شنبه, ۴ اسفند, ۱۴۰۳ / 22 February, 2025
تا نور از شرق دوباره بتابد

طبیعتاً من از منتقدان شعر اکسیر نیستم، همچنانکه از طرفدارانش. چرا؟ به این دلیل که اکسیر را یک سابقهای است در شعر که برمیگردد به آن طلوع درخشانش در سالهای پایانی دهه پنجاه که شاعران مرکز استاننشین گیلان هم، در تهران جایگاهی درخور نمییافتند چندان، اما اکسیر آستارانشین بهعنوان شاعری خوشآتیه مطرح شد، اما مطرح نماند.
خودش خواست یا زمانه خواست یا هردو، نامشخص است! فقط اینقدر یادم هست که تا اواسط دهه شصت هنوز هم آن حضور پررنگاش در مطبوعات تهران، خیلیها را داخل استان مرعوب میکرد [یعنی همان معنی که از لفظ آن حاصل میشود: میترساندشان!] و البته، اگر شب شعری بود چه در مباحث آزاد و چه در مباحث مناسبتی [۲۲ بهمن و دفاع مقدس و تولد و وفات ائمه اطهار(ع)] او دعوت بود و چون طناز بود و به طنز میآغازید و به طنز به پایان میبرد، بزرگان اهل تمیز تهراننشین را هم خوش میآمد و آن دستی که به شعر کلاسیک داشت، گاه احسنتی از دهان مشفق، محبت یا... حاصلاش میکرد با این همه دیگر آن مسیر رو به پیش فراسویش نبود و تا به سالهای پس از جنگ برسیم، دیگر از نسل نو کمتر کسی نامش را به یاد داشت، مگر در شهرش؛ اما قصه در دهه هفتاد و بخصوص دو سال آخر این دهه، چیزی دیگر شد.
اکسیر با جمعبندی برخی از شگردهای دهه هفتاد و افزودن برخی شیرینکاریهای «شاپور» به آنها، گفت و نوشت که این شیوه «فرانو»ست [این، آن بخشی است که نمیتوانم مدافع آن باشم] با این همه شعر او، فراتر از «فرانو»ها و فراتر از نامها، طرفدارانی یافت در استان و بعدتر در تهران و تا دهه هشتاد به نیمه برسد، چنان نام وی در محافل ادبی مرکزنشین شنیده شد که همگان پنداشتند که نوادگان ادبی ستارخان برای فتح مجدد تهران آمدهاند! [لطیفهای که پیش و بیش از آنکه قرین واقعیت باشد، محصول رؤیاهای شهرستانی پیروان این نوع سخن بود و چون سال از پی سال، به دو سال انجامید رؤیا هم کمرنگ شد!] و اما این حضور در «پسته لال سکوت دندانشکن است» ادامه همان کارهاست که اکنون در نثری که مروج شعر ماندگار سالهای دور بوده و در سالهای نزدیک، مروج شعر زندهیاد امینپور، به چاپ رسیده.
«آبراهام سفید، بردگان سیاه را آزاد کرد
ماندلای سیاه، اربابان سفید را
شاعران اما، تمام رنگها را
من نه آبراهام نه ماندلا
می خواهم شاعر صلح باشم
ستایشگر آزادی
من عمری در آرزوی بهار آزادیام
ـ طرح جدید هم پذیرفته میشود!» که حاصل تقاطع دو معنای «بهار آزادی» و دو وجه اقتصادی و سیاست در رویکرد جهانی آن است. به هر حال خوشمان میآید که نشانههای سیاسی ضدآپارتاید به نشانههای اقتصادی سکههای طلا بدل میشوند!
«پدر، همه را به یک چشم میدید
پا توی یک کفش میکرد
و عوض خُرخُر، خِسخِس میکرد
جنگ که تمام شد
از پدر چیزی حدود ۳۰ درصد مانده بود
حالا که دیپلم ریاضی گرفتهام میفهمم
ما صددرصد به پدر مدیونیم
نه ۷۰ درصد!»
«شعر منثور» جالب توجهی است که بیبهره است از موسیقی اما با همان ایهامهای آغاز شعر، وضعیت «پدر» را که یک چشماش را از دست داده و یک پایش را احتمالاً روی مین جا گذاشته و شیمیایی هم شده و نیمی از ریهاش را گذاشته در میدان جنگ، درمییابیم و طنز پایانی هم، تلخ است برای آنها که فراموش کردهاند روزی روزگاری جنگی بود آدمهایی بودند از این دست!
«بیلبوردهای شهرک غرب
در انحصار آگهی کرمهای ضدآفتابند
شبپرهها میچرخند و بَبَک بَبَک میخوانند
آفتابگردانها، اما
افسرده و سربزیر، منتظرند
تا نور از شرق دوباره بتابد
روز بیاید
روزنامه بیاید
نامه بیاید»
می شود فرض را بر این گرفت که نوعی شعر آئینی از منظری خاص است و میشود این فرض را هم به رسمیت نشناخت اما به هر حال من بالشخصه در شناخت یک «متن» به گذشته صاحب متن هم رجوع میکنم که در این مورد، در کارنامهاش شعر در مدح آلعلی(ع) و شِکوه از «غیاب» کم نیست. روایت من از شعر «درخواست» همین وجه آئینی است حالا تفسیر فرانوییاش چه میشود خدا داند و اکسیر و احتمالاً گروهی از شاگردانش!
و البته برخی از این کارها، بیشتر به طنز منثور نزدیک است تا شعر طناز! شاید به دلیل همان روند ضدموسیقایی [که از او بعید است چرا که سالها در حوزه وزن عروضی کار کرده] شاید هم به دلیل افراط در شگردها و شاید هم به دلیل سلیقه من! مثلاً این «متن» که قرار است روایتگر مردی باشد که نامی آشنا در جمع نخبگان ادیب ایران است: «عبدالحسین زرینکوب» که نامش هم بر پیشانی این متن [یا شعر] است:
«با کاروان حله به سیستان رفت
در جاده باستانی پاریز ـ کرمان
گرفتار اشعار شد
و با جلد زرکوب
پله پله تا ملاقات خدا رفت
مولوی جلالالدین
در مجلس ختم ناشران
به احترام وی
دو قرن سکوت اعلام کرد!»
که پر از «ایهام» است اما «ایهام» که همیشه منجر به شعر نمیشود مخصوصاً که در انتها، ما غیر از تلمیحی به آثار استاد، چه داریم از زندگی او یا جهانبینی شاعر؟ همانطور که گفتم من نه منتقد اکسیر نه طرفدار اویم؛ همین!
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست