سه شنبه, ۱۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 7 May, 2024
مجله ویستا

موانع معرفتی کمال در مثنوی معنوی


موانع معرفتی کمال در مثنوی معنوی

به مناسبت هشتصدمین سال تولد مولانا

توجه به این مطلب که خداوند به همه موجودات وسیله پیشرفت و تکامل را عطا کرده و برای هدایت انسان‌ علاوه بر استعداد فطری و وجدان اخلاقی و عقل، پیامبرانی نیز فرستاده، انسان را وا می‌دارد که زبان به حمد و ستایش او بگشاید و بگوید ستایش مخصوص حضرت پروردگار و فروتنی و کرنش ویژه “الله” است. خداوندی که مالک و پروردگار و مصلح همه جهانیان است. آفرینش این آسمان پرشکوه و نور خورشید نوازشگر و جادو فام و این همه کرات عالم بالا، آفتاب درخشان و ستارگان زیبا و دل‌انگیز که در یک شب تاریک و پرستاره با چشمک‌زدن‌های پرمعنی با ما سخن می‌گویند و هزاران عالم بزرگ دیگر، که با چشم ما دیده نمی‌شوند و به مراتب از آنچه با چشم می‌بینیم بیشتر و برتر و بالاتر است، با آن نظام دقیق و عجیب خود که سراسر آنها را همچون حلقه‌های یک زنجیر به هم پیوسته است و همچنین آفرینش زمین با انواع مظاهر حیات و زندگی نباتی و حیوانی، همه و همه، جلوه‌های ذات پاک او و آئینه درخشان قدرت و علم و یگانگی و جلوه‌های ذات پاک او هستند. همه اینها ایجاب می‌کند که انسان از صمیم قلب و با خلوص کامل به یگانگی خداوند معترف و واقف گردد و این خلوص و کرنش قلبی خود را در عمل به نمایش بگذارد. (مکارم شیرازی ۱۳ :۱۳۵۳-۱۴)

کفر هم نسبت به خالق حکمت است

چون به ما نسبت کنی کفر آفت است

نه قضای حق بود کفر و نفاق

گر بدین راضی شوم باشد نفاق

(۱/۱۹۹۷ - ۱۹۹۸)

از دیگر آفات معرفتی کمال، شرک است. شرک یعنی شریک قائل شدن برای خداوند و آن دو نوع است: شرک جلی و شرک خفی. شرکت جلی عبارت است از عبادت بت‌ها و شریک قائل شدن برای خداوند و شرک خفی مانند ریا در عبادت و پرستش هوی و هوس است. باید توجه کرد که کفر و شرک، انسان را از حوزه اهل ایمان و دایره مسلمان بودن خارج می‌گرداند، اما آفات و موانع دیگر، گره در کار سالک می‌اندازند. و با ریاضت و مجاهده می‌توان آنها را ریشه‌کن کرد. مولوی در این باره می‌گوید:

زاید از صورت دویی ای باهنر

از دویی بگذر یکی‌ی حق نگر

بحر وحدانی است جفت و زوج نیست

گوهر و ماهیش غیر از موج نیست

ای محال و ای محال اشراک او

دور از آن دریا و موج پاک او

نیست اندر بحر شرک و پیچ‌پیچ

لیک با احول چه گویم هیچ‌هیچ

(۶/۲۰۳۰ به بعد)

رو کز این چو برنیایی تا ابد

لم یکن حقا له کفوا احد

(۶/۶۲۶)

یکی دیگر از آفات و موانع معرفتی کمال، نفاق (منافق بودن) است. نفاق در لغت از نفق می‌آید که به معنی راه است، البته راه‌های مخفی و پنهانی. درباره لغت “نافقاء” در لسان العرب، چنین آمده است:

موش صحرایی وقتی سوراخ خودش رادر صحرا می‌کند، برای نجات از دشمن دست به یک عمل احتیاطی می‌زند. یک در برای سوراخش باز می‌‌گذارد که همان در معمولی رفت و آمد اوست. بعد از زیر زمین راه دیگری می‌سازد که منتهی به یک نقطه دور دست می‌شود. آنگاه این راه از زیر زمین بالا می‌آید تا به کف زمین نزدیک می‌شود. آن قدر ادامه نمی‌دهد تا سوراخ در سطح ظاهر بشود، بلکه یک قشر نازک باقی می‌گذارد، ولی نه آنقدر که خود قشر خراب بشود، بلکه در این حد باشد که اگر یک روزی خطری از در ورودی پیدا شد، یک حیوان درنده وارد لانه موش شد و خطر ایجاد کرد، این حیوان بتواند از آنجا فرار کند و با ضربه محکمی که با سرش می‌زند، آن قشر نازک خراب بشود و به این ترتیب وقتی دشمن از این در وارد می‌شود، او از آن در دیگر خارج می‌شود. عرب به این راه “نافقاء” می‌گوید، یعنی یک راه مخفی درونی سرپوشیده‌ای که تقریبا جزء اسرار نظامی برای دنیای آن موش صحرایی است. یک چنین راهی که دشمن از آن با خبر نیست، ولی موش این احتیاط را نموده و راهی برای فرار خودش باز گذاشته است. (ابن منظور ۵۱ :۱۳۶۳)

