شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا

سینما چیه


سینما چیه

سینما یعنی خنده های بلند, گریه های یواشکی یعنی تاریکی بدون ترس یعنی دروغ های راست, راست های دروغ یعنی من آن جا روی پرده

۱) سکانس اول - دوزخ

سینما یعنی سرگرمی و ابتذال. یعنی پول و گیشه و جاذبه های جنسی و خشونت. یعنی دروغ. یعنی فیلم فارسی، فیلم عربی، ترکی، هندی. یعنی بالیوود. یعنی هالیوود. هپی اند. یعنی بلاهت باورنکردنی. یعنی کارخانه ی رؤیا سازی.

یعنی فیلم برای جشنواره، جشنواره برای جایزه، جایزه برای شهرت، شهرت برای پول، پول برای فیلم های بزرگ تر، فیلم های بزرگ تر برای جایزه های بزرگ تر. یعنی سیکل معیوب. یعنی کارخانه ی تولید محترمانه ی انبوه آشغال های دفن نشدنی. سینما یعنی هیولا. یعنی توهم قدرت. یعنی هجوم به وجه انسانی آدم ها. یعنی کشتارً سازمان یافته یً اخلاق و فرهنگ و ادبیات. یعنی بزرگ کردن چیزهای کوچک و حقیر با اینسرت و اکستریم کلوزآپ. یعنی کوچک کردن چیزهای بزرگ و باشکوه با اکستریم لانگ شات. یعنی ارضای جاه طلبی های تمام نشدنی آدمی.

۲) سکانس دوم- برزخ

توی سینما رویال بود. روی یکی از صندلی های لژ نشسته بود اما مردم داشتند فیلمش را نگاه می کردند. من به تماشاچی ها گفتم؛ «دیوونه ها، خودش نشسته این جا و اون وقت شما دارید فیلمش رو تماشا می کنید،؟ بعد من را از سینما انداختند بیرون. به خدا من دیدمش. خودش بود. پروین بود. (مصطفی مستور/ چند خط کج و کوله بر دیوار)

سینما یعنی برسون و به همان نسبت یعنی چاپلین. یعنی تارکوفسکی و تارانتینو و کیشلوفسکی و آنتونیونی و برگمن. یعنی « پاریس/ تگزاسً» وندرس. یعنی «آگراندیسمانً» آنتونیونی. یعنی « فیلمی کوتاه درباره ی عشقً» کیشلوفسکی. یعنی «عصر جدیدً» چاپلین. یعنی خودً چاپلین. یعنی همه ی چاپلین.

سینما یعنی تصویرصریح حرف های نگفتنی. یعنی کشف و شهودً نکبت های زندگی. یعنی عکس های درشت رنگی و سیاه و سفید از رنج هایی که کلمات عرضه ی گفتن شان را ندارند. سینما یعنی تجربه ی متافیزیکً عشق و حسرت و اندوه و تنهایی و تردید و شکست و درماندگی با فیزیکً نور و رنگ و صدا و حرکت و سکوت. یعنی کلوزآپ از زاویه های تاریک زندگی. یعنی نورافشانی چیزهایی که نمی خواهیم ببینیم، بشنویم، بخوانیم. یعنی مواجهه ی نابرابر با حقیقت. یعنی سیلی بر صورت روح و احساس. یعنی نشان دادن ابعاد هراس آور روح. یعنی؛ « کافیه دیگه، تمومش کنید عوضی ها،» یعنی؛ «کجا رو نگاه می کنی؟ این آشغالً عوضی ً روی پرده، خودً خودً خودت هستی.»

۳) سکانس سوم - بهشت

یک بار دزدکی با فروغ رفتیم سینما و من دو ساعت تمام به جای فیلم او را تماشا کردم. (مصطفی مستور/ عشق روی پیاده رو)

سینما یعنی فرار از مدرسه. یعنی کیف مادر، جیب پدر. یعنی اسکناس سبز تاخورده ی پنج تومانی. یعنی گناه مشترک. یعنی من و رسول و دوچرخه. یعنی فردین. یعنی؛ «خفه شو برو ته صف،» یعنی؛ « هل نده آقا،» یعنی ساندویچ با پپسی. یعنی دو فیلم با یک بلیط. یعنی کینگ کنگ، تارزان، بروس لی. یعنی رؤیاهای بلندً شب های کوتاهً تابستان.

سینما یعنی خنده های بلند، گریه های یواشکی. یعنی تاریکی بدون ترس. یعنی دروغ های راست، راست های دروغ. یعنی من آن جا روی پرده. یعنی او این جا روی دیوار اتاق من. یعنی عکس های کوچک سیاه و سفید. یعنی سوت بلبلی. یعنی پاره کردن صندلی. یعنی بعدازظهرهای تمام نشدنی. یعنی اندوه های کم، شادی های زیاد. یعنی کودکی. یعنی «غم بود اما کم بود ». (تکه ای از شعر اسماعیل خویی، در ترانه ی « وقتی که بچه بودم» از فرهاد.)

مصطفی مستور



همچنین مشاهده کنید