سه شنبه, ۱۴ اسفند, ۱۴۰۳ / 4 March, 2025
تجزیه و تحلیلی بر فیلم مسیر سبز

▪ نام فیلم: مسیر سبز The Green Mile
▪ سال ساخت: ۱۹۹۹
▪ نام کارگردان: فرانک دارابانت
▪ محصول: آمریکا
▪ فیلمنامه: فرانک دارابانت
▪ بازیگران: تام هنکس، مایکل کلارک دونکان و دیوید مورس
جوایز: در مراسم اسکار سال ۲۰۰۰ این فیلم نامزد چهار اسکار بهترین فیلم, بهترین بازیگر نقش مکمل مرد, بهترین فیلمنامه, بهترین فیلمبرداری شد، اما هیچکدام از آن ها را به دست نیاورد. کاندیدا برای ۲۳ جایزه و برنده ۱۳ جایزه از جشنواره های دیگر.
«مسیر سبز» فیلمی است درباره وقایع و باورهای دینی مسیحی و حتی غالباً با نگاه فرقه هایی خاص در مسیحیت به مضامین دینی می نگرد، نخست فرقه «دانش مسیحی» ((Christian Scienceکه هر گونه بیماری و حتی مرض جسمانی را از کاستی و نقصی در روح انسانی می بیند و درمان را نیز از طریق ایمان ژرف می جوید. چرا که آن را بر اساس "دانش الهی" می دانند که به گفته مسیح "تسلی بخش" (Comforter)است. اما هر چه افزون تر در مضامین فیلم غور می کنیم، بیشتر در می یابیم فراتر از باورهای آن فرقه می رود و گاه آنقدر آزادانه می اندیشد که باید آن ها را به افرادی که عمدتاً خود را «یونیورسالیست موحد» (Unitarian Universalist)می خوانند، نسبت داد. آنان اصول اعتقادی خود را با آزادی انتخاب کرده و از طریق تجربه های زندگی تکامل می بخشند.
برخلاف اکثر مسیحیان به تثلیث باور ندارند و آن را مغایر کتب مقدّس و عقل و منطق می دانند و بر این باورند که خدای یگانه نه فقط در عیسی که در هر انسانی ودیعه ای الهی گذارده است. با آن که از مسیحیت برخاسته اند، اما محدود به دینی خاص نیستند، چرا که بر این باورند که حقیقت در انحصار هیچ دین خاصی نیست. شاید بهتر آن باشد که آنان را «آزادگان دینی» یا «وجدان های شاهد» دانست و مهمتر از همه، بر این باورند که کسی ممکن است سال ها یک یونیورسالیست موحد باشد، بدون این که خود بداند! چرا که نه باور افراد، بلکه اعمال آن هاست که اهمیت دارد. بعضی از مضامین فیلم مسیر سبز را نیز در اعتقادات فرقه هایی دیگر همچون «متدیست» (Methodist)یافت. اما بد نیست متذکر شوم که «دانش مسیحی» نیز چون «یونیورسالیست های موحد» به هیچ وجه محدود به فرقه ای خاص نیست و کلیه کسانی را که قلباً به قانون خیر و نیکی روی می آورند، قبول دارند و با تمامی سالکان ضمیر باطن و طریق حق، احساس یکدلی می کنند. در جای جای تحلیل فیلم، به مضامینی که از «یونیورسالیست های موحد» و «دانش مسیحی» ناشی می شوند یا با فرقه های دیگر مسیحی نیز فصول مشترکی دارند، خواهیم پرداخت.
مسیر سبز همان دنیای ماست و مسیر پایانی استعاره ای از مرگ است که در انتظار همه ماست. در مسیر سبز، جان کافی مردیست با ظاهری که همه در برخورد و نگاه اول، یا از او ترسیده و پرهیز کرده یا جانب احتیاط را در مقابلش رعایت میکنند، اما او برخلاف ظاهرش دارای دم مسیحایی و معجزاتی است که تنها کسانی که اصطلاحاً به «فیض» دست یافته اند، دارای آن اند. او در تماس با سایرین آنقدر از شرارت، پلیدی و خباثت، متنفر است که به جای دوری گزیدن، درصدد برمیآید تا به منظور رفع پلیدی از انسانها، با نزدیک شدن به آنها، با دم خود به دیگران زندگی ببخشد و پلیدی و بیماری وجودشان را به آرامش و خرسندی بدل سازد، و البته در این تماس، بخشی از آن پلیدی را بهشکلی اجتنابناپذیر به خویشتن منتقل میسازد، طوری که حتی خود منقلب میشود؛ همانگونه که با قرار دادن دهانش در مقابل مبتلایان، موجب انتقال غبارها و پلیدیها به درون خودش میشود: "خیلی خستهام، درب وداغونم".