کتاب‌های لغت هم دروجه تسمیه منافق می‌گویند: منافق کسی است که برای خودش دو در قرار داد ه است؛ یکی در ورودی که از آن در به اسلام وارد می‌شود و یک راه خروجی پنهانی که از آن خارج می‌شود و در تعریف مومن می‌گویند: مومن کسی است که از عمق دل خویش به حقیقت و اسلام ایمان دارد و به آن اقرار و اعتراف هم می‌کند. مومن در دل و زبان و عمل مومن است و ضد مومن، کافر است که هم در باطن و هم در عمل و هم در زبان، خدا و حقیقت را انکار می‌کند، اما منافق کسی است که فکر و اندیشه و زبانش یکی نیستند. احساسات و عواطف او در یک جهت است و تظاهرات ظاهریش در جهت دیگری. در هر صورت منافق یعنی دو چهره و در مورد افرادی به کار می‌رود که ظاهر و باطنشان یکی نیست. منافقان در واقع بیمارند. روح خود را به وسیله گناه و دورویی و کشیدن نفشه‌های بد بر ضد دیگران مریض ساخته‌اند و روز به روز در اثر تکذیب گفته‌های پیامبر(ص) و استهزاء به دستورات خداوند به بیماری خود می‌افزایند.

مولوی نیز در داستان مسجد ضرار، سیمای منافقان را ترسیم کرده و ثابت می‌کند که نفاق، پرده و بندی محکم است که نمی‌گذارد انسان به معرفت برسد. داستان به این صورت است:

آنچنان که از روایات بر می‌آید، واقعه مسجد ضرار مربوط به سال نهم هجری است و مقارن با شروع و خاتمه غزوه تبوک. کارشکنی منافقان، که غالبا در این غزوه تخلف کردند و یا به هرحال در حق مسلمین بدسگالی ورزیدند، تاهنگام بازگشت از تبوک ادامه داشت و این مسجد که سازندگانش ادعا می‌کردند آن را برای زمستان و باران به خاطر دردمندان و اهل نیاز ساخته‌اند، معلوم شد به قصد دیگر ساخته‌اند و پیغمبر که قبل از حرکت به تبوک دعوت شده بود در آنجا نماز بگزارد، در بازگشت از این غزوه از بدسگالی منافقان بوی برد و فرمان داد تا آن را بسوزانند و ویران کنند. به هر حال مولانا می‌گوید چون این مسجد بنا شد، سازندگان پیش پیغمبر آمدند که:

تا مبارک گردد از اقدام تو

تا قیامت تازه باد ایام تو

(۲/۲۸۳۰-۲۸۳۲)

سازندگان مسجد برای آنکه ضرورت بنایی آن را توجیه کنند، ادعا کردند که این مسجد در اینجا، مسجد روز گل است و روز ابر (۲/۲۸۳۳.) اینجا مولانا خاطرنشان می‌کند که کاش این عده آن سخن را از دل می‌گفتند تا مراد دلشان حاصل می‌شد، اما اینجا مراد آنها چیز دیگری بود و این دوستی که نشان می‌داد از صمیم قلب نبود. این‌گونه لطف را هم که بی دل و جان بر زبان می‌آید، به قول مولانا باید مثل سبزه‌ای شمرد که در مزبله می‌روید؛ “سبزه تون” که خوردن و بوییدنش ممکن نیست، باید فقط آن را نگاه کرد و گذشت. لطف منافقان هم، که بر وفاشان اعتمادی نیست و دل و زبانشان تفاوت دارد، نباید انسان را جلب کند، چرا که آن لطف به پل ویران می‌ماند

“گر قدم را جاهلی بر وی زند

بشکند پل و آن قدم را بشکند”

(۲/۲۸۴۳.)

