سوره روم، آیه ۱۰.

۲۱) سوره اعراف، آیه ۱۵۷.

۲۲) مرتضی مطهری، اسلام و مقتضیات زمان، صدرا، ۱۳۷۲، ج ۲، ص ۳۰۹.

۲۳) ماکس وبر، جامعه و اقتصاد، ترجمه عباس منوچهری و... ، مولی، تهران، ۱۳۷۴، ص ۳۰- ۲۹.

۲۴) آنتونی اربلاستر، ظهور و سقوط لیبرالیسم غرب، ترجمه عباس مخبر، نشر مرکز، تهران، ۱۳۷۷، ص ۵۰.

۲۵) هربرت مارکوز، انسان تک ساحتی، ترجمه محمد مؤیدی، امیرکبیر، تهران، ۱۳۶۲، ص ۶۷.

۲۶) ژرژ بوردو، لیبرالیسم، ترجمه عبدالوهاب احمدی، نشر نی، ۱۳۷۸، ص ۱۱۹.

۲۷) رنه گنون، سیطره کمیت و علائم آخر زمان، ترجمه علی محمد کاردان، مرکز نشر دانشگاهی، تهران، ۱۳۶۵، ص ۶۹.

۲۸) همان، به ویژه، فصل‏های ۴ و ۱۰.

۲۹) همان، ص ۱۶۶.


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 2 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.


همچنین مشاهده کنید