جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

باور پذیری, مشکل آلزایمر


باور پذیری, مشکل آلزایمر

در فرهنگ رفتاری ایرانی ها به ویژه ایرانی های سنتی چه مذهبی و چه سکولار شاید پرداختن به مقوله عشق به همین راحتی و به همین ساده اندیشی باشد که در فیلم آلزایمر می بینیم, اما در نگاه انسان معاصر, در نگاه انسانی که از فردیت معتدلی برخوردار است, در نگاه انسان مساله گرایی که اجزای مساله رئال و انسانی را می شناسد, پذیرش چنین کنش ها و واکنش هایی که از کاراکتر های فیلم آلزایمر می بینیم, هم دور از عقلانیت است و هم دور از عشق

در فرهنگ رفتاری ایرانی‌ها به ویژه ایرانی‌های سنتی (چه مذهبی و چه سکولار) شاید پرداختن به مقوله عشق به همین راحتی و به همین ساده‌اندیشی باشد که در فیلم آلزایمر می‌بینیم، اما در نگاه انسان معاصر، در نگاه انسانی که از فردیت معتدلی برخوردار است، در نگاه انسان مساله‌گرایی که اجزای مساله رئال و انسانی را می‌شناسد، پذیرش چنین کنش‌ها و واکنش‌هایی که از کاراکتر‌های فیلم آلزایمر می‌بینیم، هم دور از عقلانیت است و هم دور از عشق.

دور از عقلانیت است، زیرا انسان در مواجه‌شدن با مساله، از تمای قوای وجودی‌اش استفاده می‌کند‌، هم از عقلش، هم از حسش، هم از امکاناتش و هم از منافعش. زیرا انسان در عالم واقع چنین موجود چند وجهی و مولتی‌دایمنشن است. اینک باید پرسید کدام یک از کاراکتر‌های این فیلم حتی از دو بعد از ابعاد وجودیشان به هنگام مواجه‌شدن با مساله استفاده کرده‌‌اند؟ کاراکتر‌های فیلم آلزایمر یا احمق‌ هستند یا آنچنان در‌گیر حس‌های فرو‌خورده، حس‌های سرخورده و موجودیت انزواگرایانه خود‌ند که اساسا قادر به ایفای نقش فردیت خود به ویژه در بعد عقلانی نیستند. نگاه کنید به رفتار شخصیت‌ها که تماما باور‌های خود را مبنا قرار داده و هیچ‌کس حتی به اولین شرط عقلانیت یعنی شک‌کردن در دانسته‌های خود حتی برای یک ثانیه هم عمل نمی‌کند. در فیلم آلزایمر به جای آنکه شاهد باشیم شکاکیت در درون آدم‌ها و در شبکه باور‌های آنان صورت می‌گیرد، می‌بینیم که شکاکیت فقط در کلانتری انجام می‌شود. آیا جای شک و تردید فقط در کلانتری ا‌ست؟ یا در عقلانیت کاراکتر‌ها و در روش‌های حل مسایل‌شان در طول فیلم؟ آیا بار شکاکیت را فقط لوده‌ها باید به‌دوش بکشند یا شریف‌ترین کاراکتر‌های فیلم؟ تاسف‌بار آنکه چنین ناعقلانیتی در این فیلم نام عشق و گاه نام ایمان بر خود می‌گیرد و این نقطه‌ضعف، فقط نقطه‌ضعف فیلم آلزایمر نیست بلکه نقطه‌ضعف بزرگ و اساسی سینمای ایران هم هست که عمل فحش‌دادن به عقل و عقلانیت و یکسان‌انگاری عقلانیت با فلسفه و روشنفکر‌بازی و ایدئولوژیک‌اندیشی و غرب‌گرایی، از آسیب‌های جدی آن است (آسیبی که تلویزیون ایران بنیان‌گذارش بود و به سینما هم سرایت کرد.)

واکنش‌های کاراکتر‌های فیلم آلزایمر، دور از عشق هم هست زیرا بلاهت‌های رفتاری در این فیلم نام عشق بر خود گرفته است. تا کی باید باور‌های ذهنی یک کاراکتر را عشق نامید؟ تا کی باید پشت‌کردن به عقل و عقلانیت را عشق نامید؟ تا کی باید عقلانیت را به غرب نسبت داد و ایرانیان را بیگانه با عقل و آلوده به باور‌های ذهنی تحت نام عشق و ایمان نامید؟ تا کی باید به یکسان‌انگاری باور‌ها و عشق و یکسان‌انگاری باور‌ها و ایمان، باور داشت؟ تا کی باید تقابل عامیانه «معناگرایی/ پوزیتیویسم» مبنای فکر، تصمیم‌سازی و خلق آثار هنری ایرانیان باشد؟ تا کی باید علم حضوری را در برابر علم حصولی قرار داد تا از رهگذر این تقابل نامعتبر، رفتار‌های دون عقل به پای عشق نوشته شود و همگان را به این باور برسانیم که گویی

هر چه احمق‌تر، عاشق‌تر!؟ هرچه احمق‌تر، مومن‌تر!؟

چرا گمان می‌شود عقل در برابر عشق قرار دارد؟ اگر بپذیریم که آنچه در برابر عقل قرار دارد جهل است و نه عشق، بنابراین هرکسی عشق را در برابر عقل قرار دهد، بی‌آنکه خود بداند، عشق را مساوی جهل قرار داده است و این خلاف رسالت زیبایی‌شناسانه هنرمند است. زمان آن رسیده تا در این باور غلط تجدید‌نظر شود و باور‌پذیری آن‌هم باور به باور‌هایی که نه عشق‌ هستند و نه ایمان، جای خود را به شک‌پذیری، پرسش‌گری، عقلانیت و تجدید‌نظرسازی در د‌انسته‌های رایج بدهد، تجدید‌نظر حتی در آنچه به ظاهر اصیل‌ترین باور‌های ما را تشکیل می‌دهند. در روش زیستی کاراکتر‌های فیلم آلزایمر دقت کنید، ریشه اشتباهات و زجر‌های آنها در دانسته‌های آنان است یا در نادانسته‌های آنان؟ آنها از پرسش‌گری و عقلانیت رنج می‌برند یا از چسبیدن به باور‌های خود تا پایان عمر؟ جالب است که در فیلم سکانس‌هایی هست که وقتی کاراکتری با مورد نقضی بر باور‌های خود روبه‌رو می‌شود، شرط عقلانیت را به جا نمی‌آورد، یعنی شرط تجدید‌نظرکردن در دانسته‌های پیشین خود و سپس عوض کردن رفتار خود بر مبنای روشی بهتر و عقلانی‌تر، بلکه برعکس با بلاهت تمام مورد نقض را نفی و بر باور‌های خود تاکید بیشتر می‌کند و جالب آنکه فیلم به ما نمی‌گوید که این کاراکتر‌ها چه اشتباهی مرتکب شده‌اند که قادر به شناخت مسایل خود و حل آنها نیستند؛ بلکه به ما می‌آموزد چه شخصیت‌های عاشقی هستند که تا پایان عمرشان بر باو‌ر‌های جزم‌گرایانه و ناعقلانی خود، با نام عشق یا ایمان، پای می‌فشارند‌! سلطه شبکه‌باور بر عقلانیت و نقد‌پذیری و معرفت‌اندیشی، از همین طریق است که به نوعی وارونگی فرهنگی در جامعه و به ویژه در سینمای امروز ایران تبدیل شده است.

محسن خیمه‌دوز