(زرین‌کوب ۳۷۱ :۱۳۸۲)

مولوی در این باره می‌گوید:

کای رسول حق برای محسنی

سوی آن مسجد قدم رنجه کنی

مسجد روز گلستان روز ابر

مسجد روز ضرورت وقت فقر

تا شعار دین شود بسیار و پر

زانکه با یاران شود خوش کار مر

باز پیغمبر به تکذیب صریح

قد کذبتم گفت با ایشان فصیح

(۲/۲۸۳۱ به بعد)

در ضمن باید یادآور شد که فحش گفتن و لعنت کردن و مزاح بیش از حد و استهزا و خندیدن و وعده دروغ و حیلت‌ها و غیره، همگی از آفات معرفت و موانع کمال بشری به حساب می‌آیند. (غزالی ۴۷۸ :۱۳۶۲)

یکی دیگر از موانع معرفتی کمال، اعتقاد به جبر است. مولوی در این باره می‌گوید:

هرکه جبر آورد خود رنجور کرد

تا همان رنجوریش در گور کرد

گفت پیغمبر که رنجوری بلاغ

رنج آرد تا بمیرد چون چراغ

جبر تو خفتن بود در ره، مخسب

تا نبینی آن در و درگه، مخسب

هان مخسب ای جبری بی‌اعتبار

جز به زیر آن درخت میوه‌دار

او می‌گوید کسی که خود را به فکر جبر و عجز انسان از تدبیر و عمل مشغول می‌دارد، به تدریج این فکر قوت و قدرت می‌گیرد و او را به عجز و درماندگی می‌کشاند، زیرا این بیماری روحی به منزله مرگ روح است، در نتیجه آن شخص مانند پرنده‌ای که بال‌هایش بسته باشد، خود را عاجز و ناتوان می‌شمارد و به یاس و ناامیدی گرفتار می‌شود، زیرا هرگاه کسی بر زمین بنشیند و هرگز راه نرود، به تدریج قدرت او بر راه رفتن زایل می‌گردد و ممکن است زمینگیر شود و نیز هریک از انواع قدرت به تمرین و ممارست افزایش می‌گیرد، مانند قدرت بر تفکر و مطالعه و علم آموختن و خط خوش نوشتن و ساز زدن و آواز خواندن و بدون ممارست و تمرین، آن قدرت از کار فرو می‌ماند و سرانجام حکم عدم و نیستی به خود می‌گیرد.

(فروزانفر ۱۳۷۷، ج۳۷۳ :۲)

یکی دیگر از موانع معرفتی کمال، یاس و ناامیدی است. عوامل ایجاد کننده یاس فلسفی عبارتند از:

۱- تاثیر ادبیات معاصر غرب، بویژه پس از جنگ جهانی دوم، بر ادبیات فارسی.

۲- استبداد و اختناق حاکم و ابعاد محتوایی آن که عبارتند از: فقدان معنی و هدف برای زندگی، حاکمیت جبر بر سرنوشت انسان‌ها، مرگ و خودکشی، کابوس و اضطراب، نگرش فرویدی به انسان، انکار خدا، انزوا و غیره.

مولوی در این باره می‌گوید:

نا امیدی را خدا گردن زده است

چون گناه و معصیت طاعت شده است

چون مبدل می‌کند این سیئات

طاعتیش می‌کند رغم وشات

(۱/۳۷۳۶- ۳۷۳۷)

از نظر مولوی تنها با تلاش و نشاط و کشاکش در عرصه حیات است که از دوزخ مرگبار بی‌ایمانی و توفان خانمان‌برانداز ناامیدی نجات خواهم یافت زیرا از خاکسترهای رنج بزرگ و تکاپو است که ققنوس یک حیات جدید نفسانی، که بنیاد آینده بشریتی بزرگ و پایدار است، به پا خواهد خاست.

یکی دیگر از موانع معرفتی کمال، فرافکنی است و آن نوعی مکانیسم دفاعی است که ما بخش‌های نامطلوب شخصیت خودمان را به دیگران نسبت می‌دهیم و دیگری را محکوم می‌کنیم تا منکر وجود آن عنصر در شخصیت خودمان شویم. تپق فرویدی نیز که نوعی از فرافکنی است، عبارت است از تپق زدن در کلام یا اشتباه نوشتن یک کلمه یا انجام اعمال ناخواسته.

روانکاوان معتقدند وقتی شخصی تپق می‌زند، دقیقا همان چیزی را می‌گوید که منظورش بوده است و یک لحظه در واقع مهار خود را برداشته و ضمیر ناخودآگاه آن چیزی را که همیشه می‌خواسته بگوید، گفته است. مولوی در این باره می‌گوید:

آن یکی در چشم تو باشد چو مار

هم وی اندر چشم آن دیگر نگار

زآنک در چشمت خیال کفر اوست

و آن خیال مومنی در چشم دوست

یوسف اندر چشم اخوان چون ستور

هم وی اندر چشم یعقوبی چو نور

از خیال بد مر او را زشت دید

چشم فرع و چشم اصلی ناپدید

چشم ظاهر سایه آن چشم‌ دان

هر چه آن بیند بگردد این بدان

(۲/۶۰۲)

هر که را بینی شکایت می‌کند

که فلان کس راست طبع و خوی بد

این شکایت‌گر بدان بدخوست

که مرا آن بدخوی را او بدگوست

(۴/۷۷۲- ۷۷۳)

بد گمان باشد همیشه زشت کار

نامه خود خواند اندر حق یار

آن خسان که در کژی‌ها مانده‌اند

انبیا را ساحر و کژ خوانده‌اند

(۵/۱۹۸۲- ۱۹۸۳)

به عقیده مولانا داوری‌های انسان تابع احوال درونی و دید ظاهر، فرع دید باطنی است. از این رو ما باید در قضاوت درباره دیگران جانب احتیاط را رعایت کنیم و اگر چیزی یا کسی را بد می‌بینیم، ژرف بیندیشیم که شاید ریشه آن زشتی و بدی در خود ما باشد، زیرا عیب‌جویی گذشته از آنکه صفتی ناپسند است و از حس انتقام و کینه‌توزی مایه می‌گیرد، از بیماری‌های سخت روحی است و در نتیجه مولانا معتقد است که نیک دیدن از نیک بودن و بد دیدن از بد بودن است و چون ما بدی در کسی می‌بینیم بهتر است که به درون خود نظر افکنیم و ریشه عیبجویی را پیدا کنیم و در اصلاح خود بکوشیم و به داوری‌های ناروای خود اعتماد نداشته باشیم.

ظاهرا صوفیان همگی بر این عقیده بوده‌اند: “و هر کس که عیب گوید تا آن عیب در وی نباشد، دردیگری نبیند”. (فروزانفر ۷۷، ج ۴۷۱ :۲)

علاوه بر همه اینها وقتی در دیگران عیبی هست، انسان که خود نیمی از وجودش به دنیای عیب تعلق دارد، نباید از اینکه آن عیب در وی نیست مغرور شود و خود را ایمن پندارد. از کجا همان عیب از او نیز سر نزند؟ تا وقتی انسان هنگام مرگ لا تخافوا (فصلت: ۴۱/۳۰) از حق نشنیده باشد، چطور می‌تواند خود را خوش و ایمن بپندارد و از آنچه برای دیگران پیش آمده، خود را برکنار گمان برد؟ ابلیس سال‌ها دردرگاه حق نیکنام ماند، اما عاقبت رسوا شد. (زرین‌کوب ۳۸۸ :۱۳۸۲)

رو بترس و طعنه کم زن بر بدان

پیش دام حکم، عجز خود بدان

یکی دیگر از موانع معرفتی کمال، کینه و یا کین‌توزی است. کسی که روحش در ورطه کین‌توزی‌های وحشیانه سقوط کرده است، نمی‌تواند به مقام معرفت و کمال نایل آید، زیرا منبع و خاستگاه اصلی کینه، جهنم است و کسی که کینه‌ور و کین‌توز باشد، خود را جزئی از جهنم گردانیده است. مولوی در این باره می‌گوید:

کین مدار آنها که از کین گمرهند

گورشان پهلوی کین‌داران نهند

یکی دیگر از موانع عملی کمال، شهرت و نام ونشان است. مولانا در پایان حکایت رسول قیصر که به نزد خلیفه دوم می‌آید، خاطرنشان می‌کند که باید از اشتهار و شهرت میان مردم به عنوان امری که مایه غرور و خودخواهی می‌شود، اجتناب کرد و تاکید می‌کند که این اشتهار، بندی محکم است و از آن به آسانی نمی‌توان رهایی یافت، همان‌گونه که اشتهار به زیبایی، سخن‌گویی و خوش‌آوازی و یا رنگ و نگار پر و بال مرغان، آنها را در بند قفس می‌دارد و در این باره می‌گوید:

دشمن طاووس آمد پر او

ای بسا شه را بکشته فر او

گفت من آن آهوم کز ناف من

ریخت آن صیاد خون صاف من

(۱/۱۷۰- ۱۷۱)

یکی دیگر از موانع کمال، رها کردن مسما و اصل و چسبیدن به اسم و فرع است. نمودار این مورد منازعت آن چهار کس است به جهت انگور که به قول مولانا هر یک به نام دیگر فهم کرده بود. آن یکی از این جمع پارسی بود، گفت: من عنب نمی‌خواهم، اوزوم می‌خواهم، چهارمین که رومی بود، گفت: این قیل و قال را فرو گذارید. من فقط استافیل می‌خواهم. در این تنازع آن جماعت به جنگ برخاستند چرا که از سر نام‌ها و از حقیقت آنها غافل بودند، چون از معرفت آنچه در ورای نام‌هاست خالی بودند، ابلهانه به جان هم افتادند و بر یکدیگر مشت می‌زدند. مولانا می‌گوید:

صاحب سری عزیزی صد زبان

گر بدی آنجا بدادی صلحشان

(۲/۳۶۸۷)

چرا که وی به این منازعان می‌گفت که من با همین یک درم آرزوی جمله‌تان را می‌دهم. بنابراین آن کس که معرفتش محدود به نام‌ها نیست و حقیقت ذات را در ورای آن می‌شناسد، این اختلاف خلق را که از نام‌ها حاصل می‌شود حل می‌کند. وی به خلقی که با یکدیگر به خاطر اختلاف در نام‌ها منازعت دارند، خواهد گفت که اگر بی‌دغل دل به گفتار من بسپارید، همین یک درم برای شما چندین گونه عمل می‌کند و چنان که مراد شماست این یک درم برای شما چهار می‌شود و این چهار دشمن که در وجود شما ظاهر شده است، یک تن می‌شود و بین آنها اتحاد حاصل می‌شود. (زرین کوب ۴۵۷ :۱۳۸۲)

نتیجه آویختگی به فروع، گریز از اصل است. پرداختن به اصل، ایجاد مسئولیت می‌کند و کاربردش مشکل است، در حالی که فروع را می‌توان پوششی قرار داد برای شانه خالی کردن از وظیفه. انحطاط و شکوفایی یک تمدن را با این معیار می‌توان سنجید که در آن تا چه اندازه به پایه‌ها اندیشیده می‌شود و چه اندازه به ظواهر و تشریفات. مولوی در این باره می‌گوید:

ابلهان تعظیم مسجد می‌کنند

در جفای اهل دل جد می‌کنند

این مجاز است آن حقیقت ای خران

نیست مسجد جز درون سروران

هیچ نامی به حقیقت دیده‌ای

یا ز گاف و لام گل، گل چیده‌ای

اسم خواندی، رو مسمی را بجو

مه به بالا دان، نه اندر آب جو

(۴/ ۵۱۱ به بعد)

یکی دیگر از آفات معرفتی کمال، حسد است. حسادت یکی از رذایل درونی و بیماری‌های روحی است و در تعریف آن گفته‌اند: تمنی زوال نعمه الغیر. شخص حسود آرزو دارد که فرد موردنظرش نعمتی را از دست دهد و جز به از دست دادن نعمت او خشنود نمی‌گردد.

حسد صفتی است که منشاء آن احساس نقص خود و کمال غیر است به همراه حقد و کینه‌توزی و بدخواهی که از شریری و پلیدی نفس سرچشمه می‌گیرد و بدین جهت شخص حسود همواره آرزو می‌برد که اگر خود نتواند، حوادث روزگار آن کمال را از فرد مورد نظر (محسود) زایل کند و پیوسته از این اندیشه رنج می‌برد و در خود فرو می‌رود و می‌سوزد. (فروزانفر ۱۳۷۷، ج ۱۹۹ :۱)

دکتر محمدعلی خالدیان

کتابنامه

ابن‌منظور، محمدبن مکرم، ۱۳۶۳، لسان‌العرب، بیروت: احیاء التراث العربی

خالدیان، محمدعلی، ۱۳۸۴، بررسی موانع معرفتی با نگاهی به جهان‌بینی مولوی، گرگان: مختوم‌ قلی

دامادی، سیدمحمد، ۱۳۷۹، شرح عشق و عاشقی، تهران: دانا

زرین‌کوب، عبدالحسین، ۱۳۸۲، نردبان شکسته، تهران: سخن

غزالی، محمد، ۱۳۶۲، کیمیای سعادت، به تصحیح احمد آرام، تهران:‌علمی و فرهنگی

فروزانفر، بدیع‌الزمان، ۱۳۷۷، شرح مثنوی شریف،‌تهران: زوار

مکارم شیرازی، ناصر، ۱۳۵۳، تفسیر نمونه، قم:‌دارالکتب الاسلامیه

مولوی، ۱۳۷۳، غزلیات شمس، به تصحیح بدیع‌الزمان فروزانفر، تهران:‌ربیع

مولوی، ۱۳۷۶، مثنوی معنوی، به تصحیح رینولد نیکلسن، تهران: زوار


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 2 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.