جمعه, ۵ بهمن, ۱۴۰۳ / 24 January, 2025
مجله ویستا

کارت های صدآفرین ات را پس بده


کارت های صدآفرین ات را پس بده

نگاهی به «زندگی با چشمان بسته» آخرین ساخته رسول صدرعاملی از دو منظر

چه تفاوتی میان «دختری با کفش‌های کتانی»، «من ترانه پانزده سال دارم» و «زندگی با چشمان بسته» وجود دارد؟ چه تفاوتی در نگاه سازنده این آثار در طول این سال‌ها به وجود آمده است؟ نگاه صدرعاملی به جامعه و مردمش همانی است که۱۰ سال پیش بود.

آخرین ساخته رسول صدرعاملی بعد از کش و قوس‌های فراوان و دو سال بلاتکلیفی بالاخره اکران شد. «زندگی با چشمان بسته» در‌‌ همان حال و هوای سه گانه «دختری با کفش‌های کتانی»، «من ترانه پانزده سال دارم» و «دیشب باباتو دیدم آیدا» ساخته شده و مضمون آن نقد رفتارهای بیمار اجتماعی و تعصب‌های کور و بیجاست. در این یادداشت از دو منظر به «زندگی با چشمان بسته» پرداخته‌ایم. ابتدا فیلم را از منظر یک فیلم اجتماعی که دغدغه سازنده‌اش هشدار دادن به مخاطب خود (از تماشاگر سینما گرفته تا مسئولان مملکتی) است، بررسی کرده‌ایم و سپس به مقایسه این فیلم با دیگر آثار صدرعاملی پرداخته‌ایم.

● فیلمسازی با چشمان بسته

چند سال پیش در یکی از بعد از ظهرهای جمعه که قرار بود فیلم ایرانی پخش شود، رسول صدرعاملی به بهانه پخش «دختری با کفش‌های کتانی» روی خط شبکه یک آمد و درباره فیلم صحبت کرد. او در انتهای صحبت‌هایش با انتقاد از تلویزیون که هنگام اکران فیلم پخش تیزرهای آن را ممنوع کرده بود، عنوان کرد که فیلمساز باید جلو‌تر از حال را ببیند و به مردم و مسئولان هشدار دهد و...

حال بهتر است با این پرسش وارد بحث شویم که چه تفاوتی میان «دختری با کفش‌های کتانی»، «من ترانه پانزده سال دارم» و «زندگی با چشمان بسته» وجود دارد؟ چه تفاوتی در نگاه سازنده این آثار در طول این سال‌ها به وجود آمده است؟ نگاه صدرعاملی به جامعه و مردمش همانی است که ۱۰ سال پیش بود. کافی است یک هفته صفحه حوادث روزنامه‌ها را مرور کنید تا همه چیز دستگیرتان شود. معضلات اجتماعی امروز مسائلی از جنس حادثه میدان کاج، پل مدیریت، خمینی شهر، کودک آزاری‌های متعدد و... است که روز به روز شکل عوض می‌کنند و تعدادشان رو به افزایش است. با این حال صدرعاملی هنوز مشکلات جامعه را‌‌ همان سنت‌هایی می‌داند که سال‌ها پیش یک معضل اجتماعی بود و امروز نه اینکه دیگر نیست که دیگر درد اصلی نیست. در فیلم صدرعاملی هنوز صحبت سر انتقاد از پدر و مادر متعصبی است که تحت تاثیر حرف مردم محله عرصه را بر دختر خود تنگ می‌کنند و همچون دوران جاهلیت تصمیم به کشتن دختر و چال کردن او در آشپزخانه می‌گیرند! و دیگری شب‌ها در خانه را قفل می‌کند تا مبادا دخترش گول دوست نابابش را بخورد و از خانه فرار کند! و...

«زندگی با چشمان بسته» به‌رغم شروع خوبی که دارد و در‌‌ همان ۱۰ دقیقه ابتدایی (قبل از شروع تیتراژ آغازین) با معرفی کاراکترهای فیلم به خوبی داستانش را پی ریزی می‌کند اما بعد از آن دستش برای تماشاگر رو می‌شود و همه چیز همان‌طور پیش می‌رود که در کلیشه‌ای‌ترین داستان‌ها دیده‌ایم و هیچ‌کدام از ترفندهایی که صدرعاملی برای گمراه کردن تماشاگر به کار می‌برد تا وی نیز با اهالی میدان محله (محل زندگی پرستو) همراه شود و به سلامت اخلاقی پرستو شک کند، به کار نمی‌آید و با هوش زیر متوسط هم می‌توان فهمید که فیلمنامه در انتها به کجا می‌خواهد برسد و چه نتیجه‌ای بگیرد. احتمالا خود صدرعاملی نیز متوجه این نکته شده که در انتهای فیلم، برای آنکه بیننده را در شوک فرو ببرد، آن سکانس پایانی (که اتفاقا در اجرا یکی از بهترین لحظات فیلم است اما متاسفانه کاملا بی‌ربط است) را رقم می‌زند.

در «زندگی با چشمان بسته»‌‌ همان طور که خود صدرعاملی معترف است، قصه‏ای‏‏ وجود ندارد و تا یک سکانس مانده به آخر فیلم، سازنده فقط طرح سوال می‌کند. پرسش‌هایی که تماشاگر بارها و بارها آنها را به طرق مختلف شنیده و دیگر هیچ نکته تازه‌ای برایش ندارد. در حالی که یک فیلمساز اجتماعی که دغدغه آسیب‌شناسی و حل معضلات اجتماعی را دارد، قبل از هر چیز باید یک جامعه‌شناس خوب باشد تا ابتدا قادر باشد، درد اصلی را تشخیص دهد و سپس برای درمان آن تلاش کند، «زندگی با چشمان بسته» برای جامعه امروز ایران فیلم کهنه‌ای است که نه از معضل گفته نشده‌ای سخن می‌گوید و نه راه حل تازه‌ای برای درمان درد بی‌درمانی که نشان می‌دهد، ارائه می‌کند.

● یک گام به عقب

در مقایسه با دیگر آثار صدرعاملی «زندگی با چشمان بسته» ساختار ضعیف و متزلزلی دارد. پدر و مادر پرستو یکی از منفعل‌ترین پدر و مادر‌های سال‌های اخیر سینما هستند که حتی این زحمت را به خود نمی‌دهند که با دختر خود صحبت کنند و بعد اگر قانع نشدند گور او را در آشپزخانه بکنند یا پرستو شخصیت اصلی فیلم که معلوم نمی‌شود چرا ناگهان اهالی محله علیه او می‌شورند (!) و چرا او چنین تغییری در رفتارش می‌دهد؟ دختر شاد و سرزنده اول فیلم چرا ناگهان سکوت اختیار می‌کند و رفتارهایی مغایر با آنچه قبلا داشته از خود بروز می‌دهد؟ یا مرگ پایانی علی چه کاربردی جز نیت فیلمساز در غافلگیر کردن مخاطب، دارد؟ و... تداعی، ترانه و آیدا سه کاراکتر کلیدی سینمای صدرعاملی در یک روند منطقی در یک سه گانه حساب شده کامل می‌شوند، تداعی دختر خام و بی‌تجربه‌ای است که رفتار دوگانه والدینش در خانه و اجتماع عرصه را بر او تنگ می‌کنند و او بعد از فرار کوتاهش از خانه با اندوخته‌ای بزرگ به خانه برمی گردد، ترانه که کمی پخته‌تر از تداعی است گرفتار عشق خامی می‌شود که تبعاتش هدر رفتن روزهای خوش نوجوانی و ورود به مرحله‌ای است که باید علاوه بر اینکه برای فرزندش مادری کند، دنبال پاسخ این پرسش باشد که پدر او کیست؟ و بالاخره آیدا کامل‌ترین کاراکتر صدرعاملی با مشاهده زندگی دیگران بدون اینکه خود هزینه‌ای بدهد، تجربیات گرانقدری کسب می‌کند و در انتهای فیلم که بهترین پایان برای یک سه گانه اجتماعی است وقتی با یک تکه کیک برای صحبت با پسر تازه وارد می‌رود و او را مشغول گپ زدن با دختر دیگری می‌بیند، آنقدر پخته و قوی شده است که نه اشک می‌ریزد و نه گله و شکایت می‌کند بلکه روی نیمکت می‌نشیند و به شادی یافتن حقیقت کیک را گاز می‌زند و به آن لذتی که تداعی در «دختری با کفش‌های کتانی» آرزویش را داشت می‌رسد:

«لذت راه رفتن روی جدول خیابان و جوب‌ها جوری که تعادلت حفظ شود و پایت را زمین نگذاری.»

حال پرستو دقیقا مسیری خلاف این سیر منطقی را طی می‌کند. برای مثال سکانسی که علی برای پیدا کردن او به خانه دوستش می‌رود و پرستو موقع اذان صبح به خانه می‌آید و در جواب اینکه کجا بودی؟ کارش را دلیل می‌آورد را به خاطر آورید. پرستو حقوق خوانده و در دفتر وکالت مشغول کار است و طبیعتا با بسیاری از واقعیت‌های تلخ جامعه از نزدیک آشناست. پس باید بهتر از آنچه در فیلم می‌بینیم محیط زندگی خود را بشناسد و برای آسایش خودش هم که شده طوری رفتار کند که کمتر بتوان هر تهمتی را به او نسبت داد اما صدرعاملی تمامی منطق‌های داستانی فیلمش را خرج خلق تعلیقی می‌کند که به جای اینکه به جذابیت فیلم منجر شود، به سقوط فیلمساز و اثرش منتهی می‌شود.

تیتر مطلب برگرفته از یکی از دیالوگ‌های فیلم است.

امیرعباس صباغ