شنبه, ۱۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 4 May, 2024
مجله ویستا

انسان بودن تاریخ مصرف ندارد


انسان بودن تاریخ مصرف ندارد

با اکبر زنجان پور,​کارگردان نمایش دایی وانیا

اکبر زنجان‌پور، بازیگر و کارگردان تئاتر این روزها نمایش «دایی وانیا» را در سالن اصلی مجموعه تئاتر شهر اجرا می‌کند. زنجان‌پور سال ۱۳۲۳ در تهران متولد شد.

بازی در تئاتر را سال ۱۳۴۵ در دانشگاه شروع کرد، سال ۱۳۴۹ از دانشکده هنرهای زیبا فارغ التحصیل شد. سال ۱۳۶۵ نیز تدریس در دانشگاه را شروع کرد. وی در سال ۱۳۶۸ و ۱۳۶۹ عضو کمیته ملی تئاتر در سازمان یونسکو بود .

او تاکنون بازی در مجموعه های تلویزیونی آتش بدون دود، آوای فاخته، تنهاترین سردار، ولایت عشق، گارد ساحلی، کارآگاهان، مختارنامه، رازهای یک خانه و فرات را در پرونده کاری خود دارد. همچنین در نمایش های تلویزیونی روغن نهنگ (سعید نیک پور)، توده هیزم (خسرو فرحزادی)، باتلاق (هوشنگ پاکروان)، آناکریستی (عباس یوسفیان)​ و طناب (محمدعلی جعفری) بازی کرده است. بازی های زنجان پور در سینما نیز سابقه درخشانی از او به جای گذاشته است.

اگرچه در تمام این سال ها او علاوه بر سینما و تلویزیون، صحنه​ تئاتر را نیز جدی گرفته و با قدرت ادامه داده و آثار بسیاری را کارگردانی کرده است. به بهانه اجرای «دایی وانیا» با زنجان پور به صحبت نشستیم.

شما چند سال است که به سراغ نمایشنامه های چخوف می روید، درست است که در حوزه نمایش​ کلاسیک کار می کنید، اما انتخاب نمایشنامه دایی وانیا در شرایط کنونی به نحوی با بخشی از فضای ایران امروز همخوانی دارد. درباره این که به چه شکل تصمیم به اجرای این نمایشنامه گرفتید، توضیح می دهید؟

این آخرین اثر مهم چخوف است که من به روی صحنه برده ام، زیرا چهار اثر دیگر را قبلا اجرا کردم و این آخرین است، قبل از آن حدود شش کار از آرتور میلر انجام دادم، از ایبسن کار کردم، دو کار از اونیل انجام دادم، و این پنجمین کار چخوف است. چخوف در مجموعه آثار خودش درباره دوره تبدیل فئودالیسم به سرمایه داری صحبت می کند و احساس دریغ و افسوس از این مرحله ​ و ناراحتی ​از برچیده شدن فئودالیسم، درواقع شرایط تاریخی است که از بین می رود و هیچ کس نمی تواند از آن جلوگیری کند. مجموعه ای از دریغ ها​ نسبت به روابط انسانی که فراموشکار شده است و دنیای سرمایه داری که باغ ها را از بین می برند. فضای اندوهناک درون نمایش یادآور فضای محیط زیستی امروز کشور ماست. مردم امروز کشور ما باغ های خودمان را نابود می کنند. دریاچه ها خشک می شوند و بحران آب، کشور ما را به سختی دچار کرده است. اینها همان اتفاقی است که در نمایش ما نیز در حال رخ دادن است.

روی این موضوع تاکید کردید که چخوف روی دوره گذار از فئودالیته به عصر صنعتی کار می کند، ما الان یک فاصله زمانی بیش از یک قرن ​ با چخوف داریم، چه عاملی باعث می شود ​این نمایش زنده و پویا باشد و بعد از گذشت این سال ها بیننده با این که شما اجرای وفاداری داشتید و در مضمون چخوف دست نبردید، هنوز با این اثر ارتباط برقرار می کند.​ چگونه است که کسی مانند شما بعد از گذشت این سال ها همچنان چخوف کار می کند؟ آن هم در جغرافیایی خارج از جغرافیای روسیه؟

از چخوف صد سال اما از شکسپیر ۵۰۰ سال گذشته و آثارشان همچنان قابل اجراست یا حتی دورتر از آن از سوفوکل و اشیل ۳۰۰۰ سال گذشته است و هنوز حرف او خریدار دارد. چون یک اصل کلی وجود دارد و آن این است که هر کس درباره انسان صحبت کند در هر دوره و هر کجای جهان حرف او خریدار دارد، مگر چند قرن از خواجه حافظ شیرازی نمی گذرد؟ آیا چون حافظ برای قرن هشت است نباید درباره او صحبت کنیم؟ یا بگوییم انسان کنونی به حافظ چه ارتباطی دارد؟ مفهوم وقتی درست باشد فرقی نمی​کند که متعلق به چه زمانی و چه کشوری است. مفهوم انسان در همه دوره ها و در همه کشورها یکی است. جغرافیا را شامل نمی شو​د و تاریخ مصرف هم ندارد. برخلاف برخی که فکر می کنند این بزرگان حرف سیاسی برای دوره خود زده اند، اما حرف آنها سیاسی نیست بلکه درد آنها بلایی است که بشر در طول قرن ها و نسل های متعدد بر سر خود و محیط زیستش آورده است. این یک سوءتفاهم بزرگ است که اکنون متاسفانه در میان برخی ​ تئوریسین ها تبدیل به​جریان غالب شده است.

دقیقا این نکته ای است که خیلی افراد در زمان اجرا به دلیل امروزی کردن نمایش تحلیل هایی بر آن سوار می کنند که به قول معروف به آن نمی چسبد. اتفاقی که در آثار اجرا شده توسط شما رخ نمی دهد و ما با همان اثر اصلی اما با اجرایی نو و تازه روبه رو هستیم که هر اجرا را با اجرای دیگر متفاوت می کند در حالی که دیالوگ ها و داستان همان است.

اعتقاد دارم اصلا وظیفه ما امروزی کردن ​ چنین اثری نیست، اگر می خواهیم چخوف یا شکسپیر کار کنیم، باید دقیقا آنچه را که او گفته بر صحنه جاری کنیم، دیالوگ های او را بر زبان آوریم، این یک اصل ثابت در همه جای دنیاست.

این که به طور مثال من متنی از چخوف یا شکسپیر دست می گیرم تا اجرا کنم، اما به جای دیالوگ های اصلی اثر، دیالوگ های خودم را می نویسم و اجرا می کنم و آن وقت نام اثر​ را همان نام اصلی اثر قرار می دهم کاری نه تنها بی معنی که از اساس مردود است زیرا این صحبت ساده پیش می آید که ​ اگر می خواهی دیالوگ های خودت را بنویسی و استفاده کنی، نام خودت را نیز به جای نام اثر اصلی قرار بده و آن وقت حرف خودت را بازگو کن. این کار اصلا نوآوری نیست. من عقیده دارم وفاداری به متن اصلی به این معنی نیست که من آدم بی فکری هستم که هر چه نویسنده بگوید را انجام می دهم. به گمان من نسبت دادن حرف ها و دیالوگ های خود به نویسنده های بزرگی مانند شکسپیر و چخوف​کلاهبرداری است. من نمی دانم این رفتار غیرحرفه ای از چه زمانی وارد تئاتر شده و چه کسانی باعث این کار شده اند، زیرا ما زمانی که شکسپیر یا چخوف را کار می کنیم باید آنقدر معرفت و شناخت داشته باشیم تا بتوانیم کشف کنیم، وظیفه کارگردان این نیست که دیالوگ را نابود کند چون آن را نمی فهمد. وظیفه او این است که باید کشف کند چرا گفته است؟ برخی از کارگردان های ما ندانستن خود را به گردن مسائل دیگر می اندازند.

به طور مثال وقتی چخوف از «دوستت دارم» سخن می گوید برخی فکر می کنند تنها از این جمله باید مفهوم جسمانی و سطحی​ برداشت کنیم و به همین دلیل بسرعت نسبت به حذف آن اقدام می کنند در حالی که معنی دوست داشتن این نیست، دوست داشتن معنای عمیق تر انسانی دارد. چرا مدام به ظاهر قضیه توجه می کنیم. مانند این است که بخواهیم حافظ را تحلیل کنیم بعد جای الا یا ایهاالساقی! بگوییم حافظ شعر عربی خوانده و این خوب نیست و باید موضوع دیگری را جایگزین کنیم، اینها به یکدیگر اتصال ندارند و حافظ را باید مثل حافظ خواند.

​ نکته مهم این است که هر کارگردان و بازیگری تحلیل خود را از متن دارد و براساس شناخت و تحلیل خود نقش را می نویسد .خود شما برای رسیدن به نقش وانیا چه کردید و این نقش راچگونه دیدید؟ و اساسا به عنوان یک بازیگر پیشکسوت می خواهم بدانم با کدام یک از تکنیک های رایج در بازیگری به نقش رسیدید؟

هنرمند وظیفه دارد خود را در مقابل چیزهایی که از نقش می بیند یا بر ذهن او تاثیر می گذارد، رها کند تا ببیند به کجا می رسد. می توانم به عنوان یک کارگردان یا بازیگر راه تجربه ​ را ببندم و بگویم چند سال سابقه کاری دارم. پس از تجربیاتم استفاده می کنم، تجربیات هست. ​بخواهم یا نخواهم ​ در ناخودآگاه من به سراغ من خواهد آمد ولی من به عنوان ذهنیت فعال خودم به سراغ تجربه نمی روم. مثل یک کودک پیگیری می کنم تا ببینم چه اتفاقاتی​ حاصل می شود، یعنی اصلا خط کشی برای کارم ندارم. زیرا فکر می کنم با غرق شدن در خط کشی ممکن است یک بازی حاصل شود و تماشاچی هم راضی باشد ولی همچنان آن بازی در آن اجرا غلط است. زیرا در آن صورت من خودم را به جای نقش بازی می کنم اگرچه به هر حال خود من با من همراه است و من سعی می کنم از خودم یک انشعاب بزنم به طرف نقش، نقش هم در پروسه تمرین به سمت من خواهد آمد، ما یک جا به یکدیگر برخورد می کنیم و شخص سوم به وجود خواهد آمد که نه آن نقش داخل کتاب است و نه من اکبر زنجان پور و این گونه نقش خلق شده و به دست می آید. این نوع بازیگری برای من مثل حاصل یک ازدواج است که فرزندی متولد می شود. در این نوع رابطه پدر و مادر تصمیم نمی گیرند که بچه را به چه شکل به دنیا بیاورند، سعی می کنند سالم به دنیا بیاید ولی رنگ پوست و جنسیت در کنترل کسی نیست و فرزندی براساس ویژگی های هر دوی آنها متولد می شود.

در بازیگری هم شخص سوم به این شکل به وجود می آید، من شروع می کنم و نقش هم شروع می کند و من سعی می کنم خودم را به نقش تحمیل نکنم و مرعوب نقش نشوم بلکه مانند دو انسان زنده، من و نقش به سمت یکدیگر می رویم و در این مدت بتدریج یکدیگر را می شناسیم و حاصل این شناسایی شخصی است که روی صحنه می رود که دیگر نه من هستم نه نقشی که در کتاب آمده است، برای همین تمام اجراهای دایی وانیا در سراسر جهان در هر دوره و هر شهری که اجرا ​ شود با یکدیگر متفاوت هستند، حتی اگر همگی خوب باشند، اما به این دلیل متفاوت هستند که آدم هایی که بازی می کنند ظرفیت های مختلف دارند.

همین عامل است که باعث می شود اجرای دایی وانیای شما سال ۹۲ در ایران یک بار فرهنگ ایرانی با خودش داشته باشد ولی بازی ای که فرضا یک بازیگر آمریکایی از همین نقش انجام داده، بار فرهنگی متفاوتی داشته باشد.

​ صددرصد همین طور است، چون تصاویر انسان ها با یکدیگر متفاوت است. من صد سال تنهایی را می خوانم، شما هم صد سال تنهایی مارکز را می خوانید ولی تصاویری که من می بینم با تصاویر شما متفاوت است، آدم هایی که در قصه هست و می بینیم، هر کدام تصاویرمان فرق می کند. من صد سال تنهایی را سه بار در دوره های مختلف خواندم و هر بار آدم ها را به شکل دیگری دیدم یعنی تصاویر به عینه تکرار نشده ​ و فرق کرده است و آدم ها متفاوت هستند، برای همین وقتی شما فیلم بینوایان را مشاهده می کنید می گویید این فیلم با کتابی که من خواندم متفاوت است چون تصاویر را برای خود ساختی ولی در این فیلم کارگردان تصاویر خودش را داشته است و اینها با یکدیگر فرق می کنند و بیننده می گوید این خوب نیست زیرا تصاویر من را پیاده نکرده​ و هر شخصی تصاویر خودش را پیاده خواهد کرد.

شما به عنوان کارگردان همانند بسیاری دیگر از پیشکسوت های این رشته فکر می کنید​​، تمام عوامل نمایش وسایلی هستند که باید در اختیار فکر کارگردان به عنوان سکاندار این کشتی نمایش​ قرار گیرند تا او بتواند همه را به سلامت به مقصد برساند یا نه معتقد به خلاقیت های فردی هستید و هر فرد را جزئی از یک کل می دانید که با خلاقیت فردی اش می تواند تک تک بخش های نمایش را بالا برده یا بر زمین زند؟

این بحث بسیار مهمی است. قدر مسلم تئاتر، یک فعالیت جمعی است و مسئولیت کارگردان بیشتر است. به همین دلیل من به عنوان کارگردان سعی می کنم همه در یک فضا قرار بگیرند ولی هر کسی که در یک فضا قرار می گیرد به طور شخصی نیز باید بتواند استعدادها و خلاقیت های خود را بروز دهد. در یک اثر نمایشی بازیگر باید خلاقیت خودش را داشته باشد و طراح، خلاقیت خودش را، من به گریمور می گویم که می خواهم در نهایت به چه شکل باشد ولی من که گریمور نیستم و او کار خودش را انجام می دهد، به طور مثال من به طراح صحنه گفتم که من این زندگی را در یک سراب می بینم و می خواهم سرابی که به جایی نمی رسد را برای من پیاده سازی کنید و او این کار را براساس خلاقیت های خودش انجام داد، من نظر خودم را گفتم ولی طراحی که انجام ندادم، همه چیز در خدمت کار است و نه در خدمت کارگردان، کارگردان مسئولیت بیشتری دارد.

رابطه بین تئاتری که اجرا می شود و مخاطب را به چه شکل می بینید؟

ما کار می کنیم که مردم ما را تماشا کنند، پس به چه دلیل کار انجام می دهیم؟ بدون دلیل؟ ممکن است بعضی افراد این طور باشند که آن تمرین است برای خودشان در خانه ولی کاری که قرار است روی صحنه برود و برای آن بلیت بخرند برای مردم است. آن دسته از دوستانی که این صحبت ها را می کنند شاید هنوز به دلیل جوانی به ماهیت اصلی تئاتر پی نبرده اند. اگر تماشاگر نمایش من را نبیند و نخواهد بسیار باعث تاسف است. من به تک تک مخاطبان و تماشاگران نمایشم احترام می گذارم و هرگز خود را جدا از آنان نمی دانم. من علاقه دارم که مخاطب نمایش من را ببنید و به چیزی که در این نمایش گفته می شود فکر کند. هنر و هنرمند هرگز جدا از مخاطب نبوده و هنرمند و مخاطب همیشه باید یک رابطه دو طرفه داشته باشند که هیچ گاه از هم جدا نشوند. هر وقت یکی از سمت های این رابطه دو طرفه از هم گسسته شود مطمئن باشید که نه تئاتر و نه هیچ هنر دیگری نمی تواند سر پا بایستد تا بخواهد فرهنگ جامعه را بالا ببرد. من در اجرای نمایش دایی وانیا دغدغه رابطه انسان و محیط زیستی را داشتم که بشر امروز با قطع کردن درختان و ویران کردن منابع طبیعی و محیط زیستش، کمر به نابودی آن بسته است و امیدوارم که مخاطبان این نمایش هم آن را درک کنند.

پریس تنظیفی

صبا رادمان