شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا

علیه آمریکا و انگلیس


علیه آمریکا و انگلیس

نگاهی به آخرین فیلم پولانسکی

ٰ● نمای باز

پولانسکی یک کارگردان صاحب سبک است که ساخته‌هایش او را به سادگی از سایرین متمایز می‌کند. او آثاری همچون «پیانیست»، «مرگ و دوشیزه»، «مکبث»، «محله چینی ها» و «بچه رزماری» را کارگردانی کرده است که همگی از به یادماندنی‌ترین آثار سینمایی به حساب می‌آیند. وقتی قرار است یک اثر اقتباسی بسازد یکی از بهترین نمونه‌های ممکن را در فیلم «مکبث» به تصویر می‌کشد و از نمایشنامه «مرگ و دوشیزه» آریل دورفمان یک شاهکار مسلم خلق می‌کند. فیلمی که تنها با سه شخصیت تماشاگرش را در تمام زمان فیلم وادار به پیگیری می‌کند.

این یعنی «گوست رایتر» به عنوان آخرین فیلم چنین فیلمسازی نمی‌تواند اثر ضعیفی باشد. «گوست رایتر» اصطلاحی است که به یک نویسنده جایگزین اطلاق می‌شود. یعنی کسی که به جای شخص دیگری یک کتاب را می‌نویسد و مثل یک روح بی‌نام و نشان عمل می‌کند. معنای واقعی کلمه در فیلم و در شخصیت اول آن جای گرفته است؛ نویسنده‌ای که انتخاب می‌شود تا خاطرات نخست وزیر سابق انگلستان را بنویسد هیچ نام مشخصی ندارد! حتی جایی که جناب نخست‌وزیر، آدام لنگ از او درخواست می‌کند خودش را معرفی کند نویسنده به شوخی نام خودش را گوست یا همان روح عنوان می‌کند.

نکته جالب این است که در فیلم کسی نام او را صدا نمی‌زند.

چون قرار است خاطرات یک شخصیت سیاسی را بنویسد، کارگردان هم عمدا او را بدون نام و نشان به تصویر می‌کشد. این طعنه کارگردان به شرایط سیاسی روز جهان است که شخصیت اول ماجرایش به عنوان یک انسان اصلا اهمیتی ندارد، مهم نخست وزیر سابق انگلستان است که می‌خواهد با کتاب خاطراتش رسوایی حمله به عراق را به نحوی توجیه کند و این کار آن‌قدر مهم است که فاعل آن تا حد یک پادو تنزل پیدا کند! به واقع طعنه‌های پولانسکی به سوی نخست وزیر واقعی انگلستان یعنی تونی بلر سرازیر می‌شود. همسر نخست وزیر سابق انگلستان به منشی همسرش حسادت می‌کند و سعی دارد با تکه‌پراکنی‌های زرد و مبتذل او را عصبی کند. نخست‌وزیر سابق هم کاراکتری است که بیشتر به هیکل وظاهرش می‌پردازد تا عقلش و فرضا از امکانات کامپیوتر و اینترنت سردر نمی‌آورد و خیلی ساده هم به این عجز خود اعتراف می‌کند. پولانسکی ثابت می‌کند که می‌تواند یک شخصیت سیاسی را با فیلم خود زیرسوال ببرد.

ٓ ٰ● نمای بسته

چه دلیلی دارد که یک کارگردان بخواهد یک شخصیت سیاسی را زیر سوال ببرد؟! رومن پولانسکی قرار است یک بیانیه سیاسی صادر کند یا یک فیلم بسازد؟ داستان فیلم او به لحاظ تعلیق، هیجان و طرح پشت پرده حوادث سیاسی تقریبا بی‌نقص است. مرگ نویسنده سابق یک خودکشی جلوه داده شده است و از یک جا به بعد پای دادگاه لاهه و سازمان سیا هم به ماجرا باز می‌شود. وقتی بناست آدام لنگ به‌خاطر ارتکاب جنایت جنگی به دادگاه لاهه فراخوانده شود او تصمیم می‌گیرد که به کاخ سفید پناه ببرد. این موقعیتی است که می‌توانست در واقعیت هم اتفاق افتاده باشد. نخست‌وزیر واقعی انگلیس در زمان جنگ در کنار بوش می‌ایستاد و حمایت او را هم به‌طور کامل احساس می‌کرد. اگر بنا بود به دادگاه فراخوانده شود کاخ سفید می‌توانست برایش یک پناهگاه باشد. یعنی درکنار بوش همه چیز آزاد است.

می‌شود مرتکب حماقت شد، می‌شود باخت را پیروزی جلوه داد، می‌شود در بوق بی‌خاصیت مبارزه با تروریسم دمید و از نجات دموکراسی دم زد و درنهایت می‌توان کلی شعار داد و هیچ چیز را هم درست نکرد. اما آیا واقعا کسی هست که اینها را نداند؟ آیا برای فهمیدن آنچه که از پیش فهمیده شده باید یک فیلم جنایی مهیج ساخت؟ تصاویر تعقیب و گریز، مقداری تئوری توطئه و در نهایت جا به جا شدن قطب‌های منفی و مثبت داستان تا انتهای فیلم مواد لازم کارگردان بوده برای ساخت «گوست رایتر». اما مخاطب تا کجا می‌تواند باور کند که آدام لنگ مهره‌ای برای شروع جنگ عراق بوده است؟ از ابتدای تصمیم برای حمله؟ از آغاز سخنان رئیس‌جمهور آمریکا که البته ما به ازایش هم در فیلم دیده نمی‌شود؟ یا از زمانی که نخست وزیر سابق عضو حزب کارگر بوده است؟ هیچ کدام از اینها در فیلم طرح نمی‌شود. پولانسکی توطئه را بسیار عمیق تراز این می‌داند. آدام لنگ از دوران کالج تحت نفوذ آمریکا بوده است. بعد هم به وسیله همسرش این اعمال نفوذ صورت گرفته است. تا اینجا را هم شاید بشود باور کرد اما اینکه آدام لنگ خودش هم از هیچ کدام از این جزئیات خبر نداشته باشد قابل باورنیست. سازمان سیا نمی‌تواند آینده را پیش بینی کند.

نمی‌تواند از زمان ابتدای تحصیل یک جوان اهل هنر و عاشق پیشه حدس بزند که او مهره ایده آلی برای شروع جنگ می‌شود. هیچ توجیه منطقی برای چنین اعمال نفوذی وجود ندارد و اساسا نیازی به این کار هم نیست. برای همراهی نخست وزیرانگلستان با آمریکا نیازی به توطئه‌های پشت پرده نیست. این اتحاد آن‌قدر عیان است که جای چون و چرا باقی نمی‌گذارد و اگر هم چون و چرایی در کار باشد به عالم سینما ربطی ندارد. سینما هرگز نباید تا این اندازه سیاست زده شود. اساسا اگر بناست امثال پولانسکی تاثیری بر روی سیاست بگذارند باید منطق ماجرای فیلم خود را تقویت کنند. با این شیوه قصه او در سینما، متاثر از واقعیت سیاسی خواهد بود و توان تاثیرگذاری خود را از دست خواهد داد.

ٰ● نکته‌ها

انتخاب اوان مک گرگور برای بازی در نقش گوست هوشمندانه بوده است. او معصومیت و مظلومیت گوست را به خوبی به تصویر می‌کشد! اما مهم‌تر از او بازی غافلگیر کننده پیرس برازنان بازیگر سابق جیمز باند است که نقش یک سیاستمدار بازنده ساده لوح را به کامل‌ترین شکل ممکن ایفا می‌کند. وقتی شخصیت گوست برای نوشتن خاطرات آدام لنگ شروع به تحقیقات می‌کند از یک بومی منطقه درباره مرگ نویسنده سابق سوال می‌کند. آن شخصیت یک پیرمرد آمریکایی است که ظاهر از همراهی نخست وزیر انگلیس با رئیس‌جمهور کشور خودش گله‌مند است: « چرا خودشو با اون احمقی که تو کاخ سفیده یکی کرد!؟» نویسنده یا گوست هنگام خروج از هتلش با هجوم مردم معترض به جنگ روبه رو می‌شود که فریاد می‌زنند تو برای یک قاتل کار می‌کنی. اشارات تهدید آمیز مردم به او گاهی ترسناک هم به نظر می‌رسد و او در حالی که داخل ماشین با موبایل حرف می‌زند به شخص آن سوی خط می‌گوید: «زیاد نمی‌تونم حرف بزنم. یه سری معترض صلح طلب سعی دارن منو بکشن!»

نیما سیروس کبیری



همچنین مشاهده کنید