یکشنبه, ۱۴ بهمن, ۱۴۰۳ / 2 February, 2025
پاریس را هرگز پایانی نیست
همینگوی در «پاریس جشن بیکران» مینویسد: «هر چیزی، چه خوب و چه بد، وقتی قطع شود خلأیی باقی میگذارد. اما اگر بد باشد خلأ به خودی خود پر میشود و اگر خوب باشد فقط میتوان آن را با چیز بهتریپر کرد.» گاهی نویسنده مینویسد تا درک کند که چه شد و در کجای زندگیاش چیز خوبی از دست رفت و جای خالیاش ماند، مینویسد تا بفهمد بر او چه گذشته است. نوشتن راهی میشود برای روبرو شدن با حسرت روزهای گذشته. وقتی نمیشود روزهای از دست رفته را بازگرداند و وقتی دیگر چیزی به آن خوبی در زندگی به آدم رو نمیآرد، تنها راه پر کردن جای خالیاش خلق چیزی است از آن بهتر، یا دست کم به همان خوبی. نویسنده با نوشتن روزهای رفته را به چنگ میآورد و جاودانه میکند. «پاریس جشن بیکران» آن چیز بهتری است که همینگوی، در اواخر عمرش، برای پر کردن خلأ زندگیاش نوشت. اما واقعا چه چیزی، در کجای زندگیاش از دست رفته بود که او به دنبالش میگشت؟ به نظر میرسد تنها راه رسیدن به پاسخی برای این سوال مرور زندگی او و خود کتاب «پاریس جشن بیکران» باشد.
● پاریس جشن بیکران
پس از جنگ جهانی اول، به خاطر فضای خالی از روح و ناامنیهایی که مافیا به وجود آورده بودند، امریکا جای مناسبی برای زندگی هنرمندان نبود. برای همین ارنست همینگوی قهرمان جنگ و همسرش هدلی به توصیه شروود اندرسن به پاریس مهاجرت کردند. شهری با «حالتی از احساس» در فضا، با کافههای ارزان و در جنبوجوش شکلگیری جریان مدرنیسم. زندگی در این فضای زنده برای همینگوی جوان، که سودای نویسندهشدن داشت، نتایج گرانبهایی داشت: توانست با تاثیرپذیری از بزرگان آن زمان مثل جیمز جویس، گرترود استاین، ازرا پاوند و شروود اندرسن و با بهرهگیری از نبوغ ذاتیاش به نثر و سبک منحصر به فردش برسد. مجموعهداستانهای اول او ستایش منتقدان را برانگیخت. او توانسته بود نثری موجز بیافریند که به جای آنکه در پیچوتاب ذهن پرتکلف و مصنوعی شود، شفاف و روشن به بیان بیواسطه تجربه زندگی بپردازد؛ نثری که به قول بارگاس یوسا زیر سطح روشنش جریان یخآلودی روان است. در پاریس زندگی خوشی داشت، همسر و پسرش را دوست داشت، به اسکی و مسابقههای اسبسواری میرفت، غذای خوب میخورد، و با هنر روز در ارتباط بود. زنها را قابل دوستی نمیدید، برایش فقط مایه آرامش روحی و جسمی بودند و هر وقت حس میکرد غرور یا مردانگیاش زیر سوال میرود، به تندی واکنش نشان میداد. اما وقتی مینوشت، وقتی در تنهایی خود در کافهیی مینشست و مینوشت، چیزی نمینوشیدو با هر مزاحمتی برخورد شدید میکرد. وقتی در کافهیی نشسته و وقت نوشتن جذب چهره دختری شده، با خود میگوید: «تو از آن منی و سراسر پاریس مال من است. اما من از آن این دفتر و قلمم.» گاهی هم که دفتر و قلم یاریاش نمیکردند و داستانش پیش نمیرفت، به سوختن پوست نارنگی در شومینه چشم میدوخت و با خود میگفت: «نگران نباش. قبلا نوشتهیی و حالا هم خواهی نوشت. همه کوششت باید بر این باشد که یک جمله حقیقی بنویسی. حقیقیترین جملهیی را که میدانی بنویس.» در یکی از این روزها، پس از آنکه برای نخستین بار شعر کوتاهی از همینگوی در یک روزنامه ادبی چاپ شد، ارنست به هدلی سپرد که دستنوشتههایش را از پاریس به لوزان که برای ماموریتی به آنجا رفته بود- بیاورد تا ببیند چه چیز دیگری را میتواند به چاپ برساند. اما هدلی در ایستگاه لیون چمدان دستنوشتهها را چند لحظه رها کرد و وقتی برگشت چمدان سر جایش نبود. خشم دیوانهوار همینگوی بر هدلی، نخستین جرقههای سستشدن رابطه آنها را نشان میداد و البته در نهایت باعث شد همینگوی دوباره از صفر شروع به نوشتن کند. نتیجه این شروع و آن نظم نوشتن بهترین داستانکوتاههایش و رمانی است که به سرعت پرفروش شد: «خورشید همچنان میدمد»
زندگی همینگوی با هدلی در پاریس، زندگیای که به قول خودش در آن «بسیار خوشبخت و بسیار تهیدست» بودند، با خیانت همینگوی پایان یافت. در روزهای پس از جدایی، پسرش در چشم همینگوی انگشت کرد و بینایی کمش کمتر شد، پنجره سقفی حمام افتاد رویش، کلیهاش مشکل پیدا کرد و در نهایت تصادف سختی کرد. بخت از او روگردانده بود.
● زوال افسانه همینگوی
پس از «وداع با اسلحه»، که یک سال بعد از جدایی از هدلی چاپ شد، تا ۲۰ سال همینگوی چیزی به آن خوبی ننوشت. در دهه۳۰ کتابهایی نوشت درباره گاوبازی اسپانیاییها، شکار در آفریقا و جنگهای داخلی اسپانیا و در دهه۴۰ هیچ چیزی چاپ نکرد. آن مرد سختکوش و مبارزهجوی پاریس، که از جمعهای روشنفکری دوری میکرد و میخواست زندگی را تجربه کند و برای همین در جنگ جهانی اول هم شرکت کرده و زخمی شده بود، کمکم تبدیل شد به یک بورژوای خوشگذران و ماجراجو ، در اسپانیا به تماشای گاوبازی میرفت، در کوبا ماهیگیری میکرد و در جریان جنگهای داخلی اسپانیا حضور پراکندهیی داشت. منتقدان کتابهایش را ستایش نمیکردند و نثر شفاف و بیادای او، تبدیل به نثر نویسنده درجه دویی شده بود که میخواست از همینگوی دهه ۲۰ تقلید کند. خلقش تنگ شده بود و منتقدان را تحقیر میکرد، یا به مبارزه تن به تن فرامیخواندشان. از طرف دیگر ضعف قوای جسمانیاش، اجازه تمرکز لازم برای خوبنوشتن را به او نمیداد. از همینگوی یک نام مانده بود و حسرت داستانهای ناب.
● بازگشت پیرمرد به دریا
در اواخر دهه ۱۹۴۰، منتقدان به همینگوی که داشت با چهارمین همسرش زندگی میکرد روی خوشی نشان نمیدادند و کار او را تمامشده میدانستند. پاسخ همینگوی به آنها اینبار از جنس دیگری بود. او سخت تلاش کرد و با نیرویی که از رابطه پدرخواندگیاش با دختر جوانی که طراح جلد کتابهایش بود به دست آورده بود، از دل طرحی قدیمی و تجربیاتی که از ماهیگیری به دست آورده بود، شاهکار کوچکش را نوشت و بار دیگر شهرت، محبوبیت و نویسندگی نابش را به دست آورد. «پیرمرد و دریا» کتابی کمحجم که در سال ۱۹۵۲ چاپ شد، یکی از سه بخش مربوط به دریای پروژه بزرگ زمینی، هوایی، دریاییاش بود. همینگوی در «پیرمرد و دریا» به نثر شفاف و البته خشن خود بازمیگردد، جملههایی «حقیقی» مینویسد و تجربه زندگی پیرمرد را بیواسطه و تراشخورده مینویسد. «پیرمرد و دریا» درباره شجاعت پیرمردی است که برای شکار ماهیای بزرگتر از همه ماهیها به دریا میرود و تا آخرین توان میجنگد تا شکست نخورد و ماهی بزرگ را صید کند، هر چند میداند کوسهها نمیگذارند ماهی به ساحل برسد. برای پیرمرد مهم خود شکار و مبارزه است، مهم ایستادگی و پا پس نگذاشتن است. او در شکار- مانند همینگوی وقت نوشتن- تنهاست و فقط خودش است، نیزهاش، دریا و ماهی؛ همانطور که همینگوی وقت نوشتن فقط خودش است و قلم و کاغذ و داستان. پیرمرد در دل خود میگوید: «ماهی تو داری مرا میکشی، اما حق هم داری.
تا به حال از تو بزرگتر، زیباتر، آرامتر و نجیبتر چیزی ندیدهام. بیا مرا بکش. هر که هر که را میکشد بکشد.» به نبردی میرود که در آن یا میمیرد یا دوباره احساس زندهبودن میکند و همینگوی هم در سخنرانی نوبل خود مینویسد: «نویسنده باید هر روز با جاودانگی، یا فقدان آن روبرو شود». پیرمرد با خود میگوید: «مغز، روشن شو، روشن شو.»۱ مغز پیرمرد روشن میشود و ماهی بزرگ را شکار میکند؛ همانطور که مغز همینگوی روشن میشود و کتاب بزرگش را مینویسد، همینگوی هم مثل پیرمرد مردانه میجنگد تا صید بزرگش را به چنگ آورد، صیدی که جایزه پولیتزر و بعد از آن نوبل را برای همینگوی به همراه میآورد و حتی ویلیام فاکنر که نثر همینگوی را مسخره میکرد- هم به ستایشش میپردازد و مینویسد: «زمان ممکن است نشان دهد که پیرمرد و دریا بهترین نوشته همه ما است.»۲ صیدی که خود همینگوی به دامانداختنش را مدیون آدریانا ایوانچیچ- همان دخترخوانده و طراح جلد کتابهایش- میداند. همینگوی در متن سخنرانیاش برای نوبل نوشت: «نوشتن، در بهترین حالت، زندگی در تنهایی است... نویسنده همواره باید در جستوجوی چیزی باشد که هرگز کسی انجام نداده است یا دیگران کوشیدهاند انجام دهند ولی نتوانستهاند. آن وقت گاهی، اگر بخت واقعا یار نویسنده باشد، از عهده کار برمیآید.»۳ بخت یار همینگوی بود و «پیرمرد و دریا» همان کتاب آرمانی همینگوی شد، کتابی که از هر صیدی بزرگتر بود و هرگز کسی نتوانسته بود آن را به چنگ بیاورد؛ کتابی بزرگ، زیبا، آرام و نجیب.
● پاریس دیگر آن شهر سابق نشد
اما جسم همینگوی روز به روز ضعیفتر میشد. دیگر جوان قبراق و بلندبالایی نبود که با نظم و ترتیب چیزی بنویسد و همه را به مبارزه بطلبد، شده بود پیرمردی با شکم بادکرده و به سختی از پس خودش برمیآمد و مدام نق میزد. در همین ایام اتفاق عجیبی افتاد: همینگوی که به پاریس برگشته بود، در انبار هتل دو چمدان کوچک پیدا کرد از دستنوشتههای دوران پاریس که از سال ۱۹۲۸ در انبار هتل خاک میخورد. همینگوی آن نوشتهها را سر و سامان بخشید و از آن خودزندگینامهیی درآورد که در ایران به نام «پاریس جشن بیکران» شناخته میشود. «پاریس جشن بیکران» را مجموعه نوشتههای کوتاهی تشکیل میدهد که همینگوی در اواخر عمر خود درباره روزهای خوش جوانیاش نوشت. آهی است که از نهاد پیرمردی برآمده وقتی شور و نشاط جوانی را به یاد میآورد. هر فصل کتاب که درباره یکی از جنبههای زندگی همینگوی در پاریس است، یادآور بهترین داستانکوتاههای او و درخشانترین صحنههای رمانهایش است.
اما چیزی که «پاریس جشن بیکران» را از خودزندگینامههای مشابه جدا میکند فقط خلوص و شور نثر همینگوی نیست، حقیقتی گزنده است که در لابهلای سطرهای کتاب به چشم میخورد: همینگوی لزوما راست نمیگوید. در واقع اوخودآگاه یا ناخودآگاه- حقایق را تحریف میکند و حالا که توان ذهنی نوشتن رمانی منسجم را از دست داده، با انتخاب قالب خودزندگینامه از نظم نهفته در رمان فرار میکند و به روزهای خوشش بازمیگردد و همان روزها را هم خوشتر نشان میدهد. خود را که حین بازنویسی یادداشتهای پاریس در پایان راه نویسندگیاش قرار دارد- قوی و زبردست نشان میدهد و از دیگر نویسندههای همعصر خود با ترکیبی از ترحم و تحقیر یاد میکند، گرترود استاین قبل از جاهطلبی نازنین بوده، فورد مدوکس فورد به بشکه بزرگی میماند، داستانهای کاترین منسفیلد مثل آب رقیقند و اسکات فیتز جرالد را هم که به نظرش میتواند داستانهایی بهتر از «گتسبی بزرگ» بنویسد، به خاطر روابط زناشوییاش تحقیر میکند.
همینگوی در «پاریس جشن بیکران» وقتی ماجرای گمشدن چمدان را تعریف میکند، چیزی از خشم دیوانهوارش نمیگوید و اینجا هم تکهیی از ماجرا را حذف میکند. او در پایان عمر به جوانیاش نگاه میکند و حسرت زندگی عاشقانهاش با هدلی را میخورد که با عیاشی خود خراب کرد و تا آخر عمر نتوانست از بار گناه آن خلاص شود. پس از هدلی زندگی به کام همینگوی- جز مقطعی کوتاه، موقع نوشتن «پیرمرد و دریا» و در روزهای آدریانا ایوانچیچ- نبود و او وقتی دستنوشتههای پاریس را بازنویسی میکرد، این حقیقت را به تمامی حس کرد. در همه صفحاتی که از زندگی خوشش با هدلی مینویسد، لحنی اندوهبار بر نوشتهاش سنگینی میکند.
در صفحههای پایانی کتاب مینویسد: «وقتی قطار وارد ایستگاه شد و کنار تل هیزمها ایستاد و همسرم را روی سکوی انتظار دیدم، فکر کردم کاش پیش از آنکه عاشق کسی جز او میشدم میمردم.»۴ و در آخرین سطرها، وقتی به یاد میآورد که قبل از مرگ عاشق کسان دیگری شد و کاری کرد که هدلی دلشکسته رهایش کند، مینویسد: «این پایان نخستین بخش پاریس بود. پاریس دیگر آن شهر سابق نشد، هرچند که همیشه پاریس بود و با تغییرش تو هم تغییر میکردی. پاریس را هرگز پایانی نیست و خاطره هر کسی که در آن زیسته باشد با خاطره دیگری فرق دارد.»۵
معین فرخی
پینوشتها:
۱- پیرمرد و دریا، ارنست همینگوی، ترجمه نجف دریابندری، انتشارات خوارزمی، صفحه ۱۸۲
۲- همان، صفحه ۸۶
۳- ارنست همینگوی، آنتونی برجس، ترجمه احمد کساییپور، نشر هرمس، صفحه ۱۴۰
۴- پاریس جشن بیکران، ارنست همینگوی، ترجمه فرهاد غبرایی، صفحه ۳۱۰
۵- همان، صفحه ۳۱۱
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست