یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا

دسیسه لویی بناپارت


دسیسه لویی بناپارت

در زندان سنت پلاژین ۱۸۵۲ ۴ ژوئن تا ۷ ژانویه ۱۸۴۹ پرودن به جرم «اهانت به مقام ریاست جمهوری» از هفتم ژانویه ۱۸۴۹تا چهارم ژوئن ۱۸۵۲در زندان سنت پلاژی زندان کوچکی درمنطقه پنجم پاریس که در سال ۱۸۹۵تخریب شد م اسیر بود لذا هنگام کودتای دوم دسامبر ۱۸۵۱که منجر به پیروزی لویی ناپلئون بناپارت شد وی در حبس به سر می برد

در زندان سنت پلاژین ۱۸۵۲ ۴ ژوئن تا ۷ ژانویه ۱۸۴۹ پرودن به جرم «اهانت به مقام ریاست جمهوری» از هفتم ژانویه ۱۸۴۹تا چهارم ژوئن ۱۸۵۲در زندان سنت پلاژی (زندان کوچکی درمنطقه پنجم پاریس که در سال ۱۸۹۵تخریب شد م) اسیر بود لذا هنگام کودتای دوم دسامبر ۱۸۵۱که منجر به پیروزی لویی ناپلئون بناپارت شد وی در حبس به سر می برد. یادداشت های زندان به دقت نگاشته شده وی که ما در اینجا گوشه های چاپ نشده آن را ارائه می دهیم بیانگر یأس عمیق اش نسبت به انتخابات عمومی مستقیم است که به زعم او ۱ منجر به استقرار امپراتوری دوم شد. با خشونتی که به میزان کینه درونی اش است، پرولتاریای «بی شعور» و بورژوازی «زبون» و «آزمند» را به یک چوب می راند هر چند خود او سعی در آشتی دادن آنها داشت. پی یر ژوزف پرودون (۱۸۶۵-۱۸۰۹) فیلسوف، اقتصاددان و جامعه شناس فرانسوی و از متفکران برجسته فلسفه سیاسی، نخستین کسی بود که خود را آنارشیست نامید و نگرش آنارشیسم را در حوزه فلسفه، اقتصاد و سیاست بسط و گسترش داد. او فعالانه در انقلاب دوم فرانسه شرکت داشت و از تئوری پردازان اصلی آن بود. پرودن که از خانواده ای تهیدست برآمده پدرش یک بشکه ساز فقیر از حومه فرانسه بود و زندگی را با فقر سپری کرده بود چنان که حتی فرصت تحصیل تخصصی را هرگز نیافته بود و «خودآموخته» محسوب می شد. (یکی از دلایلی که مارکس در نامه ها و بحث های خود پرودن را تحقیر می کرد)، با این وجود او به زبان های عبری، یونانی، لاتین و فرانسوی مسلط بود و مطالعات گسترده ای درباره تاریخ و سیاست داشت.

● دسامبر ۱۸۵۱

ساعت ۵/۵ صبح از خواب بیدار شدم. خوابی همراه با تب و تورم تحمل فشار ضربان درون رگ هایم دشوار بود. بحران مهیب است (...) یک ماجراجوی ننگین بر موج توهم مردم سوار و انتخاب شده است تا بر سرنوشت جمهوری حکم راند، او از اختلافات مدنی بین ما بهره می جوید تا قانون اساسی را لگدمال، قوانین را معلق و نمایندگان را تعقیب و دستگیر کند و آنهایی را که با ادامه مقاومت به وظیفه مقدس خود عمل می کنند توسط جیره خوارانش سر به نیست سازد. او به خود اجازه می دهد تا از ما بخواهد زیر تیغی که بر گلویمان فشار می دهد تن به استبداد دهیم. اگر آزاد بودم، یا همراه با جمهوریخواهان وفادار دیگر خود را زیر ویرانه های جمهوری دفن می کردم یا برای زندگی به دیاری دوردست دور از میهنی که لیاقت آزادی را ندارد، رخت می بستم.

● دسامبر ۱۸۵۱

شب سختی را گذراندم. غم همه جا با من است (...) پیشرفت علوم و فلسفه، نخبگان فکری اروپا را در کوتاه زمانی چنان بالا کشیده است که توصیف ناپذیر است حال آنکه توده ها با آنچه در قرون وسطی بودند تفاوت چندانی نکرده اند. ما فکر می کردیم بتوانیم با منطق آنها را مجاب کنیم: منافعشان، حرمت و کرامت ملی، عشق به آزادی. همه نقش بر آب شد. دوسوم دهقانان بیش از آنکه به وکیلشان اطمینان کنند به کشیش ده باور دارند؛ هنوز جذابیت امپراتور بناپارت تا حدی است که هیچ منطقی نمی تواند آن را بزداید. مردم تبدیل به هیولایی شده اند که همه خیرخواهان و

آزادی بخشانش را می بلعد. خلق انقلابی، آنچنان که ما فکر می کردیم، وجود خارجی ندارد، تنها نخبگانی بر این باور بودند با تهییج مردم می توانند نظرات خود در جهت بهبود وضع عمومی را عملی سازند (...) همه چیز دال بر آن است که اعتقاد به نشاندن مردم در مسند داوری برای تحقق نیکبختی شان، بیانگر درجه حماقت یا میزان حیله گری ماست.

● ۱۵ دسامبر ۱۸۵۱

(...) فرانسه دیگر هیچ نیست: لویی بناپارت نماینده ژزویئت ها (منظور نماد فریبکاری و دغلبازی - م) عامل کلیسا خدمتگزار خدمه خداست. (...) ننگ بر این ملت زبون،

فاسد شده در سیستم کالایی، با سلطنت طلبان بی سروته اش، ژاکوبن های دغلبازش، بورژواهای خودخواه، مادی گرا، بی ایمان و عاری از وجدان عمومی اش، پرولتاریای ابله اش که همیشه آماده تحریک شدن و حاضر به تن دادن به هر نوع هرزگی است (...) ننگ بر کشیشان دوروی پیمان شکن که در همه فرومایگی ها و خیانت ها دست دارند؛ ننگ براین ارتش فاقد عرق ملی که از حیوانات درنده تشکیل شده و از ۲۰ سال پیش در کوره جنگ های آفریقا برای کشتن بدون رحم و بدون عذاب وجدان انسان ها آبدیده شده است. آه ، این ارتجاع لیاقت بزرگواری و انسانیت را ندارد: این سو و آن سو رفتنش همراه با وزش باد نمی تواند جنایاتش را محو سازد. (...) ژوئن و دسامبر ۱۸۴۸ (استقرار جمهوری دوم در ماه فوریه به دنبال انقلاب مردمی، ماه ژوئن شورش کارگری که وحشیانه سرکوب شد و در ماه دسامبر۱۸۴۸ لویی ناپلئون با رای عمومی (مردان) به عنوان نماینده نظم و قانون به ریاست جمهوری انتخاب شد (م؛ ژوئن ۱۸۴۹) قیام مونتاینارد ها به رهبری رودرو لورن برای آزادی و علیه حمایت دولت فرانسه از ارتجاع رم، که سرکوب شد (م، مه ±¸µ°) محدودسازی رای گیری عمومی مردان به افرادی که حداقل سه سال در محل زندگی خود مستقر بوده اند به این ترتیب شمار زیادی از کارگران فصلی از انتخابات حذف شدند.(م، دسامبر ±¸µ±) کودتای لویی ناپلئون که مجلس را منحل کرد و سپس با رفراندوم عمومی رای اعتماد مردم را کسب کرد م): این همه پستی و دون مایگی، تمام توهین هایی که متحمل شدیم، تا ابد داغ ننگ بر پیشانی آنهاست. نخبگان این مملکت آنها که تفکرات و وجدانشان باعث ادامه بقای ملت بود جان سپرده، جلای وطن گرفته یا اسیر هستند. تنها خاکستر بر جای مانده است ، ...

● ۲۱ دسامبر ۱۸۵۱

کیش میهن، باز هم یک خرافه دیگر را باید از روح انسان ها پالایید، همراه با مسیحیت و عدالت طلبی آلوده به خرافه شرف، حقیقت، برابری، آزادی، اعتلای انسان و انسانیت: این است خدایان، این است میهن، از اینجا بیرون روید، هم شهری ها، هم میهنان، هم مذهبان، هم عهدان، همه آنها دیگر برایم تنها حیواناتی وحشی و نیشدار هستند. برای همین است که میهن و همه این اراجیف دروغی بیش نیست که وجدان را می لغزاند و شرف را بر باد می دهد.

● ژانویه ۱۸۵۲

مسلماً هنگامی که از ۱۰ میلیون شهروند خواستیم تا در این امر بزرگ عمومی شرکت کنند کار عظیمی انجام دادیم؛ زمانی که این بدعت را که قرار بود به رسوایی های همه قدرت های قدیمی پایان بخشد، آغاز کردیم. توده ها بدعت گذاران را زیر پا له کردند: پرولتاریای زمخت پای صندوق های رای رفت و با ناسپاسی و شرارت

علیه آنهایی که گسترش آزادی را برایش فراهم آورده بودند رای داد. چه شرمی از آن در خود احساس می کنیم؟ چگونه آبرو و شرف مروجان و راهنمایان بر باد رفته است؟ با آنهایی که تنها از شیوه مبتنی بر استدلال و آزادی استفاده می کردند حال با توهین، تبعید و خشونت رفتار می شود. اقشار مردم مختلف فرانسه نشان می دهند که لیاقت آزادی سیاسی را ندارند. آنهایی که رهایی خلق را آن طور که مورد نظر خودشان بود در سر می پروراندند، امروز دشمن شماره یک مردم شده اند،

● اول مارس ۱۸۵۲

باید نظرم را در مورد فرضیه در مسند نشاندن قاضی حاکم، قانونگذار و الهام بخش افرادی که جامعه باید راهنمایی و تربیت کند، احتیاجاتشان را برآورده سازد و به جلو راند، ابراز کنم. چه کسی قدرت تفکر و جذبه را در میان انبوه بی حرکتی و انفعال قرار می دهد،چه کسی همه محاسن کمال فهم و نیکی را در بین پرشمارترین و در عین حال فقیرترین اقشار ملی، ناآگاه ترین ها، پرعیب ترین ها و ناسپاس ها می بیند (...) این انتخابات عمومی و مستقیم بود که جمهوری را کشت. شمار زیاد افراد پس از رها کردن نمایندگان و خیانت به آنها یک ارباب برای خود دنبال کرد

اگر چنانچه تجربه ۱۷۹۹(کودتای بناپارت که به انقلاب پایان بخشید- م) و ۱۸۰۴(ناپلئون به عنوان امپرتور تاجگذاری کرد-م) برایتان کافی نبوده است،من نمی توانم برای شما آموزگار سال ۱۸۵۲باشم چرا که از قرن های پیش تاکنون از گذشت روزگار هیچ نیاموخته اید (...) . ثابت شده است که خلق به سوی استبداد متمایل می شود یعنی به سوی قطب مخالف با آزادی: همه مستبدان رفتاری مشابه دارند و دارای سیاستی واحدند: از بین بردن طبقه متوسط که به آنها بورژوا می گویند و نگه داشتن طبقه ای ناآگاه و همچون لازارونی ها (مردم فقیر ناپل معروف به ناآگاه - م) زده از سویی و آریستوکراسی«ملبس» (منظور اشرافیتی است که مسند های دولتی، قضایی و مالی را اشغال می کرد م) و «شمشیر به دست» (منظور اشرافیت نظامی - م) از سوی دیگر همراه با روحانیتی به منظور حفظ تعادل (...). این است نقشه ای که توسط ژزویتیسم (برخورد فردگرایانه و مزورانه م) سال۱۸۵۲ برای ما طرح ریزی شده است،این است دسیسه ای که لوئی بناپارت مجری آن است.

● ۱۵مه ۱۸۵۳

اثر بر جای مانده در قرن نوزدهم به مراتب از آنچه در سال ۱۷۸۹ ترسیم شد عظیم تر است، از همه لحاظ. عظیم تر از جنبه اختلافی که بین «نفی» و «تایید» در آن وجود دارد و همچنین فاصله بین تخریب و بنا نهادن هایش. پس ای بورژواها عجله کنید ، سریع تر صنعت خود را کامل کنید، بگذارید روح انسانی که در تمامیت خود در ماشین ها و

روی پیشخوان هایتان جایی ندارد، حق خود را به دست آورد. آیا فکر می کنید بتوانید مدت زمان زیادی با جریمه های بانکی، پاداش ها و تخفیف نزول ها و گرو گرفتن هایتان به حیات خود ادامه دهید؟ آیا باور دارید تفکر انسانی بتواند تنها در چارچوب این سازوکار شما به رغم تمام اعجازهایش، محدود بماند؟ و آیا ما هنگامی که معادن، کانال ها، خطوط راه آهن، بانک های وام دهنده، سرمایه و سپرده گذاری، بیمه ها، جریان پول، تخفیف نزول و جبران خسارت ها، تضمین کار و زندگی ارزان، دور و برمان را پر کرد و از سرو کله مان بالا رفت، خوشبخت و راضی خواهیم بود؟ (...) اینها همه مادی است؛ کالبد اجتماعی: که روح انسان جایی در آن ندارد. ما به روح انسانی احتیاج داریم. نیک بنگرید، شما چه روحی را در این پیکر می دمید،...

● آوریل ۱۸۵۴

کودتای دوم دسامبر ۱۸۵۱به طور قطع فصل نوینی را در فرانسه گشود؛ گام دوم سرنوشت سازی بود در جهت پیشرفت «بی تفاوت گرایی». پس از ۱۸۱۸، فرانسه متوجه شد که در عرصه مذهب بی تفاوت شده است و تلاش های دوران اعاده سلطنت (رستوراسیون) وکنونی امپراتوری برای احیای مسیحیت،مذبوهانه اند. (...) امروز پس از مجموعه ای از تجربیات سیاسی (۱۴ تغییر دولت طی ۶۵ سال) فرانسه به بی تفاوتی در عرصه سیاسی و در مقابل سلسله ها و دودمان ها رسیده است، همانطور که به بی تفاوتی مذهبی رسیده بود.

این بدان معناست که در فرانسه دریافته اند که شکل دولت هیچ معنایی ندارد، مساله ای ثانوی است.دولت امری دست دوم است. اصل، شیوه اداره دولت نبوده، شیوه اداره منافع اهمیت دارد. در فرانسه قانون فاقد مذهب و آنارشیستی است: این است فرانسه واقعی از سال ۱۸۵۲به بعد. علیه این واقعیت است که دارودسته نویسندگانی از هر فرقه، گردن افراخته و قلمفرسایی می کنند.

● ژوئیه ۱۸۵۸

فرانسه دربن بست و به هر حال در تنگناست. در خارج، انزوا بیشتر می شود : انگلستان، اتریش، پروس، آلمان، بلژیک، سوئیس و پیامونته (در شمال غربی ایتالیا م)، حتی خود پاپ، همه بر علیه ما هستند، تنها اتحاد مشکوک و خطرناک با روسیه برایمان مانده است. (...) در درون: امور مالی، تجارت، صنعت، کشاورزی: دیگر قدمی به پیش نمی توان برداشت. دیگر «پشتیبانی مردمی» وجود ندارد: بورژوازی از چشم افتاده،اقشار مردمی مورد نفرت و تحقیر قرار گرفته و احزاب فرسوده اند. دور خود می چرخیم. سخن از اعاده سلطنت اورلئانی است (سلطنت قبل از انقلاب ۱۷۸۹ م). پس از انقلاب ۸۹ ما چهار دودمان به خود دیده ایم، جمهوری را هم به مثابه یکی از سلسله های سلطنتی می شمارم، هر کدام به نوبه خود مستقر، برانداخته و مجدداً اعاده شدند: در مجموع هشت بار ، (...) چه کسی مسبب این وضع است ؟ فساد های فرانسه بورژوا،آزمندی زیاد،اشتباهات دولت هایی که گاه بر قدرت و گاه بر ماکیاولیسم،گاه براحساسات و گاه بر منافع تکیه می کردندو هرگز برای حقوق ارزش قائل نشدند(...). بیچاره بورژوازی ، با فرمانبرداری تنها از آزمندی اش، گور خود را کند، همچون راهبی که با روزه و ریاضت کشی خود را از بین می برد زیرا آبرو و پول خود را از دست داد هر چند وظیفه زیبا و سودآوری بر دوش داشت. خدمتگزاری به همه، از رهبران تا خلق و مردم،اهتمام به تربیت کارگر و زحمتکش،آموختن علم و زندگی سیاسی و اجتماعی،انتخاب پسران زیبا و درستکار و دختران خوشرو و نجیب از بین صفوف خود برای پیوند ازدواج و تولد فرزندانی برای ادامه نسل و جاری کردن خون نو در رگ های آن،پایان دادن به جنایات قدیمی و زدودن زنگاری که آبروی مارا خدشه دار می سازد. (...) اما خیر: این پرخور ها به استثمار رعایا احتیاج دارند. آه، این بورژوازی سزاوار مجازات است باید پوستش را کند و اموالش را گرفت (...) در سال ۱۸۵۲، همه این دولت بی نظیر را مورد تمجید قرار می دادند و برایش کف می زدند، دولتی که به صورت معجزه آسایی ثروت تولید می کرد، برای بورژوازی سفره رنگین پهن کرده بود که هر چه می خواهد به دست آورد و سوداگری کند و سرمایه اش را دوبرابر سازد (...). حال همه ساده لوحان با گریه و زاری «وا مصیبتا» سرداده،امپراتور را متهم و علیه اش گلو پاره می کنند؛امپراتوری که تنها ایرادش فرمانبرداری بیش از حد از خود آنها بود.

ترجمه: مرمر کبیر



همچنین مشاهده کنید