یکشنبه, ۲۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 12 May, 2024
مجله ویستا

سپتامبر سیاه


سپتامبر سیاه

پرونده یی برای شیر پنجشیر احمد شاه مسعود

یکشنبه روز نهم سپتامبر بنده با اکرم کارگر، داوود نعیمی، انجنیر عاصم سهیل مسوول دفتر وزارت خارجه و فهیم دشتی از ساعت ۹ صبح مشغول تماشای سفرنامه داوود نعیمی به بدخشان و خطوط مقدم جبهه به فرخار گردیم. عاصم سهیل جوان خوش برخورد و صمیمی با آوردن چای و الفاظ خوش از ما پذیرایی می کرد. در بیرون از اتاق در محوطه مهمانخانه خانم نسرین ابوبکر گروس با یک خانم امریکایی، چند نفر فرانسوی و دو ژورنالیست عرب به صورت جدا جدا صحبت می کردند و در این میان آقای فیض الله وارسته نیز مشغول صفاکاری صحن حویلی و آرایش گل و سبزه بود. حدود ساعت ۱۲ «آمر صاحب» (شاه مسعود) که روانه خطوط اول جبهه بود با اصرار عاصم سهیل مجبور شده بود با دو نفر خبرنگاران عرب که مدت ۲۰ روز را در این مهمانخانه در انتظار دیدار با «آمر صاحب» بودند، صحبت کند. در این صحبت مسعود خلیلی سفیر افغانستان در دهلی، انجنیر محمدعارف سروری مسوول امنیت احمدشاه مسعود، جمشید یاور فرمانده مسعود و فهیم دشتی خبرنگار آریاپرس نیز حضور داشتند.

ساعت ۳۰/۱۲ ظهر را نشان می داد و ما هم از دیدن فیلم سفرنامه خیلی خسته و گرسنه شده بودیم و از تماشای فیلم دست کشیدیم تا سد جوع کنیم. در اتاق پهلوی ما احمدشاه مسعود با خبرنگاران عرب مشغول انجام مصاحبه بود. در زیر سقف تالاری که مصاحبه انجام می شد دو نفر خبرنگار مراکشی بودند که یکی آن به فاصله ۸۰ سانتی متر از آمر صاحب فاصله داشت و سوال مطرح می کرد و دیگرش بالای کمره عکاسی قرار گرفته و جریان صحبت را از سه متر دورتر ثبت می کرد. مسعود خلیلی به طرف دست راست آمر صاحب نشسته و سوالات را ترجمه می کرد. زمانی که عبدالکریم دهنمی سوالاتش را ختم کرد، آمر صاحب خود را برای پاسخدهی آماده کرد و با خواندن بسم الله... شعله سفیدرنگی اتاق را فراگرفت و مسعود خلیلی دست احمدشاه مسعود را با شنیدن کلمه مبارک شهادت به سویش لمس کرد.

در همین اثنا صدای انفجار مهیبی به گوش رسید و خواجه بهاءالدین را به لرزه درآورد. فکر کردیم طالبان بم بیرلی را پرتاب کرده اند، اما زمانی که با عجله بیرون برآمدیم دود غلیظی از اتاقی که فرمانده مسعود مشغول انجام مصاحبه بود خارج شد و به زودی تمام ساحه دفتر و مهمانخانه را فرا گرفت. ما به محل حادثه دویدیم. هیچ چیزی دیده نمی شد و هیچ کس نمی دانست چه اتفاقی افتاده است. تمام مسوولان و محافظان جوانانی تحت سن ۲۰ سال بودند، اصلاً در تصورشان نمی گنجید که این کار همان آدم هاست که مدت ۲۰ روز به نام مهمان و مسلمان برایشان نان و نمک خورانیدند و آنها با ادای نمازهای پنجگانه و نفلی ذهن این جوانان را در گرو اغراض خود تخدیر کرده بودند. اکرم کارگر موی سفید دنیادیده افاده داد که این فاجعه جز به وسیله عرب ها توسط کس دیگری صورت نگرفته است. چند لحظه بعدتر با اینکه دود غلیظ و آتش از کلینیک ها و دروازه به خارج اتاق فواره می کرد راننده آمر صاحب به داخل اتاق رفت و آمر صاحب را در میان شعله های آتش دریافت که به صورت سمبلیک برایش گفت مرا بلند کنید.

او جسد زخمین و خون آلود رهبر مقاومت و قهرمان جهاد افغانستان را از میان دود و آتش بیرون کشید و به سوی لندکروزر سفیدش که دم دروازه ایستاده بود، انتقال داد و ما برای آخرین بار با نگاه شتابنده با پیکر سالار مجاهدان و مقاومت گران وداع کردیم. در این اثنا طیاره یی از پنجشیر روانه فرخار در آن سوی آمو بود و با دریافت مخابره به زمین نشست و اجساد زخمی ها را به شفاخانه فرخار در آن سوی رود آمو انتقال داد.

دقایقی پس از وقوع حادثه شیر پنجشیر جان به جان آفرین سپرده بود. جسد زخمین مسعود که از روی تا کمر و پاهایش ده ها پارچه مین فرود آمده بود و سه پارچه آن قلبش را سوراخ کرده، سه انگشت دست راستش قطع شده و در ناحیه ران نیز زخم عمیقی برداشته بود، به سردخانه بیمارستان شهر کولاب انتقال داده شد.

جهان به کوشش دفن غرور ما، آری

نشسته در ره رستم همیشه چاه دگر

مردم، قوماندانان و مجاهدین با خبر شدن از این واقعه تدریجاً به محل حادثه ریختند و غم و اندوه مردم چنان محشر یا کربلایی دیگری را برپا کرده بود. عبدالکریم دهمنی مراکشی که در پاسپورت به نام کریمی توزانی درج شده از محل حادثه بیرون آمده و در پهلویم با گنسیت و بهت زدگی ایستاده بود و من هم حرکات او را زیر نظر داشتم. بعد از چند دقیقه که به هوش آمده و حالتش بهتر شد قصد فرار را داشت، اما جلوی او را گرفتیم. او گفت زخمی هستم و به شفاخانه می روم، اما به جز قسمتی از موی سمت راست سرش که کمی سوخته بود، هیچ علائمی از زخم و جرح در او دیده نمی شد. برایش گفتم صبر کن زخمی های دیگر هم هستند که با آنها یکجا به شفاخانه بروید. اینکه تروریست مذکور در پهلوی احمد شاه مسعود با فاصله کمتر از یک متر چگونه زخمی نشده، خود از دقت برنامه ریزی قبلی و مهارت اجرایی تروریستان شهادت می دهد.

در آنجا که محشری از هجوم افراد مسلح پدیدار بود همگی بهت زده ته و بالا می رفتند و کسی پیدا نمی شد تا این جنایتکار را تحویل بگیرد. او شخص ورزشکار و قوی الجثه یی بود. به اکرم کارگر گفتم برو چند فرد مسلح بیاور. او رفت و خبرنگار نام نهاد را داخل اتاقش بردم و در بیرون دروازه آن ایستادم. چند لحظه بعد به خاطر سوالاتی که برایم دست داد، داخل اتاق شدم، اما از جنایتکار اثری نبود. او از داخل اتاق خود جالی کلکین روشندان را پاره کرده و از عقب اتاق که قبرستان بزرگی موقعیت داشت فرار کرده بود. با شنیدن این خبر دریایی از مردم و افراد مسلح به تعقیبش پرداختند و جنایتکار از بلندی خواجه بهاءالدین خود را به سطح دریاخانه آمو پرتاب کرد و در مقابله و زد و خورد با افراد مسلح نخواست زنده گرفتار شود، تا اینکه کشته شد. حیف که تعقیب گران موفق نشدند حالت زنده او را به دست آورند و رازها و رمزهای این فاجعه خونبار و شبکه قاتلان را برملا سازند. اتاقی که در آن انفجار صورت گرفته بود، در پنجه شراره های آتش می سوخت و دود آن بر آسمان برآمده بود، گویی ستونی ساخته است بلند، برای به اهتزاز درآوردن بیرق اهریمن، طاغوت، دهشت و ناجوانمردی. حدود ۲۰ دقیقه بعدتر انجنیرمحمد عارف سروری به محل حادثه رسید و موتور آب پاش غرض اطفای حریق حاضر و آتش اتاق خاموش گردانیده شد و چند نفر کشان کشان جسد تروریست دهمنی یا توزانی را به صحن تعمیر نمایندگی وزارت خارجه آوردند.

تا این وقت اجساد دیگری در اتاق حادثه می سوختند و کسی نمی دانست آنها چه کسانی هستند. بعد از ختم آتش سوزی معلوم شد یکی از آنها انجنیر محمد عاصم سهیل بوده است. ساعت ۳ بعدازظهر را نشان می داد. گرمای خواجه بهاءالدین، اندوه عمیق فاجعه ترور قهرمان ملی و گرسنگی و تشنگی و ته و بالا رفتن های زیاد، ما را بیش از حد خسته و رنجور کرده بود، با محمداکرم کارگر، خود را به مهمانخانه که حدود دو کیلومتر از محل حادثه دورتر بود، رساندیم. حالت بهت زدگی و آژنگ های اندوه زده جبین ما به بیننده به خوبی نشان می داد واقعه بزرگی رخ داده است. دوستانی که به دیدن ما آمدند و هنوز نمی دانستند چه اتفاقی افتاده است زمانی که موضوع را بازگو کردیم آنگاه صدای انفجار را در ذهن شان تداعی کردند و همگی اندوه زده شدند. دیگر هیچ چیز خورده و نوشیده نمی توانستیم. حبیب الله فروغی که تازه از شهر بزرگ آمده و در مهمانخانه بود بیرون رفت و تربوزی آورد.

این تربوز برای ما مثل سیروم شفابخش بود که حالت کسالت بار ما را اندکی بهبود بخشید. ساعت ۵ عصر یک تن از مجاهدین آمد و گفت نزد انجنیر عارف به محل حادثه بروم. فوراً برخاستم و رفتم. انجنیر عارف برایم گفت سکیج اتاق و موقعیت آمر صاحب، ژورنالیستان، مسعود خلیلی و دیگران را در حالت وقوع انفجار با قید اندازه های دقیق آن ترتیب کنم که چنین کردم و برایش تسلیم کردم. دیوارهای اتاق از خون سرخی می نمود. کلکین ها پریده و دیوارها درز برداشته بودند. کوچ ها با اثاثیه و فرش اتاق سوخته بودند. در کنج اتاق یک کله با موهای سوخته دیده می شد که با رشته باریکی از رگ ها و پوست در زیر دو ران پای سوخته فرو رفته بود. این همان تروریست کمره مین بود.

حالت او به خوبی نشان می داد انفجار در پورتیبال کمره در کمر عکاس صورت گرفته است. کمره به صورت صحت و سالم به زمین افتاده بود. موزه های ساقدار در پای هر دو تروریست مشاهده می شد. معلوم بود آنها آمادگی برای گریز را به حیث یک وریانت احتمالی از نظر دور نداشته اند. در نزد آنها و چمدان شان هیچ گونه سندی وجود نداشت صرف یک مسجل بانوار در حالت ثبت موجود بود و بس.

در مسیر برگشت به مهمانخانه دیدم مردم گروه گروه در هر محل جمع شده بودند و از چگونگی سلامت آمر صاحب می پرسیدند و برای سلامتی اش دعا می کردند. شب خبر حادثه انفجار توام با شهادت احمدشاه مسعود موضوع اصلی و داغ اخبار و تبصره رسانه های بین المللی را تشکیل می داد. با اینکه دکتر عبدالله، صالح محمد ریگستانی و سایر مقربان آمر صاحب از زخمی شدن او صحبت کردند اما خبرگزاری اینترفکس روسیه طی تماسی به خواجه بهاءالدین گفت در لحظات اول حادثه سه دستگاه ستلایت از محل، از شهادت فرمانده مسعود به خارج از کشور خبر داده اند. به هرحال مصلحت در آن لحظه های شوکران آلود همین بود که باید از شهادت قهرمان ملی تا اتخاذ تدابیر لازم برای مدافعه در خطوط جنگی کتمان صورت می گرفت زیرا در آن لحظه یی که دشمنان با کج بحثی های تمام از بلندی های سیاه بز، شخ پلنگ و کله کته بربادی هستی مردم و دستبرد به ننگ و ناموس شان را تهدید می کرد، فقط یگانه مرجع امید و دفاع از مردم با اعتمادی که وجود داشت همانا احمدشاه مسعود بود که مردم با زنده بودن او در رهبری مقاومت، اعتماد و احساس امن می کردند. بناء تشویش، نگرانی و سوگواری مردم هیچ گونه رنگ تقلب و ساخته کاری را نداشت.

در واقع مردم قهرمانان خود را دوست می دارند و جامعه بدون قهرمان مثل کالبد بدون روح است. به خصوص قهرمانی که در تمام نیک و بد زندگی از کنار مردم خود به دور نبود و رنج زندگی آمیخته با مصیبت ها و تلخی ها را با مردمش یکجا می کشید و به خاطر ناوابستگی با ولی نعمتان جهاد و سرکشی از دخالت و دیکته های خارجی با چنین روزگاری مواجه شده بود.

دکتر صاحب نظر مرادی

از یاران و همرزمان احمدشاه مسعود