پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

دیگران


دیگران

درباره مجموعه داستان «آن جا که پنچرگیری ها تمام می شوند» نوشته «حامد حبیبی»

«ریونوسکه آکوتاگاوا»، نویسنده ژاپنی، داستانی دارد به نام «در جنگل» که شاید بتوان آن‌را یکی از چندآواترین و نیز بهترین، داستان‌های کوتاه دنیا خواند. (برای خواندن این داستان ر.ک‌به: ماه عسل آفتابی، ترجمه سیمین دانشور، انتشارات رواق، ۱۳۶۲). پلات این داستان یک قتل و هتک حرمت است که توسط یک راهزن انجام می‌شود اما آنچه در این داستان واجد اهمیت است نه موضوع، که شیوه روایت و نحوه ارائه ماجرا به خواننده است. این داستان راویان مختلفی دارد: هفت راوی که سه نفر از آنها کاراکترهای اصلی درگیر در ماجرا هستند، یعنی راهزن، مرد مقتول و همسر مرد مقتول. هر یک از شخصیت‌های این داستان روایت خود را از چگونگی ماجرا و نحوه وقوع جنایت و قتل ارائه می‌کنند و نکته جالب اینجاست که این روایت‌ها و به‌طور ویژه روایت سه شخصیت کلیدی، با هم متفاوت و متناقض است (روایت مقتول از طریق مدیوم یا واسطه‌ای که با احضار ارواح از زبان مرده سخن می‌گوید، انجام می‌شود). پس از پایان داستان نه‌تنها راز اولیه آن گشوده نشده که خواننده با چند معما مواجه است و اطلاعات نه‌چندان روشنی در اختیار دارد که کلید هیچ یک از قفل‌های داستان‌ نیستند. در واقع، این داستان واجد نوعی «چندآوایی» (Polyphony) باختینی است که به موجب آن هیچ دیدگاهی در داستان بر سایر دیدگاه‌ها برتری ندارد و «بازی آزادانه گفتمان‌های گوناگون» متن را از تک‌صدایی نجات داده و به برداشت‌های کثرت‌گرایانه‌ از آن یاری می‌رساند. با این مقدمه می‌خواهیم سراغ داستان اول مجموعه «آن جا که پنچرگیری‌ها تمام می‌شوند» برویم و بگوییم چرا «فیدل» داستان خوبی است و سپس ویژگی مشترک داستان‌های این کتاب را تبیین کنیم. پیرنگ داستان «فیدل» مرگ کاراکتری به نام سوسن است و گمانه‌زنی‌هایی که درباره این اتفاق صورت می‌گیرد. سوسن در یکی از شهرهای شمالی زندگی می‌کند و ظاهرا رابطه چندان مناسبی هم با همسر و فرزندان‌اش ندارد.

تمام داستان در یک اتومبیل می‌گذرد و ما از خلال دیالوگ‌های پنج شخصیت سوار بر اتومبیل در جریان اتفاقات رخ‌داده قرار می‌گیریم. این پنج شخصیت‌ـ منیر، محمود، مینا، علی و داوود - از اقوام نزدیک سوسن هستند که در مراسم خاکسپاری او شرکت کرده‌اند و حالا دارند به شهر خودشان بازمی‌گردند. ظاهر قضیه این است که سر سوسن در هنگام شنا در دریا به پروانه یک قایق موتوری برخورد کرده و این مسئله باعث مرگ او شده است، اما شواهد دوپهلویی وجود دارند که احتمال قتل سوسن را تقویت می‌کنند، از جمله: سخنان ضد و نقیض‌ خانواده شوهر او و روایات متناقض‌شان از مرگ سوسن و نیز سخنان مینا که چهره سوسن را در گور دیده است: «من دیدم صورتش و... سالم سالم بود. کسی که قایق موتوری به سرش خورده نباید رو صورتش کبودی‌ای یا زخمی باشه؟». از طرفی، هرچند رفتارهای مشکوکی از طرف خانواده شوهر سوسن انجام می‌شود، هیچ فاکت قابل اطمینانی وجود ندارد که گمانه‌زنی‌های قتل او را قطعیت دهد. شاکله داستان به‌گونه‌ای است که سخنان رد و بدل شده میان پنج شخصیتی که در اتومبیل حضور دارند خواننده را به هیچ نتیجه‌گیری معینی رهنمون نمی‌شود و نهایتا خود او است که باید گرد و غبار را از واقعیت کنار بزند و با توجه به پیش‌فرض‌ها و موقعیت خوانش، حقیقت را کشف کند. «فیدل» در یک ارتباط بینامتنی با داستان «در جنگل» قرار دارد.

هرچند ابهام و فضاهای خالی داستان «در جنگل» بسیار بیشتر از موارد مشابه در متن مورد بررسی ماست و نتیجتا بر آن تفوق دارد و داستان بسیار بهتری است، اما اینکه نویسنده‌ای در یک داستان کوتاه، و نه رمان، به مرز چندصدایی نزدیک شود و موفق شود تاحدودی متن‌اش را به حیطه تفسیرپذیری‌های چندوجهی هدایت کند، قابل توجه است. اتفاقا می‌توان این مسئله را پلی به ویژگی مشترک هفت داستان بعدی مجموعه قرار داد‌ـ داستان «هتل» متنی‌ است که به‌علت ساختار متفاوت‌اش با این هفت داستان آن‌را کنار می‌گذاریم‌ـ. در همه این داستان‌ها با ما پیرنگ‌ها و فضاهایی وهمی مواجهیم که در واقعیت و خیال سرگردانند. حتی گاهی جهان مردگان و زندگان را نیز نمی‌توان در آنها تفکیک کرد. در این جهان داستانی منطق رئالیستی کاملا رنگ می‌بازد و با اتفاقات و کاراکترهایی روبه‌رو می‌شویم که عموما یادآور داستان‌های سوررئالیستی یا آنچه در رئالیسم جادویی می‌بینیم، هستند. در «شب ناتمام» راوی همسفر و دمخور مردی است که انگار شبی را به عاریه از جهانی دیگر میهمان اینجا بوده و پس از کوتاه‌مدتی ناپدید می‌شود. «قمر گمنام نپتون» راجع به اعدام عجیب و غریب شخصیتی است در دنیایی عجیب که یادآور دنیای رمان «محاکمه» فرانتس کافکا است. در «اشکاف» مردی در سوراخ کمدی که از آن صداهای عجیب می‌آید فرو می‌رود و بدون اینکه اطرافیان به این پیشامد اهمیتی بدهند، دیگر بازنمی‌گردد. «شب در ساتن سفید» همزیستی یک مرد مرده و یک زن و شوهر جوان در خانه‌ای قدیمی را روایت می‌کند و تداعی‌گر اتفاقات عجیب فیلم «دیگران» ساخته «آلخاندرو آمنابار» است، چه اینکه شاید این زن و شوهر بی‌آنکه خود بدانند مرده‌اند و در جهان دیگر نفس می‌کشند. «اکازیون» و خود داستان «آن‌جا که پنچرگیری‌ها تمام می‌شوند» بر پایه آگهی‌های روزنامه شکل می‌گیرند. در اولی زوج پیری خانه‌ای بیرون شهر می‌خرند که شهر عجیبی، پیدا و ناپیدا چون شهر مردگان، در کنار خود دارد و در دومی مردی با تماس‌های مکرری مواجه می‌شود که مدعی‌اند از طریق آگهی روزنامه و برای خرید همه اموال مرد انجام شده است. پس از مدتی استیصال، در فضایی که میان یک شوخی بی‌مزه و واقعیتی تلخ سرگردان است، مرد همه‌چیزش را به دیگران می‌فروشد و پای پیاده راهی آن‌جایی می‌شود که «پنچرگیری‌ها تمام می‌شوند و بر اسم شهر، روی تابلویی مستطیلی، خط قرمز کشیده‌اند». می‌توان بر پرداخت این داستان‌ها مکث کرد و نویسنده را برای یکدستی داستان‌ها، نثر نسبتا پاکیزه، تشبیهات بدیع، ایجاد تعلیق‌های پرکشش، موفقیت در خلق دلهره (به‌خصوص در داستان «شب در ساتن سفید») و... ستود اما شاید بهتر باشد مستقیما دست روی نقطه قوت اصلی این داستان‌ها بگذاریم. در داستان‌های این کتاب با نوعی «عدم تعین» (Indeterminacy) مواجهیم که تخیل و اندیشه خواننده را به بازی می‌گیرند و او را در فرآیند شکل‌گیری داستان شریک می‌کنند. این داستان‌ها، متاثر از ژانری که به آن تعلق دارند، با ابهام‌هایی همراه شده‌اند، اما نه از آن نوع که نافهمیدنی و از سر ضعف هستند.

ابهام‌های اصلی داستان‌ها، نه این ابهام‌های ظاهری در پلات، که ابهام‌ در لایه‌های زیرین متن است. فضاهای خالی و ناگفته‌های متن خواننده را در برابر جهانی از تفسیر و برداشت قرار می‌دهند و از او می‌خواهند باتوجه به جایگاه خوانش، مناسبات پیچیده متن را سر و سامان دهد و به تفسیر مورد پذیرش خود، البته در چارچوبی نه آنچنان گسترده که سر به آشفتگی معنایی بزند، دست یابد. این تفسیرپذیری، تک‌صدا نبودن و عدم‌تلاش برای هدایت خواننده به معنا و برداشت مشخص، از نظر نگارنده، از مهم‌ترین عللی است که بر پایه آنها می‌توان «آن‌جا که پنچرگیری‌ها تمام می‌شوند» را یک مجموعه‌داستان موفق و خواندنی در شمار آورد.

حسین جاوید