چهارشنبه, ۱۰ بهمن, ۱۴۰۳ / 29 January, 2025
ناکجا آباد خیالی در هزارتوی وهم بی پایان
استفاده از زبان استعاره، کنایه و تمثیل در آثار هنری نه تنها در زیباسازی اثر نقش مهمی را ایفا میکند بلکه در عمق بخشیدن به محتوا و پرهیز از سطحینگری نیز بسیار مفید و مؤثر است. در واقع آثاری که پیام خود را به صورت غیر مستقیم در اختیار مخاطبان قرار دادهاند در مقایسه با آثاری که در آن هنرمند بدون استفاده از صنایع ادبی، پیام خود را مستقیم عرضه کرده است، همواره موفقتر و ماناتر ظاهر شدهاند.
فیلم <باز هم سیب داری؟> ساخته بایرام فضلی که نخستین بار در بیست و پنجمین جشنواره بینالمللی فیلم فجر به نمایش درآمد اگر چه به دلیل ضعف شدید ساختاری و همچنین فضا و زمان نامناسب داستان در جذب مخاطب ناموفق ظاهر شد اما استفاده مناسب کارگردان از صنایع ادبی برای انتقال پیام خود به مخاطبان قابل تامل مینمود.
● بازهم سیب داری؟
مرد تنپروری که متعلق به قبیله سیاه چادرهاست از قبیله اخراج شده و قرار است تا ازدواج نکرده به قبیله باز نگردد. مرد در مسیر خود با افراد شرور و ظالمی روبرو میشود که به انحا مختلف مردم را به بردگی و استضعاف میکشانند، گروهی که ملقب به <داسداران> هستند. مرد که با زحمت فراوان از دست آنان گریخته به آبادی جدیدی وارد میشود که همه اهالی آن در خوابند. او که از گرسنگی در حال تلف شدن است دنبال کسی میگردد تا لقمه نانی به او دهد اما همه در خوابند و کسی بیدار نیست تا به داد این گرسنه در به در برسد.
مرد که از یافتن غذا ناامید شده است شروع به داد و فریاد میکند او حتی مردم خواب زده را کتک میزند تا آنها را از خواب بیدار کند چرا که به ادعای خودش تا زمانی که او گرسنه است، کسی حق خوابیدن ندارد. مردم که از دست وی به شدت عصبانی شدهاند نه تنها چیزی به او نمیدهند بلکه او را کتک زده و از آبادی بیرونمیاندازند. مردم این قبیله معتقدند حالا که از خواب بیدار شدهاند، داسداران آنان را قتل عام خواهند کرد چرا که آنان تا زمانی که در خواب بودند، از امنیت جانی بهره داشتند.
مرد، خسته و گرسنه به آبادی دیگری میرسد. در این روستا اگر چه وفور نعمت است اما تمامی اهل روستا دائما در حال نزاع با یکدیگر هستند. با ورود مرد به روستا، مردم موقتا از نزاع دست میکشند. مرد تقاضای غذا میکند و اهالی اشربه و طعام فراوانی در اختیار او قرار میدهند اما از آنجا که او پولی برای پرداخت ندارد، مجددا نزاع سختی میان مردم روستا که بخشی از مرد گرسنه حمایت میکردند و برخی او را تکفیر، در میگیرد.
بعد از پایان یافتن نزاع، اهالی روستا مرد را به نیروهای داسداران تحویل میدهند تا ادب شود. داسداران مرد بینوا را به قبرستانی میبرند که تعداد زیادی از مردم را در آن زنده به گور کردهاند. در میان این افراد زنی نیز دفن شده که مرد در قبیله خوابآلودها او را ملاقات کرده و از همان زمان دلباخته او شده بود. مرد از فرصت به دست آمده استفاده کرده و زن و سایر مردم زنده به گور شده را از بند میرهاند.
مردم رها شده حاضر نمیشوند مرد و دختر را با خود همراه کنند چرا که معتقدند این مرد چیزی جز درد سر برای آنان نخواهد داشت. از این رو مرد و دختر به تنهایی به سفر خود ادامه میدهند. آنان به آبادی دیگری میرسند که مردم برای زنده ماندن در این آبادی مجبور به گدایی هستند. مرد و دختر نیز برای به دست آوردن غذا و امنیت جانی، خیلی زود به خیل گدایان شهر میپیوندند. همه چیز خوب بود تا اینکه گزمههای روستا، گدایی کردن را راهی جهت نافرمانی امیر دانسته و شروع به سرکوب مردم روستا میکنند. مرد و دختر در ترفندی جدید برای ادامه زندگی عزاداری را به مردم شهر پیشنهاد میدهند. طرح آنان با موفقیت روبرو شده و گزمهها از تعقیب مردمی که برای ادامه زندگی عزاداری میکردند، منصرف میشوند اما مرد و دختر از این روستا نیز فرار میکنند.
مرد و دختر پس از مدتی به روستای دیگری میرسند که مردمش در حال فرار هستند چرا که قرار است داسداران به زودی به این آبادی حمله کنند. مرد که حاضر نیست به این راحتی تسلیم گرسنگی و مرگ شود بالای یک بلندی رفته و مردم را به ماندن و مقاومت تشویق میکند. این کار اگر چه در ابتدا احمقانه به نظر میرسید اما سرانجام مردم را به ماندن و مقاومت کردن راضی میکند اما به خواست دختر، کودکان روستا به نقطه امنی انتقال مییابند.
جنگ آغاز میشود و مردم روستا شکست میخورند. مرد که جانش را در خطر میبیند از روستا میگریزد و خود را به دختر و گروه کودکان میرساند. دختر از دست مرد بسیار ناراحت است چرا که به اعتقاد او، خودخواهیهای مرد عامل کشته شدن مردم آبادی بود. سرانجام داسداران مرد، دختر و کودکان را نیز به اسارت خود در میآورند. اما رئیس داسدارها فرصتی به آنان میدهد مبنی بر آن که چنانچه مرد بتواند تا غروب آفتاب خودش را به قبرستان برساند همه اسیران آزاد میشوند. افزون بر این قبرستان و زمینهای اطراف آن را نیز به آنان میدهد تا آنها را آباد کنند و به زندگی بپردازند.
فردا صبح زود، مرد خسته و گرسنه شروع به دویدن میکند چرا که تنها راه نجات مردم همین است و این افتخار نصیب هر کسی نمیشود. سر انجام با تلاش زیاد قبل از اینکه آفتاب پشت کوه ناپدید شود مرد خودش را به قبرستان میرساند و مردم روستا را از مرگ حتمی نجات میدهد.
● سیاهنمایی و القای ناکار آمدی
برای اینکه ملتها وابستگی به فرهنگ سرمایهداری را بپذیرند و تقلید و پیروی از الگوهای آن را از ضروریات اجتناب ناپذیر زندگی خود بدانند، لازم است که احساس کنند خود چیزی ندارند و یا آنچه دارند بیارزش و غیر مفید است. این خودکمبینی و احساس نیازمندی سبب میشود، دست نیاز به سوی دنیای سرمایهداری دراز کنند و برای جبران عقبماندگی و رسیدن به قافله تمدن، فرهنگ سفارشی آنها را بپذیرند. لذا برای ایجاد آن احساس و نیاز، نظام سرمایهداری اقدام به بیاعتبار ساختن فرهنگ بومی و از خود بیگانه ساختن ملتها میکند و برای دستیابی به این هدف از راهها و ابزارهای گوناگونی بهره میگیرد.
اندیشمندان غرب به منظور تلقین باورهای دنیای مدرن به سایر جوامع و فرهنگها از طریق سینما شیوههای مختلفی را به کار میگیرند که در ادامه به برخی از مهمترین آنها اشاره میشود.
۱) آنان از یک سو با ترویج فرهنگ مادیگرایانه (مصرفگرایی، تجملگرایی، لذت، و ...) بوسیله رسانههایی چون سینما، توجه مردم را به مسائل مادی جلب کرده و از سوی دیگر با بزرگنمایی مشکلات و نکات منفی موجود در جوامع هدف، ناکارآمدی سیستم و نظام حاکم بر آن کشورها و عدم پاسخگویی دولت مردان جهت رفع نیازهای مادی ملت، آنان را نسبت به مسئولان و فضای حاکم بر جامعه بدبین میسازند.
۲) آنان از یک سو با بیان شعارهای فریبنده (آزادی، حقوق بشر، دموکراسی و ...) به ذهنیت سازی در جوامع پرداخته و از سوی دیگر با ایجاد جو ناامیدی، اضطراب و فقدان امید به آیندهای روشن توسط عوامل درونی خود و همچنین ایجاد غوغاسالاری سیاسی در نبود آزادی اندیشه و آزادی اجتماعی، افکار عمومی جامعه را نسبت به حکومت و شیوه حکومتداری بدبین ساخته و گسترش آنارشی را تسهیل میبخشند.
۳) آنان از یک سو با ناکارآمد نشان دادن دین در هزاره سوم و عدم توانایی آن در پاسخگویی به جنبههای مختلف زندگی انسانی (مادی و معنوی) از آن به عنوان مانعی جهت پیشرفت علم و تکنولوژی یاد کرده و تلاش فراوانی میکنند تا با تزریق باورهای خرافی، اباحهگری در جامعه را افزایش بخشند.
ناکارآمد نشان دادن نظام اسلامی در اداره حکومت و القای عدم توان پاسخگویی به نیازهای مردم، مستبد نشان دادن رهبران سیاسی و معنوی جامعه، تضییع حقوق زنان و دنیا طلبی رهبران انقلاب به عنوان یک اصل اجتناب ناپذیر در سراسر دنیا، از جمله مهمترین اهدافی است که دشمن به منظور استیلای فرهنگی، سیاسی، اقتصادی و نظامی خود بر کشورهای هدف همواره در دستور کار خود قرار داده است. در این قبیل آثار معمولا کارگردان تلاش میکند تا با نمایش فلاکت و بدبختی اقشار مختلف مردم، مخاطب خود را به سوی چنین باوری سوق دهد که هیچ نقطه امیدی برای بهبود یافتن شرایط موجود جامعه نمیتوان متصور بود. برخی کارگردانان حتی پا را فراترگذاشته و با تجویز نسخه حمایت از منجی بیرونی، سعی در فراهم آوردن زمینههای تغییر حکومت میکنند.
فضلی همانگونه که راوی در ابتدای فیلم به آن اشاره میکند با از میان بر داشتن مرزهای جغرافیایی و زمانی، جامعهای را مصور میکند که نام و نشان خاصی ندارد. این ترفند زیرکانه، روشی قدیمی برای طرح انتقادات شدید از وضعیت جامعه و سیاستهای نظام توسط کارگردانی است که تلاش میکند خود را از مظان اتهام دور نگاه دارد. راوی در سکانسهای ابتدایی فیلم اعلام میدارد هر کشوری که دارای منابع طبیعی و ثروت ملی است خیلی زود از سوی اربابان زر و زور مورد تهاجم قرار میگیرد. کشور فرضی فضلی نیز توسط قومی که ملقب به <داس داران> هستند مورد هجوم و تجاوز قرار گرفته است. کارگردان واکنش اقشار مختلف جامعه فرضی خود در برابر این هجوم را در قالب قوم و قبیلههای مختلفی به تصویر در آورده است.
دسته نخست آنانی هستند که برای نجات جانشان، خود را به خواب میزنند و چشم بر همه چیز میپوشند. این دسته اگر چه به حقایق امور آگاهند اما به دلیل عجز در برابر مهاجمان ترجیح میدهند خود را به خواب زنند و چنانچه کسی تلاش کند تا آنان را از خواب خود خواستهشان بیدار کند، با او به ستیز برمیخیزند. قبیله سفید پوشهای فیلم فضلی، نمونه روشن این تفکر است.
اما دستهای دیگر از مردم با سر سپردن به خواست مهاجمان، جان و مال خود را حفظ کردهاند. البته این قبیل افراد باید به گونهای به خود مشغول شوند تا هیچگاه به فکر ابراز مخالفت و گردن کشی نیافتند. قبیله خاکستری پوشان در فیلم <باز هم سیب داری؟> نمونه بارزی از این گروه است. مردم این قبیله بر سر هیچ با هم میجنگند اما در این میان نه به کسی آسیب میرسد و نه مالی ضایع میشود. مرد گرسنه نیز که ناخواسته باعث ختم غائله میشود خیلی زود توسط مردم روستا به مزدوران داسداران تحویل داده میشود. این قبیله به گفته یکی از داسداران، محبوبترین قبیله نزد رئیس است.
مردم قبیله سوم آنانی هستند که برای ادامه زندگی باید دست نیازمندی به سوی اربابان خود و مهاجمان دراز کنند. آنان میدانند که در صورت قطع ابراز نیازمندی خود از اربابان، خیلی زود دستگیر و یا کشته میشوند. این گروه مزورانی هستند که بنا به شرایط موجود حاضر به پذیرفتن هر ذلتی میشوند. به این معنا که اگر روزی گدایی کردن جواب نداد برای ادامه زندگی از راه تضرع و عزاداری روزگار میگذرانند. اما مردم قبیله چهارم، انسانهایی بیخرد اما جسورند که اگر چه با شنیدن نام مهاجمان در ابتدا قصد خالی کردن روستای خود را دارند اما با تحریک فردی که آنان را به مقاومت در برابر دشمن فرا میخواند، خیلی زود آماده جنگ و درگیری میشوند. بایرام فضلی به موازات معرفی گروههای مختلف مردم جامعه، زندگی مردی را به تصویر در آورده که از سر اتفاق وارد این جریانات شده و با مردم روستاهای مختلف روبرو میشود. این مرد به صورت کاملا اتفاقی و ناخواسته چندین بار موفق به فرار از چنگ نیروهای داسداران و نجات برخی از مردم شده بود که به نوبه خود باعث شده تا مردم نسبت به او حسی خوب و صمیمانه پیدا کنند.
این موضوع باعث میشود تا رئیس داسداران شرایطی را فراهم آورد که مردم او را به عنوان رهبر و منجی خود تصور کنند و فرامین او را به گوش جان بشنوند. در حالی که بر اساس نقشه رئیس داسداران، تمامی کارها و افعال وی و همچنین سایر مردم روستاها و قبایل در جهت حمایت و توانمندی هر چه بیشتر رئیس به کار گرفته میشود. او به رهبر جدید قول داده که تمامی زمینهایی را که او با دویدنش میتواند پشت سر گذارد به او میبخشد. رئیس میداند که محبوبیت مرد باعث میشود تا مردمی که حاضر به کار برای رئیس نبودند به فرمان رهبرشان در زمینهای بایر کار کنند و پس از آبادانی او مالیات زمینهای حاصلخیز را از آنان بستاند. رئیس میداند که مردم با تصور داشتن یک رهبر هرگز به فکر شورش نخواهند افتاد و در کمال آرامش مالیاتهای خود را خواهند پرداخت.
وی در حقیقت با نفی هر گونه انقلاب و رهبری، دنیا را بازیچه دست استعمارگران قدرتمندی معرفی میکند که فرار از آن بینتیجه و احمقانه است. وی در تلاش برای القای این باور است که رهبران جوامع در حقیقت انسانهای ساده لوحی هستند که بیآنکه خود بدانند در زمین تعریف شده قدرتمندان بازی میکنند. همانگونه که گفته شد اگر چه کارگردان تلاش کرده تا با برداشتن مرزهای زمانی و جغرافیایی در فیلمش، انگشت اتهام را از سمت خود منحرف سازد لکن با توهین و افترا به تمامی انقلابها و رهبرانشان، اشتباهی بزرگ را مرتکب شده است. فضلی انسانهای کشور فرضی خود را به دستههای مختلف ترسوها، محافظهکاران، نان به نرخروز خورها و ساده لوحانی تقسیم میکند که عاقبت تمام آنها تن به بندگی و اسارت دادن استعمارگران است.
رامین شریفزاده
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست