جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

نت ها برای رستگاری پروفسور جونز


نت ها برای رستگاری پروفسور جونز

درباره موسیقی فیلم های ایندیاناجونز

جان ویلیامز که تاکنون برای ۱۳۶ فیلم و سریال موسیقی فیلم ساخته، حدود ۵۰ بار نامزد اسکار شده و ۵ بار این مجسمه طلایی را تصاحب کرده، ۷۶ ساله است. بیشترین همکاری را با استیون اسپیلبرگ داشته و تقریباً برای تمام فیلم های اسپیلبرگ موسیقی ساخته و برای دو فیلم آتی او هم خواهد ساخت و با کارگردانان دیگری همچون الیور استیون، جرج لوکاس، رابرت آلتمن و مارتین ریت همکاری کرده است. برای اولین بار در سال ۱۹۷۱ برای فیلم «ویولن زن روی بام» ساخته نورمن جیسون اسکار بهترین موسیقی متن را گرفت. پیش از آنکه به تنهایی در هالیوود مشغول به کار شود در کنار آهنگسازان بزرگی همچون برنارد هرمن، هنری مانچینی و آلفرد نیومن به فعالیت در دنیای موسیقی فیلم می پرداخت و همکاری با آنها باعث آشنایی او با موسیقی جز شد. آخرین فیلمی که با موسیقی ویلیامز به نمایش در آمده ایندیانا جونز و جمجمه بلورین نام دارد.

سینما در روزگاری که صامت بود و در نگاتیوها حاشیه صوتی هنوز جایی نداشت موسیقی در کنار تصویر روی پرده ارائه می شد و پیش از صدای بازیگران این صدای نت ها بود که به مدد تصویر می آمد و پرده سینما را به حقیقت مد نظرش نزدیک می کرد. هرچند امروز گروهی از کارگردان های پیشرو معتقدند موسیقی به زیادی احساساتی شدن تصویر کمک می کند و می تواند درک بصری مخاطب را جهت بدهد اما هنوز هم موسیقی فیلم جایگاه ویژه خودش را دارد تا آنجا که نسل جدید فیلمسازان از تارانتینو و لینچ گرفته که راک و متال را به سینما آوردند(قبل از آنها هم این تجربه ها انجام شده بود اما نه به این شدت و حدت) تا پارک چان- ووک کره یی که در فیلم هایش از آثار کلاسیک (مثل بخش هایی از چهارفصل ویوالدی در اولدبوی) به مدد واریاسیون های تازه و درخشان آهنگسازش از این آثار، استفاده بدیع می کند. بالطبع همان طور که تاریخ سینما بازیگر و فیلمبردار بزرگ زیاد به خودش دیده، آهنگسازان بزرگ هم بخش مهمی از تاریخ سینما را اشغال کرده اند. یکی از این آهنگسازان «جان ویلیامز» است و همان طور که گفته شد آخرین فیلمی که موسیقی اش کار ویلیامز بوده قسمت چهارم سری فیلم های ایندیانا جونز است که چند هفته یی است در ایالات متحده و تعداد زیادی از کشورهای دیگر به نمایش در آمده. این فیلم را هم مثل سه قسمت قبل اسپیلبرگ ساخته و جرج لوکاس تهیه کننده و تهیه کننده اجرایی آن بوده است.

بخش عمده یی از فعالیت ویلیامز در سینما مربوط به همکاری او با دو دوست قدیمی، جرج لوکاس و استیون اسپیلبرگ می شود. اغلب آثار ویلیامز متکی بر ادوات و جنس موسیقی کلاسیک است. نوع آهنگسازی و ارکستراسیون آثار ویلیامز بیشتر وامدار موسیقی کلاسیک است و اتفاقاً بر اساس همین ویژگی انتخاب بسیار درستی برای فیلم هایی از قبیل هری پاتر، جنگ ستارگان، ایندیانا جونز و سوپرمن است. به رغم اینکه او تسلط خاصی بر موسیقی جز و دیگر گونه های موسیقی دوران خود داشت و در اولین آثار موسیقی فیلمش او به واسطه تسلط بر تنظیماتی که در فضای موسیقی جز انجام داد مورد توجه قرار گرفت ولی او را بیشتر تحت تاثیر آهنگسازانی همچون واگنر، چایکوفسکی و استراوینسکی می دانند. این تاثیر حتی در موسیقی فیلم «خاطرات یک گیشا» قابل لمس است که از آخرین کارهای او است.

ویلیامز برای موسیقی فیلم ایندیانا جونز بیشتر در جست وجوی خالق موسیقی بوده که به خوبی حس و حال تصویر را منتقل کند و قهرمان فیلم را با لحنی اسطوره یی به مخاطب نزدیک کند. ایندیانا جونز متکی بر باورهای مذهبی اسپیلبرگ قهرمانی است که بیش از آنکه رسیدن به هدف او و موانعی که در برابر او قرار می گیرند مهم باشد این نکته اهمیت دارد که در راه خدا قدم برمی دارد و از دل تاریخ به زمان معاصر آمده و کسب و کارش با اسطوره ها است. همراه شدن با چنین شخصیتی این لحن باشکوه و شاداب را می طلبد. این شکوه آنقدر تاثیر دارد که حتی وقتی آدمی یا آدم هایی در فیلم کشته می شوند به مخاطب احساس بدی دست نمی دهد. وقتی برای رسیدن به هدفش ماشین یا قایق موتوری می دزدد، مخاطب بدش نمی آید. انگار مخاطب می پذیرد که او نیمه انسان نیمه اسطوره یی است و به درجه یی از دانایی نائل شده که می تواند برای مثلاً حفظ کردن جام مقدس کلی آدم بکشد یا کلی پرنده ها را قربانی کند و تا هواپیمای جنگی نازی ها او را بمباران نکنند و... البته طراحی کلی داستان ها هم بدین صورت است که جونز هیچ گاه از سرخوشی این کارها را انجام نمی دهد و ناگزیر و شبیه قهرمان های ادبیات کلاسیک یونان، به دلیل سرنوشتی که خدایان برای او رقم زده اند از سر ناچاری مجبور به چنین کنش ها و واکنش هایی می شود. از این رو است که ملودی موسیقی متن این فیلم تا حدودی رمانتیک است و در همه جای داستان در حال تفهیم حس و حال جونز به مخاطب است و به واسطه این نگاه ویلیامز به نظر می آید ملودی او تعلیق کمتری در قیاس با نمونه های مشابه دارد.

برای چنین قهرمان و روایتی نمی توان از ملودی های جز لالو شفرین یا برنار هرمن استفاده کرد. قیاس توانایی ایجاد تعلیق تم اصلی موسیقی سری فیلم های ایندیانا جونز با موسیقی درخشان جان باری در سری فیلم های جیمزباند، قیاسی غلط و نابجا است. یکی از این منظر که جیمز باند جاسوسی در معنای قرن بیستمی آن است. یک بریتانیایی خوش تیپ و زرنگ که تمام اتفاقات برای او در یک بستر شهری رخ می دهد. مثل یک انسان امروز رودست می زند و رودست می خورد، هر لحظه در میان بازی های سیاسی قرار دارد و نمی داند حقیقت چیست، اغوا می شود و... ایندیانا جونز اما اغوا نمی شود، شاید رودست بخورد ولی کسی را بازی نمی دهد و دقیق و درست حقیقت در نزد خودش است حتی اگر او متوجه نباشد اصلاً حقیقت دنبال او می آید مثل پارچه نقشه مانندی که کودکی ناشناس در فیلم ایندیانا جونز و معبد مرگ، خیلی بی ربط به دستان او می دهد و می رود.

نکته دیگر اینکه موسیقی جان باری فضاهای جز دارد. اصلاً تربیت موسیقایی جان برای تربیت موسیقی جز است. جدای از اینکه پدرش نوازنده پیانو جز بوده، نوع موسیقی او هم این نکته را بیان می کند. باری در دوران طلایی موسیقی جز نوجوانی و جوانی اش را سپری کرده زمانی که جز نگاه ارکسترال و هارمونیک «دوک الینتون» را پشت سر گذاشته و هنوز وارد مرحله جدیدی نشده که مایلز دیوس از بنیانگذاران آن است. (جز فیوژن و اسید جز و...) او در دوران اوج بداهه پردازی جز و دوران بی- باپ (دورانی در موسیقی جز که خلاقیت تکنیکی نوازندگان جز در اوج خود بود) را در نیویورک گذرانده. در آن دوره چارلی پارکر، جان کولترن، وس مونتگمری و... با سازهایشان نت هایی که در لحظه به ذهنشان می رسید می زدند و بزرگ ترین سرگرمی مخاطب این نوع موسیقی این بود که بفهمد این بداهه پردازی حیرت انگیز بالاخره کجا پایان می یابد. هنوز هم این اصل برای یک نوازنده مطرح است که وقتی بداهه نوازی می کند مخاطب او نتواند حدس بزند در این لحظه به خصوص، چه نتی چه جمله موسیقایی را می خواهد بنوازد. اوج این نگاه در غرب در موسیقی جز و در دهه ۱۹۴۰ و ۱۹۵۰ مطرح شد. خب اگر قرار است برای یک فیلم که در مورد ماموریتی شهری است که به شدت غیرممکن است و قرار است شما اصلاً باور نداشته باشید قهرمان شما بتواند آن را به انتها برساند و تعلیق بر سر ماموریت است و شما قرار نیست خیلی به شخصیت اصلی نزدیک شوید طبیعتاً این نوع موسیقی بهترین است. این را هم اضافه کنید که جز موسیقایی کاملاً شهری است. آثاری که جان باری، هنری مانچینی و لالو شفرین در دوران خودشان ساختند همگی آثار ارکسترالی بودند که هیچ شباهتی به موسیقی جز اینگونه یی ندارد اما جنس تعلیقی که در موسیقی آنها شکل می گیرد تحت تاثیر این موسیقی است و در اغلب موارد نوع سازبندی و صدادهی ارکستر آنها کاملاً جز است.

جهان اغلب فیلم هایی که ویلیامز برای آنها موسیقی ساخته علی الخصوص ایندیانا جونزها بسیار متفاوت است. جونز اصلاً مرد باقی ماندن در شهر نیست و همیشه قرار است دست تقدیر او را به معابد بازمانده از ۵ هزار سال پیش ببرد.

سری هری پاتر، جنگ ستارگان و ایندیانا جونزها حدود ۲۰ درصد کارنامه کاری جان ویلیامز را تشکیل می دهند و همگی جهانی سرشار از اسطوره دارند. ملودی درخشانی که ویلیامز برای جنگ ستارگان ساخته است کاملاً مبتنی بر فضای داستان است. اگر ۱۰ سال هم از آخرین باری که جنگ ستارگان را دیده اید گذشته باشد با شنیدن موسیقی ویلیامز، شما چیزی به جز سفینه فضایی، اسکای واکر، نبرد فضانوردها، شمشمیربازی مردان اسطوره یی و... به ذهنتان نمی آید. این یکی از توانایی های غریب موسیقی ویلیامز است که تاثیر بصری اش را همواره با خود دارد.

موسیقی ویلیامز موسیقی فیلم است. نه به این دلیل که از طرف انستیتو فیلم امریکا به عنوان بهترین آهنگساز قرن سینمای امریکا انتخاب شد. به طرز غریبی نت های او با تصویر در هم آمیخته اند البته در برخی موارد جدای از فیلم به شدت شخصیت موسیقایی خود را دارند مثل موسیقی فیلم «فهرست شیندلر» اما ملودی هایی که ویلیامز مثلاً برای ایندیانا جونز و جمجمه بلورین ساخته آنقدر با ریتم بصری فیلم و جنس شخصیت پردازی و حرکت داستان تطبیق دارد که سخت است آدم تصور کند موسیقی متن ایندیانا جونز را گوش کند و یاد یک خاطره نوستالژیک بیفتد. موسیقی ایندیانا جونز حتی اگر با آن ورزش کنید، بیشتر شبیه دویدن های جونز خواهد بود برای رهایی از مرگ.

امیر بهاری