همین ویژگی اوست که سبب میشود، دیگران او را مردی خبیث بپندارند; خصیصهای که او را وادار میسازد تا به جای تماشا کردن پلیدی و نظاره کردن مشکل دیگران یا نادیده گرفتن آنها، درصدد رفعشان برآید. آنگاه تلاش میکند تا آنچه را که از دیگران به خود منتقل ساخته است، با درد و عذابی جانکاه به بیرون از خود بریزد. زجر کافی، نمونه عذاب انسانیست که با خطر کردن و درگیر شدن در پلیدیهای سایرین، تاوان و زجر انعکاسشان به درون خود را به جان بخرد. در این نوع از شفای بیماری، باوری مسیحی خفته است. پیروان دانش مسیحی بر این باورند، همان گونه که در اناجیل آمده است، مسیح بیماران مختلف را با ایمانی ژرف شفاء داد، هر انسانی نیز می تواند از طریق چنان ایمانی حتی بیماری های لاعلاج را درمان سازد و پیروان این آئین که نخستین بار توسط مری بیکر ادی (Mary Morse Baker Eddy)بنیان گذاری شد، مدعی اند که تجارب موفق متعددی در این زمینه داشته و دارند؛ اعتقاد به چنین باوری در گذشته بسیار سخت بود، اما امروزه که انرژی درمانی از طریق پژوهش هایی چند، کم و بیش مورد تأیید واقع شده است، سخنان دانش مسیحی قابل درک تر است.
چنان که در کتاب جامع «دانش و تندرستی» (Science and Health)از مری بیکر توضیح داده شده است. از این منظر بیماری های جسمی ریشه در بیماری های روحی و روانی دارند و کسی که بر بیماری های روحیی چون حسد، کینه، ترس، جمود و... غلبه کند، بیماری های جسمی اش نیز شفاء خواهد یافت. متدیست ها نیز که فرقه ای از پروتستان به شمار می روند، بر این باورند که خداوند فیض اش را به صور مختلف به انسان ها ارزانی می دارد؛ از این جمله اند، درمان بیماری، اصلاح نفس، حتی آزادی و...؛ فرقه مسیحی کویکر (Quaker) آن را با اصطلاح «فروغ باطنی» (Inward) بیان می کند؛ منتها آن را با وجدان متفاوت می دانند و آن را راهنمای وجدان به حساب می آورند که در هر زن و مردی وجود دارد و منشاء حقایق دینی از جمله فیض و درمان است.
آرلن، زندانی سرخپوستی که از کرده خود پشیمان است با مرگش، تاوان گناهش را پرداخته و پاک میشود و پس از آن به همان دنیایی برمیگردد که در بهترین تجربه زندگیاش پرورانده است و برای او، زندگی در کلبهای دنج با نشستن در کنار همسرش و گفتوگو با اوست. از این منظر، مسیر سبز از یک سو با نگاهی باز، نه تنها مسیحیان، بلکه حتی در سایر ادیان نه فقط نیک صیرتان، که حتی گناهکارانی را که آمرزیده شوند، مورد تأیید قرار می دهد؛ که این نیز اصلی در نزد پیروان دانش مسیحی است و از سویی دیگر تأویل اش از بهشت و دوزخ نیز بسیار ژرف و ظریف است که هم با دانش مسیحی و هم یونیورسالیست های موحد تطابق دارد. آنان بهشت و دوزخ را نتیجه حالات ذهنی می دانند که طی تجارب زندگیِ انسان حاصل شده باشد: «گناهکار دوزخ خود را با کارهای شرورانه و انسان نیکوکار بهشت اش را با کارهای خیر تحقق می بخشد».
مأمورانی که تنها مجریان دستوراتاند، و نه با نفرت از محکومان، که با ارتباط انسانی با آنها، درصدد هستند تا آنان را بیش از آنچه استحقاقش را دارند، آزار ندهند و اگر مقدور است محکومان، حتی روزی یا دمی را بهتر از گذشته تجربه کنند، نمونه وجدانهای بیداری هستند که با وجود بیزاری از پلیدی و شرارت، چشمهایشان را روی انسانهای حتی محکوم نبستهاند. وقتی که پرسی جسد بیجان آرلن را به تمسخر میبندد، وجدان بروتال خاموش نمیماند و مانع از آن میگردد و به پرسی میگوید که او تاوان خود را داده است و دیگر مدیون هیچ کس نیست. البته به شرطی که واقعاً با مجازات یا اجرای حکم اعدامش، تاوان تمامی کردههای خویش را (چون گناه و جنایات برخی از اشخاص آنقدر گران است که با یکبار مردن، تاوان همه اعمالشان را پس نمیدهند) پرداخته باشد. شخصی که تاوان گناهان و اشتباهاتش را پرداخته است، دیگر نباید نکوهش کرد و در این صورت سرزنش، نکوهیده خواهد بود. بروتال شخصی امین و تواناست و از آنهاییست که در مواجه با مشکلات همواره میتوان به روی او حساب کرد، با این که رفقاتش مانع از این نمیشود که درایتش را کنار بگذارد.
پلکه برای نجات دیگران، حتی شغل و موقعیت خود را به خطر میاندازد، نمونهای دیگر از تجلی آن وجدان است. جایی که او برای بیماری خودش مرخصی نمیگیرد، برای کمک به کافی، مرخصی دریافت میکند و به نزد وکیل مدافع کافی میرود تا شاید، زوایایی پنهان از پرونده او را کشف کند و حتی وقتی کافی پذیرای مرگ خود است، پل مردد است و با وجدان خود، دست و پنجه نرم میکند، تا شاید راهی برای نجات کافی بیابد. همسران پل و هل نیز انسانهای خوش قلبی هستند و در هر فرصتی که زندگی در اختیارشان قرار دهد، از کمک به دیگران دریغ نمیکنند. حتی ملیزا نیز که گهگاه بدخلقی میکند، بیمار است. مسیر سبز درصدد است تا نشان دهد، بسیاری از کجخلقیها و بدقلقیهای برخی از افراد را باید به حساب بیماریشان نوشت و آنها برخلاف اشخاصی چون بیل وحشی اصالتاً افراد بد یا شروری نیستند. در باورهای مسیحی رسمی، به خصوص خوانش های کلیسایی و دوران قرون وسطی از فلسفه مسیحی ارایه شده توسط آگوستینوس، هر انسانی که متولد می شود، فی نفسه گناهکار است و گناه نخستین انسان را که میوه ممنوعه را خورده بر دوش می کشد.
گرچه در زمان آگوستینوس نیز برخی از متفکرین مسیحی بر این تأویل او اشکالات متعددی گرفته بودند و آن را قانع کننده نیافته بودند، اما مسیر سبز به زیبایی هر چه تمام تر از طریق دوربین، آن اشتباهات و گناهان افراد را در گزینش هایشان می چیند. به طوری که، هیچ کس از تاوان انتخابش مبرا نیست. آنها تنها بدین سبب که بیگناهانی را دیدند که برخلاف احساس درونی خود، تنها مجبور به مشاهده مجازات و مرگشان بودند، به همان عذاب ماندن و دیدن (که خود برگزیده اند) در مسیر سبز متهماند؛ همانسان که پل ماند و راوی مسیر سبز شد.
از دیدگاه پیروان دانش مسیحی انسان گناه آلود بدنیا نمی آید، بلکه دقیقاً بر عکس، انسان فرزند خداوند است که تجسم لغزش ناپذیری ذهن الهی است و گناه بزرگ آن است که معتقد باشیم زندگی ما از خدا جداست. مورمون ها نیز هر انسانی را مسؤول اعمال خود می دانند که برای گناهان دیگران عقوبت نخواهد شد. مسیر سبز بدون توسل به خوشبینی هایی که انسان را پاک و معصوم از هر گناه می سازد و همزمان بدون بدبینی که او را ذاتاً آلوده می داند، به دقّت نشان می دهد که چگونه خودخواهی های مستتر در رفتارهای ما، علل آن چیزی است که بر سر ما می آید؛ چه بسا در رفتارهایی که عادی دانسته و بدیهی انجام می دهیم.
اما ویلیام، که اسطورهاش بیل وحشی است، نمونه کامل تجلی شرارت و خباثت است، آنسان که نه تنها به آنها خو کرده است، که از آنها لذت برده و تنها با انجام آنها زنده است. از این روی برای تحلیل رفتارش به جای ویلیام از نوع مثالی او، یعنی بیل وحشی نام می بریم. هنگامی که ادوارد را میکشند، کافی با او زجر میکشد، در حالیکه بیل وحشی شاد شده واز تمام وجود فریاد شوق سر میدهد: «دارن جشن میگیرن، دارن کبابش میکنن»!؟ او از نفس آزار دیگران لذت میبرد. از این روی "نماد پلیدی"ست. در اعترافات آگوستینوس قدیس به کرّات از برخی گناهانی که حتی دوران طفولیت مرتکب شده، احساس گناه می کند و آن قدر در اعتراف به آن ها مصر است که خوانندگان متعجب می شوند، چرا او تا به این حد آن گناهان را بزرگ می بیند.
آگوستینوس در ادامه اعترافات می گوید که بدین سبب که او از نفس شرّ آن گناهان لذت می برده است. در مسیر سبز هنگامی که بیل وحشی، دست کافی را میگیرد، هیجان و ترس کافی به خاطر آن است که او تمامی شرارت بیل را احساس میکند" همانطور که کافی اذعان می کند: بیل وحشی از عشق دو خواهر بر علیهشان سوء استفاده میکند، و این زشتترین چهره پلیدیست. هنگامیکه دیگران محبتی را نسبت به بیل وحشی بهخرج میدهند، او همچو گذشته شرارت میکند. وقتی که درصدد برمیآیند، تنبیهاش کنند، از دیگران میخواهد که او را ببخشند، ولی طولی نمیکشد که او با تکرار اعمال شرورانه و خندیدن از بابت انجام کارهای گذشته، بهروشنی به دیگران نشان میدهد، علاوه بر آن که از گذشته خود پشیمان نشده است، حتی اظهار پشیمانی وی تنها بازی و دروغی بوده است برای تکرار بیشتر کارهای شرورانه!؟ بیل وحشی با لذت بردن از نفس گناه و غایت گناه، "وقاحت" را پدید میآورد.
وقاحت، غایت پلیدی است، و آن یعنی نهایت لذت را از گناه بردن، بدون اندکی شرمندگی. فیلم نشان می دهد که علت حضور اوست که موجب میشود، سایرین به اشخاصی چون کافی بدبین باشند. همانطور که وکیل کافی خطاب به پل میگوید که مواظب باشد، حتی اگر بارها مشکلی پیش نیاید، یک بار کافیست تا او تاوانی سنگین برای اطمینانش به مجرمان بپردازد. کافی در حقیقت تاوان شرارت بیل وحشی را میپردازد، همانسان که در مسیر سبز پرداخت. آن با تصاویری تکمیل میشود که هنگام مجازات ادوارد، کافی زجر میکشد، در حالیکه بیل وحشی فریاد شوق سر میدهد! وجود اشخاصی همچون بیل وحشیست که موجب میشود افراد از ترس آنکه مبادا آزار دیگری ببینند، از سایر متهمان فاصله گرفته و آنها را نشناسند، تا بدانجا که نمونههایی چون کافی را به عنوان شخصی پلید، مجازات کنند.
موش در مسیر سبز نشانه غریزه جنسیست. در روانکاوی، موش نماد غرایز انسانی و بهخصوص غریزه جنسیست. در زندان، زندگی آنقدر راکد است که چیزی مثل موش، عامل مشغولیاتی مناسبی بهنظر میرسد و همانگونه که در زندگی کسالتبار عموم مردم غرایز جنسی چنین است. توجه و علاقه شخصیتهای نیک سیرت فیلم را در مسیرسبز باید به معنی آن تأویل کرد که تمایلات جنسی و غرایز انسانی در ذات خود بد نیستند و حتی شخصی همچو کافی که عشق در او متجلیست، از آن بدش نمیآید و حتی به آن، جان دوباره نیز میبخشد که استعاره ای است از جان دوباره ای که گاه عشق های زمینی به تمایلات جسمانی می دهد; جایی که او مستر جینگلز را با دستان خود شفاء میبخشد. اگرچه غریزه جنسی همچو هر موهبت دیگری، اگر برای آزار دیگران استفاده شود میتواند گناهی کبیره را رقم زند; همچون بیل وحشی. پرسی نیز که بهخاطر مستر جینگلز، بلوایی راه میاندازد، اشاره به اشخاصی دارد که درصدد کشتن چنان میلی هستند و از آن به عنوان ابزاری برای رسوایی دیگران سود میبرند، که البته خود در خفاء بدان تمایل دارند! در اینجا نیز با خوانش آگوستینوسی از غریزه جنسی فاصله می گیرد و نه تنها آن را مایه شرمندگی نمی داند، بلکه آن را در سطحی نازل از عشق تأیید می کند.
