یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا

در رثای دکتر علی سامی


در رثای دکتر علی سامی

جهانا چه دادی که او را گرفتی
به اشکم نشاندی و دریا گرفتی‌
زمین ناگهان خالی از آدمی شد
تنی را گرفتی و تنها گرفتی‌
گلی را ربودی که باغی ز گل بود
بهاران سبز خدا را گرفتی‌
تو داس هراسی، …

جهانا چه دادی که او را گرفتی

به اشکم نشاندی و دریا گرفتی‌

زمین ناگهان خالی از آدمی شد

تنی را گرفتی و تنها گرفتی‌

گلی را ربودی که باغی ز گل بود

بهاران سبز خدا را گرفتی‌

تو داس هراسی، هیولای مرگی

‌که نیکان، بدان بی‌محابا گرفتی

تو دست برینی، تو گوهر گزینی‌

که دردانه بردی و یکتا گرفتی‌

نه روشنگر جمع ما را ربودی

نه او را، که ما را هم از ما گرفتی‌

تف تشنگی را، تب خستگی را،

ندادی زلال گوارا، گرفتی!

بزرگی شد از پاک پهنای ایران

نژاده، همو بود و عمدا گرفتی

نمیرد که جا کرده در جان شیراز

اگر جاودانی، ز هرجا گرفتی‌

کجا بنگرد چشمم اینک که او نیست

و یا هست و چشم تماشا گرفتی

همه روشنان، خامشان‌اند، وایا

تو خورشید، از آسمان‌هاگرفتی

صلیب وطن بر تن ناتوان بود

تو گویی، صلیب و مسیحا گرفتی

نه آسان شکستی چنان راست بالا

دوتا شد به رنجی گران، تا گرفتی‌

چنین خامش ار سنگ و خاک و گیاه است‌

تو از بطن فریاد، آوا گرفتی‌

به هنگامه‌ رزم ضحاک جادو

درفش از همان خصم اعدا گرفتی‌

فریدون ما بود و فردای ما بود

فریدون گرفتی و فردا گرفتی

جهانا چه گویم چه کردی، چه کردی؟!

که چاووشی از مرد هیجا گرفتی

صدف‌های خالی است لب‌های خامش‌

که دُرّ زبان دری را گرفتی

‌جهانا، کمانت عقابان نگون کرد

شگفتا! که این‌بار عنقا گرفتی

‌تو مردی سر پاکمردان ربودی

ثری کالبد، از ثریا گرفتی

چه سرمایه‌ها برد سوداگر عمر

نه سامی درین سود و سودا گرفتی

نسیم این به من گفت، غارتگری بین!

که جان صفا از مصفا گرفتی‌

چو ایران نباشد مبادا تن من‌

دوباره تو فردوسی از ما گرفتی

چه گویم، چه بنویسم ای سامی من

که از خامه‌ام شور انشا گرفتی

چنان سخته گفتی و سخت ایستادی

که انگار سختی ز خارا گرفتی‌

ز کوه استواری، ز دریا بزرگی،

گشاده دلی‌ها، ز صحرا گرفتی‌

شکیبا به کاوشگری، سخت‌کوشی‌

ره مرد دانای بینا گرفتی‌

نه دانا، که دانا دلی برتری‌هاست‌

چراغی فراراه دانا گرفتی‌

سکندر اگر پشت دارا شکسته است‌

تو در داوری پشت دارا گرفتی‌

نه با سحر گفتار، خاصان نشاندی‌

ز غوغائیان نیز، غوغا گرفتی

در آئینه، دیرینه تصویر کردی‌

چو تاریخ، قاب پیدا گرفتی‌

ز«خوبی» زدی بانگ تا بیکران‌ها

به تأیید «بد» راه حاشا گرفتی‌

کجا جویمت، ‌های سالار ایران

که در جای‌جای وطن جا گرفتی‌

بر این خاک و این خطه‌ دیر مانده‌

تو پیش از همه رفته مأوا گرفتی‌

ترا بایدت نام «ایران» گذارند

چرا سامی از بین اسما گرفتی

***

من او برگزیدم که پیر وطن بود

فسوسا! هم او را، همانا گرفتی‌

فری بر تو ای فر فرزانه مردان‌

که عمری سر فخر بالا گرفتی‌

ربودند امشاسپندانت، آری:

اهورائیا، رتبه والا گرفتی‌

بلند اخترا، آسمان، بخت و تختت‌

جواز بلندی ز جوزا گرفتی

بنالم، بیالم، بگریم، بگویم:

قلم برگرفتی و دنیا گرفتی‌

کجا، بی‌تو شاید! گرفت انجمن، هان؟

که تن‌ها، تو با مهر تنها گرفتی‌

به دروا نشاندت اگر داغ یاران

کنون عالمی بی‌تو، دروا گرفتی‌

نه این چامه را شیوه‌ شیون آمد

که خلقی همه وای وایا گرفتی

قلم در رثای قلم سینه چاک است‌

چه گویم، دگر، نای گویا گرفتی



همچنین مشاهده کنید