پنجشنبه, ۲۰ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 9 May, 2024
مجله ویستا

امروز با سعدی


امروز با سعدی

دلم از دست غمت دامنِ صحرا بگرفت
غمت از سر ننهم، گر دلت از ما بگرفت
خال مشکین تو از بنده چرا در خط شد؟
مگر از دود دلم روی تو سودا بگرفت؟
دوش چون مشعلهٔ شوق تو بگرفت وجود
سایه‌ای در …

دلم از دست غمت دامنِ صحرا بگرفت

غمت از سر ننهم، گر دلت از ما بگرفت

خال مشکین تو از بنده چرا در خط شد؟

مگر از دود دلم روی تو سودا بگرفت؟

دوش چون مشعلهٔ شوق تو بگرفت وجود

سایه‌ای در دلم انداخت که صد جا بگرفت

به دم سرد سحرگاهی من باز نشست

هر چراغی که زمین از دل صهبا بگرفت

الغیاث از من دلسوخته، ای سنگین‌دل

در تو نگرفت که خون در دل خارا بگرفت

دل شوریدهٔ ما عالم اندیشهٔ ماست

عالم از شوقِ تو در تاب که غوغا بگرفت

بربود اندُهِ تو صبرم و نیکو بربود

بگرفت انده تو جانم و زیبا بگرفت

دل سعدی همه ز ایام بلا پرهیزد

سرِ زلف تو ندانم به چه یارا بگرفت؟