جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

دو مفهوم ناسازگار از آزادی


دو مفهوم ناسازگار از آزادی

از مبتدای صور پیدایش مولفه های فهم آدمی, در پی تدوین اندیشه خردمدارش, فهم و تاویل او در اثباتی مقروض به عنصری نهفته بود که بشر را به قصد انتقال فهمش, نیازمند آن می کرد

از مبتدای صور پیدایش مولفه های فهم آدمی، در پی تدوین اندیشه خردمدارش، فهم و تاویل او در اثباتی مقروض به عنصری نهفته بود که بشر را به قصد انتقال فهمش، نیازمند آن می کرد. اما ساختار زبان از پس تعاملات تشویش بر کالبد واژگانش به بهانه توضیح فهم به حکم هجوم گردباد سکوت، به فضای موحشی رسید تا کاتبان محکوم را ملزم به رویت واژگان، بر سر مزار تحدید و انحصار کند. تیرگاه حضور متفکر و شاعر در یک خانه از برای نیل به حقیقت، همگی را بر آن داشت تا خانه زبان را تنها میراث حیاتی شان پندارند. شاید چنین تعبیری چندان هم ساده انگارانه نباشد که همگی فقط در خیال نیل به حقیقت دست و پایی می زنند.

در هر حال رقص حضور بر این خانه در تکاپوی بنیان واژگانی بود که هرگز تجربه افسوسی، حتی اندک را بر پیکره خود ممکن نمی دانستند. اما دریغا که بانگ مهیب تحکم، واژگان و کلمات را از حکمی مطلق به جرم تلاقی با مرام من، به تکلیف انکار رساند. تا جایی که واژگان و مفاهیمی نظیر نیست انگاری، آزادی و... از ترس ابراز خود به فرط شک و تردید به این صرافت افتادند که آیا به واقع ما را در این خانه جایی بوده است؟ در این نوشتار قصد دارم با نقلی مجمل، خط شکن ترین واژه از خانواده محکوم زبان را از تعابیر اندیشه یی نقاد روی کاغذ بیاورم، با امید به آنکه واژه آزادی را به جرم الفبای زینتی اش به سردابه انکار الزام ندارند. به این باب در کارزار این سطور مبانی آزادی را از بنیانی نظری و نا سازگار با مغایرات تاریخی تا اشاعه ساختار آن در رویکردی کاربردی و همگون به نظاره خواهیم نشست.

با رجوع به پیشینه انسان تاریخ مدار در هویت تمدنش به فصلی برمی خوریم که در آن به کرات زندگی نامعلوم و پرخطر در یک محیط وحشی و دست نخورده را به سرسپردگی همسایگان قدرتمند و زورگو ترجیح داده است. آنها با اتکا به فعلی برخاسته از سرشت تکامل پذیر خود، ناامنی و خطر را از برای تجربه آزادی به جان خریده اند. با گذر از ماهیت متفاوت زمان ها و مکان ها، اکنون تئوری آزادی به حکم بانیانی غافل، گاه در فضای سردرگمی و نامنطبق با سنن و فرهنگ حاکم بر جوامع دست و پا می زند. استفاده از تجربه های دیگران البته که می تواند شرط تکامل و انطباق با رویکردهای جهانی باشد اما نباید ابنای فضای یک اجتماع را کاملاً منطبق با فضای تزریقی از یک مکتب یا حتی آیینی تحمیلی پی ریزی کرد. به عنوان مثال تجلی صورت آزادی در مکتب دموکراسی از سنتی به سنت دیگر، جلوه یی متفاوت دارد.

مثلاً در بریتانیا دموکراسی محصول حس غرور و استقلال طلبی نجیب زادگانش بوده است در حالی که در سوئیس دموکراسی محصول همین رویکرد کشاورزان کوه نشین بوده است. فلذا تعاریف و نظریه های تبیین شده حتی به رغم عملکرد مثبت در برخی جوامع، باز گواه به صدق اجرایی در اجتماعی دیگر را نمی دهد و بسته به صورت قشربندی اجتماعی و فرهنگی و تاریخ مندی جامعه، باید توده نقاد آگاه، با اتکا به پایگاه مذکور، ساختاری همگون را پی ریزی کند تا با گذر از مجرای تلفیق پذیر و تطبیقی، مبانی همچون آزادی را از رویکرد و جایگاه نظری به تصویری کاربردی بر تاریخ ارزش مدار هر اجتماع برساند. بنابراین الزاماً شاهد بروز تفاوت هایی خواهیم بود که امکان مقبولیت و سازگاری هر طرحی را مشروط می سازد. اما ریشه این تفاوت ها در چیست؟

به زعم پوپر تفاوت های پیش آمده ناشی از تفاوت در نظام های ارزشی حاکم بر فهم یک جامعه است که منشأ یافته از تفاوت در نظام های آموزشی است. بسیار جالب است که ناهمگونی در ساختارهای آموزشی، خود ریشه در تعارضات تاریخی و اجتماعی دارد. شاید تداخل افق معناگرایی از فضای مذکور ریشه در ادعایی داشته باشد که بنا به اطلاع و آگاهی از خرد انسان، فرهنگ و آموزش را امری اکتسابی برای هر فرد قلمداد می کنند در حالی که ما در اکثر جوامع انتقالی شاهد موروثی بودن چنین اوامری هستیم. با اتکا به ساختاری مبنی بر اینکه «حق نه گرفتنی است و نه بخشودنی، بلکه رعایت کردنی است» به بنیان ارزش هایی می رسیم که با وجود تفاوت های حاکم، اندیشه آدمی را به دفاع از آنها وامی دارد. شاید چندان هم نا بجا نباشد که شاخص ترین این ارزش ها را به ادعای تاریخ مکتوب و منقول، استقلال شخصی بدانیم؛ طرحی مستدل، که از مفهوم رادیکال آزادی برخاسته است.

با توجه به اینکه در قرن حاضر تعابیر آزادی در اذهان عموم، بیشتر از پس هیاهوی مکتب لیبرال به واسطه برخی دول ابراز شده است، قصد داریم آرای القایی این مکتب را از فراز چیدمان مبانی یک طرفانه و دلبخواهی بانیانش به عنوان نظریه یی ناسازگار نظاره گر باشیم، ناسازگار به این علت که شاید تئوری لیبرال در برخی جوامع پاسخگوی نیازها بوده است اما به گواه بیان علل تعارضات حاکم، نتوانست سازگاری موزونی را علی الخصوص بر پیکره شرایط جوامع انتقالی تضمین دهد.

نگرش سنتی و کلاسیک لیبرال به آزادی همواره به ادعای بانیانش، سوژه و موضوع را فردی فرض کرده است. فلذا آزادی را بر اساس بنیان گنجایش کنش ها تعریف می کنند. به استدلال همین بند، لیبرال هیچ مرزی را برای اهداف فردی مشخص نمی سازد و آزادی را صرفاً بر حسب ظرفیت تقلیل خواسته ها و امیال دیگران تفسیر می کند. پس در توصیف کلاسیک آزادی در این بنیان فکری، چه بر اساس مبانی آزادی منفی و چه در تقابل آزادی مثبت، سوژه و موضوع آزادی تحقیقاً فردی تلقی می شود و بر اثر تکاپوی انتقادی تا حدی پهنای گشوده تری به خود می بیند اما در نهایت، توانایی هیچ نوع تغییری را از خود نشان نمی دهد. از این رو شاید لیبرال در بنیان خود به بن بستی رسیده باشد که توانایی تطبیق با خاستگاه جوامع مختلف را نداشته باشد.

آزادی با مفهوم گسترده یی که بانیان لیبرال سنتی به آن نظر داشته اند، از منظرهای مختلفی به وادی انتقاد کشیده شده و با توجه به اینکه نتوانسته است از صافی خرد و عقلانیت نقاد به سلامت عبور کند الزاماً ما را به استدلالی مبتدی می رساند که اگرچه در ابراز برخی رفتارها، خطر و تحدیدی متوجه دیگران نیست اما با این حال با اجرای آن افعال به اتفاق نظری یکدست در اندیشه جوامع مختلف نمی رسیم. فلذا نگرش دنیای لیبرال به آزادی، انسان را در حالی به عنوان توانایی بالقوه تعریف می کند که راهکاری برای به بالفعل درآمدن این توانایی ارائه نمی دهد. از این رو به گمانم آزادی طرح ریزی شده در مکتب لیبرال در فضای تضمین صدق اجرایی، لااقل جوامع انتقالی را از پتک هیاهوی تمرکز بر سوژه فردی، به جامعه یی بی روح و بی هدف و تهی از آرمان تبدیل می کند.

تعبیر آزادی در ساختار لیبرال از کاستی های شگرفی رنج می برد لکن اندیشه مخاطب، خود گواه باشد که این تعابیر به هیچ عنوان به معنای حضور و تبیین تکلیفی غیرزمینی و مهاجر بر این مفهوم نیست. اما شاید از آنجایی که به مزاج بسیاری از روشنفکران ایده آلیست و آرمانگرا خوش نیاید که تا به این باب به نقد منفی از این نظریه بپردازیم، از این رو با اشاره به ماهیت علل و کاستی های این مکتب، به هویت سازگار و تعامل پذیر آزادی در مبنای اندیشه یی نوبنیاد خواهیم پرداخت.

آیزایا برلین از سردمداران لیبرال کلاسیک با تفکیک آزادی منفی و مثبت قلمرو آزادی را تعمیم داد. به زعم او مفهوم آزادی از دو مولفه بنیادی شکل می یابد. سوژه و موضوع عنصر اول را «عمل» تعریف می کند و اهداف و امیال و توان آدمی را از زمان ها و مکان های متفاوت، عادی تلقی می کند. اما بر اساس مولفه دوم به وجود مرزها و حریم هایی در خارج از محدوده عمل افراد می رسیم که آزادی در میان کنشگری در حد مرزها و محدودیت های عمل آنها صورت می گیرد، این در حالی است که حدود این فضا طی جلورفت زمان ها و مکان ها امکان تغییر دارد. بنابراین آزادی که برلین از آن سخن می گوید، داشتن فرصتی برای انجام عمل است نه خود عمل. اما بنا به امکان تداخل عناصر در تبیین آزادی آدمی، او آزادی منفی را بر مبنای حوزه «عدم تداخل ها» پی ریزی و تبیین کرد. در این حیطه موضوعات و سوژه ها مختارند که بر مبنای هر آنچه در توان دارند، اقدام کنند. پس در تعبیر مفهوم آزادی در این حوزه، از دخالت دیگران در امان خواهیم بود. بنابراین هر چه محدوده عدم دخالت گسترده تر باشد، گستره آزادی نیز وسیع تر خواهد بود که دفاع از آزادی به معنی دفاع از همین هدف منفی است که به جلوگیری از مداخله دیگران مختوم می شود.

اما در فضای تقابلی، تئوری آزادی مثبت از نیت و پیش فرض اینکه هر فرد در تسلط بر خویش پیشگام باشد، نشات می گیرد که این مبحث در قبال عدم تداخل ها در آزادی منفی، خروجی های کمتری را در اختیار آدمی می گذارد. فلذا انسان را با ثباتی مستحکم و مرجعی غنی تر به حرکت وامی دارد. این نوع آزادی در واقع آزادی در چیزی است. به تعبیری می توانیم آزادی منفی را فردی تعبیر کنیم و آزادی مثبت را در جهت شکوفایی ابنای جامعه تصویر کنیم. اما در تلقی تیلور از آزادی مثبت، سوژه و موضوع باید شامل پیچیدگی بیشتری باشد؛ مفهومی که او از آزادی بیان می دارد از رقص عنصری سود می برد که برلین از آن غافل بود.

وی این عنصر را مرزهای درونی قدرت تعبیر می کند فلذا به زعم تیلور آزادی مثبت به مفهوم تعمیم کنترل بر زندگی انسان ها است. بنابراین با تکیه بر این فضا خواهد بود که می توانیم خواسته های اصلی خود را از خواسته های غیراصیل مان تفکیک کنیم. هر چند در تفسیر تیلور از آزادی، سوژه همچنان ساختار معین و مشخصی از اهداف و خواسته های انسان دارد اما او نیز طی تبیین این فضا به این نکته بی توجه بود که فرد تنها زمانی آزاد خطاب می شود که بتواند خود را از بنیان ارزش های پیرامونش جدا کند و به دنبال کسب ارزشی نو باشد. لذا به زعم برلین آدمی برای تحقق آزادی منفی باید تنها دخالت های دیگران را مهار کند اما تیلور آزادی را در تبیین خواسته های درست، در پی غلبه بر امیال درونی نادرست و موانع بیرونی تعریف کرد.

بنابراین در تحلیل آرای این مکتب کلاسیک کاملاً ملموس است که برلین از مرزهای درونی قدرت و مناسبات سیستم کنترلی سازنده غافل بوده است و تیلور نیز به رغم ارتقای پیش دانسته و تبیین سیر تکاملی آن مبانی، نسبت به تعبیری با مفهوم آزادی انتقادی بر پهنه اختیارات آدمی بی توجه بوده است. اما مبادی ساختار و رقص مفهوم آزادی انتقادی بر چه مبنایی دلالت دارد؟

در طرح مفهوم آزادی انتقادی، مقصود از واژه انتقاد، مفهوم نقد و داوری نیست بل منظور صرفاً معنای درونی واژه - یعنی نقطه عطف بحران که موجب تغییر و چرخش در فرآیند مورد نظر می شود - است. از این رو مفهوم انتقاد را به کاربرد تغییر وضعیت از حالتی به حالت دیگر وابسته می دانیم. آزادی انتقادی با مفاهیم کلاسیک آزادی مثبت و منفی در مکتب لیبرالیسم مغایرت دارد تا حدی که بی تفاوتی ساختار حاکم بر این فضا نسبت به ماهیت فردی و حتی جمعی سوژه و موضوع به وضوح ملموس است. لذا کانون تمرکز آزادی انتقادی بر مبنای تغییر سوژه استوار است.

رویکرد این آزادی در حالی تمرکز را از سوژه فردی منحرف کرد که اساساً بنیاد سازش پذیری و تطبیق با آموزه های ارزشی و تعارضات تاریخی را فراهم کرده بود تا ساختار معنایی این واژه را از حوزه انحصاری مطالبات سیاسی و اجتماعی تا حدی خارج کند و آزادی را به عنوان امکانی از امکانات آدمی در مفهومی بنیادی تر مطرح سازد. از این رو آزادی انتقادی به رغم مفاهیم سنتی آزادی مثبت و منفی، توجه را بیشتر بر نقاط عطفی از زندگی فرد متمرکز کرد تا او را ورای قوای ترس و تحمیل با گذر از دوران دگرگونی، به ساختار دیگری برساند.

فلذا نقاط انتقادی را به عنوان نقاط شکستگی منحنی پیوسته مطالبات آدمی تعبیر می کنند که در مقابله و تعارض با نقاط عادی قرار دارند و به این منظور است که نقاط انتقادی را با توجه به اینکه سیر تکاملی اندیشه انسان را با اختیاری مشروط به همزیستی در رخداد هایی شرکت می دهد که در نهایت با تکیه بر تغییرات ارزشی شکل زندگی اش تعیین می شود. شاید این تعبیر بجا باشد که آزادی انتقادی را در وادی درنوردیدن مرزها تصور کنیم، اما شکستن مرزها ریشه در توانمندی هر دوره حیات اندیشه انسان خواهد داشت، نه به صرف داشتن توانایی. فلذا تغییرات محیطی و حتی به تفسیری بنیادی در جلورفت زندگی آدمی، دال بر تحقق آزادی انتقادی موضوع مورد نظر نخواهد داشت.

با اینکه آزادی انتقادی متوجه همگون سازی و سازگاری تعالیم مفاهیمش با آرای مختلف است اما باز هم از جهاتی در توضیح سردرگمی حاکم توان پاسخگویی قطعی را ندارد. ما در آزادی لیبرال با دیدگاهی یکسویه روبه روییم که تکلیف نهایی را تبیین کرده است، در حالی که در آزادی انتقادی با رویکردی دوسویه مواجه می شویم چرا که از طرفی آدمی را تشویق به ترک پیش ارزش های خود می کند و از سوی دیگر نتیجه ماهیت عمل ما را به صدق و کذبی قطعی امیدوار نمی کند. از این رو در تشخیص مرسوم خوب و بد ارزش ها، ارزیابی مستدلی در دست نخواهد بود.

شاید این نقد پرخطر از بنیاد ناقضانی منظور شود که در پی تدوین جزء به جزء رهیافت زیست آدمی هستند لذا نمی توانند پیش بینی کنند که فرجام و سرنوشت چنین تغییراتی در چه سطح از اندیشه فردی و گروهی جوامع به مقصود کدامین فضا روانه است؟ لذا آزادی انتقادی را با بیان شفاف خواسته ها بر سایه تغییر مبتدایی از فعلیت سرنوشت آزادی نخستین آیین بندی می کنند.

امید به آنکه در حیطه مشروط به قوه تعامل و مبانی حاکم بر جامعه، در تبعیت از تکاپوی همسازی با نظام ارزشی و آموزشی برخاسته از تعارضات تاریخی، اندیشه مکتوب آدمی را سوار بر مرکب تغییر ارزش ها در مسیر تکامل سرشت و اندیشه انتقادی شاهد باشیم که آزادی نخستین آدمی را تا حد مسوولیت پذیری و از محدوده همزیستی با دیگری تجربه گر باشیم تا شاید با گریز از هیاهوی کارزار سودانگاری ساده اندیشانه، پرده از حجاب خرقه ایده آلیستی خود برداشته و به وقایع آن گونه که هست، بینا باشیم.

منابع؛

۱- آیزایا برلین، چهار مقاله در باب آزادی، ترجمه محمدعلی موحد، انتشارات خوارزمی

۲- پال پیتون، دلوز و امر سیاسی، ترجمه محمود رافع، انتشارات گام نو

۳- کمال پولادی، تاریخ اندیشه سیاسی در غرب، نشر مرکز

سهند ستاری