شنبه, ۱۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 4 May, 2024
مجله ویستا

روشنفکری دینی, یک برنامه پیشرو


روشنفکری دینی, یک برنامه پیشرو

مقاله حاضر, به ارائه یک برنامه جامع و شفاف برای آینده جنبش روشنفکری دینی در ایران نظر دارد نویسنده ضمن تبیین مفاهیم پایه همچون دین, ایمان و معرفت دینی, برنامه روشنفکری را بر سه محور «عصری کردن دین», «نوسازی درون زای جامعه» و «دینی کردن عصر» تفسیر می کند

مقاله حاضر، به ارائه یک برنامه جامع و شفاف برای آینده جنبش روشنفکری دینی در ایران نظر دارد. نویسنده ضمن تبیین مفاهیم پایه همچون دین، ایمان و معرفت دینی، برنامه روشنفکری را بر سه محور «عصری کردن دین»، «نوسازی درون‏زای جامعه» و «دینی کردن عصر» تفسیر می‏کند. در پایان مقاله، به مسائل و چالش‏های فراروی روشنفکری دینی اشاره شده است.

۱) در مورد روشنفکری دینی دو گونه می‏توان بحث و گفت‏وگو کرد: پسین و پیشین. در مطالعه پسین، وجود واقعیتی به عنوان «روشنفکری دینی» مفروض گرفته می‏شود و بررسی این جریان تاریخی در سه بخش سازمان می‏یابد. اما در مطالعه پیشین، پرسش در مورد امکان روشنفکری دینی است. آیا اساساً می‏توان روشنفکری را با دین‏داری جمع کرد؟

۲) برای پاسخ دادن به این پرسش که آیا روشنفکری دینی مفهومی متنافی الاجزاء است یا خیر، نخست باید بر سر مفهوم مشخصی از «روشنفکری» و «دین» به توافق رسید (بحث پیشین). تکرار برخی از گفته‏های پیشین ممکن است به روشن شدن بحث کمک کند.

▪ در بحث از دین، هر قدر بر تمایز میان سه مفهوم «ایمان»، «دین» و «معرفت دینی» تأکید کنیم، خطا نکرده‏ایم. ایمان، نوعی «اعتماد ناظر به شخص» است؛ یعنی اولاً نوعی «اعتماد» است و بنابراین در ساحت اراده تحقق می‏پذیرد، نه در ساحت معرفت؛ ثانیاً متعلَّق آن یک شخص است؛ نه یک گزاره. ایمان، اعتمادی توأم با خطرپذیری است؛ اما دین مجموعه‏ای از باورها، اعمال و احساسات فردی و جمعی است که حول محور خداوند و رابطه ایمانی انسان با او سامان می‏پذیرد.

واقع‏باوری به ما می‏آموزد که میان دین (تجربه نبوی) و معرفت دینی (فهم روشمند و مضبوط آدمیان از دین) تمایز قائل شویم. اگرچه می‏توان اصل تجربه نبوی را نیز بشری (تجربه‏ای که برای بشر حاصل شد و در داد و ستد با سایر انسان‏ها و در مقام پاسخ‏گویی به پرسش‏ها و نیازهای آنان شکل گرفت) و تاریخی (تجربه‏ای که در یک مقطع تاریخی خاص و در بطن تاریخ واقع شد و تجربه‏ای بود که در بستر تاریخی بسط یافت) دانست، اما معرفت ما از تجربه نبوی (معرفت دینی) را به طریق اولی می‏توان بشری، تاریخی و جمعی دانست.

▪ به نظر می‏رسد روشنفکری‏ای که در جوامع توسعه‏یافته و در حال توسعه تحقق یافته است، با چهار ویژگی از سایر جریان‏های اجتماعی متمایز می‏گردد: التزام به عقلانیت مدرن؛ ایفای نقش منتقد در سطح اندیشه‏ها و جامعه؛ انسان‏گرایی و تعهد اجتماعی. آنچه ممکن است بیشتر در تناقض با دین‏داری به نظر آید، «التزام به عقلانیت مدرن» است. عقلانیت مدرن در چارچوب دو دیدگاه مختلف قابل تعریف است: عقل‏گرایی حداکثری(۱) و عقل‏گرایی انتقادی.(۲) از دیدگاه عقل‏گرایی حداکثری، یک باور زمانی عقلانی است که بتوان آن را با کمک عقل اثبات کرد؛ آن هم به گونه‏ای که برای همگان یقین‏آور باشد؛ اما در عقل‏گرایی انتقادی، همین که باوری با عقل مغایرت نداشته باشد، کافی است. عقل‏گرایی انتقادی به جای آن‏که طالب اثبات قطعی صدق باورها باشد، بر نقش عقل در نقد یا سنجش باورها تأکید می‏کند. تلاش برای جمع میان تعهد دینی و عقلانیت انتقادی اگرچه تنش‏آفرین است، اما ضروری و لازم است و زندگی بسیاری از دین‏داران اندیشه‏ورز بر امکان، خلاقیت و ثمربخشی آن دلالت می‏کند.

