جمعه, ۸ تیر, ۱۴۰۳ / 28 June, 2024
مجله ویستا

کوچ


کوچ

با این اندیشه که با وجود این همه زیبایی های طبیعت کدامین تابلوی نقاشی شده خالق زیبایی ها را به رشته تحریر درآورم، درحال قدم زدن محو تماشای مناظر زیبای پاییزی شدم.
شاخه های نیمه …

با این اندیشه که با وجود این همه زیبایی های طبیعت کدامین تابلوی نقاشی شده خالق زیبایی ها را به رشته تحریر درآورم، درحال قدم زدن محو تماشای مناظر زیبای پاییزی شدم.

شاخه های نیمه عریان درختان را می دیدم که دست در دست نسیم سرد پاییز درحال رقصیدن هستند و برگ های رنگین خود را همانند پولک هایی زیبا در پای این رقص طبیعت می پاشیدند.

و باران که همسان مادر نوعروسان اشک شوق خود را در قالب قطرات ریز و درشت بر سر میهمانان این بزم می ریخت.

درختان هم با وجود خوشحالی نمی توانستند اندوه خود را با اشک هایی که از سرشاخه های خیسشان بر زمین می چکید پنهان کنند. نمی دانم چه رابطه ای میان این جشن و اشک بود فقط غرق تماشا شده بودم.

و پرندگانی را می دیدم که با بال های خیس از بارش باران با چشم هایی غمگین روی دیوار کاهگلی این اتفاق زیبا را به تماشا نشسته بودند. ای کاش ما را برای لحظاتی هر چند کوتاه به شنیدن ترانه های زیبای بهاری خویش میهمان می کردند ولی افسوس بغضی که در گلو داشتند مانع از این ترنم زیبا می شد.

آسمان هم برای اینکه در این جشن سهمی داشته باشد با رعد و برق های پراکنده و نورافشانی می کوشید تا این اتفاق را جلوه زیباتری ببخشد.

و گاهی نسیمی آمیخته با عطر کاهگل برخاسته از لطافت باران به صورتم می خورد که شوق این تماشا را برایم دوچندان می کرد. مانده بودم که طبیعت خوشحال است یا غمگین؟

صدایی رشته افکارم را پاره کرد به خود آمدم احساس کردم درختان و پرندگان هم این صدا را شنیدند. برای لحظاتی به آسمان خیره شدم؛ دسته ای از پرندگان را دیدم که با سر دادن آوازی بسیار زیبا برای زندگی بهتر و زیباتر به شکل عددی از اعداد ریاضی به سوی دیاری دیگر درحال کوچ بودند.

حس عجیبی به سراغم آمد، کوچ همان تابلوی زیبایی که به دنبالش بودم، فکر می کنم دیگر دلیل این جشن آمیخته با اشک را می دانم و این گونه می نویسم کوچ...

عباس احمدی