یکشنبه, ۳۰ دی, ۱۴۰۳ / 19 January, 2025
مجله ویستا

جستاری در عرفان


جستاری در عرفان

ظهور عرفان به عنوان راه, روش یا نوعی از اندیشه ورزی در میان انسان ها, اگر چه مراتب و مراحل مختلف و متنوعی داشته است, درکل بیانگر تلاش انسان برای بهره برداری از توانمندی های وجودی خویش در راستای دستیابی به پاسخ پرسش های خود, رسیدن به نوعی آرامش و آسایش روحی و بالاخره ایجاد سهولت و اطمینان در طی طریق و سلوک در مسیر حیات خویش است

ظهور عرفان به عنوان راه، روش یا نوعی از اندیشه‌ورزی در میان انسان‌ها، اگر‌چه مراتب و مراحل مختلف و متنوعی داشته است، درکل بیانگر تلاش انسان برای بهره‌برداری از توانمندی‌های وجودی خویش در راستای دستیابی به پاسخ پرسش‌های خود، رسیدن به نوعی آرامش و آسایش‌روحی و بالاخره ایجاد سهولت و اطمینان در طی طریق و سلوک در مسیر حیات خویش است. از این‌رو بررسی آن به عنوان یک مکتب معرفتی - سلوکی و تعیین مراحل تاریخی ظهور و بروز آن، خودبه‌خود ما را با مسائل و مشکلات متعددی مواجه می‌سازد که ناگزیر برای دستیابی به اصل ماجرای عرفان باید با عنایتی خاص با آن‌ها رو‌به‌رو شویم؛ زیرا در این تصور، عرفان مکتبی است که در کنار سایر مکاتب و گرایش‌های فکری و فرهنگی بشری - که با وجود بنیادهای ذهنی و روحی - روانی خاصی که دارد، و در عرصه عملی زندگی نیز وارد شده است - خواه‌ناخواه با امور وموارد عینی و عملی موجود در قلمرو زندگی ارتباط و به هر صورت با آن‌ها تعامل پیدا کرده است.

بنابراین در این نوشتار به عرفان به عنوان پدیده‌ای عینی و ملموس در بستر زندگی نگاه می‌شود که به‌نوبه خود در ماجرای تأثیر و تأثرات وارد شده و می‌توان در نقاط خاصی از تاریخ و سرگذشت آن، حالات و اوصاف خاصی برای آن برشمرد و از این رهگذر درباره نحوه مواجهات و تعاملاتی که با مسائل پیرامونی خود داشته است، داوری کرد.

بر‌این‌اساس، عرفان نه به عنوان ماجرایی ماورایی، که منزه و مبرا از هرگونه شائبه مادی است، بلکه به عنوان رویکردی عملی که تفسیر خاصی از قضایای جاری در عالم ماده و معنا دارد، مورد کندوکاو قرار می‌گیرد؛ زیرا اگر عرفان را حتی در ناب‌ترین صورت آن نیز تصور کنیم، بالاخره درباره امور و مقولات نامطلوب خود نیز شرح و بیان خاصی - هرچند سلبی- دارد. از‌این‌رو اگر آن را به مثابه محوری برای تفسیر و تبیین بسیاری از رخدادهای فکری، فرهنگی، علمی و حتی سیاسی - اجتماعی قلمداد کنیم می‌توان ابعاد و جوانب نظری و عملی این رویکرد را درباره حوزه‌های مذکور کشف کرد.

البته یکی از مهم‌ترین حوزه‌هایی که عرفان یا هر شاخه فکری و معرفتی دیگر باید موضع خود را در قبال آن مشخص کند، دین و اصول و مبانی آن است. در این‌جا نیز مسأله این است که اگر از چشم عرفان به این مسأله نگریسته شود یا از عرفان خواسته شود دیدگاه و موضع عملی خود را در قبال دین بیان کند، چه چیزی رخ می‌دهد؟

در نگاه نخست چنین می‌نماید که طرح چنین مسأله‌ای نوعی سطحی‌گرایی است؛ زیرا از جزء یک مجموعه انتظار می‌رود که نظر خود را در قبال کل آن بیان کند. البته اگر همه ماجرا به این‌جا ختم شود، این سخن درست است و طرح مسأله قبلی اندکی غیر‌ضروری به نظر می‌رسد. اما بنابر دیدگاهی که منشأ طرح مسأله قبلی است، اگر موضوع جزء یا کل بودن عرفان و دین، امری مسلم و قطعی بود یا حداقل مقبول و مورد توافق همه صاحبنظران این حوزه بود، مسأله با اندکی شرح و بیان حل می‌شد. ولی نکته این‌جا است که همه اهل فن براین باور نیستند که چنین رابطه‌ای میان دین وعرفان برقرار باشد و حتی عده‌ای از آن‌ها ضمن تأکید بر جدایی و انفصال قطعی آن‌دو از یکدیگر، ادعای تقابل و عدم توافق آن‌ها را نیز ابراز می‌کنند. بنابراین اگر چنین موضوعی را حداقل به عنوان یک امر "ممکن" تلقی کنیم - که البته هست - ناگزیر باید به تبیین ارتباط بین و عرفان و نحوه موضع‌گیری آن‌ها در قبال یکدیگر پرداخته شود.

دیده می‌شود که برخلاف تصور اولیه، موضوع بررسی ارتباط دین و عرفان چندان هم ساده و بی‌دردسر نیست؛ برعکس بسته به نحوه تلقی ما از هر یک از این دو حوزه، نتایج و آثار خاصی نمایان می‌شود که گاه برای طرف مقابل نه‌تنها مقبول و خرسند‌کننده نیست، بلکه برآشوبنده و تحریک کننده است. ازاین‌رو در آغاز لازم است این نکته بیان شود که در این نوشته، دین به عنوان محور اصلی تعریف، توضیح، تبیین، تفسیر و خلاصه هرگونه بحث از مقولاتی مانند فقه، کلام، فلسفه، عرفان و … است؛ ازاین‌رو نتایجی که در پایان گرفته می‌شود، بر همین اساس است. پس ممکن است نویسنده دیگری که تلقی دیگری از این مباحث دارد، به نتایج و پیامدهای دیگری دست یابد.

پس از بیان این مطالب، اکنون باید به مساله دین اسلام، جایگاه شریعت در این دین، پیدایش یا ظهور سازمان‌یافته عرفان و تصوف در این بستر و علل و عوامل شریعت‌گریزی و مسائل مربوط به آن پرداخته شود.

● معنای لغوی و اصطلاحی دین و شریعت

به‌نظر می‌آید که برای بحث حاضر نیازی به کاوش‌های دقیق لغوی و بیان ریشه‌ها، مترادفات و سایر مسائل مربوط به واژه دین نباشد؛ زیرا مقصد اصلی در موضوع کنونی، امری غیر از این است. ازاین‌رو فقط به تعریفی کلی - که احتمالاً حاوی ابهام و پرسش خواهد بود - بسنده می‌شود . فقط ذکر این نکته لازم است که با وجود گستردگی لغات و واژگان همریشه دین، ارتباط عمیقی از لحاظ معنایی میان آن‌ها برقرار است و می‌توان گفت بعضی از آن‌ها به تنهایی یا با واژگان دیگر، بیانگر یکی از ابعاد و معانی دین است.

به هر حال در این‌جا در تعریف دین گفته می‌شود که منظور از دین، برنامه و نظام کامل، شامل و فراگیری است که از یک سو بیانگر وجود فرمانروا و فریادرس مطلقی است که بر اجزاء و اعضای پیدا و پنهان هستی احاطه کامل دارد و از سوی دیگر نمایانگر فرمان‌پذیر پناه‌جویی است که وجود، فرمان و قدرت و احاطه آن فرمانروا و فریادرس را پذیرفته است. آن‌چه میان این دو طرف موجود در تعریف را پر می‌کند، وجود قوانین، اصول، مبانی و برنامه‌هایی است که از طرف فرمانروا و فریادرس مطلق طراحی و عرضه شده است تا موجود فرمان‌پذیر و فرمانبر براساس آن‌ها عمل کند و ضمن برآورده ساختن نیازهای خود در این دنیا، انتظار دریافت ثواب را داشته باشد. بدیهی است عدم اجرای این برنامه‌ها علاوه بر پدیدآوردن مشکلات متعددی در این دنیا، عقاب و عذاب اخروی را نیز به همراه دارد.

اگر این تعریف از دین را محور مباحث این مقاله قراردهیم، به دو نکته اساسی می‌رسیم و آن این‌که دین در کل به دو شاخه اصلی تقسیم می‌شود: یکی عقیدت (عقیده) و دیگری شریعت. به‌طور خلاصه منظور از عقیده، پذیرش پاره‌ای حقایق عظیم و سرنوشت‌ساز غیبی و الاهی است که پس از حصول معرفت و آگاهی کامل یا کافی حاصل می‌شود. این بخش اگر‌چه به عنوان یک مرحله یا شاخه خاص از اصل دین بررسی می‌شود، حقیقت این ‌است که با بخش بعدی یا دوم دین هیچ‌گونه فاصله یا انفکاکی ندارد. به عبارت دیگر نمی‌توان آن‌ها را به‌طور کلی از هم جدا کرد؛ زیرا لازمه بلافصل هرگونه عقیده صادقانه، تعیین موضع و جهت‌گیری عملی درباره لوازم و مقتضیات آن است. از‌این‌رو می‌توان گفت که شریعت، لازمه و اقتضای قطعی و جدایی‌ناپذیر عقیده است. به بیان دیگر اگر عقیده را بعد نظری دین تلقی کنیم، شریعت بخش عملی آن است؛ اما نه عملی که با آن اختلاف و تفاوت داشته باشد، بلکه عملی که حتی در جزئی‌ترین اجزای پیدا و پنهان خود نیز مطابق و موافق آن باشد.

بنابراین به‌نظر می‌آید نیازی به تعریف و توضیح گسترده و موشکافانه معانی و مفاهیم لغوی و اصطلاحی شریعت نیز نیست. همین اندازه کافی است که معلوم شود منظور از شریعت در این مقاله، بعد عملی و کردارهایی است که در حوزه امور دینی انجام می‌گیرد و به‌همین سبب باید دارای مستند دینی باشد. بااین‌حال به‌طور خلاصه به توضیح این مقوله نیز پرداخته می‌شود:

شریعت به معنای اصطلاحی عبارت است از احکامی که خداوند بلند‌مرتبه برای بندگانش تشریع نموده و انبیا آن را ابلاغ کرده‌اند. بنابراین شریعت یک "وضع" و قرارداد الاهی است نه اجتهاد انسانی؛ علاوه ‌بر این امری ثابت است نه متغیر. از‌همان‌رو از فقه که عبارت از اجتهاد انسانی در چارچوب شریعت الاهی است جدا می‌شود. زیرا چنان‌که گفته شد، شریعت امری ثابت است؛ درحالی‌که فقه امری تحول‌پذیر است، چون مربوط به فروع است و ناگزیر باید با مقتضیات زمان، مکان، وقایع، مصالح و افهام همنوایی داشته باشد. بنابراین خداوند، شارع شریعت است و نمی‌توان او را به صفت فقیه‌بودن متصف ساخت. پیامبر نیز مبین شریعت الاهی است (نه فقیه). به‌همین‌ترتیب نمی‌توان فقیه را شارع قلمداد کرد.

براین‌اساس می‌توان شریعت را فرمان شامل و فراگیر به‌شمار آورد که علاوه‌بر مسائلی که امروزه در دایره علم فقه قرار می‌گیرد،مسائل و قضایای مربوط به اخلاق، افکار، تصرفات و حتی باورها و جهت‌گیری‌های اعتقادی را نیز دربر می‌گیرد. چرا‌که بعید است پیامبران (ع) صرفاً برای بیان احکام منحصر در دایره فقه و فروع عملی ارسال شده باشند؛ برعکس طبیعتاً علاوه براین بخش و حتی قبل از آن برای ترسیم یا تصحیح بعد ایمانی و نظری آمده‌اند. بنابراین شریعت دایره گسترده‌ای است که علاوه بر فقه، مسائل اصول اعتقادی و ایمانی یا آن‌چه را که در گستره علم کلام نیز مطرح می‌شود، در‌بر‌می‌گیرد.

ازاین‌رو می‌توان به این نتیجه دست یافت که منظور از شریعت‌گریزی، صرفاً و مشخصاً سرپیچی از اصول و برنامه‌های فقهی یا اجتهادات فقها نیست، بلکه علاوه‌براین، هر‌گونه تغییر مسیر نظری یا اعتقادی از چارچوب عقیدتی و ایمانی دین یا حذف و اضافه به این اصول و قواعد نیز مشمول مساله شریعت‌گریزی است و اگر این برداشت پذیرفته شود، می‌توان گفت صرف عمل به مقدار مشخصی از فرامین عملی دینی، اگر‌چه شخص را به دایره شریعت‌گزاری وارد می‌کند، الزاماً و برای همیشه او را از خروج از دایره شریعت یا همان شریعت‌گریزی مصون و بیمه نمی‌سازد. زیرا کافی است از لحاظ عملی یا اعتقادی، اندکی از این چارچوب خارج شود یا عقاید واعمالی را انجام دهد که دارای مستند و پشتوانه شرعی نباشد. چون در صورت وقوع چنین اموری، قاعده شریعت‌گریزی بر آن صدق می‌کند والبته مشخص است که در این راه، شریعت‌گریز، چه فرد باشد چه جماعت و چه مذهب یا …. وضعیت یکسانی دارند.

با این‌حال باید متوجه بود که این قاعده‌بندی و تعیین چارچوب هرگز به معنای عدم اجتهاد واقدام به نوآوری یا برداشتن گام‌هایی‌نو در این حوزه‌ها نیست؛ چراکه خود همین اجتهادهای متوالی و استمرار سنت‌های فقهی - اجتهادی دلیل واضحی بر رد این توهم است و … پس باید مرز دقیق میان این دو را به درستی از هم جدا کرد. اما ازآن‌جا که موضوع کنونی این بحث درباره ارتباط عرفان و شریعت است، کوشش می‌شود در ادامه اندکی به تفصیل در‌این‌باره سخن به میان آید. به‌همین سبب باید مطالب و موضوعات مربوط به عرفان نیز آورده شود تا امکان این مباحث فراهم آید.

● معنا و مفهوم عرفان

شکی نیست که توضیح و معرفی یک علم یا رویکرد معرفتی، اخلاقی، علمی و… به فهم و درک درست آن یاری شایانی می‌کند؛ بویژه اگر آن تعریف و تشریح به صورت دقیق و براساس ارکان اصلی موضوع مورد معرفی صورت گرفته باشد. در این صورت می‌توان امیدوار بود که امکان دستیابی به پاره‌ای اوصاف و خصایل آن موضوع پیدا شده و می‌توان بر پایه آن درباره خود ماجرا بحث کرد.

با این‌حال گاه در پی سیطره شرایط و مناسبات خاصی این امکان میسر نیست و نمی‌توان با مبنا قرار دادن یک تعریف خاص، انتظار داشت که بر همه اجزاء و اعضای آن موضوع، احاطه و اطلاع حاصل شده است؛ زیرا گاه تعریف موجود بیانگر بعد یا مرحله خاصی از آن موضوع است، گاه به بیان بخش یا طیف مشخصی از آن می‌پردازد،گاه از جانب اغیار و نامحرمان است و در نتیجه فقط امکان معرفی مظاهر آن را دارد، گاه از سوی اهل خانه است و در نتیجه چنان به بررسی جواهر و باطن آن نظر دارد که فهم همه ماجرا برای همگان دشوار و حتی غیر قابل باور است و…

به‌نظر می‌آید که عرفان یکی از این‌گونه موضوعات است که به‌طور قطع و یقین نمی‌توان براساس تعاریف موجود از آن، به کنه و حقیقت وجودی آن پی‌برد؛ زیرا بسیاری از موانع و مشکلاتی که درباره تعریف یک موضوع گفته شد، در مورد آن نیز وجود دارد؛ چراکه وضعیت خاص عرفان از لحاظ موضوع و شیوه اجرا، مراحل خاصی که پیموده، تنوع و تعدد فرق، اختلاف سلیقه بزرگان آن و … باعث شده است که نتوان تعریفی از آن ارائه داد که مورد قبول همه فرق و طریقه‌های آن باشد و حتی همه صاحبنظران عرفان‌پژوه را قانع و راضی سازد. انگار این سخن درست است که:

همه هر چه بگفتند از کم و بیش

نشانی داده‌اند از دیده خویش

یکی از مهم‌ترین موانع موجود برای تعریف دقیق عرفان، اختلاف دید خود عرفا یا افرادی است که از بیرون ماجرای عرفان به آن می‌نگرند؛ به‌طوری‌که نگاه درونی عرفا (یا نگاه آنان از درون به عرفان) تعریف و توصیف خاصی از عرفان را ارائه می‌کند که نگاه بیرونی عرفان‌پژوهان فارغ از آن است. عرفا امکان شرح و بیان ماجراهای معنوی خود را محدود و حتی دشوار و محال می‌دانند، عرفان پژوهان امکان ورود به آن عوالم و نظاره آن مناظر را ندارند و به‌همین‌خاطر امکان التقای این دو رویکرد محال و دست‌کم محدود است. با این حال ناگزیر باید به تعاریف موجود بسنده کرد و با مبنا قرار دادن آن‌ها به کاوش درباره موضوع مورد نظر پرداخت، هرچند امکان ارائه تعریف جامع و مانع نباشد.

در یک تعریف ساده، عرفان عبارت است از طریقه معرفت در نزد آن دسته از صاحبنظران که برخلاف اهل برهان، در کشف حقیقت بر ذوق و اشراق بیشتر اعتماد دارند تا بر عقل و استدلال. اساس آن از جهت نظری عبارت است از اعتقاد به امکان ادراک حقیقت از طریق علم حضوری و اتحاد عاقل و معقول و از جهت عملی عبارت است از ترک رسوم و آداب قشری و ظاهری و تمسک به زهد و ریاضت.

با آن‌که این تعریف نیز نمی‌تواند از لحاظ نظری همه مراحل عرفان اسلامی را دربرگیرد یا از جنبه عملی همه شیوه‌های سلوکی را پوشش دهد، به همین مقدار بسنده می‌شود؛ زیرا همان‌گونه که گفته شد، بیشتر تعاریف موجود دراین‌باره از این خلل خالی نیستند.

● بامداد عرفان

این مساله نیز همانند بحث تعریف، موضوعی اختلافی و مورد مناقشه است؛ به‌طوری‌که هنوز نیل به یک وفاق و اجماع درباره سرآغازهای حقیقی و واقعی آن حاصل نشده و هرکس به طریقی و بنا به رهیافت‌هایی که دارد، به نتایج و دستاوردهای خاصی رسیده است. بااین‌حال می‌توان دو رویکرد کلی را درمیان همه این آراء و افکار به نحو برجسته‌ای مورد بحث قرار داد:

۱) زمان و شیوه ظهور این مسلک در بستر دین اسلام.

۲) چگونگی و علت ورود این طریقه به حوزه‌های دین اسلام.

بدیهی است که تمسک به هر یک از‌این‌ دو ‌رویکرد نه‌ تنها بیانگر موضع فکری شخص و نحوه نگاه او به این موضوع است، بلکه حاوی دستاوردها و پیامدهایی است که راه آن ‌دو را کاملاً از هم جدا می‌سازد و جز درمورد پاره‌ای شباهتهای صوری و ظاهری، جایی برای التقاء و اتصال آن دو نمی‌گذارد. در این‌جا با توجه به اهمیت این مطلب و محوریت آن در موضوع مورد بحث، به اجمال نگاهی به آن افکنده می‌شود:

الف) خارجی بودن منبع عرفان اسلامی

فرضیه خارجی بودن منبع عرفان اسلامی و اقتباس از آن از مأخذ غیر اسلامی، امری نو‌پیدا و جدید نیست؛ بلکه مدت‌ها است که طرح شده و بر سیر کاوش‌های عرفانی ما خیمه افکنده و به مقتضای خود، آن‌ها را جهت می‌دهد. با آن ‌که عمر حقیقی بسیاری از آرا به سر آمده و بطلان بسیاری از آن‌ها اثبات شده است و می‌توان بحث از آن‌ها را صرفاً به‌عنوان آراء و افکاری که به تاریخ پژوهش‌های عرفانی ما پیوسته‌اند طرح کرد، بااین‌حال دیده می‌شود که گاه از روزنی پیدا و پنهان روح تازه‌ای درقالب عتیقه آن‌ها دمیده می‌شود و با احیای مجدد آن‌ها، جریان عرفان‌پژوهی ما را آشوب‌زده و مضطرب می‌سازد.

طراحان اصلی این افکار و رهیافت‌ها، مستشرقانی هستند که براساس مبانی فکری و اصولی خود و با توجه به دستاوردهای علمی و اسناد و مدارکی که در اختیار داشته‌اند، به این رای رسیده‌اند. البته همه آن‌ها به نتیجه‌ واحدی نرسیده‌اند و هر یک بنا به تخصص یا محل ماموریت خود، وجهی برای این امر نشان داده‌اند. از آن جمله "ثالوک" مدعی شده است که منشا عمده آن آیین مجوس بوده است و حتی بعضی از مشایخ صوفیه نیز مجوسی بوده‌اند. "دوزی" هم که از نام‌آوران قوم است، همین‌نظر را تأیید کرده است. "ماکس‌هورتن" تاثیر آرای هندوان و مذاهب برهمنان را بویژه در سخنان حلاج و بعضی دیگر از متصوفه - چون بایزید و جنید - قوی یافته است. "هارتمان" به نفوذ هندوان - به‌علاوه بعضی عوامل دیگر- توجه بسیار کرده است و این نظریه را به کمک پاره‌ای قراین دیگر تایید نموده است. "فون کرمر" از تایید عنصر هندی و بودایی که به عقیده وی مظهر جنید و بایزید است سخن گفته و عنصر دیگری را هم نشان داده است که عبارت باشد از رهبانیت مسیحی و وی مخصوصاً حارث محاسبی و ذوالنون مصری را از مظاهر آن برشمرده است..

وجود این عنصر مسیحی را بسیاری از محققان دیگر نیز تأیید کرده‌ و در بیان منشأ تصوف بدان توجه ورزیده‌اند؛ از آن جمله "آسین پالاسیوس" "نسینک" و "تور آندرا" تاثیر عقاید مسیحی را در تصوف اسلامی نشان داده‌اند. بعضی محققان هم در بیان منشأ تصوف راه‌های دورتر رفته‌اند؛ چنان‌که از آن میان "وینفلد" "براون" و "نیکلسون" به تاثیر حکمت نوافلاطونی توجه ورزیده‌اند. "مرکس" به نفوذ حکمت یونانی و "بلوشه" به تأثیر عقاید و مبادی ایرانی اشاره کرده‌اند و "کارادوو" منشا تصوف را در آیین مسیح، حکمت یونان، ادیان هند و ایران و حتی در آیین یهود بیان می‌کند.

دیده می‌شود تعداد قابل توجهی از نامداران خاورشناس، از این رای و نظر حمایت می‌کنند و بر این اعتقادند که ریشه عرفان و تصوف اسلامی در جایی غیر از حوزه تعالیم اسلامی قرار دارد. بااین‌حال می‌توان پرسید که مگر ممکن است امر واحدی به نام عرفان و تصوف اسلامی دارای علل مختلف، متفاوت و حتی متناقض باشد؟ چگونه می‌توان براساس تحلیل آرا، افکار یا شخصیت و زندگانی فردی مثل حلاج یا ذوالنون یا هر یک از نامداران عرفان اسلامی به تجزیه و تحلیل سراسر ماجرای عرفان پرداخت؟ درحالی‌که هر یک از این افراد فقط در مرحله محدودی از سیر تحولات عرفان اسلامی ظهور کرده‌اند و حتی اگر آنها را دارای تاثیر و نفوذ فوق‌العاده‌ای تصور کنیم، باز هم نمی‌توان آن‌ها را آیینه تمام نمای عرفان اسلامی به شمار آورد؛ حتی اگر آن‌ها را به عنوان یک نقطه عطف وواسطه‌العقد قلمداد کنیم، نمی‌توان آن‌ها را نتیجه کامل مرحله قبلی و مؤثر قطعی مرحله بعدی تصور کرد؛ چون بازهم در قبل و بعد از مرحله‌ای که این اشخاص وجود داشته‌اند، نوع و حتی انواع دیگری از عرفان‌ورزی وجود داشته است که از بسیاری جهات با عرفان این افراد تفاوت داشته ولی کسی آن‌ها را غیر اسلامی ندانسته است. ازاین‌رو می‌توان استقرای مستشرقان درباره عرفان اسلامی را کاملاً ناقص و ناسازگار با طبیعت این عرفان دانست. البته با آن ‌که امروزه دیگر این آرا چندان موجه و معقول نیست و حتی بسیاری از مستشرقان نظیر "نیکلسون" و "ماسینیون" از نظر قبلی خود عدول کرده‌اند، متاسفانه طرح می‌شوند و مورد تاکید و اصرار بسیاری از محققان خودی نیز می‌باشند.

ب) اسلامی بودن منبع عرفان اسلامی

با نقد و رد نظریه قبلی، طبیعتاً به این نظریه می‌رسیم که ناگزیر باید عرفان اسلامی از ریشه و منبعی در خود فضای اسلامی پدید آمده باشد؛ زیرا علاوه بر وجود دلایل متعددی برای نفی و انکار رویکرد قبلی، اسناد و مدارک متعددی در دست است که این نظریه را تأیید می‌کند که عرفان اسلامی در اصل و ابتدای خود، ریشه در تعالیم اسلامی دارد و علاوه بر وجود مایه‌های عملی و نظری در تعالیم اصیل اسلامی که بعدها جزء اصول و مبانی عرفان قرار گرفتند، شواهد و اظهاراتی از خود عرفای اسلامی در دست است که با صراحت به این مسأله اذعان می‌کند و حتی دسته‌ای از مستشرقان نیز به این رای و نظر اعتراف دارند.

بااین‌حال منظور از اثبات این رویکرد، نفی هرگونه تشابه یا حتی ارتباط و تبادل معانی و معارف میان عرفان اسلامی با عرفان‌های قبلی و آیین‌های مشابه در سایر ممالک و مسالک نیست؛ برعکس ضمن اعتراف و اذعان به ‌این‌گونه ارتباطات و اقتباس‌ها ، آن‌چه مورد انتقاد جدی است، اعتقاد به خارجی بودن منبع تصوف و عرفان اسلامی است. ضمن آن‌که نمی‌توان با صرف ملاحظه شباهت‌های صوری و محتوایی میان دو پدیده فوراً وجود رابطه علی - معلولی میان آن‌ها را حتمی دانست یا حتی با ملاحظه عامل زمانی و تقدم و تاخر دو پدیده مشابه از لحاظ زمانی حکم داد که آن‌که متقدم است، عامل ایجاد و منشأ امر متأخر است.

علاوه‌بر‌این در مورد همین اقتباس‌ها نیز باید مسأله سرآغاز و مسیر عرفان اسلامی را مدنظر قرار داد؛ به‌طوری‌که نباید اخذ و اقتباس‌هایی که در مراحل خاصی از تاریخ و سیر عرفان رخ داده است، با سرآغاز و ابتدای آن اشتباه گرفت. با این‌حال گاهی با مطالعه مراحل متاخری از عرفان اسلامی، نتیجه گرفته می‌شود که مراحل اولیه وحتی مبدا این عرفان غیراصیل و خارجی است.

اکنون که این مطلب واضح شده که منبع اولیه و اصیل عرفان اسلامی در خود دین اسلام نهفته است، خود‌به‌خود موضوع ارتباط عرفان با اصول این دین و حوادثی که در درون جامعه اسلامی رخ داده است، پیش کشیده می‌شود و موضوع اصلی مقاله نیز در همین حوزه قابل بررسی است؛ زیرا اگر خارجی بودن یعنی غیر دینی بودن عرفان اسلامی را صحیح بدانیم، انتظار متشرع بودن از این مسلک بی‌معنا خواهد بود و اگر هم گاه به نتایجی منتهی می‌شد که با فرامین دینی شباهت‌های صوری و حتی محتوایی پیدا می‌کرد، باز هم این دستاوردها، ثانوی و از نوع فرعی و اعتباری به شمار می‌آمد. به عبارت روشن‌تر، اساساً مسأله‌ای تحت عنوان شریعت‌گریزی در این حوزه قابل طرح نبود؛ چون گریز یا عدول و انحراف از یک موضوع در یک حوزه، زمانی مطرح می‌شود که آن موضوع در آن حوزه، محوری و اصیل باشد و جزء امور ذاتی و غیر قابل طرد و ترک آن به‌شمار آید؛ اما اگر خود آن موضوع، حاشیه‌ای و فرعی یا درجه دوم و سوم باشد، جایی برای طرح مسأله عدول و انحراف یا گریز باقی نمی‌ماند. بنابراین امکان بحث از شریعت‌گریزی در عرفان اسلامی زمانی قابل طرح است که به مبانی دینی و منابع شریعتی‌عرفان اعتقاد داشته باشیم. ازاین‌رو در این‌جا به اختصار به علل و عواملی که به پیدایش عرفان و تصوف در جامعه اسلامی انجامید، نگاهی اجمالی می‌افکنیم.

● عوامل پیدایش تصوف در اسلام

اسلام که به اعتباری عامل تقویت بعد روحی و ایجاد ایمان به امور و مواردی غیر از جریان‌های عادی و مادی زندگی بود و موجب تحولات مهم و سترگی دراین‌باره شد، به مثابه یک نظام جامع و کامل، دربردارنده اصول و قواعدی بود که ضمن تامین نیازهای روحی و معنوی پیروان خود، آن‌ها را در امور دنیوی و گذرای زندگی نیز یاری و هدایت می‌کرد و طبیعتاً ایجاد تعادل میان این دو جاذبه (مادی و معنوی) نوع خاصی از زندگی را سامان می‌دهد که نه مادی صرف است و نه روحی محض و در‌عین‌حال شامل اصلی‌ترین جوانب این دو جریان است؛ به عنوان مثال در قرآن‌کریم آیات متعددی وجود دارد که پیروان و معتقدان خود را به امور روحی و معنوی فرا می‌خواند، چنان‌که می‌فرماید:

یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تُلْهِکُمْ أَمْوالُکُمْ وَ لا أَوْلادُکُمْ عَنْ ذِکْرِ اللَّهِ وَ مَنْ یَفْعَلْ ذلِکَ فَأُولئِکَ هُمُ الْخاسِرُونَ

ای کسانی‌ که ایمان آورده‌اید، اموال و فرزندانتان شما را از یاد خدا غافل نکند و کسانی که چنین کنند، زیانکارانند.

وَ اصْبِرْ نَفْسَکَ مَعَ الَّذینَ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِیِّ یُریدُونَ وَجْهَهُ وَ لا تَعْدُ عَیْناکَ عَنْهُمْ تُریدُ زینَةَ الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ لا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنا قَلْبَهُ عَنْ ذِکْرِنا وَ اتَّبَعَ هَواهُ وَ کانَ أَمْرُهُ فُرُطاً

با کسانی باش که پروردگار خود را صبح و عصر می‌خوانند و تنها رضای او را می‌طلبند و هرگز به‌خاطر زیورهای دنیا، چشمان خود را از آن‌ها برمگیر و از کسانی‌که قلبشان را از یاد خدا غافل ساختیم اطاعت مکن؛ همان‌ها که از هوای نفس پیروی کرده‌اند و کارهایشان افراطی است.

فَاصْبِرْ عَلی‏ ما یَقُولُونَ وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ قَبْلَ طُلُوعِ الشَّمْسِ وَ قَبْلَ غُرُوبِها وَ مِنْ آناءِ اللَّیْلِ فَسَبِّحْ وَ أَطْرافَ النَّهارِ لَعَلَّکَ تَرْضی‏

پس در برابر آن چه می‌گویند صبر کن و پیش از طلوع آفتاب و قبل از غروب آن، تسبیح و حمد پروردگارت را به‌جا آر و همچنین (برخی) از ساعات شب و اطراف روز (پروردگارت را) تسبیح‌گوی؛ باشد که (از الطاف الاهی) خشنود شوی.

وَ أْمُرْ أَهْلَکَ بِالصَّلاةِ وَ اصْطَبِرْ عَلَیْها لا نَسْألُکَ رِزْقاً نَحْنُ نَرْزُقُکَ وَ الْعاقِبَةُ لِلتَّقْوی‏

خانواده خود را به نماز فرمان ده و بر انجام آن شکیبا باش. از تو روزی نمی‌خواهیم؛ (بلکه) ما به تو روزی می‌دهیم و عاقبت برای تقوا است.

فَاذْکُرُونی‏ أَذْکُرْکُمْ…

پس به یاد من باشید تا به یاد شما باشم…

وَ اذْکُرْ رَبَّکَ فی‏ نَفْسِکَ تَضَرُّعاً وَ خیفَة…

پروردگارت را در دل خود از روی تضرع و خوف یاد کن …

البته علاوه بر تأکید اکید قرآن کریم درباره توجه به امور معنوی و روحی، در بخش دیگری از تعالیم خود از افراط در این وادی برحذر داشته و هشدار داده است:

فَإِذا قُضِیَتِ الصَّلاةُ فَانْتَشِرُوا فِی الْأَرْضِ وَ ابْتَغُوا مِنْ فَضْلِ اللَّه‏

و هنگامی که نماز پایان گرفت، (شما آزادید) در زمین پراکنده شوید و از فضل خدا بطلبید …

وَ ابْتَغِ فیما آتاکَ اللَّهُ الدَّارَ الْآخِرَةَ وَ لا تَنْسَ نَصیبَکَ مِنَ الدُّنْیا

و در آن‌چه خدا به تو داده است، سرای آخرت را بطلب بهره‌ات را از دنیا فراموش مکن…

سیا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تُحَرِّمُوا طَیِّباتِ ما أَحَلَّ اللَّهُ لَکُم‏…

ای کسانی که ایمان آورده‌اید، چیزهای پاکیزه را که خدا برای شما حلال کرده است، حرام نکنید…

قُلْ مَنْ حَرَّمَ زینَةَ اللَّهِ الَّتی‏ أَخْرَجَ لِعِبادِهِ وَ الطَّیِّباتِ مِنَ الرِّزْقِ قُلْ هِیَ لِلَّذینَ آمَنُوا فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا خالِصَةً یَوْمَ الْقِیامَة…

بگو چه‌کسی زینت‌های الاهی را که برای بندگان خود آفریده و روزی‌های پاکیزه را حرام کرده است؟! بگو این‌ها در زندگی دنیا برای کسانی است که ایمان آورده‌اند؛ اگرچه دیگران نیز با آن‌ها مشارکت دارند؛ ولی در قیامت، خالص (برای مؤمنان) خواهد بود….

علاوه‌بر‌این، آیات متعدد دیگری نیز وجود دارد که به‌طور صریح و ضمنی به اشتغال به امور مادی و معنوی و ایجاد تعادل و همنوایی میان آن‌ها ترغیب می‌کند. بااین‌حال از همان زمان حضور ارجمند پیامبر(ص) عدول از قاعده تعادل شروع شد و حتی گاه افراط‌کاری‌های ناروایی نیز به منصه ظهور رسید. اما خود پیامبر (ص) به مقابله جدی با این جهت‌گیری‌ها پرداخت و با تذکر و انذار یا روش‌های دیگری که حکمت نبوی ایجاد می‌‌کرد، به اصلاح و تصحیح آن‌ها اقدام کرد.

در نسل بعد از پیامبر (ص) نیز که عموماً عصر صحابه و حضور زنده و غنی خاندان پیامبر است، این موضوع کم‌و‌بیش ادامه یافت. در عصر بعدی نیز که عصر تابعین خوانده می‌شود، به‌طور‌کلی همین روحیه حفظ شد. اما در دوره‌های بعدی و حتی در همین دوره‌ها نیز گرایش دیگری حاکم بود که در مسیری غیر از این راه در جریان بود.

قصه خاندان‌های حکومت‌گر و آیین شهریاری و دینداری آنان داستانی است که بر سر هر کوی و برزنی بر زبان جاری است. التفات به دنیا و در اختیار داشتن منابع مالی و قدرت و رفاه سرسام‌آور و بی‌سابقه‌ای که در این مقطع فراهم شده بود، نوعی کم‌توجهی و حتی بی‌اهتمامی و سستی در امر دین و ادای مناسک آن را پدید آورده بود و این مسأله ضمن برانگیختن روحیه ناخرسندی و اعتراض اهل دیانت، نوعی تساهل و تسامح در باب امور دینی را بویژه در میان خاندان‌های سطح بالای جامعه پدید آورده بود.

در چنین فضایی تعادل دین و دنیا به‌صورت ملموسی به‌هم خورد و اهل دین ناگزیر بودند برای حفظ اعتقادات و باورهای خود اندکی بیش از قبل به این مبانی تمسک و التزام داشته باشند و درپی همین تشدد، القاب و عناوینی نظیر زاهد، عابد و صوفی پدید آمد. زیرا عده‌ای برخلاف جریان حاکم بر جامعه، از پرداختن به امور دنیوی و برخورداری از مواهب و نعمت‌های آن به کنج خلوت خزیدند و طریقی دیگر برای خود برگزیدند. بااین‌حال این تنها روش مقابله با دنیازدگی حاکم نبود. عده‌ای دیگر نیز در حوزه علم کلام و مسائل آن به بحث عقلی درباره این اوضاع و احوال مشغول بودند و کوشیدند با بحث درباره ماهیت گناه کبیره و جرم مرتکب آن به نقدمشروعیت افراد و جماعت‌های حاکم و فرمانروا بپردازند و از این راه به روزهای خوش گذشته بازگردند. اما چند و چون عقلی کجا و لذت مستقیم و بی‌واسطه از عبادت کجا؟ علاوه بر این عده‌ای از شهروندان جامعه اسلامی به خود همین علم کلام نیز اعتراض داشتند؛ زیرا معتقد بودند که می‌کوشد همه عواطف دینی و امور معنوی را یا کنار بزند یا تاویل آن به استدلال‌های عقلی راه هر‌گونه بهره‌برداری قلبی و روحی از آن‌ها را سد کند. از این گذشته از درک و تفسیر بسیاری از مسائل دینی عاجز و ناتوان است.

اگر علم کلام را به عنوان یک علم تخصصی و مورد استفاده عده خاصی از مردم بدانیم و به همین خاطر تأثیر آن را در برانگیختن انتقاد مردم علیه جریان عقلی‌سازی معارف‌دینی محدود بدانیم، این مساله در مورد فقه که کاربردی‌ترین و همگانی‌ترین علم دینی به‌شمار می‌آید، منتفی است؛ زیرا این علم نیز به نوبه خود زمینه ناخرسندی روح‌های والاتبار را فراهم ساخت. و تا حد ظاهرگرایی و عدم توجه یا دقت به امور باطنی و معنوی تنزل یافته بود.

بدین‌ترتیب عوامل سیاسی، اقتصادی، اجتماعی از یک سو و ناتوانی علوم مختلف دینی از سوی دیگر زمینه گرایش مردم به روش سومی به نام عرفان و تصوف را فراهم آورد؛ اما این امر به معنای گذار از شریعت و فروگذاشتن اصول و رسوم آن نبود؛ زیرا اعتراض زهاد و عابدان نخستین به این علوم، مبنی بر نفی و انکار آن‌ها نبود، بلکه اعتراضی بر محدودیت و عدم احاطه آن‌ها بر تبیین جوانب مادی و روحی بود. علم کلام نیز نه تنها نمی‌توانست بعد عاطفی و روحی را سیراب سازد، بلکه حتی در بعد عقلی خود نیز ناتمام بود و حتی نقض غرض می‌کرد. "امام محمد غزالی" (۴۵۰-۵۰۵هـ) بعدها گوشه‌ای از این مسائل را در کتاب مهم و دایره‌المعارف‌گونه "احیاءعلوم‌الدین" بیان می‌کند و می‌گوید:

پیمودن راه آخرت، با این همه دیو و دشواری، بدون راهنما همواره خسته‌کننده و رنج‌آور است. راهنمایان راه، علمایی هستند که وارثان پیامبرانند. حال‌آن‌که زمانه از وجود این‌گونه علما خالی است و جز علمای مقلد و تکرار‌گو باقی نمانده است. شیطان بر اکثر اینان نیز سیطره یافته و طغیان آنان را اغوا و گمراه نموده است؛ به‌طوری‌که هر یک به بهره‌ و برخورداری عاجل خود شاد و خرسند است و از این‌رو روا و پسندیده را ناروا و ناپسند و ناروا و ناپسند را روا و پسندیده می‌بینند تاجایی‌که علم دین کهنه و بی‌رونق و منار هدایت در سراسر زمین خاموش و سوت و کور مانده است و چنان به ذهن و خیال مردم فرو‌کرده‌اند که جز فتوای حکومتی که قاضیان با آن بتوانند خصومت مردم فرومایه را پایان بخشند، یا جدلی که طالب مباهات به غلبه بر خصم و درمانده‌کردن او، خود را بدان مسلح سازد یا سخنان آهنگین و آراسته‌ای که سخنران دینی برای جذب و جلب موافقت عوام بدان توسل جوید، علمی وجود ندارد؛ زیرا آن‌ها جز این سه راه، به طعمه‌ای برای صید حرام و دامی برای شکار مال و منال پی نبرده‌اند.اما علم راه آخرت و آن‌چه که نیاکان نیکوکار در پیش گرفتند و خداوند سبحان آن را در کتاب خود، فقه، حکمت، علم، ضیاء، نور، هدایت و رشد نامید، در میان مردم گم‌و‌گور و کاملاً به فراموشی سپرده شد….

این سخنان ضمن بیان واضح علل گرایش دسته‌ای از مسلمانان به عرفان و تصوف، نشان می‌دهد که ریشه‌ها و اصول این مسلک جدید نیز در طریقه نیاکان نیکوکار و قبل از آن در کتاب خداوند متعالی یافت می‌شود. البته این تنها مدرک موجود درباره ارتباط اصول مسلم دینی با عرفان و تصوف نیست. در تعاریف عرفا از عرفان و تصوف بارها از این مساله سخن به میان آمده است که به نظر می‌آید باید اندکی بیشتر به این موضوع پرداخت.

توسط غلامرضا دهقانپور

http://mastor.blogfa.com