یکشنبه, ۱۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 5 May, 2024
مجله ویستا

در ستایش داشته ها


در ستایش داشته ها

نکاتی درباره «حوض نقاشی»

تنها آن بخش از ایده حوض نقاشی برایم جذابیت دارد که پسربچه‌ای اندک‌اندک به شرایط و وضعیت ناگواری که اسیرش شده آگاه می‌شود و به‌تدریج آن را می‌پذیرد. منکر اشکالات ریز و درشت فیلم مثل اینکه چرا نوجوان فیلم تا آن زمان نسبت به این وضعیت واکنش نشان نداده یا بحران‌های حاد دیگری که به هر حال می‌توانست زودتر از اینها در اجتماع و مدرسه برایش رخ دهد ولی نمی‌دهد، نیستم.

حتی در این یادداشت کوتاه نمی‌خواهم اشکالاتی که هیات داوران به لحاظ پزشکی به فیلم گرفتند را تکرار کنم. آنچه برایم اهمیت دارد و می‌خواهم درباره آن بنویسم منطق و سببیتی است که ماجرا را پیش می‌برد و فیلم با کم‌توجهی به آن و افزایش غلظت احساسات‌گرایی به تدریج قافیه را از دست می‌دهد. اینکه مایه‌های لازم برای خودشناسی، پذیرش و بازگشت به خانواده از سوی فرزند کافی نیست یا فیلمساز ظرفیت‌هایی که برای انتظار مریم و رضا برای بازگشت و صبر آنها در زمان دوری فرزندشان در نظر گرفته، منطقی به نظر نمی‌رسد. به علاوه رفتارها، کنش‌ها و واکنش‌ها مغایر با ضرباهنگ و فضایی است که فیلمساز در نظر گرفته و از این نظر ظرف و مظروف تناسب درست و حساب‌شده‌ای ندارند.

از سوی دیگر انتخاب فرزند معلم مدرسه به عنوان دوست صمیمی و خانوادگی مریم و رضا از آن سهل‌انگاری‌های فیلمنامه‌ای است که پذیرشش دشوار و باورهای پس از آن (حضور چند روزه و...) را غیرمنطقی جلوه می‌دهد. از طرفی پررنگ کردن شخصیت همسر معلم مدرسه هم در این میان جز فربه کردن بی‌رویه داستان چیز دیگری ندارد. در حقیقت از زمان ورود به خانه معلم و انس گرفتن پسربچه با آنها پتانسیل‌های متن برای پردازش و تمرکز بیشتر بر او با وجود حضورش در خانه از دست می‌رود و به جای اینکه موقعیت‌های داستانی و خرده ماجراهای فرعی آفریده شود تا بدنه پرکشمکش و پیش‌برنده‌ای خلق شود، فیلمنامه نویس ترجیح می‌دهد تمرکزش را بر وضعیت انتظار، سکون، سکوت، تنهایی و جدایی آنها بگذارد، به همین جهت مقدماتی که می‌توانست در بدنه فیلم رخ دهد و تحول نهایی را باورپذیرتر کند با سهل‌انگاری و سادگی معاوضه می‌شود و داستان، سرگردان در خانه و مدرسه و محل کار متوقف می‌شود. مریم و رضا می‌توانستند هر دو کاراکترهای جذاب سینمای ایران شوند، در حالی که سازوکارهای لازم برای ارتباط عاطفی مخاطب با آنها به درستی طراحی نشده ارتباط آنها با هم و اختلاف‌هایشان که از میانه فیلم شدت می‌گیرد مانع اصلی است.

نگاهی به نمونه‌هایی که از یک پدر تنها یا از یک مادر تنها یا اصلا یک کاراکتر واحد استفاده شده، عدم موفقیت در فضاسازی برای رسیدن به آنچه هدف حوض نقاشی بوده را نشان می‌دهد. مبنای فیلمنامه بر تضادهایی شکل گرفته که نهایتا و پس از فراز و فرودهای کمرنگ دراماتیک به خوبی و خوشی به اتمام می‌رسد. فیلم قرار است در ستایش داشته‌ها باشد. کودک و قهرمان فیلم با ناسازگاری بی‌توجه به آنچه دارد (یادآور طلا و مس) علیه وضعیت موجود عصیان می‌کند و در نهایت مغلوب می‌شود. شاید همین وجه می‌توانست بار نداشته‌های فیلم را یدک بکشد، اتفاقی که در فیلم اول بهروز شعیبی، «دهلیز» افتاد و فیلم با تمرکز روی شخصیت کودکش ماجرا را پیش برد.

اینجا در حوض نقاشی این عدم تمرکز به آشفته کردن ماجرا با همه تلاش فیلمساز برای تمرکز و سکون در فضا باعث پراکندگی و گاه آشفتگی در بیان شده است. نکته قابل اتکای فیلم تحول پسربچه در وضعیت جدایی است. با همه ایرادات وارده بر فیلم، اینکه شخصیت با فاصله گرفتن از وضعیت موجود به آنچه دلبستگی و تعلق داشته پی می‌برد، موقعیت قابل اعتنا و اتکایی است. کاش ایده‌های اینچنینی فیلم واجد یک ساختار منطقی و منسجم می‌بود تا خط داستانی از مابه‌ازاها و سازوکارهای لازم در بیان برخوردار باشد.

علی‌اصغر کشانی