دوشنبه, ۱۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 6 May, 2024
مجله ویستا

انسان و خدای ادیان توحیدی


ادیان توحیدی «وحی مدار» هستند به بیان دیگر بنیان اصلی این ادیان تجربه خداوند توسط انسان است

ادیان توحیدی «وحی - مدار» هستند. به بیان دیگر بنیان اصلی این ادیان تجربه خداوند توسط انسان است. در سنت ادیان توحیدی مهمترین تجلی‏گاه خداوند، كلام وی است; خداوند با انسانها گفت و شنود دارد و از این طریق خویشتن را بر انسان، به بهترین نحو، آشكار می‏كند. تجربه گفت و شنود با خداوند، دست كم از دو حیث‏برای انسان اهمیت دارد:

نخست آنكه، در این تجربه زبانی، پیامی میان خداوند و انسان مبادله می‏شود.محتوای این پیام، برای انسان دین‏باور «مقدس‏» است و مبنای حیات دینی او واقع می‏شود.

اما مهمتر از آن، نفس تجربه خداوند است; تجربه‏ای كه سراپای وجود انسان را در قبضه تصرف خویش در می‏آورد و بنیان وجودی وی را استحاله می‏بخشد.

این دو حیث را می‏توان در داستان وادی مقدس طوی باز جست: موسی در آن وادی مقدس تجربه گفت و شنود با خداوند را می‏آزماید. خداوند در آغاز كلام، پیام جاودانه ادیان توحیدی را بر موسی بازمی‏گوید: وحدانیت‏خداوند و وقوع آن واقعه عظیم، یعنی قیامت (حیثیت نخست) اما پس از ابلاغ این پیام، خداوند با موسی باب گفت و شنودی را می‏گشاید كه از حیث محتوا بسیار عادی و بی‏اهمیت می‏نماید. «ای موسی! آن چیست‏به دست راستت؟» و موسی گفت: «این عصای من است‏» اما موسی گفت و شنود را از این حد فراتر برد و به پاسخ خود توضیحاتی ظاهرا پیش پا افتاده و زائد نیز افزود: «بر آن تكیه می‏كنم و برای گوسفندانم با آن برگ می‏ریزم. ومرا با آن كارهای دیگر است‏» در اینجا ظاهرا پیام مهمی مبادله نمی‏شود، بلكه اصل، نفس گفت و شنودی است كه میان خداوند و بنده‏اش در می‏گیرد; تجربه‏ای كه خداوند را بر انسان مكشوف می‏كند، و زندگی وی را از حدود متعارف به ساحات قدسی رفیع می‏كشد(حیثیت دوم).

۲. در سنت ادیان توحیدی «وحی‏» (به معنای اخص آن) عالیترین سطح ارتباط خداوند با پاره‏ای از بندگان وی (یعنی پیامبران) است اما انسانهای دیندار نیز هر یك درخور مرتبه خویش می‏توانند از سطحی از سطوح این تجربه استحاله بخش بهره‏مند شوند. در واقع «دعا» مرتبه‏ای فروتر اما عامتر از «وحی‏» (به معنای اخص آن) است.

ساخت «دعا» و «وحی‏» (به معنای اخص آن) از پاره‏ای جهات مهم مشابه یكدیگر است. در واقع، وحی و دعا، هر دو، نوعی ارتباط زبانی‏اند كه میان دو موجود متشخص برقرار می‏شود.

بنابراین، «وحی‏» و «دعا» دست كم از دو حیث‏با یكدیگر شباهت‏بنیادین دارند. اولا، هر دو نوعی رابطه زبانی هستند. ساخت رابطه زبانی متضمن چهار جزء اساسی است: اول، فرستنده پیام; دوم: گیرنده پیام; سوم، نظام نشانه‏های زبان شناختی; چهارم، زمینه یا سیاقی كه نشانه‏های زبان شناختی در آن متعین و مبادله می‏شوند.

در وحی و دعا جای فرستنده و گیرنده پیام می‏تواند عوض شود و در نتیجه «مونولوگ به دیالوك‏» تبدیل گردد. نظام نشانه‏های زبانی اساسا مقوله‏ای اعتباری است، یعنی دلالت نشانه‏های زبانی بر مدلولات آنها امری اعتباری است. به بیان دیگر، بنیان زبان، وضع نوعی قاعده است و قاعده نوعی قرارداد است كه میان دو یا چند طرف وضع می‏شود. از سوی دیگر، نظام نشانه‏های زبانی محمل معنا است. معنا به معنای دقیق كلمه صرفا در نظامهای نشانه شناختی اعتباری تحقق می‏یابد و مبادله می‏شود. به بیان دیگر، «معنا» هر چه باشد، پیوندی بنیادین و انفكاك‏ناپذیر با نوعی «اعتبار كردن‏» دارد. بنابراین «زبان‏» و «رابطه زبانی‏» صرفا در میان موجوداتی ممكن است كه قادر به «اعتبار كردن‏» و «وضع قاعده‏» باشند. به بیان دیگر «زبان‏» و رابطه زبانی‏» ویژه موجودات صاحب ذهن (به معنای وسیع كلمه) است.

ثانیا، وحی و دعا، هر دو، رابطه‏ای میان دو موجود متشخص هستند. البته ركن ركین «تشخص‏» «صاحب ذهن بودن‏» است. اما «تشخص‏» یا «متشخص بودن‏» معنایی بیش از سوبژكتیویته محض دارد. «موجود متشخص‏» موجودی صاحب علم و آگاهی است، افعالی انجام می‏دهد، در انجام كارها مختار است و می‏تواند با اشخاصی غیر از خود، رابطه برقرار كند. اوصافی نظیر عشق، خشم، خرد، خلاقیت، خیریت و امثال آنها، چیزی نیستند جز اوصاف اشخاص.

۳. در سنت ادیان توحیدی امكان «وحی‏» و «دعا» مسلم است. اما همان طور كه اشاره شد، تصدیق این امكان مستلزم تلقی خاصی از خداوند است. به بیان دیگر، ادیان توحیدی با تصدیق و تعلیم مقوله‏ای به نام «وحی‏» یا «دعا» به طور ضمنی تلقی خاصی از خداوند را مفروض انگاشته‏اند. مطابق این تلقی، خداوند موجودی متشخص است. خداوند، به معنای یاد شده، خشم گرفتن، انتقام گرفتن، شنیدن دعا، پاسخ گفتن به دعا و امثال آنها، صرفا به خدای ادیان توحیدی منحصر است. خدای فیلسوفان، بحث‏بسیطی است كه علت اولی یا محرك اول است; مفهومی است كه نتیجه یك برهان تلقی می‏شود. مطلقا انفعال ناپذیر است و وصف عشق و كین به هیچ وجه در خور او نیست. «خدای فیلسوفان‏» عمدتا میراث فیلسوفان و حكیمان یونانی بود و با تلقی سنتی ادیان توحیدی از خداوند تفاوت بنیادین داشت. آشتی دادن «خدای ابراهیم و اسحاق و یعقوب‏» با «خدای فیلسوفان‏» از اهداف مهم و بلكه مهمترین هدف خردورزان یونانی‏مآب در سنت ادیان توحیدی بود از سوی دیگر، «برهمن‏» در آیین هندوئیسم و سایر اشكال الوهیت در آیین‏های وحدت وجودی ( pantheistic) نیز فاقد هر گونه تشخصند. «برهمن‏» نیروی وجودی نامتشخص و بنیادینی است كه در تمام موجودات وجود دارد، برهمن هستی صرف است و ورای تعینات ذهنی و عینی جهان. او به مثابه فضای داخل كوزه است; فضای داخل تنوره‏ها به تناسب اشكال كوزه‏ها محصور و متعین شده‏اند، اما اگر كوزه‏ها را بشكنند فضای داخل آنها به فضای لایتناهی و فارغ از هر گونه تشخص و تعین بازمی‏گردد. از همین جاست كه مفهوم «وحی‏» در ادیان توحیدی باادیان طبیعی و وحدت وجودی تفاوت می‏یابد:

در ادیان طبیعی (یا مبتنی بر عقل محض) «وحی‏» یا بی‏معنا و مردود است و یا حداكثر اكتشافات رسول باطنی انسان، یعنی عقل است. در ادیان وحدت وجودی نیز وحی به معنای گفت و شنود خداوند با انسان نیست. متون مقدس در قلمرو ادیان وحدت وجودی عمدتا ثبت تنبه‏ها و بصیرتها و مواجید و تجربه‏هایی است كه بزرگان طریق در مراحل مختلف سلوك (از جمله در مقام نیل به نیروانا و اندكاك تشخص خویشتن) آزموده‏اند و برای تعلیم سالكان و پسینیان به یادگار نهاده‏اند. بنابراین، از ویژگیهای شاخص و ممتاز ادیان توحیدی تلقی شخص‏وار آنها از خداوند است.

۴. اما اگر خداوند «متشخص‏» فرض شود، نوع رابطه انسان با وی تحول اساسی می‏پذیرد. رابطه انسان با موجودات غیرذیشعور و ناآگاه، رابطه‏ای فارغ‏دلانه و از موضع ناظر است. انسان شیئی را می‏نگرد و احكام حاكم بر رفتار وی را مشاهده و توصیف می‏كند و چه بسا دانش به دست آمده نیروی آن است; و ثانیا نگاه من به آن شی‏ء عمدتا ابزارانگارانه و به قصد استخدام است این رابطه را رابطه «من - آن‏» می‏نامند. از سوی دیگر، رابطه من با یك شخص اساسا از نوع دیگری است. شخص، جهان درون دارد و خود از رفتارهای خویشتن تلقی خاصی دارد. به بیان دیگر، رفتارهای وی واجد معنا هستند، و من برای فهم او و رفتارهایش ناگزیر باید معنا و تلقی وی از كنشهایش را منظور نمایم. بنابراین، «من‏» برای درك «تو» ناگزیر باید به جهان درون تو گام نهم و با تمام وجود، خویشتن را با تو درگیر كنم. بنابراین، رابطه من با تو: اولا صرفا ناظر به احوال بیرونی تو نیست، بلكه می‏كوشم معناكاوانه جهان درون تو را نیز دریابم. ثانیا، تو را غایتی‏فی‏نفسه می‏دانم، نه نردبانی برای برآمدن بربام.

مطابق این تلقی، رابطه انسان با خداوند (كه در قلمرو ادیان توحیدی موجودی متشخص است) رابطه‏ای از نوع «من - تو» است، نه «من - آن‏» . و لذا رابطه انسان با خداوند مستلزم درگیری شخصی انسان با خداوند است. عمیقترین نوع درگیری انسان و خداوند در ضمن رابطه وحیانی یا در ضمن دعا رخ می‏نماید. خداوند و انسان از طریق زبان به روی یكدیگر دریچه می‏گشایند و انسان از این آستانه، به تمام قامت‏به جهان لایتناهی الوهی گام می‏نهد. این نوع ارتباط و اتصال با خداوند فقط در قلمرو ادیان توحیدی ممكن است.

۵. اما آیا متشخص انگاشتن خداوند، ما را به وادی تشبیه نمی‏افكند؟ مطابق تعالیم ادیان توحیدی، بویژه اسلام، خداوند شبیه هیچ چیز نیست و باید دامن او را از غبار اوصاف بشری (از جمله شخص وارگی) پیراست. از سوی دیگر، در متن نصوص مقدس، از جمله قرآن كریم، خداوند واجد اوصافی است كه منحصرا صفات اشخاص است و اگر خداوند، به هیچ معنا، متشخص نباشد، ناگزیر باید وی را از جمیع آن اوصاف فاضله بی‏بهره انگاشت. به‏علاوه، در قلمرو ادیان توحیدی، حیات دینی مومنان «عبادت - محور» است و گوهر عبادت «دعا» است. عبادت صرفا در بستر رابطه‏ای شخصی با خداوند قابل درك است. بنابراین اگر تنزیه خداوند به تعطیل بینجامد گویی مومنانه زیستن ممتنع خواهد شد. بنابراین، «شخص وارگی خداوند» را باید در حد میان تشبیه و تنزیه درك كرد. و البته تشخیص این حد كاری به غایت دشوار است. اما هر چه هست، برای آنكه به سنت ادیان توحیدی وفادار بمانیم، باید خداوند را هم موجودی متعالی و به كلی دیگر بدانیم و هم موجودی متشخص كه می‏توان به وی مهر ورزید و از خشم او هراسید.

احمد نراقی - محقق و نویسنده