پنجشنبه, ۴ بهمن, ۱۴۰۳ / 23 January, 2025
دین و دولت
بحث از مناسبات دین و دولت بیشتر در فرهنگ مسیحی و در شرایطی خاص اهمیت یافت. بر خلاف مسیحیت و بودیسم که به تمایز ساختی میان دین و دولت گرایش دارند، اسلام و هندوئیسم چنین تفکیکی را نمیپذیرند. در عین حال، اسلام و مسیحیت بیشتر گرایش این جهانی دارند؛ ولی در هندوئیسم و بودیسم گرایش آنجهانی غلبه دارد. مناسبات دین و دولت در این چهار دین بزرگ و مقایسه آنها با یکدیگر موضوع اصلی این مقاله است.
● مقدمه
دستکم از ابتدای قرن چهارم میلادی، زمانی که کنستانتین به ترویج مسیحیت به عنوان دین رسمی امپراتوری روم همت گمارد، به بعد است که ادبیات گستردهای پیرامون مناسبات دین و دولت گرد آمد. این ادبیات کمتر مورد استناد و رجوع مستقیم جامعهشناسان قرار گرفته؛ چرا که بخش عمده آن انحصاراً به برداشتی مسیحی از تجمعات دینی و تعریفی غربی از دولت استوار است. نخستین تجربه غربی پیدایش معضل تمدن در مناسبات دین و دولت، در تعارض میان قانون میلان، مصوب سال ۳۱۳ میلادی که آزادی نامحدودی برای اعمال عبادی مسیحیان در امپراتوری روم قائل میشد از یک سو و موضع جوستینیان در قرن ششم به عنوان چهرهای قیصر - پاپیست(۱) از سوی دیگر بروز کرد. این تجربه نخست در عین حال میتواند منحرف کننده باشد؛ چرا که در جوامع دیگر، به جز اجتماعات کاملاً نانویسا، بارزترین خصیصه مشترک، گویای شرایطی است که نه دینی دولتی بوده و نه دولتی دینی»؛ وضعیتی که در آن دین غالباً بیآنکه کاملاً مقهور اجتماع باشد، با جامعه خویش وحدت داشته است. دین فقط در موقعیتهای خاصی سیاسی میشد و در دیگر حالات به عنوان نیروی اخلاقی رایج عمل میکرد.
قطع نظر از عوامل دیگر، تمایز پادشاهی آسمان از پادشاهی زمین در مسیحیت، باعث اهمیت یافتن موضوع مناسبات دین و دولت در شرایطی کاملاً انحصاری شد. در واقع، انسلاخ میان دین و دولت، توسعی از همان طرح اصلی مسیحیت به شمار میرفت؛ یعنی اگرچه تمایز میان دین و دولت با صورتی بیشتر نمادین و کمتر سازمانی همچنان باقی است، اما مسیحیت با کششی دورکیمی به سوی وحدت کامل میان دین و دولت روبهروست. از طریق یک مثال میتوان جهانبینی مسیحی را در مقایسه با جهانبینی بودایی مورد بررسی قرار داد: بودیسم در صورتهای اولیهاش کمترین ارتباط را با جامعه داشته است. مسلماً نهادهای روحانی و نیز بودائیان غیرروحانی در دوره اولیه بودیسم به این جنبه مهم احتمالات ساختی یا ضرورتهای هنجاری نظم اجتماعی توجهی نداشتند. تناظر قابل توجهی میان این شرایط (بودیسم اولیه) و وضع مسیحیت نخستین وجود دارد. از مسیحیان اولیه نیز انتظار میرفت نسبت به دنیا بیتفاوت باشند و اجتماع کاریزمایی مؤمنان را تنها برای تمهید زمینه رجعت مسیح برپا سازند. اما شکلگیری کلیسا، وضعیت مسیحیت را بهکلّی دگرگون ساخت. از قرن پنجم تا سوم پیش از میلاد، بودائیان صرفاً به تشکیل اجتماع بودایی توصیه میشدند؛ اما گرویدن آشوکا(۲) به بودیسم در هند همه چیز را دگرگون ساخت؛ البته نه همانند آنچه پس از پیریزی کلیسا در مسیحیت اولیه اتفاق افتاد. آشوکا بر این نظر بود که دولت تنها کارکرد سیاسی - اجتماعی ندارد؛ بلکه دارای اهمیت رستگاریبخش نیز هست. با این دیدگاه بود که بودیسم به نوع آسیایی معضلات دین و دولت در غرب مبتلا شد؛ وضعیتی که تا به امروز نیز در جوامع بودایی « تروادا»، چون سریلانکا، برمه و تایلند، جایی که نزاع دینی در آن سخت جریان دارد، ادامه پیدا کرده است.