این خوانش از غریزه جنسی بسیار به یونیوسالیست های موحد نزدیک است. آنان غریزه جنسی را یکی از اَشکال زیبای زندگی آدمی می دانند که باید با شادمانی و احساس مسؤولیت همراه باشد که دروسی را در همین رابطه به اعضاء آموزش می دهند.
گناهی که ادوارد مرتکب شده و بهسبب آن مجازات میشود، شامل برخی از انحرافاتیست که بهخاطر همان غریزه جنسی در وی بروز کرده است. مسیر سبز مدعی است که چنان افرادی را نباید تحقیر، توبیخ یا تنبیه ساخت، چنان که پرسی نسبت به ادوارد مرتکب می شود؛ زیرا دانش مسیحی مدعی است که آنان بیمارند و باید درمان شوند و با آنان باید از درِ تسامح و ترحم در آمد، همان گونه که پل و بروتل و برخی دیگر در حق ادوارد انجام می دهند. اما در نهایت اداورد نیز با تحمل رنج، نجات می یابد. چنان که قدیسان آخر الزمان به نجات همگانی بشریت اعتقاد دارند و بر این باورند که جملگی انسان ها نجات خواهند یافت، البته هر یک به قدر مراتب شأن شان و عالیترین مقام های ابدی تنها نصیب اندک شماری می شود؛ که در مسیر سبز البته کافی نمونه ای از آن هاست.
کافی کریستوفر یعنی نمادِ انسان مصلوب است; همان گردنبند کریستوفری که ملیزا به گردنش میاندازد. انسانی که هر روز او را به صلیب میکشند، ولی نه بهخاطر جرمش، بل به دلیل عشقش؛ و معنای مصلوب واقعی در مسیحیت نیز همین است. مسیر سبز می گوید، انسان مصلوب کسی نیست که یک بار برای همیشه در تاریخ آمده باشد، بلکه انسانی است که هر روزه و در همیشه تاریخ، او را بهخاطر عشقش قربانی میکنند. او، نماد انسانیست که به قیمت زیان خویش به دیگران نیکی ارزانی میدارد. چرا که او نیکی را تا به سرحد گذشت از خود و حتی "خسران خود"، تا "اوج عشق"، یعنی "ایثار" رسانده است. کافی در حقیقت تاوان همان عشقش را میپردازد. بسیاری از کسانی که اطلاعات دقیقی از مسیحیت و مسیح ندارند، عیسی و مسیح را یک شخصیت یا هویت می دانند، در حالی که چنین نیست. به غیر از منوفیزایت ها (Monophysites)که اینک چند کلیسای محلی در آفریقا بدان باور دارند، بقیه مسیحیان، عیسی و مسیح را با وجود وحدت در یک شخص، از حیث هویت از هم منفک می دانند. عیسی وجه زمینی و انسانی با مسیح، یعنی وجه خدایی اش در قالب یک نفر در هم آمیخت. البته در مورد کم و کیف همین مبحث و ارتباط و انفصال و اتصال ابعاد زمینی و الهی عیسی مسیح، اختلاف نظرها و حتی درگیری های بسیاری در تاریخ مسیحیت در گرفت که نمی توان هم را در این مختصر گنجاند و نگارنده تنها درصدد است بر روی آن نکاتی دست بگذارد که خوانندگان مسلمان و ایرانی کمتر با آن آشنا هستند.
عیسی یک انسان بود و مسیح هویتی که در دوره ای از زندگی عیسی بر او ظاهر شد، یا به عبارتی در او حلول کرد؛ درباره زمان و مکان این حلول و این که آیا از آغاز تولد بوده یا پس از غسل تعمید عیسی صورت گرفته و غیره، اختلاف نظرهایی وجود دارد؛ از فرقه های مختلف مسیحی گرفته تا گنوستیک (Gnostic). از این روی عیسی یک نفر در تاریخ بود، اما مسیح ضرورتاً محدود به یک نفر نیست و چه بسا در هر روزه تاریخ متجلی می شود. شخصیت کافی هم با الگوهای دانش مسیحی و یونیورسالیست های موحد تطابق دارد؛ با موحدان بیشتر چون ورای دینی خاص چون مسیحیت می رود و انسانی را نشان می دهد که ورای همه ادیان است. ترس کافی از خاموشی و تاریکی، استعارهایست از ترس و تنفر وی از پلیدی و زشتی. او چون کودکان، صادق، مهربان، صمیمی و احساساتیست، همانطور که مسیح در انجیل (Gospel)توصیف میکند، ولی از طرف سایرین دقیقاً عکس آن ارزیابی میشود؛ کافی به سبب هیکل بزرگ و پوست سیاه از نظر ظاهربینان ترسناک بهنظر میرسد، ولی در حقیقت نیکی تا سرحد جان فشانیست! از همین روی است که نیاز به کشیشی ندارد. زیرا گناهی را مرتکب نشده است تا بهخاطر آن مجازات شود و آنچه را که کشیش از نیکیها به زبان خواهد آورد، کافی شأن نزول بسیاری از آنهاست؟! کافی تنها میخواهد که اگر میپسندند برایش دعا کنند.
چراکه دعا کننده با چنین کاری در درونش تمرین میکند تا خیر و نیکی را برای دیگری بخواهد! طلیعه دار این بینش مارتین لوتر معروف و بنیان گذار پروتستانیسم بود که گفت اعتراف و توبه حقیقی، امری باطنی و وجدانی است که انسان می تواند مستقیماً و بدون وساطت دیگری و تنها از طریق پیوند قلبی با خدایش بدان دست یابد و هر کس که دارای ایمانی درست است باید کشیش نفس خود باشد. در دانش مسیحی نیز کشیشی وجود ندارد و حتی مسؤولان کلیسایشان افرادی غیرروحانی هستند؛ به جای آن «طبیب ایمان درمانی» دارند که برای کسانی که طالب دعا باشند، از صمیم قلب دعا می خواند.
آن ها هر یکشنبه موعظه هایی از کتب مقدّس و کتاب دانش و تندرستی را می خوانند و از منظر آنان درست زیستنی به طریق دانش مسیحی یعنی زندگی مبتنی بر دعا و نیایش و می بایست همیشه دعا کرد؛ البته دعایی که کورکورانه و تکرار گفتارهایی حفظ شده باشد، مدنظرشان نیست و برای آن چندان ارزشی قایل نیستند، بلکه درخواستی با صافی ضمیر و با ممارست از خداوند را نیایش حقیقی می دانند. البته فرقه متدیست ها در این باره دیدی بازتر دارند، و حتی بر این باورند که اصلاً نیازی به شخصی واسطه برای دعا نیست، چون معتقدند که خداوند بی هیچ واسطه ای در دسترس همگان است و از این روی آنان مانند سایر پروتستان ها عقیده دارند که هر مؤمنی برای خود یک روحانی است.
در میان قدیسان آخرزمان (Latter-day Saints) یا همان مورمون ها (Mormons)نیز روحانی حرفه ای وجود ندارد و هر شخصی که بتواند وظایف کشیشی را به انجام رساند، می تواند موقتاً بدون دریافت مزد، قبول مسؤولیت کند. در فرقه معروف باپتیست (Baptist) معتقدند، بدون نیاز و وساطت کشیش و کلیسا اگر کسی با خلوص اعتقاد داشته باشد که مسیح نجات دهنده اوست، رستگار خواهد شد و راه آن نیز پس از ایمان، اعمال نیک و به کار بستن تعالیم مسیح است. در مقابل فرقه پرسبیتری (Presbyterian)به شیوخی متوسل می شوند که چون خادم و شبانی کار مربی گری را در کلیساهای محلی انجام دهند و عجیب این که باور دارند، رستگاری و نجات با اعمال نیک دست یافتنی نیست و کارهای خیر تنها میوه رستگاری است؛ از این روی رستگاری تنها از طریق ایمان محض از خدایی که در مسیح متجلی شد و با دل سپردن به او حاصل می شود که نشانه سزاواری ما در رستگاری نیست و تنها عطیه ای الهی و نشانه فیض است. یونیورسالیست های موحد هم در عین حالی که کشیش به معنای رسمی آن ندارند و تنها دارای خادمانی هستند که، عقیده دارند، دعا پیش از این که برای شنیدن کسی اظهار شود، مبین اوصاف و حالات دعاکننده است. دعا احساسی است پیرامون حق شناسی، پشیمانی، امیدواری و... که هدف اصلی آن، نظم یافتن و پالایش ذهن و روح دعاکننده است.
کافی نیز خود مایل به مردن است. چنانکه خودش میگوید، خسته شده است، از این همه عذابها و دردهایی که مشاهده کرده است و با آنها زجر میکشد. کافی با وجود آنکه میداند مقصر نیست، ولی نه تنها هیچ اصراری بر بیگناهی خود ندارد، که حتی اشارهای نیز به آن نمیکند. او در دیالوگی، دلیلش را به پل میگوید، که خسته شده است; "خسته از تنها سفر کردن، خسته از اینکه چرا آدمها باید همدیگر را تا این حد اذیت کنند...". ولی آن دلیلیست که تنها بر میل کافی برای دیگر زنده نماندن صحه میگذارد، اما تبیین نمیکند که چرا او حتی بیگناهی خود را در مرگ مقتولین به والدین نمیگوید؟! پاسخ آن را بهدقت در هنگامی میتوان یافت که کافی وارد اطاقی میشود که قرار است بر روی صندلی الکتریکی کشته شود. کافی به مأموران میگوید که نفرت سایرین را نسبت به خود احساس میکند.
حالتش بهگونهایست که بهروشنی میتوان معذب بودن وی را احساس کرد. اما او به جای آنکه درصدد برآید، تا خانوادههای داغ دیده را از بیگناهی خود مطلع سازد، ولی دقیقاً برعکس، میگوید از کرده خویش پشیمان است؟! آیا درک این حقیقت که آن کس که اکنون کشته میشود، قاتل عزیزانشان نیست، کمکی به والدین مقتولین میکند؟ آنها با مشاهده مجازات کسی که قاتل عزیزانشان است، تسکین مییابند، در حالیکه اگر بفهمند که قاتل حقیقی آنها شخصی دیگر است که هنوز به مجازات اعمالش نرسیده است، همچنان عذاب میکشند. جان کافی با آگاهی کامل به این احساس، درصدد است تا با مقصر معرفی کردن خویشتن، نهایت آنچه را که از عهدهاش برمیآید، برای تسکین خانوادههای داغدار انجام دهد. اما آیا او تمام زندگی خویش را هدیهای برای آنها میسازد؟! این بهای خیلی گزافیست! درست است و حتی مهمتر از آن، به بهای "قربانی نمودن حقیقتی"، و دقیقاً این فعل اوست که از وی، شخصی میسازد که "تنها بهخاطر عشقش او را میکشند"؟ هنگامی که پل دستان کافی را میگیرد، دیالوگهایی را که، نه در زبان، بلکه در قلبهای آن دو طنینانداز میشود، در حقیقت به قلب سپردن معنای فعلی از اوست که فداکاری تا پای عشق را تأکید میکند. آن "جلوهای کامل" از عشق است. تنها و تنها یک چیز است که میتواند "حقیقت" را قربانی خود سازد: از خودگذشتگی تا پای "عشق".
در مسیر سبز نیروی کافی و بخشی از وجود او به مستر جینگلز و پل منتقل شده و بدانها زندگی طولانی میبخشد. استعارهای که به آن اشاره دارد، پل راوی مسیر سبز، همان خاطره و تاریخ مسیر سبز زندگیست که در حافظه هستی باقی مانده و آن را برایمان تعریف میکند و مستر جینگلز، غرایز انسانیست که برای بقاء تداوم دارد و هر دو از عشقی مستأفیض میشوند که گاه با غرایز همراه است و همان است که آن را دوام میبخشد و گاه با روایت زندگی، که وجه عاشقانه آن باقی خواهد ماند!؟ اما با دست عدالتی نامریی، شرارت به منشاء آن باز میگردد، همانگونه که با انتقال از کافی به پرسی (پلیس شرور)، منجر به مجازات بیل وحشی با دستان پلیس شرور میشود. او میمیرد; چرا که پلیدی هرگز به "جاودانگی" نخواهد رسید.
کافی به همراه سایر مأموران به منزل هل میروند تا زنش ـ ملیزا ـ را که مریض است، تندرستی بخشند. در لحظهای که کافی در حال شفا بخشیدن به ملیزا است، عقربههای ساعت از حرکت میایستند که استعارهای بر آن شفاء است که جنبهای معجزه آسا و نمادین دارد. مسیر سبز با خوانش دانش مسیحی ملیزا را شفاء می دهد، چون که سلامت، مبتنی بر حقیقتی روحانی است که جسم را نیز متحول می سازد. از این روی وقتی کافی روح ملیزا را شفاء می بخشد، بیماری بدون علاج وی نیز کاملاً برطرف می شود.
این تصاویر آنقدر زیبا به نمایش گذاشته می شود که بسیار پیش می آید که بیننده همچون هل که وقتی می بیند، زن اش به گونه ای باورنکردنی تندرستی خود را باز یافته، ناخودآگاه زیر گریه می زند. ملیزا از کافی میپرسد که چه کسی او را اینقدر سخت زده است، که کنایهای بر رنجهایی دارد که بر سر کافی آمده است و چون ملیزا در آن لحظه در حال دریافت فیض و شفای الهی است، چشم بصیرت یافته است و میتواند چنین حقایقی را دریابد. ملیزا به کافی میگوید که او را در خواب دیده است که آنها یکدیگر را در تاریکی ملاقات کردهاند! و اشارهای به نجاتبخشی عشق کافی در دنیای تاریک پلیدیها دارد.
کافی از مأموران میخواهد تا پیش از مرگش برای او فیلمی را به نمایش بگذارند. او از دیدن صحنههای آن لذت میبرد و آن را به عنوان دنیای فرشتگان تأویل میکند و نشان میدهد که پرده سینما نیز همچو سایر عرصههای هنر، "پناهگاهی" برای عاشقان شد تا هنگامی که از "جبر واقعیت" گریختند، با دل سپردن به آن آرام گیرند. هنگامی که کافی به مشاهده فیلم میپردازد، نوری که از پروژکتور سینما پخش میشود، پشت سر او را همچون هالهای روشن میسازد که از یک طرف استعارهای به موضوع تقدّس او دارد ـ که بدون نیاز به آن و تنها با آنچه در مسیر سبز گذشته است، معنای تقدّس او شکل گرفته است ـ و از طرف دیگر، با نگاهی دقیقتر، اشاره به هویتی دارد که او از طریق دنیای هنر و سینما یافته است!
برای پل پذیرفتنی نیست که بخشی از دنیایی باشد که مرگ ناحق کافی را تحقق میبخشد. به همین سبب، به کافی میگوید که اگرخداوند در روز قیامت از او بپرسد که چرا یکی از معجزات او را انکار کرده است، "من چه میتوانم بگویم؟!" کافی به پل میفهماند که «به او خواهی گفت که از سر لطف، آن کار را کردی». بنابراین پل در مییابد که او بخشی از نقشی میشود که تجلی آن عشق را محقق میسازد!؟ به بیان دیگر، پل که فرمان مرگ کافی را صادر میکند، بهخاطر عشقش است؟! پل ابزاری میشود که برای تحقق فعلیت یافتن عشق کافی ضروریست! اشخاصی چون پل را نباید خائنین به کافی پنداشت!؟ بلکه همانطور که کافی برای عشقش، نشستن روی صندلی الکتریکی را برمیگزیند، پل بهخاطر عشق کافی، فرمان مرگ او را صادر میکند!؟ دنیای کافی نمیتواند با تاریکی پیوندی داشته باشد، به همین سبب با کشیدن پارچه به رویش، دنیای او را سیاه و تاریک نمیسازند، بلکه کافی به همان نوری تعلق دارد که پس از صدور فرمان، در پشت پل افشانده میشود. با آن که تأویل دانش مسیحی و یونیورسالیست های موحد از بهشت و جهنم بسیار ژرف و انسانی است، چنان که اذعان می کنند: «وظیفه ما این نیست که انسان را وارد بهشت کنیم، بلکه باید بهشت را در او متجلی سازیم.»، اما نارس است. در مورد کافی ما مشخصاً انسانی را می یابیم که به سبب ایثار بی حد، نه تنها بهشت در او متجلی نیست، بلکه دقیقاً برعکس دوزخی را در وی متجلی می بینیم که باعث می شود، هم او مرگ را داوطلبانه برگزیند و هم در انتهای فیلم، ما با وجود تأثر از بابت اعدام ناحق اش، احساس کنیم خلاصه رها شده است! اینجاست که شأن نزول وجود دنیایی برتر از دنیای زمینی را در می یابیم.
پل هنگام صدور فرمان، لحظهای درنگ میکند و برایش مشکل است تا عملاً فرمانی را صادر کند که عاشق بیگناهی را قربانی میسازد. از این رو به کافی نزدیک میشود و مجدداً با گرفتن دستان او، این جمله را از قلب کافی دریافت میکند که آنها را بهخاطر عشقشان میکشند و آن هنگام است که پل میتواند دستور رهسپاری او را صادر کند! بهطوری که مشکل می توان جلوی اشکهای دیدگان را طی "مسیر سبز" تا "مسیر پایانی" گرفت.
دکتر کاوه احمدی علی آبادی
دکترای فلسفه و ادیان از تگزاس آمریکا
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست