جمعه, ۲۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 17 May, 2024
مجله ویستا

حیرانم که چرا برای سپاس از تو خموشند...


حیرانم که چرا برای سپاس از تو خموشند...

خـــــــدابا...
جهان را بستر آدمیانی قرار دادی که راه ناسپاسی را پیش گرفتند...
و هر روز آگاهانه چشم خود را از نعمت های شگرف تو پوشاندند!!

حیرانم که چرا برای سپاس از تو خموشند...

خـــــــدابا...

جهان را بستر آدمیانی قرار دادی که راه ناسپاسی را پیش گرفتند...

و هر روز آگاهانه چشم خود را از نعمت های شگرف تو پوشاندند!!

خـــــــدایا...

آدمیان لقمه نانی را از دیگری می گیرند از طلوع صبح تا شامگاه او را می ستایند...

و لطفش را برای خاص و عام بر زبانشان جاری و ساری می کنند!!

اما...

حیرانم که چرا برای سپاس از تو خموشند...

یا جاهلند و نمی دانند!! یا انسان نیستند و گمانشان این است که انسانند!!

جوانم، اما ازدیاد سفر پخته ام کرده است و چون پخته ام با تمام وجود می گویم، آدمیان جاهل نیستند غافلند!!

اما در انسانیت بعضی آدمیانت شک دارم...

بعضی از حیوانات بی روح، بی احساس، طماع و جنگجو را در کالبد آدمیان می بینم...

که برند اشرف مخلوقات بر دوششان سنگینی می کند!!

و روزشان را با نبرد آغاز می کنند...

نبردی وحشیانه برای تصاحب دنیا!!

و البته مضحک تر از نبرد حیوانات برای بقا!!

این آدمیان

فراموش کرده اند که تمام دنیا را برای آنها خلق کرده ای...

فراموش کرده اند که تمام امور در دست توست...

فراموش کرده اند که دنیایی بس بزرگتر انتظارشان را می کشد...

فراموش کرده اند که اگر تو بخواهی در یک لحظه ورق بر می گردد...

و شاید هم، خودت را فراموش کرده اند!!

خــــــدایا...

آنچه را گستاخانه با قلمم نوشتم، تصویر مردمانیست که می بینم ودردیست برای قلبم

می نویسم تا آرام بگیرم...

خــــــدایا...

شاید این حقیر، پست تر از حیوانات قصه ام باشم که در افعال پنهانش می کنم...

اگر چنین است که چنین است، خودت انسانم کن.

نوراله کولیوند