علیرغم وجوه مشترک، طی قرون متمادی، موقعیتهای مهم فراوانی از تنش و تعارض به وجود آمده که مورد بودایی را دقیقاً در مقابل مسیحیت قرار داده است؛ بدین شکل که هر جا مسیحیت دین غالب بوده است، دین و دولت معمولاً ادعای قانونی قاطعی بر قملروهای مشابه داشتهاند. تقابل جدی بین مسیحیت و بودیسم، به خصوص در شکل تراوادیاش، به طور خلاصه در تعریف دومنت از اصل استکمال سلسله مراتبی به خوبی نمایان شده است. استنتاج از یک جهانبینی که جامعه را به عنوان قائم به ذات و افراد را به عنوان فرع بر آن مورد ملاحظه قرار میدهد، مفهومی هندی از سلسله مراتب است که بر رابطه میان کارکردهای روحانی و سلوکانه از جهت دارا بودن جنبههای دوگانه تأکید دارد، با این تلقی که روحانیِ برتر از بعد معنوی، از جنبه مادی و دنیوی وابسته است. در مقابل، جهانبینی غربی و مسیحی بر این تفکر استوار است که جامعه اساساً از اجتماع افراد تشکیل یافته است؛ بنابراین سلسله مراتب به عنوان قشربندی افراد و نه ناشی از ضرورت کارکردی یک جامعه، به لحاظ سازمانی یگانه دیده شده است. در این دیدگاه، طرحی طبیعی از قلمروهای اجتماعیشده وجود ندارد. توصیف هر قلمرو و مرتب کردن قملروها یک امر ضروری است. با این حال، بودیسم و مسیحیت در مقایسه با دیگر سنتهای دینی و فرهنگی، در این ویژگی که در ساختهای متمایز دین و دولت تجسم مییابند، اشتراک دارند.
امّا تقابل اسلام و هندوئیسم را با مسیحیت و بودیسم میتوان از طریق توجه به این امر که دوتای اولی به مفهومی گسترده دارای ویژگی ساختهای غیرمتمایزند، بهتر بشناسیم. اسلام و هندوئیسم یک رابطه اندامی را با جامعه ترویج میکنند. در هر دو مورد، پدیده « دین - دولت» حقیقتاً تا زمانی که دولت عرفی به نحو خودآگاه مستقر نشود، بروز نمیکند. چنین است تجربه هندوئیسم در هند که در آن تا وقتی که رهبران سیاسی هند تلاش آشکاری را برای استقرار یک دولت عرفی در ۱۹۴۰ به کار نبردند، مسألهای درباره تعریف دین بروز نکرد.
در جوامع اسلامی، مشخصه تاریخی قانون اسلامی در شکل شریعت چنین تعریف شده بود که زندگی روزانه، اعم از جنبههای سیاسی و اجتماعی، مستقیماً موضوع جعل مقررات دینی - فرهنگی است. حاکمان نیز در هر دو سنت شیعی و سنی، گرچه در اولی بیش از دومی، موضوع همین جعل بودهاند.
اما با توجه به دو متغیر دیگر میتوان بین این چهار سنت دینی تفاوت قائل شد. این دو معیار، یکی مقدار تلاشی است که آن سنت در شکلدهی به ساختهای نسبتاً متمایز به کار میبرد و دیگری میزان اینجهانی یا آنجهانی بودن سنت دینی است. بر این اساس، ادیان چهارگانه را میتوان به این شکل تعریف کرد:
▪ مسیحیت: با تعلقات اینجهانی و مبتنی بر تمایزات ساختی میان دین و دولت.
▪ اسلام: با گرایش اینجهانی، لیکن فاقد مناسبات مبتنی بر تمایز ساختی.
▪ هندوئیسم: دارای تمایلات آنجهان و در عین حال فقدان نسبی تمایزساختی.
▪ بودیسم: مبتنی بر تعلقات آنجهانی و تمایزات ساختی نسبی.
اما بر اساس معیار « مشروعیت» از دیدگاه ماکس وبر، میتوان دستهبندی زیر را در باب نوع مناسبات دین و دولت ارائه کرد:
▪ حکومت الهی: مستلزم وحدت کامل دین و دولت است، با تأکید بر آزادی عمل دین.
▪ روحانیسالاری: مسلتزم جدایی دین و دولت است، با درجه بالایی از خودمختاری دین.
▪ قیصر - پاپیسم: متضمن وحدت دین و دولت است، با آزادی عمل محدود دین.
▪ اراستیانیسم: مستلزم جدایی دین و دولت، با میزان نسبتاً کمی از خودمختاری دین.