با توضیحاتی که قبلاً آوردیم، ایمان، با شک روشی که خمیرمایه همه پژوهش‏هاست، قابل جمع است. در مورد معرفت دینی نیز نباید هیچ تدوین و تنسیقی از اصول و فروع دین را تغییرناپذیر دانست. خداوند است که محل وثوق و اعتماد ماست؛ نه دستگاه‏های فکری‏ای که پرورده‏ایم. به این ترتیب، دین حداقلی با عقل حداقلی جمع شده، در یک مجموعه در کنار هم قرار می‏گیرند.

▪ بسیاری از نواندیشان دینی، روشنفکری دینی را ممکن می‏دانند؛ چون به معقولیت نظام باورهای دینی اعتقاد دارند. نظام باورهای دینی، هم دارای معقولیت نظری است و هم معقولیت عملی. معقولیت نظری یک مجموعه از باورها، در گرو تناسب مدعیات با ادله و قرائن است. معقولیت عملی نظام باورهای دینی در گرو تناسب هدف با وسیله‏ای است که پیشنهاد می‏کند.

۳) به دو اعتبار می‏توان به طور پسین در مورد روشنفکری دینی سخن گفت:

▪ روشنفکری دینی به عنوان ویژگی‏های متمایزکننده یک فرد یا جمع: در این‏جا روشنفکری دینی بر هویت روشنفکر دین‏دار دلالت می‏کند؛ یعنی روشنفکری که شخصاً تعلقات دینی دارد و عرف اهل دین او را به عنوان دین‏دار می‏شناسند.

▪ روشنفکری دینی به عنوان یک برنامه فکری اجتماعی: روشنفکری دینی در این‏جا به صورت یک برنامه پژوهشی و یک جنبش اجتماعی مطرح می‏گردد.

به طور خلاصه می‏توان برنامه روشنفکری دینی را در سه محور خلاصه کرد: «عصری کردن دین»، «نوسازی درون‏زای جامعه» و «دینی کردن عصر». «عصری کردن دین»، روشنفکری دینی را در تقابل با بنیادگرایان و سنت‏گرایان از یک سو و دین‏گریزان و حامیان گسست از سنت از سوی دیگر قرار می‏دهد. «نوسازی جامعه»، روشنفکری دینی را در تقابل با مناسبات کهن در عرصه‏های مختلف (سیاست، اقتصاد، فرهنگ و خانواده و...) قرار می‏دهد. مخالفت روشنفکری دینی با استبداد کهن و سلطانیسم در همین رابطه باید تفسیر شود. «دینی کردن عصر»، روشنفکر دینی را در تقابل با مادی‏گرایان، دین‏گریزان و معنویت‏ستیزان قرار می‏دهد.

۴) یکی از پرسش‏های پسین در مورد روشنفکری دینی، نسبت روشنفکری دینی با دین‏گریزی(۳) و دین‏جدایی(۴) است. به طور مشخص می‏توان گفت روشنفکری دینی با دین‏گریزی مخالف است؛ اما دین‏جدایی حداقلی را همراه با احیاگری دینی می‏پذیرد.

در بررسی فرایند دین‏جدایی (سکولاریزاسیون) سه جنبه مختلف را می‏توان از یکدیگر متمایز ساخت: یک جنبه به سطح عضویت در مجامع و سازمان‏های دینی و اجرای دسته‏جمعی مناسک و شعایر دینی مربوط می‏شود. بعد دوم دین‏جدایی به این مربوط می‏شود که نهادهای دینی تا چه اندازه نفوذ اجتماعی، ثروت و حیثیت خود را حفظ کرده‏اند. بعد سوم دین‏جدایی نیز به باورها و ارزش‏ها مربوط است و می‏توان از آن به عنوان بعد «تعصب دینی»(۵) نام برد. دین‏جدایی حداکثری به معنای حرکت از جامعه مقدس به جامعه دنیوی است. به بیان دیگر، دین‏جدایی حداکثری به معنای زوال دین در هر سه بعدی است که برای آن برشمردیم. دین‏جدایی حداقلی به معنای فرایند تفکیک و تمایز ساحت‏های قدسی و عرفی از یکدیگر و تحدید حدود و تبیین مناسبات میان آنهاست. روشنفکری دینی با دین‏جدایی حداقلی سازگار است.

▪ اولاً در سطح ایده‏ها، «عقل خودبنیاد» را به رسمیت می‏شناسد و می‏کوشد تا نسبت آن را با دین تبیین نماید.

▪ ثانیاً در سطح جامعه نیز تفکیک نهاد دین از نهاد قدرت (نهادی که کارکرد اصلی آن تولید و توزیع قدرت است) را می‏پذیرد. استقلال نهاد دین از قدرت حاکم، از محورهای اصلی تلاش روشنفکران دینی بوده است. اما دین‏گریزی (سکولاریسم) یک ایدئولوژی است که آگاهانه صدق تجربیات و اعتقادات دینی را انکار می‏کند. دین‏گریزی، ایدئولوژی الحاد است.

فرایند احیاگری دینی نزد روشنفکران دینی، به معنای برنامه و طرح حفظ دین در جهان مدرن است. این فرایند از طریق مجموعه‏ای از فعالیت‏های کلامی - الهیاتی صورت می‏گیرد که هدف آن، بازخوانی و بازسازی دین برای محفوظ نگه داشتن گوهر دین در جهان جدید است.

۵) روشنفکری دینی در ایران دو کارکرد متفاوت داشته است: یک وجه اندیشگی (تولید و توزیع مفاهیم و چارچوب‏های تازه و به کارگیری آنها در ارائه طرح‏هایی برای تحلیل و تدبیر زندگی فردی و جمع) و یک وجه اجتماعی - سیاسی (ایفای نقش به عنوان رهبر و بسیج کننده منابع برای جنبش‏های اجتماعی).

۶) روشنفکری دینی اینک با چه مسائلی روبه‏روست؟ به گمان من، روشنفکری دینی اینک با چند مسأله اساسی مواجه است. اهم این مسائل به شرح زیر است:

▪ ضعف نگرش انتقادی نسبت به مدرنیته واقعاً موجود: اگر برنامه فکری مدرنیته را در معنای کلی و فلسفی آن، آرمان حاکمیت عقل بر زندگی فردی و اجتماعی بگیریم، این سؤال مطرح است که آیا تنها صورت عقلانیت، همین عقلانیتی است که در جوامع صنعتی امروز تحقق یافته است (عقلانیت ابزاری)؟ روشنفکری دینی تا کنون کمتر به صورت دیگری از عقلانیت اندیشیده است؛ اما نگرش انتقادی، با مفروض گرفتن صورت دیگری از عقلانیت (عقلانیت جوهری) به تحلیل انتقادی گرایش‏ها و نهادهایی که در جامعه معاصر بیان‏گر سلطه عقل ابزاری است، پرداخته است. اندیشه‏های پست‏مدرن می‏تواند نگرش ما را به مدرنیته عمق بخشیده و از پذیرش سطح باورهای مدرن ممانعت به عمل آورد.

▪ تدوین برنامه‏ای واقع‏بینانه بر مبنای سیاست‏های رهایی‏بخش: سیاست رهایی‏بخش،(۶) نوعی نگرش عام است که قبل از هر چیز، معطوف به آزادسازی افراد و گروه‏ها از قید و بندهایی است که آنها را از دست‏یابی به فرصت‏های موجود در زندگی‏شان بازمی‏دارد. روشنفکری دینی اگرچه در طول حیات خود با سیاست رهایی‏بخش پیوندی عمیق داشته است، اما در دوران چهارم حیات خویش هنوز برنامه و طرحی فراگیر برای این نگرش پیشنهاد نکرده است.

▪ فقدان نهادهای مدنی مستقل معطوف به دل‏بستگی‏های روشنفکران دینی: اگرچه آنها در نهادهای مختلف (برخی احزاب و سازمان‏های سیاسی، انجمن‏های دانشجویی و...) حضور دارند، اما هیچ یک از این نهادها به طور مستقل به آنها تعلق ندارند و دل‏بستگی‏های آنها را دنبال نمی‏کنند.

● اشاره‏

می‏توان گفت این مقاله تقریباً هیچ نکته تازه‏ای را در بر ندارد و برگی نو بر ادبیات روشنفکری ایران نیفزوده است؛ اما نویسنده محترم تلاش کرده است که از مطالب جسته و گریخته‏ای که تا کنون بارها تکرار شده است، برنامه روشن و جامع‏تری برای فردای جنبش روشنفکری ایران پیشنهاد کند. چنان که در شماره‏های گذشته بازتاب اندیشه نیز یادآور شدیم، رواج این گونه مقالات که به بازخوانی مقوله روشنفکر دینی می‏پردازد، خود نشان از وجود چالش و نابهنجاری‏های درونی این جریان دارد؛ چالش‏هایی که اگر به‏درستی بازشناسی و مهار نشود، می‏توان پیش‏بینی کرد که جریان روشنفکری در ایران یک بار دیگر نیز با رکود و ناکامی مواجه خواهد شد. چالش‏های بنیادین روشنفکران مسلمان در وضعیت کنونی کشور را می‏توان به قرار زیر برشمرد:

▪ چالش میان اسلام سیاسی و مدرنیته:

هر چند تعارض میان دین (یا سنت) با مدرنیته از نخستین مسائل روشنفکری در غرب بوده است و اساساً می‏توان بستر ظهور روشنفکری را همین تعارض برشمرد، اما تعارض اسلام سیاسی که مدعی نظام اجتماعی دینی است، با مدرنیته، بسیار ژرف‏تر و بنیادی‏تر است. این پدیده که به‏ویژه پس از ظهور انقلاب اسلامی ایران برجسته‏تر شده است، هنوز برای روشنفکران ما که علی‏الاصول از چشم‏انداز مدرن به دین می‏نگرند، تبیین روشن و قاطعی نیافته است.

▪ چالش میان انقلاب اسلامی و منطق لیبرالیسم:

انقلاب اسلامی در ضلع بین‏المللی خود، در مواجهه با منطق سرمایه‏داری و فرهنگ لیبرالیسم (و سوسیالیسم) ظهور یافت و اصول و ارزش‏های اخلاقی و فرهنگی غرب مدرن را از اساس مورد تردید قرار داد. برای جریان روشنفکری که همواره مسائل را «از برون به درون» می‏نگرد و سعی در اصلاح انگاره‏ها و ساختارهای بومی بر اساس الگوهای مقبول جهانی دارد، چالش میان آرمان‏ها و ارزش‏های انقلاب با برنامه‏ها و مدل‏های لیبرال - دموکراسی همچنان لاینحل باقی مانده است.

▪ چالش میان نظریه‏پردازی و مدیریت اجتماعی:

روشنفکران مسلمان تا پیش از انقلاب اسلامی، همانند عالمان مسلمان، خواسته‏ها و اصول خویش را صرفاً در ارائه طرح و تئوری‏های کلی محدود می‏ساختند و به دلیل نداشتن میدان عمل، از ورود به متن مشکلات و برنامه‏های اصلاح اجتماعی خودداری می‏کردند؛ اما این ضرورت، به‏ویژه در سال‏های اخیر برای روشنفکران دینی به عنوان یک معضل جدی مطرح شده است که گذشته از الگوهای رایج غربی، حقیقتاً چه طرح و برنامه کاربردی‏ای برای رفع مشکلات و رشد و توسعه اجتماعی می‏توان داشت.

▪ چالش میان نیازهای توده‏ها و مطالبات نخبگان:

روشنفکری از آغاز یک برنامه نخبه‏گرایانه(۷) بوده که بازتاب‏دهنده خواسته‏ها و حساسیت‏های طبقه نخبگان(۸) بوده است. در جهان غرب به دلیل آن‏که روشنفکران از همان آغاز در بناسازی جامعه مدرن مشارکت و مناسبت داشته‏اند، به صورت طبیعی تا حدودی میان خواسته‏های آنان با نیازهای واقعی مردم هماهنگی و همسویی به وجود آمده است. اما مدرنیزاسیون در جهان سوم، توسط سیاست‏مداران و دولت‏های اقتدارگرا و وابسته به غرب ایجاد شده و جریان روشنفکری به عنوان یک زائده فرهنگی تنها در سطوح آکادمیک ظهور یافته است. از این رو، فاصله میان مردم و روشنفکران، از گذشته‏های دور یکی از چالش‏های فراروی روشنفکران به شمار می‏آمده است. اما هم‏اکنون با حضور روشنفکران مسلمان در صحنه مدیریت کشور، این چالش فرهنگی و روانی به یک مسأله جدی اجتماعی تبدیل شده و این گروه نتوانسته است برنامه‏ای روشن برای همسویی میان این دو دسته از مطالبات ارائه کند.

▪ چالش میان نگرش فرهنگی و کار سیاسی:

به دلیل تنگناها و اقتضائات خاص سیاست، به‏ویژه در شرایطی مثل کشور ما، روشنفکران معمولاً با ورود در عرصه اجتماعی، به شرایط و شیوه‏هایی پیوند می‏خورند که با اقتضائات فعالیت فرهنگی مغایرت دارد. تعلیق و بندبازی میان نگرش فرهنگی و کار سیاسی، آفتی است که امروزه بسیاری از روشنفکران مسلمان را درگیر خود کرده است.

حال باید دید آیا برنامه یا طرح پیشنهادی جناب آقای علوی‏تبار تا چه اندازه این گونه چالش‏ها را تحلیل کرده و چه راهکاری برای برون‏رفت از این معضلات ارائه می‏کند. به نظر ما آنچه ایشان در پایان مقاله درباره مسائل اساسی روشنفکری مطرح کرده است، عوارض چالش‏های جدی‏تری است که به بعضی از آنها اشاره کردیم. به دلایلی که در زیر اشاره می‏شود، مطالب یادشده نمی‏تواند دریچه‏ای نو فرا روی روشنفکران دینی بگشاید و آنچه در این‏جا آمده است، در ادامه همان تجربه‏های گذشته روشنفکران مسلمان است که چندان توفیقی هم نداشته است. در این‏جا فهرست‏وار به شواهد و قرائن یادشده اشاره می‏کنیم:

۱) آقای علوی‏تبار (به پیروی از آقای سروش) میان «ایمان» و «دین» تفکیک کرده و ایمان را به یک اعتماد شخصی میان انسان و خدا فروکاهیده و دین را به معرفت دینی تفسیر کرده است و تصریح می‏کند که: هیچ تدوین و تنسیقی از اصول و فروع دین را نباید تغییرناپذیر دانست. وی حتی فراتر رفته و وحی را به «تجربه نبوی» که «بشری» و «تاریخی» است، تعریف می‏کند. به این ترتیب، پیشاپیش می‏توان حدس زد که آنچه از اسلام و دین در پروژه روشنفکری رخ می‏نماید، آن‏قدر سیال و تعریف‏ناپذیر است که عملاً هر اعتقاد و آیینی را می‏توان به نام دین ثبت کرد. این نگرش به دین، گاه سبب می‏شود که فاصله‏ای میان روشنفکران دینی و لائیک جز در رفتار و خصوصیات شخصی دیده نشود. ظاهراً ایشان چندان دغدغه‏ای از این جهت ندارند؛ زیرا بلافاصله نگاشته‏اند: «خداوند است که محل وثوق و اعتماد ماست؛ نه دستگاه‏های فکری‏ای که پرورده‏ایم».

آقای علوی‏تبار ظاهراً بدین نکته تفطن نیافته‏اند که وصف «روشنفکری دینی» زمانی راست می‏آید که اسلام در متن منطق روشنفکری جای گیرد و برنامه روشنفکری را مقید به چارچوب‏های دینی و شرعی سازد. ایشان در سراسر مقاله خود هیچ مکانیزمی را برای این منظور ارائه نکرده است.

۲) ایشان سه محور را برای برنامه روشنفکری ارائه کرده است (عصری کردن دین، نوسازی درون‏زای جامعه و دینی کردن عصر) که هر سه توأم با ابهام‏ها و پرسش‏های اساسی است. در عصری کردن دین باید پرسید که منظور از «عصر» دقیقاً چیست؟ آنچه معمولاً به «شرایط عصری» تعبیر می‏شود، داده‏ها، دانش‏ها و واقعیت‏هایی است که محصول مدرنیته و برخاسته از ارزش‏های اومانیستی غرب است. عصری کردن بدین معنا نه تنها حقیقت دین را به مسلخ ارزش‏های مادی خواهد برد، بلکه با آنچه خود نویسنده درباره ضرورت نقد مدرنیته بازگفته است، منافات دارد. البته اگر عصری کردن دین به معنای کارآمدی دین و کاربردی کردن معارف دینی برای ایجاد توسعه هدفمند دینی است، سخنی درست و دقیق است؛ ولی نویسنده هیچ راهی برای آن نشان نمی‏دهد.

از این‏جا معلوم می‏شود که دو محور دیگر، یعنی «نوسازی درون‏زای جامعه» و «دینی کردن عصر» نیز هیچ پشتوانه نظری و عملی‏ای در گفته‏های ایشان ندارد. کسی که مدعی توسعه درون‏زاست، باید روشن کند که در مقابل مدل‏های توسعه غربی که همگی به تجربه نشان داده است که چیزی جز وابستگی و استحاله هویتی ملت‏ها را در بر ندارد، چه الگو و روشی را که برخاسته از فرهنگ اسلامی و ایرانی باشد، پیشنهاد می‏کند. سخن گفتن از «دینی کردن عصر» به‏ظاهر ساده می‏نماید؛ ولی آن کس که دین را صرفاً در احساس و اعتماد می‏جوید، چگونه می‏خواهد مدیریت و نهادهای اجتماعی را در چارچوب و اهداف با دین هماهنگ و همسو کند؟

۳) این ادعاها، به‏ویژه با آنچه ایشان در پذیرش «عقل خودبنیاد» و «تفکیک نهاد دین از نهاد قدرت» بازگفته است، غریب‏تر و شگفت‏تر می‏نماید. در صورتی که عقل و دین از بنیاد با یکدیگر در یک منطق هماهنگ گره نخورند و پیوند نیابند، هیچ‏گاه نمی‏توان از دینی کردن عصر سخن گفت. ظاهراً منظور ایشان از این تعبیر، صرفاً وجود نوعی معنویت کلی و ایمان شخصی در بین مردم است؛ نه حضور دین در صحنه حیات اجتماعی.

۴) آنچه آقای علوی‏تبار در بند پنجم درباره نقش و کارکرد روشنفکر دینی گفته است، چیزی جز نقش روشنفکری در معنای عام نیست و معلوم نیست که رسالت دینی روشنفکر در این راستا چگونه ایفا می‏گردد.

۵) در پایان، از ضرورت بازنگری در مفهوم عقلانیت سخن گفته شده و از ضرورت اندیشیدن به صورت دیگری از عقلانیت یاد شده است. این نکته، به خودی خود، نکته‏ای درست است که بارها از سوی منتقدان مدرنیته مطرح شده است؛ اما این‏که گفته شده: «نگرش انتقادی، با مفروض گرفتن صورت دیگری از عقلانیت (عقلانیت جوهری) به تحلیل انتقادی گرایش‏ها و نهادهایی که در جامعه معاصر بیان‏گر سلطه عقل ابزاری است، پرداخته است» چندان روشن نیست؛ به‏ویژه آن‏که بلافاصله پست‏مدرنیسم را به عنوان بستری برای این اندیشه معرفی کرده است. به‏اختصار می‏توان گفت که پست‏مدرنیسم در اصل هیچ گونه عقلانیت جوهری‏ای را معرفی نمی‏کند؛ بلکه بر پایه‏های فلسفی و معرفت‏شناختی مدرن، از کلیت‏جویی و تمامیت‏طلبی‏های مدرنیته انتقاد و نسبی‏اندیشی را ترویج می‏کند. به عبارت دیگر، پست‏مدرنیسم بیش از آن‏که ادعای مثبت و سازنده‏ای را پیشنهاد کند، به دنبال تخریب و شالوده‏شکنی مفاهیم و ارزش‏های مدرن و فرار از عقلانیت است. آری، در دنیای غرب گروه‏هایی بوده‏اند که با انتقاد از سیطره عقل ابزاری، بازگشت به عقل جوهری را تبلیغ کرده‏اند؛ اما آنان از اساس به نقد مدرنیته پر داخته‏اند که با دیدگاهی که نویسنده در این مقاله ارائه کرده است، ناهمگون و ناسازگار است.

علی‏رضا علوی‏تبار

(۱) strong rationalism

(۲) critical rationalism

(۳) secularism

(۴) secularization

(۵) religiosity

(۶) emancipatory politics

(۷) elitism

(۸) elite