جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

این جهان با کسی شوخی ندارد


این جهان با کسی شوخی ندارد

چقدر ملال انگیز است برخوردهای نزدیک در کلان شهری که در آن خبری از اجتماع شهری نیست و هندسه شهری به سبب فقدان یک فقدان, اعتراض را به ابتذال بدل می کند

چقدر ملال‌انگیز است برخوردهای نزدیک در کلان‌شهری که در آن خبری از اجتماع شهری نیست و هندسه شهری به سبب فقدان یک فقدان، اعتراض را به ابتذال بدل می‌کند. در این شهر پدر پس از کشته شدن در مقام پدر باز می‌گردد و مردم با خودآیینی‌شان به دنبال یافتن راه‌حل نهایی هستند. در این شهر اگر در خانه بمانی از واقعیت خفه خواهی شد؛ پس سراسیمه به خیابان پرتاب می‌شوی تا خود را در خاطره‌ها جای بگذاری. در گذشته‌ای که همچنان در آن زنده‌ای و مدام علت و سبب مرگ را در آینده جست‌وجو می‌کنی. به گذشته‌ای فکر می‌کنی که بنا بود در آینده رخ دهد اما با یادآوری بد‌ترین روزهای زندگی‌ات، به دنبال امری مطلوب برای اکنون هستی. درست در همین لحظه پرتاب است که به قول بدیو ما علیه «وسواس طلب امنیت» تاس می‌ریزیم. از این رو تعامل مجموعه سوداگری، ارتباطات، تقسیم کار تکنیکی و وسواس امنیت در مقابل مجموعه منطق، کلیت، ریسک و شورش نامشخص باقی می‌ماند.

سنت‌ها به دنبال از هم‌گسیختگی و البته در پی انباشت فرهنگ اعداد و کد‌ها، با هر نوع عینی شدنی وضعیت فعلی را به ازخودبیگانگی می‌رسانند. یک صبح تابستانی هنگام رفتن به سر کار اگر به سمت یکی از ایستگاه‌های مترو بروی، اولین برخورد با جامعه شهری را معمولا با این دیالوگ آغاز می‌کنی: «آقا اجازه بده اول پیاده بشن، بعد شما سوار شو.» هنگامی که اپراتور مترو، نام ایستگاه بعدی را گزارش می‌دهد بحث از گرانی، فرهنگ و سیاست و غیره باز می‌شود. پیر و جوان با تشریح و ابداع «اولین‌ها» خود و وضعیت‌شان را متفاوت از وضعیتی که در آن قرار دارند نشان می‌دهند. از تمدن و گذشته‌شان گرفته تا اخبار روزمره، همگی مجال یک بحث انتقادی را فراهم می‌کند. آنها دست به انتقاد می‌زنند و گمان می‌کنند تنها نقد آنها تصور «هستم» را قوام می‌بخشد. اما آیا این انتقادات به شخص است یا فرد، یا دشمن یا صرفا یک وضعیت؟ خودآیینی شهروندان، درست در‌‌ همان جایی که مرز میان ساحت خصوصی و حوزه عمومی است ناپدید شده و دوباره‌زایی می‌شود. شهروندان از طرفی توسط وجود بیولوژیکی‌شان که چیزی جز لاشه گوشت و پوست‌دار نیست در قلمرو سرزمین هولناک ناخودآگاه مستقر شده و از سویی دیگر هویت نمادین‌شان که به واسطه نظم هندسه شهری بر آنها دیکته شده است شکاف میان خود و خیابان‌های شهر را با

خودآیینی‌شان پر می‌کنند. این شکاف همواره وجود دارد. با این حال هویت نمادین به رغم تحمیلی بودنش تنها از طریق عمل می‌تواند تغییر کند. پس در چنین شهری هویت نمادین مادامی که با وجود تجربی‌ یکی نشود مجال زنده بودن نخواهد داشت. بر همین اساس ایدئولوژی برای ما به دنبال بازنمایی چیزهایی خواهد بود که ظاهرا بناست حضور داشته باشد. این ایدئولوژی با خوانش منفی «مارکس» از ایدئولوژی متفاوت است. در ایدئولوژی شهری که ما ترسیم کردیم الزاما‌‌ همان چیز‌ها به نحوی پاره‌پاره بازنمایی خواهد شد و در یک جریان افسرده و سرطانی به بازنمایی دست‌چندم خواهد رسید. برای این منتقدان در شهر که سراپا از فهم عرفی (common sense) تبعیت می‌کنند ماهیت ایدئولوژی جزمی را با اصطلاح عجیب و غریب نقد منصفانه یا نقد سازنده همراه می‌کنند. در حالی که دست‌کم حقیقت مدرن خود، گواهی می‌دهد که یگانه نقد واقعی همانا نقد تخریبی است. در واقع اگر نخواهیم نقدمان به یک ابزار تبلیغاتی و تزیینی بدل شود و صرفا ویترین هندسه شهری بورژوازی را شکل دهد باید نگرش انتقادی خودمان را بر نقد تخریبی سوار کنیم و فریب اسطوره جدید و مسخره‌ای به نام نقد منصفانه را نخوریم.

متاسفانه در شهر ما هر نوع نقد بی‌پروا و صریح را پیش‌قراول حمله به شخص می‌دانند. آنها دچار خلط وجود شخصی‌شان با هویت نمادین‌شان شده و در اینهمانی ساحت بودن‌شان همواره از توهم ابتدایی توطئه رنج می‌برند و چنین خیال می‌کنند که بناست جایگاه نمادین آنها جاودانه بماند و به هیچ عنوان تغییر نکند.

از این رو نقد که اساسا عمل و کنشی بورژوایی و مربوط به شهر است به رغم محافظه‌کاری‌های ناخودآگاه طبقه متوسط، برای مناسبات بورژوایی از شکل عریان خود فاصله می‌گیرد و تلویحا جای خود را به اصطلاح مسخره نقد منصفانه و سازنده می‌دهد. اما فرآیند نقد منوط به چه شرایطی است؟ چراکه باید پذیرفت قلمرو نقد در ‌‌نهایت به پایان می‌رسد و همگی مجاب می‌شویم با مکثی خاص در عبارت مارکس، به جای مواجهه صرف با واقعیت، با خود امر واقعی به معنای لکانی روبه‌رو شویم. این به آن معناست که درست لحظه‌ای که امکان‌های نمادین ما به آخر می‌رسد و پرتاب‌های فکر با شکافی بزرگ و ترسناک روبه‌رو می‌شود من و تو و طبقه اجتماعی‌مان در وضعیتی بین‌الاذهانی به حیات متناقض و انتزاعی خود ادامه می‌دهیم و نقد را تا به‌ آنجا ادامه می‌دهیم که به قول آگامبن اکنون خود انسانیت نیز به یک طبقه خطرناک بدل می‌شود. پس یک مکان خالی و یک جایگاه انتزاعی و توهم توطئه، همه نقد ما را در بر می‌گیرد.

سهند ستاری