● اشاره
چنان که پیداست، مقاله حاضر نوشتاری است دقیق و پرمایه که فهم درست آن نیاز به تأمل و دقت فراوان دارد. نویسنده از منظر جامعهشناسی دین و بیشتر با توجه به تجلی عینی دین در صحنه جامعه به بررسی این موضوع پرداخته است. علیرغم تأکید ایشان بر اینکه جامعهشناسان از ادبیات مسیحی و غربی در این موضوع استفاده نکردهاند، بهراحتی میتوان نشان داد که مباحث جامعهشناسی دین در دو سده گذشته دقیقاً در همین فضا و چارچوب شکل گرفته است. البته در دهههای اخیر این گرایش تا حدودی اصلاح شده و علاوه بر حضور جامعهشناسان غیرغربی، جامعهشناسان غربی نیز در جستجوی منظرهای دیگری بودهاند.(۳) نوشته حاضر نیز تا حدودی از این نقیصه مبراست؛ هرچند هنوز نتوانسته است خود را از تأثر الگوی مسیحی - اروپایی از دین و دولت رها کند. به هر حال نکات زیر در این خصوص شایان توجه است:
۱) در مباحث سکولاریسم (جداانگاری دین و دولت) باید دو مقوله را از یکدیگر تفکیک کرد. گاه سخن در جداانگاری نهاد دین از نهاد دولت است و گاه سخن از جدا کردن حوزه دخالت دین از دولت است. این تفکیک در سخنان نویسنده بهروشنی صورت نگرفته و همین نکته سبب بروز تشتت در برخی از مباحث مقاله شده است. درست است که به معنای نخست، در جوامع غیر مسیحی « نه دینی دولتی بوده و نه دولتی دینی»، اما به معنای دوم، در کلیه جوامع، به استثنای برخی از جوامع مدرن، دین و دولت هرگز از یکدیگر جدا نبوده است؛ بنابراین، همانطور که یگانگی نهاد دین و دولت را (آنچنان که در پارهای مقاطع تاریخی در مسحیت رخ داده است) باید یک استثنا تلقی نمود، به همان سان جداکردن حوزه دخالت دین از دولت را (چنانکه در مدرنیته تحقق یافت) باید یک استثنا به شمار آورد.
۲) یکی از نکات مهم و جالب در این مقاله، تأکید نویسنده بر مناسبات نزدیک بین دین و دولت در فرهنگ اسلامی است. به عقیده نویسنده، اسلام هم گرایش اینجهانی دارد و هم تمایزساختی میان دین و دولت را نفی میکند. این موضوع را بسیاری از متفکران و جامعهشناسان غربی در دهههای اخیر مورد تحقیق قرار دادهاند. اما در مورد مسیحیت با آنکه بر گرایش اینجهانی تأکید میکند، ولی آن را قائل به تمایز ساختی میداند. چنان که در پژوهشهای دینشناختی معلوم شده است، این تمایز ساختی در مسیحیت، در سیره و سخنان حضرت مسیح نبوده است و اناجیل مسیحی از چنین تفکیکی سخن نگفتهاند؛(۴) بلکه جداسازی حوزه دین و دنیا ساخته و پرداخته پولس مقدس پس از حیات حضرت مسیح است. اگر بیفزاییم که بودیسم اولیه نیز زاییده یک انحراف از مذهب هندوئیسم بوده است، شاید بتوان گفت که تمایز ساختی میان دین و دولت در متن ادیان وجود نداشته؛ بلکه به مرور زمان و بر اثر شرایط بیرونی بر ادیان بزرگ تحمیل شده است.
۳) تقسیمبندی و تعاریف اخیر نویسنده از حکومت دینی، روحانیسالاری و... اگر از خطای ترجمه نباشد، چندان دقیق و منطبق بر اصطلاحات رایج در این حوزه نیست و احتمالاً عدم تفکیک میان دو مقولهای که پیشتر ذکر کردیم، در این خلط و تشویش مؤثر بوده است.
(۱) Caesaropapist ؛ منظور این است که قیصر با استیلای بر کلیسا، مقام پاپی را نیز بر عهده گیرد.
(۲)امپراتور بزرگ هند از سلسله « مااوریا».
(۳)همیلتون، جامعهشناسی دین، ترجمه محسن ثلاثی، انتشارات تبیان.
(۴) اینکه معمولاً به عبارت انجیل استناد شده است که مسیح فرمود: « کار قیصر را به قیصر و کار خدا را به خدا واگذارید»، ارتباطی به مسأله تفکیک دین و دولت ندارد و در موضع تقیه مطرح شده است. علاوه بر اینکه اصل عبارت معمولاً درست نقل نمیشود. آنچه در کلام مسیح در انجیل نقل شده است، مربوط به « مال» است نه کار. رک. : توفیقی، حسین، آشنایی با ادیان بزرگ مسیحی.
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست