شنبه, ۲۹ دی, ۱۴۰۳ / 18 January, 2025
ملودی ساده برای اجرای عدالت
اکبر رادی در تئاتر ایران جایگاه والایی دارد. وقتی در عرصة نمایشنامهنویسی، نامی از نویسندهای میآید، بدون شک نام یک نویسنده در میان آن انگشتشماران خواهد آمد؛ اکبر رادی. برخی حتی ذوقزده و مشعوف، قامت تاریخ نمایشنامهنویسی معاصر ایران را با «رادی» اندازه میگیرند و آنها را نباید سرزنش هم کرد. اما نباید تنها «استاد» را روی چشم گذاشت و دیده بر بست بر همه چیز.
نقش رادی در تئاتر معاصر ایران انکارناپذیر و تاریخی است و تردید نباید کرد که از نوادر نمایشنامهنویسی روزگار ماست. نمایشنامههای او و بهویژه نمایشنامة اخیر وی ـ ملودی شهر بارانی ـ دغدغههای درونی اوست. اگر چه خیال و خیالانگیزی در نمایشنامة او بهخوبی در دریای اندیشة او شناور است اما، هیچ گاه غرق نمیشود. او به واقعیتهای عینی و این جهانی خود توجه دارد و از دل این تجربیات واقعی به دنبال برجسته کردن حقیقت است. همچنان که در ملودی شهر بارانی، «عدالت» همراه با «آزادی» جامة حقیقت بر تن کرده است. مضمون اصلی نمایشنامة رادی «عدالت» است.
عدالتی که باید با آزادی فکر و انتخاب در همین جهان اجرا شود. او اصراری هم ندارد که عدالت در کره زمین و تمامی نقاط آن اجرا شود. البته اگر چنین شود بزرگترین هدف خلقت بشر تحقق یافته اما بهخوبی میداند که «سنگ بزرگ علامت نزدن است.» از همین روست که هنگامی که «مهیار» از جنگ و خون و جنایت و بیعدالتی به تنگ آمده و فشردهگلو عزم ترک دیار میکند، «گیلان» هوشیارانه، هشدار میدهد که سرزمین شمال و رشت نیاز بیشتری به اجرای عدالت دارد تا سوئیس و اروپا. حتی «گیلان» بر او نهیب میزند که خود و خانوادهاش بیش از هر فرد دیگری تشنة عدالتاند تا او را خودآگاه کند و کار ناشدنی را وا نهد و اطراف خود را خوب بسازد. برای بیان این دیدگاه «رادی» واژگان و کلمات را همچون دانههای انار به زیبایی کنار هم چیده است. البته دیالوگنویسی از امتیازها و ویژگیهای خاص «استاد» است و سالها تجربه و نوشتن او را فربه و فرادست کرده است.
دیالوگهای او ـ بهویژه در ملودی شهر بارانی ـ او را به یاد سرزمین پرباران و لطیف شمال کشور میاندازد. شاید کلمات و عباراتی نیز باشند که ظاهری خشن و تند و غیر لطیف دارند اما در دریای پر از صدف و گوهر، سنگهای خاره بر زیبایی آن تأثیر چندانی ندارند. متن ملودی شهر بارانی نیز همچون باران، لطیف و پاککننده است. آرام و بیجنگ و جدل میخواهد آدمهای نمایش را تطهیر کند. همچنان که معتقد است عدالت با جنگ و خونریزی و جنایت و فاشیسم تحقق خواهد یافت.
عدالت همراه با آزادی انتخاب و مهرورزی به همنوعان تحقق خواهد یافت. در این میان باید خوب نگریست و مسیرهای طولانی و پُر پیچ و خم را نپیمود. مانیفست «رادی» این است که باید نزدیکبین بود و دوربینی را به فراموشی سپرد. البته به لحاظ فلسفی و نظری چنین دیدگاهی ممکن است. وقتی در اطراف خود عدالت را محقق کردیم و این راه را ادامه دادیم، دیگر راه دوری نمیماند که بخواهیم دوردستها را بنگریم. تحقق چنین دیدگاهی به طور کامل چندان عملی نیست. چون هستند افرادی که چنین دیدگاهی را نمیپسندند و یا به آن باور ندارد اما به هر حال یک آرمان است و هنرمند غالباً آرمانگراست. «رادی» البته عدالت برایش آرمان است و همه چیز. از همین روست که «عدالت» را گوهر کمیابی میداند که بسیاری از خصایل زشت بشری در مقابل آن قرار گرفتهاند.
فردی که عدالت را نمیپذیرد سر به طغیان و ظلم و بیاخلاقی میبرد. اما نگرانی «رادی» این است که حتی در نمایشنامهاش نیز عدالت تحقق نیابد و از همین رو پایانی خوش برای نمایشنامهاش انتخاب میکند و تماشاگر را در حسرت عدالت نمینشاند و یا ابهام و ایهامی ایجاد نمیکند. عدالت آن قدر زیبا و دلنشین هست که همیشه و همه جا محقق شود؛ حتی بر صحنة تئاتر. این آرمانگرایی والا و شیفتگی را نسبت به عدالت «اکبر رادی» باید ستود.
باید استواری و ثابتقدمی طولانی رادی در اصول و باورهای قلبیاش را قدر نهاد و مشعوف بود از اینکه هستند هنرمندانی که به باورها و آرمانهایشان ایمان راسخ دارند. اما این آمد تا قدری از رادی و نمایشنامههایش ـ و به ویژه نمایشنامه اخیرش ـ با بزرگی یاد شود. این همه هم در برابر سختکوشی و ثابتقدمی او در عرصة نمایشنامهنویسی ایران بسیار کم مینماید اما گفتن برخی موارد نیز خالی از لطف نیست.
نمایش با خواب و خیال «مهیار» به همراه صدای باران آغاز میشود. «صادق خان» (پدر مهیار) به خوابش آمده و برخی خاطرات و گذشتهها مرور میشود و بعد با واقعیت نمایش ادامه مییابد. اگرچه به نوعی روح پدر گهگاه حضور دارد و مهیار را تحت تأثیر قرار میدهد. در پایان نیز مهیار گمگشتة خود ـ گیلان ـ را مییابد و با او یار میشود و از سوی دیگر «بهمن» برادر بزرگتر مهیار به خود میآید و آشفتهحال و حیران به دنبال مکانی آرامشبخش و خلوت میگردد. همچنین با این اوصاف زندگی «سیروس»، «ماری»، «میرسکینه» و دیگران هم سامان مییابد. اگر چه «میرسکینه» را کوچ اجباری دادهاند اما بازگشت دوبارة او دور از ذهن نیست.
این یعنی تحقق عدالت در همان خانه ارثی صادق خان و مرحلة آغازین تحقق عدالت در شهر. اما آیا مسیر طیشده برای خودآگاه کردن «مهیار» از یک سو و بازگشت «بهمن» به خویشتن خویش (فطرت) از سوی دیگر، به درستی طی شده است؟ شاید بتوان پذیرفت که «مهیار» حقوقخوانده آمادگی خودآگاه شدن را داشته باشد و با انذارهای روح پدر و سخنان شعرگونه و دلنشین «گیلان» او را در پایان دگرگون کند و مسیر خود را از فرودگاه به تفرجگاهی در همان شهر تغییر دهد و این بار با کسی که گویا گمشدة اوست، اما تحول و دگرگونی ناگهانی «بهمن» را چگونه باید پذیرفت؟! آیا او نیز همانند «مهیار» این آمادگی را دارد یا در خود ایجاد کرده است تا متحول شود؟ منطق نمایشنامه ایجاب میکرد که او همچنان در مسیر غیر اخلاقی خود ثابتقدم باشد.
بهمن فردی نیست که با دیدن یک صحنه متحول شود. او سالهاست که این گونه زیسته است و تغییر کردن او مستلزم علتها و اسباب بیشتری است. ضمن اینکه اگر به واقعیت نیز بازگردیم خیر و شر، عدالت و ظلم، خوبی و بدی، پاکی و ناپاکی همواره در کنار هم وجود داشتهاند و خواهند داشت. در پایان نمایش اگر چه تماشاگر خوشحال میشود که عدالت تحقق یافته است اما از سوی دیگر از روند تحقق داد و عدل خشنود نیست و آن را باور نمیکند. به عبارتی پایان قصه هماهنگ با شخصیتهای نمایش نیست و گویا دخل و تصرف نویسنده، منطق قصه را به دوردستها پرتاب کرده است.
طویلگویی و سخنان نزدیک به خطابة شخصیتها نیز از دیگر مواردی است که تماشاگر را میآزارد و او را خسته میکند. بهویژه آنکه اگر به گونهای در صحنه اجرا شود که «دیالوگها» به «مونولوگ» تغییر یابند. هر بازیگر حرفهای خود را بزند و به کناری رود تا دیگری رشتة سخن در دست گیرد و خطابه آغاز کند. البته این موضوع یعنی مطول بودن دیالوگها و تأکید بیش از اندازه بر آنها از گذشته مطرح بوده است و هرگاه اثری از رادی بر صحنه رفته این دعوای کهنه مطرح شده است.
در این باره باید بررسی دقیقتر و محققانه صورت گیرد و این نوشتار قصد ندارد به چنین موضوعی بپردازد. اما تنها اگر از منظر بازیگری به دیالوگها بنگریم تازه در مییابیم که کار بازیگران چقدر سخت و حساس میشود. بازیگران ملودی شهر بارانی به خواسته خود که نه، بلکه بنا به ضرورت متن و کارگردانی در زمانهای قابل توجه ایستا و غیرفعالاند.
گویا اصلاً در صحنه حضور ندارند. آرام و بیتوجه کناری بر میگزینند و سکوت اختیار میکنند تا نوبتشان فرا رسد. همین امر نمایش را در زمانهای متعدد از تعلیقهای نمایشی به دور و ضربآهنگ را کند و بیرمق میکند. به عبارتی صحنه تبدیل میشود به بازیگری که سخن میگوید؛ و گهگاه حرکت میکند و بازیگرانی که همانند تماشاگران نظارهگرند و البته این نقض غرض هم هست. مگر عدل و داد، بدون بازیگران کنشگر تحقق مییابد؟ مگر همیشه عدل بیقربانی و آرام محقق میشود؟ نباید با زلال دیدن و ساده کردن موضوعها به دام سادهنگری افتاد.
نمایش طولانی و خستهکننده است و طراحی زیبا و بازیگران شناختهشده تئاتر و تلویزیون هم نتوانسته چندان این اشکالات را برطرف نماید. «ملودی شهر بارانی» به رغم جذابیتهای درون متن از نظر اجرا بسیار ساده و سطحی اجرا شده است. واقعیت این است که تماشاگر امروزی کمحوصله و نکتهبین است. او نمیتواند بپذیرد که باید چشمها را بر نقصان و ضعف بزرگان بست. تماشاگر امروزی بر بزرگان قدر مینهند و به احترام سالها تلاش مجدّانه و صادقانة آنها سر تعظیم فرود میآورد اما نمیتواند تعارف کند. او با صراحت میخواهد ابراز نظر کند. از این رو جناب مرزبان خردهگیریهای نگارنده را بر دل نگیرند. واقعیت این است که متن بی کم و کاست بر صحنه سیطره یافته است و کارگردانی به حال خود وانهاده شده است. ما از ارادت بیشائبه «مرزبان» نسبت به استادش ـ رادی ـ آگاهی داریم، اما سؤال این است که انتخاب کارگردان در نمایشنامه و دخل و تصرفها و تحلیل او چه میشود؟ آیا نباید پرسید چرا ریتم آن قدر کند و آرام است؟ چرا متن طولانی، ویرایش و کوتاه شده است؟
چرا هر گاه بازیگری دیالوگی ندارد به گوشهای رفته است و حضورش در صحنه احساس نمیشود؟ چرا میزانسنها آن قدر ساده و غیر فعال است؟ چرا صحنه به دور از تنوع و گونهگونی است؟ و چرا نمایش باورناپذیر پایان مییابد؟ پایانی که گویا از همان ابتدای نمایش برای تماشاگر روشن بود و با کمی دقت میتوانست پایان نمایش را در ذهن خود تصویرسازی کند. پس تضاد و گرهافکنی و گرهگشایی چه میشود؟ پس تمهیدات کارگردان برای ایجاد کششهای دراماتیک در صحنه چه میشود. دوباره بازگردیم و نمایش را مرور کنیم. آیا بضاعت بازیگرانی چون اصغر همت، علی رامز، زندیش حمیدی، صبا کمالی و... در همین حد است که روی صحنه دیدیم؟ بازیگرانی که آمدهاند دیالوگهایشان را بگویند و برای لحظاتی صحنه را در دست گیرند. با پایان دیالوگها گویا مأموریت آنها نیز پایان یافته است. ضمن آنکه بازی بازیگران نیز ناهماهنگ و نامنسجم است. هر چه هست، حمیدی و کمالی به نقشهای خود نزدیک شدهاند و کمابیش توانسته تماشاگر را با خود همراه سازند، دانیال حکیمی و نادیا فرجی در نقش خود ناموفق ظاهر شدهاند. حکیمی در این نمایش راه اغراق را در پیش گرفته است و فرجی شخصیت ماری را مبهم و غیر قابل باور ارائه کرده است.
به هر حال نمایش «مولودی شهر بارانی» با کنار هم داشتن بسیاری از حرفهایها در بخشهای مختلف مانند موسیقی، طراحی صحنه و بازیگری باز هم نتوانسته ویژگیهای نمایش موفق را در خود داشته باشد.
مسعود توکلی
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست