سه شنبه, ۱۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 30 April, 2024
مجله ویستا

کتاب توجیه


کتاب توجیه

درباره رمان «بهار۶۳»

رشت یکی از زنده ترین شهرهای ایران است و البته یکی از عجیب ترین آنها. در خیابان های اصلی شهر که قدم بزنی، درخت می بینی و قدم به قدم دکه روزنامه فروشی و البته انواع گوناگونی از نانوایی ها و قنادی ها و یک عالمه آدم که همیشه توی خیابان هستند، مگر وقتی که شب می شود و شهر چند ساعتی کوتاه از خیابان هایش به درون خانه ها می رود تا به هر پنجره یی که نگاه می کنی، روشنی باشد و صداهای خنده و بوهای پرادویه و تند از بوی سیر و سیاهی رنگ آسمان و کوچه ها و خیابان های تقریباً تاریک باشد. هنر می خواهد این زندگی ممتد را تبدیل کنی به یک تصویر ساکن، که از پشت شیشه و در سکوت در حال تماشایش هستی؛ کاری که فرزین راوی رمان «بهار ۶۳» نوشته مجتبا پورمحسن توانسته است به راحتی انجام دهد. تمام رنگ ها، صداها، تصویرها و زندگی شهر رشت را تبدیل کند به یک نثر غمگین که تنهایی را در کلمه به کلمه اش فریاد می زند و البته فریب را که سراسر روند داستان را پر کرده است.

کسی که پشت جلد اولین دفتر شعر خودش نوشته است، «آی دنیا، دنیا، چقدر تو پر از سوءتفاهم های ساده یی»، برای اولین رمان اش یک سوء تفاهم جدی را انتخاب کرده است؛ زندگی. و در اولین خط اثر خود نوشته است «من خیانت می کنم.» و مبنای اثر خود را زندگی (واقعی؟ خیالپردازی؟ داستانسرایی؟ آرزوهایی که فقط بهشان فکر می کنی؟) فرزین قرار داده است و دنبال کردن او در یک گردش بی مبنای مشخص زمانی و سرک کشیدن هایش در زندگی همسرش تهمینه، همسرش میترا و دوستش سما. طرح داستان کتاب مثل فیلمی است از برناردو برتولوچی که این بار در میانسالی راوی دارد به دنبال کسی می گردد که تنهایی را به شکلی واقعی درک کند. و حدس نمی زنید؟ هر بار کسی را پیدا می کند که در ظاهر همه چیز است و در لحظه دست یافتن می شود باطن پوک روزمرگی. این طرح را می توان گسترش داد و همین طور نوشت و نوشت و ماجرا پیش کشید و تمام اش نکرد، تا خواننده جان به لب شود. برای اولین نگاه، وقتی رمان جلدمشکی را نگاه می کنید و ورای طرح جاده یی در شب فقط ۱۰۰ صفحه متن می بینید، شاید در ذهن بیاید اینکه چیزی نیست، اما وقتی کتاب را تمام کرده اید خوشحال هم می شوید که این اعصاب خردی ممتد را پورمحسن بیش از این طولانی نکرده است.

رمان درون حجم معقول خودش ۲۴ فصل کوچک را جای داده که با شماره از هم جدا می شوند و هر فصل قطعه یی توصیفی از زندگی راوی یا فکری است که در لحظه در سر او دارد پیچ و تاب می خورد؛ حجمی معقول برای چنین ماجرایی.البته رمان پر است از تصویر و از اسم. از ابتدای رمان تا انتهای آن شمای خواننده یک مرور مفصل بر شهر رشت، خیابان هایش، مغازه هایش و گذشته اش دارید و چیزی که از عشق طرفین داستان می بینید، بحث های جدی به سبک ژان لوک گدار در مورد ادبیات، سینما و زندگی است؛ صحبت هایی که به همه چیز شبیه است جز یک زندگی معمولی. راوی اصلاً سعی نمی کند معمولی باشد و مثل بقیه روزمره باشد. سعی می کند متفاوت باشد، از گذشته اش دور شود و گذشته را (با تمام تلاش اش برای قبول آن) نفی کند. سعی می کند شجاع باشد (در حالی که ترس و وحشت کلمه به کلمه فکرهایش را از سایه خود پر کرده است) و سعی می کند با تمام وجود خودش نباشد (در حالی که هر کاری که بکند، زندگی واقعی تصویر واقعی او را به صورتش می کوبد). فرزین سعی می کند به جای اینکه اصل داستان را به خواننده تعریف کند، گریز بزند به شعر و داستان و سینما و صفحه های رمان را از حرف هایی پر کند که او به یکی از سه زن زندگی خود گفته است.

و ترس خود از زندگی کردن را در فرار به مکان های تنهای زندگی اش پر می کند (رمان مفصل به مساله دستشویی می پردازد و از زوایای مختلف به این تنهاترین مکان زندگی یک فرد نگاه می کند). آنقدر این گریز از خود ادامه می یابد که وقتی رمان به پایان می رسد اولین سوال ذهنی خواننده این می شود؛ واقعاً فرزین جرات خیانت را داشته است؟ یا همانند تصویرسازی ابتدای رمان، تنها سیگارش را می کشد و امیدوار است یک روزی این همه اتفاق توی زندگی اش بیفتد؛ «من خیانت می کنم. به خودم خیانت می کنم. به چیزهایی که فکر می کنم. خیلی ها فکر می کنند آدم اول خیلی با خودش کلنجار می رود، خیلی آره نه می گوید تا بالاخره تصمیمش را می گیرد. اما همه آدم ها خیانت می کنند بعد برایش دلیل پیدا می کنند. من هم وقتی به تهمینه خیانت کردم دنبال این توجیهات بودم. ساعت ها می نشستم رو به دیوار یا از پنجره زل می زدم به محوطه مجتمع پردیس و دنیایی را تصور می کردم که زندگی با تهمینه برآورده اش نکرده بود.

دنیایی که همان موقع خلق می کردم تا توجیه کنم چرا... تهمینه صدایم زد چرا ایستاده ام پای پنجره تا «وقتم را تلف کنم؟...»» (پاراگراف آغازین رمان)مجتبا پورمحسن در یک نگاه سعی کرده زندگی را به شکل امروزی خودش در اثر خودش خلاصه کند و در نگاهی دیگر تمام سعی خودش را کرده است تا از زندگی به هر شکل آن دوری کند. رمان در فرار و بازگشت غوطه ور است، مثل تلاطم دریایی آرام با ابرهای سیاه بر فراز خویش که توفان را نوید می دهد. فرزین در هر لحظه در حال ترک خوردن است و ترک ها و خرده های خودش را کنار هم جا می دهد تا رمان پیش برود. ظاهراً رنج اصلی، طلاق او از همسر نخستینش تهمینه است و بعد خیانتی که در حق همسر دوم خود می کند. چارچوب تقریباً همیشه کلیشه روابط زناشویی که بارها و بارها در بی شمار رمان و داستان کوتاه و فیلم نقش زده شده است، حالا روایتی در میان هوای شرجی تابستان ها و سرمای زمستان های رشت به خود گرفته است تا خواننده رمان را به دست بگیرد و - آن گونه که دیگران هم می گویند - تا پایان رسیدن اثر آن را رها نکند.

رمان روندی دوگانه را پی می گیرد؛ از یک سو داستان تلاطم های زندگی زناشویی را داریم؛ روندی که اوج آن طلاق گرفتن فرزین از تهمینه است «از نظر قانونی همه چیز تمام شده بود. عهد نامه ترکمنچای منعقد شده بود. فتحعلی شاه، آب دریای خزر را که چشید گفت خزر همین است؟ ما نمی خواهیم کام شیرین دوست مان را به خاطر این آب شور تلخ کنیم و داده بود. شهر داده بود. رودخانه داده بود. غرورش را از دست داده بود و اینچنین فتحعلی شاه در تاریخ ماندگار شد. گیرم به بی عرضگی. مگر تاریخ غیر از داستان کسانی است که همیشه از دست می دهند؟ هیچ کس نمی گوید تزار روس در عهدنامه روس چه عایدش شد. همه می گویند شاه قاجار خاک کشورش را داد. شاید ناخودآگاه ما این قانون تاریخ را زودتر از خودآگاهمان فهمیده بود که فکر می کردیم - من و تهمینه - امضایمان، یکی از همان امضاهای مهم تاریخ است. امضای شکست برای بازی که اگرچه برنده یی نداشت، اما هر کدام از ما فکر می کردیم دیگری روسیه است.» (ص ۲۷ رمان) و از سویی دیگر روند ذهنی فرزین را داریم که در دایره های فرهنگ و هنر، رشت، امرار معاش و فکرهای لحظه یی (که البته کاملاً با زندگی آدم های اطراف او متفاوت هستند) دنبال می شود. این دوگانگی در نثر رمان درهم تنیده می شود؛ نثری که عجولانگی و لجاجت راوی را همراه خود به دنبال می کشد. کلمه ها طوری چیده شده اند که فرزین دست بر دست انداخته بر روی سینه بلندبالا ایستاده است تا از افکار خودش دفاع کند. جمله ها مرحله به مرحله به توجیه فرآیند روزمره زندگی او دست می زنند؛ خیانت را منطقی جلوه می دهند و او را از بار گناه معنوی و وجدانی درونی خویش رها می سازند.

شاید بتوان گفت زن های رمان پورمحسن انسان هایی هستند که از درون داستان های دیگران بیرون آمده اند؛ «دلم می خواست بگویم عاشق خیانت هستی، به شرطی که مرد به خاطر تو به کس دیگری خیانت کند. فکر می کنی همین که لولیتا یا هر کس یا ترزای رمان بار هستی و مارگو ً رمان خنده در تاریکی باشی، می توانی داستان را از نیمه، جوری ادامه دهی که توما، ترزا را بگذارد و برای همیشه بیاید پیش تو، آلبینوس، زن و بچه اش را ترک کند و پیرانه سر زندگی آرامی را با مارگو آغاز کند و عشق تو و هامبرت جاودانه شود؟ می خواستم بگویم آدم های رمان های محبوب تو تا آخر رمان خودشان هستند و کاری از دست تو برنمی آید.

می خواستم بگویم اصلاً برایم مهم نیست که او چه حسی نسبت به تهمینه دارد.» (ص ۷۲)در فضای ادبی ایران که بیشتر رمان های اول نویسنده ها یا یک کتاب واقعاً غیرقابل خواندن است یا یک کتاب خوب و حد میانه یی وجود ندارد، پورمحسن در کنار تمام ضعف ها و قدرت های نوشته اش، توانسته است یک نشانه خوب به عنوان اولین رمان منتشرشده اش در پرونده ادبی اش ثبت کند.

او توانسته روندی منسجم را در چینش متعادل فصل ها و تصویرها و وقایع شکل بدهد؛ روندی که خواننده را به دنبال خود می کشد و پیش می برد. در عین حال او توانسته است از زرد نوشتن و عام پسند بودن دوری کند، در حالی که در دام صرف روشنفکرنویسی فرو نرفته است. حد تعادل حفظ شده اثر او را جایگاهی ویژه می بخشد؛ می تواند خوانندگان هم عام و هم خاص ادبیات را به سمت خود بکشاند. و این نعمتی است که نصیب هر رمانی در این روزها نمی شود که خواننده سختگیرتر از رمان نویس ها هستند. پورمحسن از محاکمه خویشتن در اولین رمان خویش، سربلند بیرون آمده است. باید منتظر نشست و دید قدم های بعدی او در دنیای داستان چه خواهد بود.

بهار ۶۳، رمان، مجتبا پورمحسن، تهران؛ نشر چشمه، چاپ اول؛۱۵۰۰ نسخه، ۱۰۰ صفحه

سیدمصطفی رضیئی



همچنین مشاهده کنید