جمعه, ۱۲ بهمن, ۱۴۰۳ / 31 January, 2025
مجله ویستا

ایده درخشانی که نتیجه درخشان ندارد


ایده درخشانی که نتیجه درخشان ندارد

فیلم «ضدگلوله» در مرز باریک کمدی و ملودرام اجتماعی گام برمی دارد

آنچه «ضدگلوله» را از برخی فیلم‌های نظیر خود متفاوت می‌سازد، سادگی و پرهیز از شعارزدگی‌هایی است که در سه دهه اخیر معمولا سینمای ایران گرفتار آن بوده و حتی در برخی صحنه‌ها این شعارزدگی‌ها را به هجو می‌کشد و دست هم می‌اندازد. با آغاز فیلم شباهت‌هایی میان پیرنگ روایتی ضدگلوله با فیلم‌هایی همچون «لیلی با من است» هم دیده می‌شود.

این اتفاق تقریبا تا رسیدن به قرارگاه پشت جبهه دیده می‌شود، اما از آن به بعد، مسیر فیلم و شخصیت اصلی‌اش به کلی از لیلی با من است و شخصیت صادق مشکینی جدا می‌شود و فیلم راه خود را ـ که بی‌تردید محصول طرز تفکر حاکم شده بر سینما در چند سال اخیر است ـ می‌پیماید. در نگاهی سختگیرانه، از مقطع حضور در جبهه و با تحول تدریجی شخصیت سلیم، نزدیکی‌هایی با جوهره قصه فیلم «مارمولک» را هم شاهد هستیم. فردی بی‌اعتقاد که با پا گذاشتن به ساحتی معنوی (آنجا لباس روحانیت و اینجا فضای جبهه)، اندک‌اندک به نوعی رستگاری شخصی می‌رسد.

ضدگلوله در درون پیرنگ داستانی و خرده داستان‌های فرعی اش، بشدت به کلیشه‌های رایج و مرسوم فیلم‌هایی از این دست راه می‌دهد. اما مصطفی کیایی هوشمندانه از این ورطه گریخته و مسیری دیگر گونه در پیش می‌گیرد. او به جای تن‌دادن و سازش با کلیشه‌های ناگریز سینمای ما (که گاه چنان دست و پای فیلمساز را می‌بندند که راهی جز سازش با آنها نمی‌یابد) به راه خود می‌رود. شخصیت لمپن و بی‌اعتقادش را در بوته آزمونی سخت دشوار قرار می‌دهد. اما ناگهان و یکشبه متحولش نمی‌کند. او را شاهد آنچه در جبهه‌ها رخ داده قرار می‌دهد و با پذیرش قطعنامه ۵۹۸ و برقراری آتش بس به خانه باز می‌گردد. چیزی درون این مرد تغییر کرده و تحولی ایجاد شده است، اما وقتی به خانه باز می‌گردد و حتی به شهادت خود فیلم (جایی نوشته‌ای روی تصویر می‌آید که به تماشاگر اعلام می‌کند بیست سال از پایان جنگ گذشته است) همچنان به کار تکثیر و فروش موسیقی غیرمجاز مشغول است. چهره ظاهری‌اش هم تفاوت چندانی نکرده و ظاهرا همان جهان‌بینی پیشین خود را دارد، اما تجربه حضور کوتاهش در جبهه بر تجربیات او افزوده و او را به نوعی سیر و سلوک معنوی درونی رسانده است.

اما ضدگلوله خالی از ضعف هم نیست. انتخاب مهدی هاشمی برای نقش اصلی فیلم به مانند راه رفتن روی لبه تیغ بوده است. از یک‌سو مهدی هاشمی بازیگری با قابلیت بالای انطباق خود با نقش‌های گوناگون است و اتفاقا در این فیلم هم بازی قابل قبولی ارائه داده است. از سوی دیگر فیزیک و چهره او برای ایفای نقش در دو مقطع زمانی با فاصله بیست سال چندان مناسب نیست و در این راه چهره‌پردازی نیز کمک چندانی به وی نکرده است.

چهره هاشمی، فیزیک بدنی و نحوه راه رفتنش در طول بیست سال دستخوش کمترین و حداقل تغییر می‌شود. در همان مقطع حضور در جبهه هم او برای ایفای نقشی که خواسته و ناخواسته سر از میانه میدان کارزار در می‌آورد، اندکی مسن می‌نماید. شاید انتخاب بازیگری جوان‌تر که با گریم بتوان او را در فاصله‌ای بیست ساله در داستان به مخاطب قبولاند می‌توانست به نتیجه بهتری بینجامد. چرا که در سکانس پایانی وقتی با نوشته «بیست سال بعد» روی تصویر مواجه می‌شویم و لحظه‌ای بعد مهدی هاشمی را می‌بینیم که چهره‌اش تغییر آنچنانی نکرده و تنها یک ریش پروفسوری به صورتش افزوده شده، ارتباط مخاطب با قصه شخصیت سلیم به کلی قطع می‌شود. چرا که تماشاگر فیلم ضدگلوله مهدی هاشمی را روی پرده می‌بیند، نه سلیم پورتکانی را.

به نظر می‌رسد ضدگلوله را باید در زمره فیلم‌هایی دانست که با یک ایده اولیه درخشان آغاز می‌کنند، اما در نهایت از این ایده درخشان، فیلم فوق‌العاده‌ای حاصل نمی‌شود. تنها نکته مثبت مصطفی کیایی جوان و فیلمش در این زمینه را می‌توان حرام نکردن و نابود نساختن این ایده اولیه دانست.

ضدگلوله هم مانند بسیاری از فیلم‌های سینمای ایران (عارضه‌ای کهنه که گویا درمانی هم برایش یافت نمی‌شود) دچار نبود وحدت لحن و بن‌مایه است. ضدگلوله روی مرز باریک کمدی و ملودرام اجتماعی با مایه‌های طنز گام بر می‌دارد به گونه‌ای که در تحلیلی منصفانه و همه‌جانبه‌نگر نه این است و نه آن. ضدگلوله گاه به کمدی محض تنه می‌زند ـ بویژه با بازی و لحن طنزآلود ژاله صامتی یا استفاده از سعید آقاخانی از کمدین‌های تثبیت شده تلویزیون و سینما ـ و گاه با تغییر ناگهانی، لحن جدی و حتی تلخ می‌شود.

در مجموع دومین فیلم مصطفی کیایی را می‌توان اثری متوسط ارزیابی کرد که البته گامی از فیلم پیشینش «بعدازظهر سگی»، جلوتر می‌ایستد و نشان می‌دهد این کارگردان می‌تواند در ادامه کارنامه‌اش آثاری موفق و تاثیرگذار خلق کند.

مازیار فکری ارشاد